مهدی میرزازاده
مدیر طرح چهرههای نامدار اندلس
اشاره: کتاب پیش روی از جمله کارهای پژوهشی در مؤسسۀ مطالعات و پژوهشهای تاریخ خاورمیانه در زمینۀ تاریخ اندلس اسلامی است. خوشبختانه تحقیقات چند سالۀ همکاران مؤسسه در این زمینه به محصولات علمی متعدّدی منتهی شده است. از محصولات با ارزش این طرح تحقیقاتی میتوانیم به گاهشمار تاریخ اندلس اسلامی از ابعاد گوناگون فرهنگی، سیاسی و علمی در دو جلد رحلی اشاره کرد که در آن وقایع این دوره به صورت گاهشمار، همراه با مقالات برگزیده، نقشهها، تصاویر و شجرهنامههای خاندانهای حکومتی معرفی شدهاند. کتاب حاضر، شامل گزیدهای از «چهره های نامدار اندلس» است. در این کتاب، از میان نزدیک به ده هزار کارتِ اعلامِ چهرههای اندلس، گزیدهای شامل بیش از هزار چهره به اختصار معرّفی شدهاند. غرض از نگارش این کتاب، فراهم آوردن پیشزمینهای مناسب برای پژوهشگران علاقهمند به تحقیق در این باره است. کتاب حاضر که به معرفی چهرههای نامدار اندلس اسلامی پرداخته است، به خوبی میتواند گواه غنای فرهنگ اندلس اسلامی باشد؛ فرهنگی که ابعاد گوناگون و بیبدیل آن، علاوه بر مسلمانان، پیروان ادیان و اقوام دیگر را نیز در برمیگیرد. وجود چهرههای یهودی و گاهی مسیحی در این فهرست بزرگ که گزیدهای از میان چهرههای بسیار است، نشان میدهد که همزیستی انسانها در محیطی صلحآمیز و تحت حاکمیتی که به تسامح و مدار متعهد
است، تا چه اندازه ثمرات ارزشمندی برای بشریت داشته و خواهد داشت.
کلید واژگان: اندلس، مسلمانان، اسلام، فرهنگ، فلسفه، اروپا، فاتحان
***
اندلس(Andalusia) به آن بخش از شبهجزیره ایبریا در جنوب اروپا گفته میشد که مسلمانان پس از فتح این سرزمین در آن سکنا گزیدند و بر آن حاکمیت داشتند. گستره فتوحات نخستین مسلمین در اروپا شامل بخش اعظم اسپانیا و پرتغال، بخشی از جنوب فرانسه و منطقهای در سوئیس امروزی بوده است. رومیان باستان این ناحیه را هیسپانیا (Hispania) مینامیدند؛ اما فاتحان عرب آنجا را اندلس خواندند و گویا لفظ «اندلس» را برای اشاره به کشور «واندالها Vandals» به کار میبردهاند که پیش از ویزیگوتها (Visigoths) یا گوت های غربی برآن حکومت میکردند. از سدۀ یازدهم میلادی، با شروع حملات مسیحیان برای باز پس گرفتن این مناطق و راندن مسلمانان، اندلس به همان منطقۀ تحت نفوذ مسلمانان در هر دوره اطلاق میشد. امروزه اندلس نام استان جنوبی اسپانیا است.
تاریخ پر فراز و نشیب این سرزمین پس از حضور مسلمانان در آن حاوی نکات تلخ وشیرین آموزندهای برای جوامع مسیحی، مسلمان و یهودی است. تلاقی دو تمدن مسیحی و اسلامی با حضور پر رنگ یهودیان در این سرزمین ـ که مهمترین کانون تجمع یهودیان اروپا در آن زمان نیز بوده است ـ امکان گفتگوی هر سه دین مهم آسمانی روزگار را فراهم ساخت. در کنار این رویداد اثرگذار در رشد فرهنگ جهان، حکایت غمانگیز و تأسفبار تعصبات قومی و دینی که به کشتار فجیع طرف مقابل انجامیده، از صفحات تاریک فرهنگ بشری است.
