دکتر کریم مجتهدی
استاد فلسفه دانشگاه تهران
مفهوم عدالت به حد تام نمی توان فصل ممیزه اش را روشن کرد. نمی توان تعریفی از عدالت به سهولت داد. ولی می توانیم حول و حوش این مفهوم چه در فلسفه های غرب، چه در فلسفه های اسلامی و ایرانی مطالبی را با این حال بیان کنیم. اولاً مفهوم عدالت رابطه بسیار تنگاتنگی با فرهنگ قومی دارد یعنی اقوام مختلف این مفهوم را به انحای مختلف می فهمند. برای مثال آن ارزشهایی که در مورد عدالت نزد یک قوم قابل قبول است ممکن است نزد قوم دیگری قابل قبول نباشد.اگر بخواهیم عینی صحبت کنیم، مفهوم عدالت تابعی از فرهنگ قومی و تابعی از تاریخ است. در تاریخ این مفهوم اشکال مختلف پیدا می کند.
عدالت را به دلایلی می توان یک فضیلت اخلاقی در نظر گرفت. شخصی عادل است که صاحب یک فضیلت اصیل و با ارزش و قابل قبولی است. یعنی به عنوان یک فضیلت اخلاقی آن را می توانیم در نظر بگیریم. عدالت هم مثل هر فضیلت اخلاقی دیگری مستلزم تعادل و هماهنگی با فضایل دیگر است. نمی توان گفت این شخص عادل است اما امانت، صداقت یا راستگویی ندارد. آن امانت، صداقت و راستی باید در فرد باشد که عدالت در او مورد تأیید قرار بگیرد. یعنی عدالت مثل هر مفهوم و ارزش دیگر اخلاقی مستلزم تعادل میان فضایل دیگر است یعنی در جهت تضمین صحت آنها باشد و با آنها مطابقت کند.
عدالت در مجموعه ای از ارزش های اخلاقی معنی پیدا می کند و خارج از آن مجموعه مستقل نمی شود آن را بدرستی مطرح و درباره آن صحبت کرد. در سنت یونانی از همه بیشتر سقراط راجع فضایل اخلاقی حرف زده است. یعنی او مربی و معلم و فیلسوف اخلاق است. سقراط در میان فضایل اخلاقی به عدالت خیلی اهمیت می دهد. ولی آن چیزی که کلیه فضایل اخلاقی را جمع می کند و در لوای آن، این فضایل یک اعتبار کاملی پیدا می کند و می شود بر آن صحه گذاشت بصیرت است.
آن چیزی که نزد سقراط مهم است بصیرت است به طوریکه به عقیده او بدون بصیرت نمی شود عدالت و امانت و صداقت و راستگویی داشت. این بصیرت گاهی شناخت است ولی هر نوع شناختی نیست. بصیرت عمق و تعمق شناخت و ذات و شناخت اصلی است. بصیرت انسان را واقف به ارزشها می کند نه اینکه طوطی وار بگوییم امانت، صداقت و … درست هستند.
در سنت اسلامی بصیرت کمتر مورد بحث بوده است ولی بزرگترین فضیلت انسان همان عدالت دانسته می شود. یعنی عدالت چیزی است که واجد تمام فضایل دیگر هم است. فضیلتِ نخستین و بنیادی عدالت تلقی می شود. ولیکن عادل واقعی در ادیان خدا دانسته می شود. یعنی عدالتی که انسان انجام می دهد و بنا بر دستور وجدان، اخلاق و یا الهی انجام هم می دهد در حد عدالت خدایی نخواهد بود. این مسئله در میان مسلمانان دو نحله اشاعره و معتزله را به وجود آورد.
اشاعره اعتقاد دارند که حسن و قبح (فضایل) ذاتی نیست یعنی انسان نمی تواند مدعی شود که عدالت را می شناسد و بر آن به سبک خودش صحه می گذارد بلکه برای اشاعره حسن و قبح به دستور خدا انجام می شود. خودشان اعتبار ندارند و در حکم الهی اعتبار دارند و خداوند است که تعیین می کند چه چیزی درست است و چه چیزی درست نیست یا چه چیزی عادلانه است و چه چیزی عادلانه نیست. این سنت اشاعره است. در سنت معتزله به عقل انسانی هم ارج قائل می شوند یعنی می گویند حسن و قبح توسط عقل انسانی قابل شناخت است و انسان خودش می تواند تشخیص بدهد چه چیزی درست است و چه چیزی درست نیست. تعبدی که مورد نظر اشاعره است در نظر معتزله درست نیست. ما شعیان قائل به هردو نحله هستیم بعضی احکام را تعبداً عمل می کنیم بعضی احکام را می گوییم خودمان در تشخیص صحت و سقم آن مختاریم.
در مقایسه با مفهوم آزادی، فلاسفه اسلامی بر تقدم عدالت بر آزادی تأکید دارند. عدالت از طرف دیگر ارتباطی با حق دارد مثلاً می گوییم حق فلان کس داده نشده معلوم می شود که حقی برای او قائل هستیم. وقتی رابطه عدالت با حق مطرح می شود عدالت جنبه حقوقی به خود می گیرد. مثلاً حق حقه هر انسانی جیست؟ چه چیزی حقش است و چه چیزی حقش نیست؟ اینجا مشاجرات زیادی صورت گرفته است. ولی تنها حقی که نمی شود به آسانی از انسان سلب کرد و آن به ناچار باقی می ماند حق زندگی است. هیچ کس نمی تواند بدون مقررات و قوانین مضبوط و ثبت شده و قرارداد اجتماعی حق زندگی را از انسان بگیرد. شاید حق مالکیت و حق اشتغال را بشود از انسان ساقط کرد ولی حق زندگی را خداوند به انسان داده و بدون توجیه نمی توان آن را از کسی گرفت. حق زندگی حق طبیعی و خدادادی و تکوینی انسان است در مقابل این حق تکوینی یک مقدار حقوق اجتماعی و قرارداد داریم که آنها بحثش فرق می کند.
آزادی هم حق انسان است ولی انسان آزاد به دنیا نمی آید انسان مقید و در شرایط و جامعه و فرهنگ معینی به دنیا می آید ولی به هر حال آزادی انسان هم مطرح است. قوانین باید طوری باشند که حداکثر اختیار انسان را مد نظر داشته باشد بدون آنکه آن حداکثر اختیار کوچکترین صدمه ای را به دیگران وارد کند. یعنی تا موقعی فرد آزاد است که لطمه ای به حق دیگران وارد نسازد. این اصل، اصول پایه هر نوع قانون گذاری است.
من به تقدم آزادی بر عدالت معتقد نیستم. آیا موجودی در جهان هست که نخواهد آزاد باشد پرنده هم وقتی در قفس می اندازید خود را به در و دیوار قفس می کوبد یعنی می خواهد آزاد باشد. همجنین میلی در انسان هم است ولی نه آن پرنده و نه انسان هیچ وقت به طور تام آزاد به دنیا نمی آیند و مقید به دنیا می آیند. آزادی یک نوع آرمان است آرزوی هر انسانی این است که آزاد باشد. تقدم آزادی وجود ندارد بلکه میل به آزادی وجود دارد.
کلید واژگان: عدالت، آزادی، فلسفه، جهان، انسان، مجتهدی.