در بیان عشق و زیبایی از نظر سهروردی(بخش سوم)

 هانری کربن

ترجمه دکتر انشاء الله رحمتی

کربن در بند پایانی جلد دوم چشم اندازهای معنوی و فلسفی اسلام ایرانی، به موضوع «اروس (عشق) تلطیف شده و تعالی یافته» می پردازد و این بحث را که مؤخره تحقیق وی درباره سهروردی و حکیمان اشراقی ایران زمین است، مقدمه‌ای برای ورود به بحث درباره خاصان محبت (امثال روزبهان بقلی شیرازی) در جلد سوم همان مجموعه می داند و به نوعی می کوشد تا پیوستگی عرفانی وحکمی این دو گروه را نشان دهد و در عین نسبت آنها با اقران شان در مغرب زمین بسنجد. در این شماره بخش سوم و پایانی بحث او را از نظر می گذرانیم.

کلید واژگان: هانری کربن، سهروردی، فلسفه، حکمت، اشراق، زیبایی، معنویت.
***
در بحث از درک اخروی جمال اشاره کردم به شهودی که مؤمن مزدایی مذهب در انتظار برخورداری از آن در زندگی پس از مرگ به سر می‌برد و علاوه بر این فصل‌الختام حکایت عارف است. این یک یادآوری اتفاقی نیست. زیرا کل این دین عشق تحول‌یافته [و تلطیف شده]، در جای جای حماسه عرفانی ایران اسلامی، جان تازه‌ای، نیروی تحول‌آفرینی، به برخی از صور خیالِ اقتباس شده از دین زردشتی می‌بخشد و با تبدیل آن صور به رمز، از آنها صور خیالی فعال می‌سازد. و این واقعیت روحانی با مقاصد شیخ اشراق در مقام احیاء‌گر حکمت ایران باستان کاملاً هماهنگ است چندان که برای حسن ختام این مجلد، راهی بهتر از ذکر دو نمونه از این دست، نمی‌توان در پیش گرفت.
نمونه نخست، نمونه‌ای است که آن را در یکی از بزرگترین شاعران [ایران]، فریدالدین عطار (سده‌های ۷/۱۲ تا ۸/۱۳) می‌یابیم؛ عطار که قبلاً نیز از او یاد کردیم شاعری است برخوردار از الهامی سرشار از نبوغ و خلاقیت و به مدد آن منظومه‌های عرفانی سترگی را خلق کرده است که در آنها قریحه ایرانی شرح درخشانی بر این سخن گوته که «هر وجود ناپایدار، جز رمز نیست» به دست می‌دهد. در غزلی مخصوصاً جسورانه، عطار می‌سراید:
کسی که دیرنشین مغان است پیوسته
چه مرد دین و چه شایسته عبادات است
ز نیک و بد و ز کفر و دین و علم و عمل
برون شوم که برون زین بسی مقامات است
یقیناً نقضِ شریعت نیز تأیید شریعت است، ولی این نقض شریعت به معنای دقیق کلمه یک موقعیت مرزی است، امری اخروی است و آخرت شناخت شخصی را نمی‌توان در ملأ عام فریاد کرد. شیخ صفی‌الدین اردبیلی (متوفی به ۷۳۵/۱۳۳۴)، از مشایخ تصوف ایرانی و نیای خاندان صفوی، این غزل عطار را اینگونه برای شاگردانش شرح می‌کند:
« و آتشکده وقتی آتشکده باشد که در آن دایم آتش باشد و عشق حق تعالی نیز دایم باشد، چنانک آن را زوالی نباشد و کسی را که در آن عشق مستغرق باشد او را چه پروای دین. و عبادت مشوب به شایبه غرض بهشت باشد که او همگی به حق تعالی مشغول باشد و طاعتی که از او ظاهر شود همگی به اخلاص‌الله تعالی باشد و نیک و بد و کفر و دین و علم و عمل، همه در عالم عقل‌اند و عالم عشق ـ که آن عالم لامکان است ـ در آنجا بسی مقامات است همچو مقام تجرید و تفرید و عشق و محبت و معرفت و فقر و توحید و غیرها که آن در عبارت نیاید.دیر مغان و آتشکده عبارت است از عالم عشق، چنانک در دیر و آتشکده پرستش آتش عاشقان را در کوی عشق ورزیدنِ عشق است و قبله عشق است و عبادت عشق ورزیدن».
شرح شیخ اینگونه است. در دو بیتی که او در ضمن این «خطابه» نقل کرده است، می‌توانیم طنین همیشگی شوق ایران [و ایرانی] نسبت به شهود ملکوتی نور و عشق را که ایران زمین منادی آن برای عالمیان است، به گوش جان بشنویم:
دین ما عاشقی و قبله ما عشق بود   هر که را قبله و دینی نبود بی‌دین است