به لحاظ تاریخی میدانیم که طارق بنزیاد سردار موسی بننُصَیر، حاکم منصوب امویان در ولایت افریقیه در سال ۹۱ق/۷۱۱م. پس از ناکامیهای نخست در تصرف شهر سبته در شمال مراکش کنونی، سرانجام با کمک کُنت خولیان، حاکم مسیحی این شهر، که به انتقام تعدّی رودریگ، پادشاه ویزیگوت اسپانیا، به دخترش در طلیطله با سپاهی اندک از اعراب و بربرهای مسلمان از آبراهی که امروز به نام او تنگۀ جبل الطارق خوانده میشود، عبور کرد و طی نبردهایی پی درپی به سرعت بخشهای بزرگی از این شبهجزیره را فتح کرد. به گواهی تاریخنگاران، غالب این نبردها با همراهی مردم بومی اسپانیا در آن ایّام به سود فاتحان مسلمان تمام میشد که باید دلیل آن را در اختلافات قومی و مذهبی آنان، پیش از ورود طارق به این سرزمین و استقبال آنان از پدیدآمدن یک تغییر جستوجو کرد. بدین ترتیب، مردم بومی سرزمین ایبری به منزلۀ «ستون پنجم» فاتحان جدید عمل کردند و ورود آنان را بر تداوم حکومت خودکامه و نژادپرست همکیشان مسیحی خود ترجیح دادند. طُرفه آنکه اصطلاح« ستون پنجم»، ابداع ژنرال فرانکو، دیکتاتور نظامی اسپانیا در سدۀ بیستم، به هنگام جنگهای داخلی اسپانیا است.
اندلس غالباً به دست مسلمانان غیرعرب گشوده شد و همین مایه رفتارهای حسادتآمیز دربار اموی و حتی خود موسی بننصیر شد. با پیشروی طارق و به دست آمدن غنائم فراوان و گشوده شدن سرزمینهای گسترده، موسی بننصیر از بیم اعلام استقلال از سوی طارق و برای سهیم شدن در غنایم و البته به دلایل نظامی شخصاً وارد معرکه شد و بر گستره فتوحات پیشین افزود.
آن دو در سال ۹۶ق/۷۱۵م. به دربار شام فرا خوانده شدند. گویا علت صدور این دستور هم درست همان گمانهها و بیمهای موسی بننصیر در مورد طارق بود که این بار ولید بنعبدالملک به تحریک اطرافیانش در مورد موسی پیدا کرده بود. البته او نیز میخواست تا سهم بیشتری از غنائم به دربار سرازیر شود. آنها زمانی وارد دمشق میشدند که ولید در بستر احتضار افتاده بود، اما هردو بر خلاف خواست سلیمان ولیعهد مروان، بر این اصرار ورزیدند که پیش از فوت خلیفه با او ملاقات کنند. سلیمان به خاطر این تمرّد و نیز تحریک حسادتش، بلافاصله پس از مرگ ولید، آن دو را به زندان افکند. طارق سرانجام پس از رهایی از زندان در هشتاد سالگی به ادعای ابنخلدون در کمال فقر و در حالی که تکدّی میکرد، روی از این جهان برکشید.
سلیمان علاوه بر زندانی کردن موسی بننصیر ترتیبی داد تا گماشتگانش، عبدالعزیز فرزند موسی را در اندلس شبانه به قتل رساندند، این در حالی بود که به روایت مورّخان، عبدالعزیز در اداره کشور اندلس و ادامه فتوحات پدرش و طارق موفق بود. سلیمان با وساطت کسانی از کشتن موسی صرف نظر و او را مقیم دربار و رفیق شکار خود کرد، اما هرگز سمتی به وی نداد! موسی نیز تا پایان عمر در کنج عزلت، و به روایتی در زادگاه خود زیست، در حالی که او نیز گویا چندان نصیبی از ثروت نداشت.
با سقوط خلافت اموی در سرزمینهای شرق عالم اسلامی به دست بنیعباس، یکی از بازماندگان این خاندان به نام عبدالرّحمان از شام به اندلس گریخت و توانست به سال ۱۳۹ق/۷۵۶م. حکومت مستقل اموی را در اندلس بر پا کند، حکومتی که هرگز از جانب خلفای عباسی تنفیذ نشد. اندلس اموی نخستین حکومت مستقل از دربار خلافت دوره اسلامی است. در حالی که بساط این خلافت، ۲۳۲ سال پیش از این واقعه، یعنی در ۶۵۶ق / ۱۲۵۸م. با تسلیم و نمدمال شدن المستعصم بالله به دستور هلاکوخان برچیده شد، حکومت مستقل مسلمانان دراندلس سدهها بعد، حتّی پس از سقوط امویان در این سرزمین، نیز تا سال ۸۹۸ق/۱۴۹۲م. پایدار ماند. امویان با انتخاب عنوان خلیفه برای نخستین بار در سال ۳۱۶ق/ ۹۲۹م. از جانب عبدالرّحمان سوّم که خود را «امیرالمؤمنین» نامید و لقب «النّاصر لدینالله» را برای خود برگزید، داعیۀ خلافت اصیل را داشتند.
