آکادمی مطالعات ایرانی لندن(LAIS)
درآمد: بحث از نسبت اخلاق و سیاست برای دکتر سید محمدرضا احمدی طباطبایی استادیار علوم سیاسی دانشگاه امام صادق(ع) تازه نیست. وی پیش از این نیز در مقاله ای با عنوان «پیوند اخلاق و سیاست در اندیشه غزالى » در شماره چهاردهم فصلنامه علوم سیاسی به ابعاد این موضوع از نگاه یکی از مهمترین اندیشمندان جهان اسلام پرداخته بود. گفتگوی حاضر در مورد این موضوع به دو بخش تقسیم می شود.نخست کلیاتی درباره رابطه اخلاق و سیاست که از قدیمی ترین مباحث در اندیشههای سیاسی است طرح می شود و در ادامه حوزههای سیاسی در جهان اسلام معرفی می شود و رابطه اخلاق و سیاست از دید هر یک از این جریانهای عمده مورد بحث قرار خواهد گرفت:
***
نسبت میان اخلاق و سیاست چه جایگاهی در اندیشه سیاسی دارد؟
در آغاز پیش از پرداختن به اصل بحث تمایل دارم به انواع مسائلی که در حوزه اندیشه سیاسی پدید می آیند اشاره کنم. در حوزه تفکر و اندیشه سیاسی را با ۲ نوع سوال مواجه هستیم برخی سوالات سوالهای خاصی هستند که مربوط به مقطع خاصی بوده و گذرا هستند و به مرور زمان اهمیت خود را از دست میدهند و بعضی دیگر از سوالات، سوالهای پایدار هستند.
مسائل پایدار چه ویژگی دارند و دلیل پایداری و دوامشان در حوزه اندیشه سیاسی چیست؟
سوالات پایدار در فلسفه سیاسی از پایداری و اعتبار بیشتری برخوردارند زیرا سوالاتی هستند که مربوط به مقطع زمان خاصی نیستند و در ادوار گذشته هم مطرح بوده اند و در زمان حال نیز قابل مطرح شدن هستند. در تاریخ تفکر سیاسی متفکرانی که به این سوالها پرداخته اند نظریات آنها از اعتبار خاصی برخوردار است. به عنوان مثال: از قسمتهای پایدار در اندیشه سیاسی این بوده است که دولت چرا و چگونه به وجود آمد و اجتماع بشری چگونه شکل گرفت و حکومت بر چه اساسی پا به عرصه وجود گذاشت. در این عرصه نظریات متفاوت است. نظریه الهی دولت نظریه طبیعی ارسطو نظریه زور و جبر که در میان متفکران اسلامی ابنخلدون بیشتر به این نظریه پرداخته است و نظریات هگل و مارکس از این دست نظریه های پایدار هستند. از همه مهمتر نظریه قرارداد اجتماعی است که به مبانی نظامهای دموکراتیک جدید براساس محور انتخابات و رضایت معطوف است و از لحاظ اندیشه و فکر به نظریه قرارداد اجتماع بر می گردد که توسط متفکرانی چون هابز لاک و روئسو مطرح شد. البته هابز از نظریه قرارداد اجتماعی که بر پایه بدسرشتی انسان آن را استوار کرد به حکومت پادشاهی دیکتاتوری رسید ولی لاک بر پایه همین قرارداد اجتماعی به حکومت مردم سالار یا مشروطه یا دموکراتیک رسید و این نظریه را براساس نیک سرشتی انسان بنا کرد.
با توجه به تقسیم بندی شما جایگاه بحث از رابطه اخلاق و سیاست کجاست؟ آیا می توان آن را مسئله ای پایدار در حوزه اندیشه سیاسی خواند؟ دلیل اهمیت این بحث چیست؟
جواب: بله از سوالهای پایدار که در حوزه تفکر سیاسی و اندیشههای سیاسی کلاسیک مطرح شده است رابطه اخلاق و سیاست است. بحث اخلاق و سیاست از مباحث مهم و پر قدمت تاریخ تفکرات سیاسی هم در غرب و هم در شرق است . اگر دقت کنیم حکمای ثلاثه یونان همچون سقراط و افلاطون و ارسطو در این حوزه سخن گفتهاند. سقراط به شدت مدافع آموزه های اخلاقی در جوامع بشری بود و از ضرورت تغییر آن اجتماع و در حوزه قدرت سیاسی سخن می گفت حتی در مورد خودش هم هنگامی که به جرم اغوای جوانان محکوم به نوشیدن جام شوکران شد در تاریخ آمده که برخی از دوستانش تلاش کردند که او را فراری دهند و لیکن سقراط قبول نکرد و گفت قانون دولت محترم است و باید رعایت شود حتی اگر به ضرر یک فرد باشد و افلاطون هم در کتاب «جمهوری» در این حوزه سخن گفته است و از همه مهمتر ارسطو است که گذشته از کتابی که در حوزه سیاست به نام «سیاست»(politics) دارد کتابی نیز با عنوان «اخلاق نیکوماخوس» دارد. نیکوماخوس هم اسم پدر ارسطو و هم اسم پسر اوست و این کتاب را ارسطو به رسم قدما خطاب به پسرش نوشته است.