این غزل عطار جزو مجموعه کاملی از تعابیر شورمندانه در آثار این شاعر بزرگ نیشابوری است که در آن از تعابیر «مزدیسنایی» بهره می‌برد. این غزل، باتوجه به شرح صفی‌الدین اردبیلی، تفسیر عرفانی یک اصطلاح وام شده از «مزدیسنا» است. بحث درباره یک پدیدار روحانی است که با اشراق سهروردی قرابت کامل دارد و دوستم محمدمعیّن تحقیق جامعی درباره این پدیدار انجام داده است. از برجسته‌ترین نمونه‌های این صورت‌های خیالی فعال، واژه پیرمغان است. پیرمغان، انسان کامل، آنتروپوس ملکوتی، شیخ به عنوان مرشد، به تعبیر دقیق‌تر خود امام در عرفان شیعی است. «دیرمغان» عالم معنا [اسماء الهی] است. «مغ» شاهد اصیل ذات احدیت، موحِّدی است که ذات احدیّت او را وحدت بخشیده است. از اینجا است که مجموعه کاملی از رموز حول محور همین واژه شکل می‌گیرد: «مغ بچه»، «آتشکده»، موبد، کُستی… و غالب‌ترین [و بارزترین]‌شان مضمون «می‌مغان» همراه با مضمون جام جم است که قبلاً به لطف بحث درباره سهروردی، در اینجا فرصت بررسی کامل‌تری درباره‌اش را داشتیم و شاید همین کلید کل این اصطلاحات عرفانی باشد.
نمونه دوم را از حوزه‌ای که این اصطلاحات در آن غلبه دارد، اقتباس می‌کنم. این نمونه مربوط است به سنتی که از طریق یک حماسه عرفانی عظیم به زبان فارسی، متعلق به سده ۱۳/۱۹ و مشتمل بر بیش از ۷۶۰۰۰ بیت (حدوداً سه برابر مثنوی مولانا جلال‌الدین بلخی) معرفی شده است. این منظومه درآمیخته بانثر و عنوانش کنزالاسرار است. این اثر ماندگار تصوف شیعی ایران زمین شامل دوازده دفتر است. در دفتر دوازدهم، می‌خوانیم:
«اشاره به سرّ آتشگاه که نبود آن جز صورتی از عشق قهار غیرسوز اله که زردشت آن را به صورت آورده و آتشکده را بنا کرد تا بعد از استیلای لشگر اسلام و عرب و عجم، آن سرّ مبهم از کل در دل و جان زده در صورت شاه زنان که مادر سیدالساجدین امام زین‌العابدین علیه‌السلام بود به یثرب به سیدالشهداء علیه‌السلام در خاندان عصمت و طهارت پیوست. لهذا حدیثی از سیدالعرب و العجم شنیده شده که سخن بی‌ادبانه نسبت به زرتشت مگویید که ‘?او پیغمبری در عجم بود، از حضرت ربّ ودود.’»۱
این عبارت بلند حکم سرفصل را دارد و سپس حدود شصت بیت در شرح آن سروده شده است. در اینجا نمی‌خواهم به نقادی تاریخی روایتی بپردازم که می‌گوید شهربانو، دختر یزدگرد سوم، آخرین پادشاه ساسانی ایران، همسر امام سوم شیعیان، امام حسین (ع)، بوده است. این روایت به ذهن و ضمیر شیعی تعلق دارد، یعنی متعلق است به آگاهی تشیع ایرانی نسبت به تاریخ خاص خودش و قالبی که این آگاهی ذیل آن ابراز شده است. بنابراین، ما در مقام پدیدارشناس، باید آن را همانگونه که هست بپذیریم تا آنچه  را که به تصریح و تلویح در آن آمده است، [خود] ببینیم و [به دیگران] نشان دهیم. و آنچه که این روایت به ما می‌نمایاند، به هر تقدیر یک واقعه حذف‌ناشدنی۲ ذهن و ضمیر دینی ایرانی است. نمایش این واقعه شالوده‌ای است که وحدت ساختاری جهان معنوی ایران زمین را برای ذهن و ضمیر ایرانی، تضمین می‌کند. در این مقام باید اهمیت شخصیت‌های زنانه در تصور شیعیان را یادآور شوم:
فاطمه زهراء حلقه پیوند پیامبر(ص) و دوازده امام است. شهربانو، دختر یزدگرد سوم، حلقه پیوند میان ایران زردشتی و ایران شیعی است، یا به عبارت دیگر، حلقه پیوندی است میان آن دین عشق که آتشکده رمز آن است و آن دین عشق که آدمی بااقرار به ولایت بدان وارد می‌شود.
درباره متن روایتی که این صوفی ایرانی سده ۱۳/۱۹، نقل کرده و سامان داده است، باید بگویم در حال حاضر نمی‌توان منشأ آن را تعیین کرد، ولی قطعاً این روایت می‌تواند موردتأیید شیخ اشراق باشد به این اعتبار که گواهی این روایت تأییدی است بر اعتقادی که خود شیخ اشراق بر مبنای آن، طرح سترگ مادام‌العمرش را دنبال کرده است. این «نظریه» کهن عارفان ایرانی که اَمثال سنایی، سهروردی و عطار در رأس آن قرار دارند، تا صوفیه شیعه مذهب سده ۱۳/۱۹، تداوم یافته است. به همین دلیل، گواهی این صوفیه شیعه مذهب، به نظرم بهترین مضمون برای حسن ختام دو دفتر نخست اسلام ایرانی است که به ترتیب به تشیع و شیخ اشراق، اختصاص یافته‌اند.