خلفای جهانگشای عباسی، مانند هارون و پسرش مأمون نیز نه تنها از فتح اندلس عاجز ماندند، بلکه با پادشاهان کارولنژی فرانسه، علیه امویان اندلس پیمان مودت بستند. مهدی عباسی با شارل مارتل و هارون عباسی با شارلمانی در این باب همپیمان شدند. هارون از شارلمانی در ازای کمک به او در برابر امپراتور روم شرقی، این انتظار را داشت که او حکومت امویان مسلمان در اندلس را تحت فشار قرار دهد. این رقابت تا آنجا بود که زمانی هر دو مدّعی خلافت اسلامی، یعنی هم عباسیان و هم امویان اندلس در دربار پادشاهان کارولنژی سفیر داشتند. با آنکه هیچ یک از این دو از دوستی دشمنانشان طَرفی نبستند، امّا هارون هدایایی نفیس و افسانهای به دربار شارلمانی هدیه کرد. هارون با اهدای کلید کلیسای بیتالمقدس به شارلمانی، سایر مسیحیان را برای زیارت بیتالمقدس، که زیر فرمان حکومت اسلامی بود، نیازمند شارلمانی کرد.
به سال۱۸۰ق/ ۷۹۷م. حَکَم اول، ملقب به ابوالمعاصی، جانشین و فرزند هشام و نوۀ عبدالرّحمان اول، مؤسّس خلافت اندلس، به حکومت رسید. او پس از رسیدن به قدرت، دست فقها را از دخالت در امور حکومتی کوتاه کرد. حَکَم معتقد بود که فقها صرفاً به ورود در امور قضا و مناسک دینی مجازند. بدین ترتیب، تفکیک رسمی حوزه دین از سیاست برای نخستین بار در قلمرو اسلامی صورت پذیرفت. تا آن زمان، خلیفه به تناسب عنوانش، هم مسئول امور دینی بود و هم دنیوی. حکم اوّل با این اقدام، پای خود را از دایرۀ تولیت دین پس کشید و این عرصه را به فقها وا نهاد. امّا از نظر فقها، این کار به معنای تخریب موقعیت اجتماعی آنان و حذف دین از سیاست بود. در نظام خلافت پس از پیامبر(ص)، همچنین در نظام خلافت اموی و عباسی، فرامین خلیفه، از جمله فراخوان به جنگ ، جنبۀ دینی هم داشت. اما حکم اوّل این ویژگی را از فرامین خود سلب نمود. به همین دلیل، به گفتۀ ابنخلدون، او نخستین حاکم اسلامی و اموی است که سپاهیان مزدور استخدام کرد و ارتشی مستقل تأسیس کرد. اما اقدامات او موجب رنجش فقها شد تا آنجا که مردم را به شورش فراخواندند. فقها، به ویژه پس از تشکیل پادگان نظامی از مزدوران، از مردم خواستند که هشام پدر حکم را لعن کنند. در این شورش بیش از همه بومیان تازهمسلمان اندلسی، که اعراب آنها را مولَّدون مینامیدند، به ندای سران فقها، یعنی یحیی لیثی و طالوت فقیه، پاسخ مثبت دادند. اینان توانستند حکم را از اریکه قدرت و ولایتمداری به زیر کشند و با فرد دیگری از خاندان اموی بیعت کنند: اما حکم توانست با حمع کردن عِدّه و عُدّه، شورشیان قُرطَبه و طُلیطُله را شکست دهد و حکومت را باز پس گیرد.