به خاستگاه های اولیه بحث اخلاق و سیاست اشاره کردید جایگاه این مباحث در میان اندیشمندان مسلمان چیست؟
کتابهای یونانی که نام بردم از مهمترین کتبی است که بر روی متفکران اسلامی نیز تاثیر گذاشته است. نکته ای که اینجا قابل ذکر است این است که این گونه به نظر میرسد حکمای اسلامی در قرون اولیه به کتاب «سیاست» ارسطو دسترسی نداشته اند و ظاهرا به کتاب «اخلاق نیکوماخوس» دسترسی داشته و آن را ترجمه کردهاند. حنین بن اسحاق مترجم معروف دوره عباسی این کتاب را ترجمه کرده است و فارابی نیز قسمتی از آن را ترجمه کرده است و از این طریق دانسته های این کتاب وارد حوزه متفکران اسلامی شده است.
قصد ارسطو از این که این دو کتاب را مستقل از یکدیگر تالیف کرده است چیست؟ آیا می توان به تفکیک جدی او میان اخلاق و سیاست قائل شد؟
خیر. البته برخی مفسرین مانند آقای ساباین این نظریه را مطرح می کنند که ارسطو شاید خواسته این دو نظریه را از هم تفکیک کند. لیکن این بعید است و با توجه به مبانی که اخلاق در حوزه سیاست دارد و سیاست در حوزه اخلاق و این که در یونان اخلاق و سیاست با هم پیوندی عمیق داشته این احتمال مقداری احتمال مستعبدی است. نکته ای که را ارسطو در این کتاب مطرح کرده که این نکته بسیار مورد توجه فلاسفه و حکمای اسلامی واقع شده است چون کلیاتی وجود دارد و ما مباحثی درحوزه اخلاق نظری و اخلاق عملی داریم. آموزه های حوزه اخلاق عملی نیز به دو بخش تقسیم می شود . یک بخش ناظر به آموزهایی است که در بر گیرنده مباحث مربوط به پالایش نفوس آدمیان و متجلی شدن این نفوس به فضائل است. ارسطو در کتاب اخلاق بلندترین مرتبه سعادت انسان را در گروی فضائل اخلاقی می داند و در مورد این فضائل بحث می کند. علم، دانش، خیر، و هر چیز خوبی فضایل است و ارسطو بالاترین فضیلت را اعتدال و میانه روی میداند. ارسطو اعتدال و میانه روی را هم در کتاب «سیاست» و هم در کتاب « اخلاق نیکوماخوس» مهم ترین فضیلت می داند. او این فضیلت را نه تنها در حوزه اخلاق فردی بلکه در حوزه اجتماع و سیاست هم قابل تعمیم می داند. ارسطو طبق این نگرش از حکومت قشر متوسط دفاع می کند نه حکومت فیلسوف ها. براساس همین نگرش تقسیم بندی حکومتها نیز انجام می شود.