اما کلام آخر درباره شیخ اشراق اینکه کار او با همه عظمت‌اش، به نظرم ناتمام مانده و در اثر شهادت وی در عنفوان جوانی، به فرجام نرسیده است. «حکمه‌الاشراق» به لحاظ طرحی که مؤلف در سر داشته است، بسیار سترگ است. ولی به لحاظ حجم و سبک کتاب، شاید در حد یک چکیده است. مؤلف اگر فرصت می‌داشت، یقیناً سطرهایی را که در ضمن سفرهایش به صورت شتابزده بر صفحات نگاشته است، شرح و بسط می‌داد. کتاب وی، به همین صورت نیز تأثیر شگرفی بر اندیشه در طی هشت قرن بر جای نهاده است. در میان همه اشراقیون که ایران یا هندوستان وطن زمینی‌شان بوده، پیوسته حیات داشته است. اما نباید اشتباه کرد. اشراقیون هرگز در این دار دنیا اوضاع و احوال‌شان بر وفق مراد نبوده است. حتی در دوران صفویه نیز گرفتار مشکلاتی بودند. اهل «خاندان اشراق»، عزلت‌نشینان، معتکفان صومعه دل، غریبانی بوده‌اند که «ندای [برآمده] از جانب راست وادی ایمن، از درخت»۳ (قصص، ۳۰) را به گوش جان شنیده‌اند، همان ندایی از جانب «شرقی» که در قلب «غربت غربی» بلند می‌شود و برای «یادآورشدن» غریب به غربت خویش، ابتدا باید غربت آگاهی را در او زنده کند. و این امر در غوغای دنیای ما، بسی دشوار است. بارها این ذکر سهروردی را نقل کرده‌ام که: «یا إلهَ کل اِله، إِرْفَعْ ذِکْرَ النّورِ وأنْصُرْ أهلَ النورِّ و أرْشِدْ النورَّ إلَی النّورِ»، «ای خدای همه خدایان، یاد نور را بالا بر، اهل نور یاری کن، نور را به سوی نور هدایت کن.»
این ذکر، ایمان کسانی را طنین انداز می‌سازد که می‌دانند «تاریکی هرگز نور را درنیافته است» (انجیل یوحنا، ۱۰:۵) کما اینکه طنین [و ترجمان] ایمانِ مؤمنانی است که نیک می‌دانند که اسلام ناب مؤمنان ناب «در غربت آغاز می‌شود و به غربت باز خواهد گشت، پس خوشا به حال غریبان»، «بَدَأ الاسلامُ غریباً و سیعودُ غریبا فیاطوبی للغرباء». این حدیث معروف امام صادق(ع) امر [و آرمان] شیعی را که برتر از همه آفاق دنیای ماست، با کمال اخلاص  به تمامی معنادار می‌سازد. روی سخن با همه غریبانی است که شهامت تسلیم ناشدن به این غربت را دارند یعنی از این غربت، غربت می‌گزینند. بهتر [و بیشتر] از هر کس دیگر روی سخن با سلمان پارسی و سلمان سیرتان است. شیخ اشراق نیز، شایسته‌ترین کس برای پیشوایی صفوف زائرانی است که روح خویش را روانه مضجع[شریف] سلمان پارسی می‌سازند و زمزمه می‌کنند: «أسألُ اللهَ الّذی خَصَّکَ بِصِدقِ الدینِ أن یُحیینی حیاتَکَ و یُمیتنی مماتکَ»، «از خداوند که تو را موهبت صداقت در دین داد، می‌خواهم که زندگی‌ام را چون زندگی تو و مرگم را چون مرگ تو قرار دهد».

 

پی نوشت های مترجم:
۱ـ به نقل از: معین، مزدیسنا و ادب پارسی، ص ۲۹۶
زان که بر عشق است عالم را اساس           عشق‌ها این عشـق را کل در سپـاس
صورتی از سرّ عشق آتشـکده است              روشن آن ار در گل و در دل شده است
بـود سـرّ غیرسـوزی آن غــیور           کـرد زآتـشگاه و آتش، گـر ظهـور
نی عجب زردشت گر آتشگاه ساخت           بلکه زین صـورت زسرّ آگاه ساخت
به همین سر همـره شــاه زنان           شد به یثـرب، وصـل شد با خاندان
زان شـد از شاه شهـیدان و تبـار           سـرّ عشـــق و عشقبــازی آشـکار
آب رحمت، آتـش عشق و بــلا            بــد بـرایشــان از ولا در کـــربلا
متصل سرّ عجم چـون با عــرب           شد، شد آتـش جمع با آب ای عجب
۲- irremissible.
۳ـ «فَلَّما آیتها نودِیَ مِنْ شاطِی الوادِ الأیمَنِ فی البقعهِ المبارَکهِ مِنَ الشجره»