گویند حکم در سال ۹۲ ق / ۸۰۸ م. پس از فرونشاندن شورش و پیروزی بر فقها و مولّدون، ظاهراً کاخی بنا کرد و سران مولّدون را به مهمانی عید فراخواند. در انتهای سرسرای این کاخ دری قرار داشت که پشت آن خندقی حفر شده بود. سران مولّدون پس از ورود به کاخ و ادای سلام عید، به سمت این در راهنمایی میشدند؛ اما پس از ورود به این محل در حفرهای میافتادند که جلّادان حکم اوّل در انتظار آنان بودند. به ادعای ابنخلدون، در واقعۀ حفره یا خندق، تعداد کثیری از سران شهر طلیطله کشته شدند. حکم اول، پنج سال پیش از این واقعه نیز در سال ۱۸۹ ق/۸۰۵م. نزدیک به ۷۲ تن از یاران عمویش را که نسبت به حکومت او طغیان کرده بود، سر بریده بود. این اقدامات و کشتارها، به خصوص ویران کردن خانهها و مساجد مولّدون یاغی و قتل عام سران آنها، سبب شد که عدّهای از سران شورش به اسکندریه فرار کنند. آنها در این دیار صاحب مکنت و قدرت شدند. اما عبدالله بنطاهر فرماندار نظامی اعزامی مأمون به ولایت مصر به فرمان او بر این پناهجویان یورش برد و آنان را به جزیرۀ کرِت تبعید کرد.
مولّدون، یا همان مردم بومی ایبریا که اسلام را پذیرفته بودند، اکثریّت مسلمان جامعۀ اسلامی اندلس را تشکیل میدادند و طبعاً در مسیر حرکت دولتهای اسلامی نقش تعیینکنندهای داشتند. آنان نیز همانند ایرانیان مسلمان از همان آغاز، به تدریج در ادارۀ کشور مشارکت کردند. این مشارکت بعدها مشکلاتی را برای اعراب فراهم آورد. این گروه مهم اجتماعی، در هر حال به دلیل سنت زیستی و فرهنگ عامشان در شیوۀ اندیشه و روش زندگی با آنها تفاوتهایی داشتند. گروه مهم دیگری در جامعۀ اسلامی اندلس ایفای نقش میکرد. این گروه را خود اعراب مستعرب نامیدهاند و در زبان اسپانیولی موثاراب (Mozárabe) خوانده میشوند.
اندلس از همان ابتدای حکومت مسلمانان، توسعۀ فرهنگی و اقتصادی شگرفی را تجربه کرد که تا آن زمان نظیری نداشت. به نوشتۀ منابع معتبر، این در حالی بود که اروپا با عقبماندگی مفرط دورۀ تاریک قرون وسطی دست و پنجه نرم میکرد. از مسیر اندلس بود که علوم و بسیاری از مظاهر فرهنگ اسلامی در اروپا منتشر شد. در سرزمین اسپانیا و برخی از سرزمینهای دیگر اروپا، دانستن زبان عربی و تکلّم به آن مایۀ تفاخر شد؛ تا آنجا که دانشآموختگان و تاجران مسیحی مناطق مختلف اندلس منش، عادات و آداب عربی را الگوی خود ساختند و مسیحیان این سرزمین حتی کتب دینی و ادعیۀ کلیسایی خود را نیز به زبان عربی برگرداندند و بدین زبان عبادت میکردند. در این باره منابع تحقیقی متعددی در اختیار است.
مستعربه به تدریج در سالهای سدۀ دوازدهم میلادی زبان خاصی را پدید آوردند که به زبان موزارابه یا به تعبیر آنها خارجه kharjahs شهرت داشته است. آنان نوشتههای دینی و ادبی خود را به حروف عربی مینوشتند که موجب بروز تعارضهای اجتماعی، دینی و سیاسی در جامعۀ اسپانیای مسیحی میشد. امروزه پژوهش در زمینۀ فرهنگ خارجه و نیز آلخِمیادس، دریچههای بسیاری را برای درک بهتر اوصاع و احوال فکری و فرهنگی اسپانیای دورۀ اسلامی و سدههای پس از آن فراهم آورده است.