پس این که می گویند ارسطو مثلا طرفدار حکومت اریستوکراسی است یا دموکراسی یعنی چه؟
اینکه حکومت آرسیتو کراسی باشد یک نفره باشد یا اکثریت باشد از نظر ارسطو مهم نیست. او به عملکرد این حکومت اهمیت می دهد که آیا عملکرد آنها مبتنی بر این آموزه است یا خیر. لذا حکومتهایی که راه اعتدال را در نظر می گیرند و منافع همه را در نظر می گیرند حکومتهای خوبی هستند. خواه یک نفره باشد خواه حکومت پادشاهی خوب است. چند نفره باشد آریستوکراسی خوب است و اکثریت هم باشد رپابلیک (جمهوری ) است که خوب است. اصل شکل حکومت ها نیست بلکه مبنای خوب بودن حکومتها اعتدال و میانی روی آنها است منظور از اعتدال و میانه روی در نظر گرفتن منافع همگان است. اگر هر کدام از این حکومتها منافع گروه خودشان را رعایت کنند و دیگران را فراموش کنند اینها از موارد اعتدال خارج شده اند. همان حکومت پادشاهی تبدیل به حکومت تیرانی یا تورانی میشود حکومت آریستو کراسی تبدیل به آلیگارشی و حکومت جمهوری به دموکراسی تبدیل می شود. این تغییرات به خاطر نوع عملکرد این حکومت ها رخ می دهد. قسمتی از عملکرد اخلاق و سیاست عملکرد نظری است البته مباحثی که ارسطو مطرح می کند مربوط به حوزه عملی است البته در حوزه اخلاق نظری بخشی دیگری نیز وجود دارد که در غرب هم بدان بسیار توجه میشود و آن مبانی مربوط به فلسفه اخلاق است فلسفه به ریشه الزام اخلاقی میپردازد به چه دلیل ما چیزی را اخلاقی میدانیم؟ آیا به حکم عقل از آن پیروی می کنیم یا به حکم فطرت؟ در کلام اسلامی هم ما چنین موضوعی را داریم. شما اگر آراء شیخ مفید را که مبنا را عقل می دانستند با آراء جوینی در نظر بگیریم منشا الزام را بیشتر به امر و نهی باز می گردانند.
بحث فعلی ما ناظر به عمل است که در حوزه عمل چقدر پایبندی به مبانی نظری لازم است. به عبارت دیگر فضائل اخلاقی همچون راست گویی، درست کرداری، وفای به عهد، پایبندی به تعهدات ، جبران عادلانه خسارت، تجاوز نکردن به حقوق دیگران که بیشتر به صورت قانون تبدیل میشود و ریشه الزام عقلی دارد اینها آیا فقط مربوط به اخلاق فردی است یا به حوزه روابط در حوزه سیاسی هم باید تعمیم پیدا کند؟ نگاه ارباب ادیان به این موضوع چگونه است؟
در پاسخ باید بگویم تقریبا در تمام ادیان ابراهیمی و توحیدی همچون اسلام و مسیحیت بر آمیختگی و پیوند اخلاق و سیاست تاکید شده است. در دین مبین اسلام نه تنها حوزه قدرت سیاسی استثنا شده است بلکه تاکید مضاعف در حوزه قدرت سیاسی انجام شده است. به عبارت دیگر متولیان قدرت سیاسی و کسانی که کارگزاران حکومتی هستند نه تنها رخصتی ندارند که آموزهای اخلاقی را در حوزه قدرت سیاسی کنار بگذارند بلکه بازخواست از آنها می تواند مضاعف باشد و ما در این باره روایات زیادی داریم. و من در کتابی که جمع آوری کردم به این رویکرد پرداخته ام. اگر ما سنت و قران را بررسی کنیم می بینیم که در اینها به روابط اخلاقی که دین هم به آنها صحه گذاشته در صحنه عمل و قدرت سیاسی و رفتار سیاسی تاکید شده است. و این مطلب مهمی است و روایات و آیات متعددی در قرآن مجید داریم شاید مهم ترین آیه این باشد که مبادا دشمنی با قومی حتی قومی که کافر باشد شما را وادار کند که پا را از حریم اعتدال، اخلاقیت و انسانیت فراتر بگذارد. عدالت شما را به تقوا نزدیکتر خواهد کرد. حتی ما در حوزه جهاد اسلامی هم اعمال ممنوع در جنگ داریم یعنی استفاده از هر روشی برای نیل به هدف مجاز شمرده نشده است.