استقبال مردم اسپانیا از ورود فرهنگ اسلامی، به ویژه علوم و فنون و صنایع بدیع آنها، چهرۀ این بخش از اروپا را دگرگون کرد. نه تنها درصنعت، بلکه در علوم انسانی و ذوقی مانند موسیقی نیز شدت این تأثیر چشمگیر است. داستان مهاجرت موسیقیدان مشهور ابوالحسن علی بننافع معروف به زریاب نغمهگر (۱۴۱-۲۴۲ق / ۷۵۹-۸۵۷م.) از بغداد به دربار عبدالرحمن اوسط به خوبی این استقبال جامعۀ شگفتزدۀ اسپانیا را از فرهنگ تازهواردها نشان میدهد. زریاب نغمهگر، نه تنها موسیقیدان، بلکه مهندس آلات موسیقی، جغرافیدان، ادیب و شاید مهمتر از همه طراح مد و لباس و تشریفات درباری و سفرهآرایی بود. در اسپانیای امروز نیز زریاب، یادگاری ماندنی به جای نهاده است. مورّخان موسیقی گیتار معروف اسپانیایی را شکل تحول یافتهای از عود زریاب میدانند که به جای چهار رشته تار، دارای پنج رشته بود. او زخمۀ خاصی را هم از استخوان بال عقاب یا شاهین ساخته بود. ابزارهای موسیقیایی ساخت زریاب، هواداران زیادی پیدا کرد. فرزندان زریاب نیز در موسیقی سرآمد بودند. شرح حال او را از جمله دخترش حمدون نگاشته است. این مرد گویا از اهالی دشت ارژن در نزدیکی فارس بود که پس از آموختن فن موسیقی از ابراهیم و اسحق موصلی، موسیقیدانهای دربار هارون الرشید عباسی در بغداد، راهی اندلس شد (۲۰۶ق/۸۲۲م.). عود، که از ابزارهای موسیقی سنتی ایران بود، از طریق صاحبان فن موسیقی ایرانی به دربارهای عرب راه یافت. واژه شناسان، laúd اسپانیایی و lute انگلیسی را مصحّف و دگرگونشده العود عربی میدانند. معنای این واژه هرچند در زبان عربیهمان چوب است، اما گویا برگرفته از «رود»، یکیاز دستگاه های ایرانیموسیقی است.
به علاوه، اندلس اسلامی کانونی برای تجارت ادویه، عطرها، پارچۀ حریر و کاغذ بود که کالاهایی گرانبها و تجملی در اروپای آن عصر به شمار میرفت. البته پیروی از آداب فرهنگ دیگر، تنها از جانب مستعربه نبود. اعراب حاکم هم که به ثروت کلانی رسیده بودند، آداب فرهنگی و در مواردی، آداب دینی بومیان اسپانیا را نیز تقلید میکردند و گاهی از خود آنان در این کار پیشی میگرفتند. هم مستعربه و هم عربها، بویژه در مراسم شب ژانویه مهمانیهای مفصلی برپا، و در این مهمانیها به حد افراط خمّاری میکردند.
در واقع مولّدون با مستعربه در فرهنگ بومی و با اعراب فاتح و مهاجر در دیانت و معارف دینی اشتراک داشتند. این اعراب با هر دو گروه اجتماعی از حیث نژاد متفاوت بودند و دیگران را عجم میدانستند. عجمها به ویژه بر اساس منش امویان و عباسیان عرب، مردمی دونپایه به شمار میآمدند. تعصّب نژادی اعراب و برتریجوییشان نسبت به اینان ـ همانند رفتارشان با ایرانیان ـ موجب خونریزیها و آشفتگیها شد و اندلس را از همان طریق که به دست فاتحان افتاد، از کف آنان ربود و در اختیار مسیحیانی قرار داد که در اثر شکستهای سنگین از اعراب فلسطین در طول جنگهای صلیبی و در نهایت سقوط قسطنطنیه به سال ۸۵۷ق/۱۴۵۳م. تشنۀ انتقام بودند. نوشته های اعراب، مانند ابنخلدون، و حتّی غیرعربهایی که تحت تأثیر این فرهنگ به عربی نوشتهاند،مستعربه و حتّی مولّدون را موالی عرب مینامیدند؛ یعنی آنها را در حکم بندههای عرب برتریطلب میشمردند. اعراب حاکم بر اندلس خود را نه تنها از مولّدون بلکه از بربرهاى شمال آفریقا ـ که سهم بزرگى در فتح شبهجزیره ایبرى داشتند ـ نیز برتر مىدیدند و برای خود امتیازات بیشتری قائل بودند. این نحوۀ برخورد، بربرها و مولّدون را به ستوه آورد و موجب آشوبهای بیشماری شد. تبعیضها تا بدان جا بود که بسیاری از مولّدون برای خود شجرهنامههایی حاکی از داشتن جدّی عرب تدارک میدیدند و این کار حتی در میان مستعربه نیز دیده میشد.
از مشهورترین آشوبها در برابر این امتیازطلبی نژادی اعراب، قیام (عمر) ابنحفصون و جانشینان او بود که حدود چهل سال (از ۲۶۶ تا ۳۰۷ق/۸۸۰ تا ۹۲۰م.) دولتهای اسلامی اندلس را آزار داد. قیام او به کشته شدن بسیاری از مولّدون و مسیحیشدن بسیاری دیگر از آنها، از جمله خود ابنحفصون انجامید. در نخستین حرکت شورشی ابنحفصون حتّی مساجد مولّدون در شهرکی واقع در قرطبه ویران شد! محروم کردن مولدون از مساجدشان که به تشویق همین قوم عرب مسلمان شده و بنای این مساجد را گذاشته بودند، در حکم فراخوان این قوم به رویگردانی از اسلام بود. آنها با چنیناقدامی، نه تنها مساجد این مردمان را قبول نداشتند، بلکه در دیانتشان نیز تردید میکردند. عبدالرحمان سوم از خلفای بنام امویاندلس در زمان زمامداری خود یکیاز مولّدون را که پدر و مادرش هنوز مسیحی بودند، به کرسی قضاوت شهر قرطبه منصوب کرد که به شدت از سوی فقهای دربار مورد نکوهش قرار گرفت.
از سوی دیگر، ماجراهایی نظیر داستان کشیش اولوخیوس، لوکرثیا ونیز آلوارو که با سبّ علنی پیامبر اسلام (ص) و تشویق مسیحیان متعصّب به این اقدام، سعی در تحریک جامعۀ مسیحی و ممانعت آنان از گرایش به فرهنگ
جدید داشتند، زمینه را برای برخوردهای حادّ و خشونتبار و ایجاد تفرقه و بدبینی فراهم میکرد. حکومت
اسلامی اندلس با خلافت امویان در سال ۴۲۲ق/۱۰۳۱م. به پایان نرسید، بلکه با انقراض این خاندان، اندلس
درگیر جنگهای داخلی حکام ولایات شد. این دورۀ ملوک الطویفی ۵۷ سال دوام یافت. در پی آن در اندلس با
دو دورۀ حاکمیت متمرکز روبروییم. در ۴۷۹ق/۱۰۸۷م. مرابطون که بر مغرب و شمال غرب آفریقا مسلط بودند،
به دعوت برخی از حکام محلی وارد اندلس شدند و حکومت مرابطون اندلس را بنا نهادند. دولت مرابطون در
اواسط قرن ششم ه. ق. به دنبال از دست دادن موقعیتش در شمال آفریقا، جای خود را به حکومت موحّدون داد.
این دولت نیز پس از نزدیک به شصت سال حکمرانی بر اندلس در ۶۰۹ ق / ۱۲۱۳م. از میان رفت و بار
دیگر اندلس دچار حکومت ملوکالطوایفی شد. با آغاز نهضت باز پسگیری (reconquista) یکایک این حکومتها به دست مسیحیانی سقوط کردند که در جنگهای مقدس اسپانیان مشارکت داشتند و مورد حمایت سایر دول مسیحی به ویژه کلیسای رُم بودند. سر انجام آخرین و پایدارترین امارت محلی، یعنی امارت بنینصر غرناطه در ۸۹۸ ق / ۱۴۹۲م. به دست زمامداران متّحد آراگون و کاستیل سقوط کرد و بدین سان طومار حکومت اسلامی اندلس
برچیده شد.
اندلس پس از سقوط غرناطه
تاریخ حضور مسلمانان در اسپانیا با از میان رفتن آخرین امارت مسلمان در غرناطه به پایان نمیرسد. به رغم قراردادهایی که ابوعبدالله نصری با فردیناند و ایزابل، پادشاه و ملکۀ اسپانیا امضا کردند و در آن جان و مال مسلمانان و یهودیان بازمانده در اسپانیا تضمین میشد، با فاصلۀ اندکی با موج تبعیدها و مصادرهها و الزام مسلمانان و یهودیان برای گرویدن به آیین مسیحی کاتولیک و نیز شکلگیری دادگاه مخوف تفتیش عقاید برای این نوکیشان جبری مواجهیم. این وقایع، که وقوف نسبت به ابعاد آن هنوز در خود جامعۀ مسلمانان و به طریق اولی در تاریخ عمومی جهان به درستی صورت نگرفته، بیاغراق از غبارترین وقایع تاریخ اسلام، و در تاریخ جهان کم سابقه است. به رغم کوشش برای پنهانکاریها، اسناد تاریخی با ارزشی در این باره در اختیار است که پژوهشهای گستردهای را میطلبد. اهمیت این پژوهشها در این است که بدون تردید برای فرهنگ جهانی به طور عام و فرهنگهای سه گانۀ ادیان ابراهیمی دربردارندۀ آموختنیهای بسیار است. امید آنکه فارغ از پیشداوریها و تعصّبها، پژوهشهای ژرفی در این باب صورت گیرد.