این بحث یعنی نسبت اخلاق و سیاست در اندیشه سیاسی جدید چگونه مطرح شده است؟
در تاریخ تفکر و ادبیات سیاسی جدید اگر نگاه کنیم از آمیختگی اخلاق و سیاست در غرب و هم در شرق بسیار سخن گفته شده است در دوران متاخر کسی که در حوزه نظر بر اساس واقعیتهای که در سیاست عملی است اخلاق را از سیاست جدا کرد ماکیاوللی است. البته ماکیاوللی اخلاق را از سیاست جدا نکرد. وی از مشاهدات خود در سیاست عملی برای تثبیت سیاست و قدرت سیاسی استفاده کرد. او در کتاب «شهریار» که به فارسی ترجمه شده این بحث را مطرح میکند. وی در فصل۱۸ مسئلهای را با مضمون آیا پادشاه ملزم به رعایت قول و عهد خود به مردم است طرح می کند و سپس به این نتیجه میرسد که مردم نسبت به هم قول خود را رعایت نمیکنند پس پادشاه چه الزامی دارد که به قول خود نسبت به مردم تعهد داشته باشد. وی میگوید:حوزه قدرت سیاسی با مصالح دیگری آمیخته است و پادشاه باید حفظ قدرت و پیشبرد اهدافش مهم باشد. به همین جهت رهنمودهایی را میدهد که بعضا با اخلاق تعارض پیدا می کند. وی دو حیوان شیر و روباه را مثال می زند و می گوید: اگر پادشاه شیر باشد در دام روباه میافتد و اگر به دام آشنا باشد و شجاعت نداشته باشد طعمه شیر میشود. پس هر دو خصلت را باید بداند. ماکیاوللی می گوید: در حوزه عمل سیاست و اخلاق از یکدیگر جدا هستند. اما نکته ای که اینجا وجود دارد این است که در حوزه سیاست نظری یا اخلاق نظری مباحث ارتباط و آمیختگی اخلاق و سیاست بسیار پررنگ است.
ولی ما هر چه به سوی سیاست عملی سوق پیدا کنیم این آمیختگی ها و چالش های جدی چه در غرب و چه در شرق افزایش می یابد . به همین جهت تاریخ تحولات اجتماعی – سیاسی بشر مشحون از روش های غیر اخلاقی در حوزه سیاست است به گونهای که شامه خرد و وجدان آدمی را هنگام مطالعه تاریخ می آزارد.
شما بر دشواری عمده رابطه سالم میان اخلاق و سیاست در حوزه عمل تاکید کردید. نظریه های دینی برای ایجاد تعادل میان این دو حوزه و جلوگیری از خطری که به آن اشاره کردید از چه ابزاری سود می جویند؟
البته اگردقت کنیم دین اسلام و ادیان توحیدی و ابراهیمی هم و غمشان این بوده که این آمیختگی ما بین این دو حوزه را حفظ کنند و از انسانها و از مومنان بخواهند این را رعایت کنند. ضمانت اجرایی قوی که در تمام مقررات دینی وجود دارد ضمانت اجرایی اخروی است یعنی اگر فردی مومن به اسلام و آموزههای اسلامی باشد و متوجه باشد که این دنیا به تعبیر غزالی قرارگاهی است به منزلگاه و آدمی در این دنیا به صورت مسافری است که شکم مادر اول منزل او و گور آخرین منزلش در این دنیاست و تازه زندگی و جوابها پس از آن است این هنگامی که در این موقعیت عمل سیاسی قرار بگیرد به گونهای دیگر عمل می کند. گاهی انسانها از مطالب دقیق و ظریف غفلت میکنند و مطالب مغفول واقع می شوند . نمونه بارزی که در تایید این صحبتها داریم در نهجالبلاغه است به حضرت علی(ع) ایراد گرفتند که معاویه از شما با هوشتر است به نظر این گونه است او کارهایش را پیش میبرد و با سیاستی که سرشار از دغل و نیرنگ و ریاست و حضرت فرمودند: معاویه از من باهوشتر نیست او دغل می کند و پیمان شکنی می کند و از هر روشی برای رسیدن به هدف استفاده می کند اگر این کارها نامطلوب نبود من از همه باهوش تر بودم ولی شخصی که وصی و جانشین پیامبر(ص) است تاکید می کند که دست من بسته است. از این دست مطالب در تاریخ اسلام زیاد هست. اگر ما قائل به این باشیم که حساب و کتابی وجود دارد و در سرای دیگر انسان ها باید پاسخ اعمال خود را بدهند در نتیجه این آمیختگی اخلاق و سیاست باید بسیار پررنگتر شود.
تبلور این نگاه کلی در جریان های فکری اندیشه سیاسی که در جهان اسلام ظهور کرده است چگونه بوده است؟ به دیگر سخن از چه جریان های فکری می توان در تفکر سیاسی اسلامی سخن گفت و رابطه اخلاق و سیاست در هر یک از این نحله ها به چه طریق قابل بررسی است؟
من تاریخ تفکر سیاسی در جهان اسلام و ایران را به چهار حوزه اصلی تقسیم کرده ام. یعنی نحله های فکری سیاسی در ایران و جهان اسلام به چهار حوزه قابل تعمیم است سه حوزه عمدتا مربوط به حوزه های کلاسیک است و یک حوزه جدید و معاصر است. در میان حوزه های کلاسیک که می توان رابطه اخلاق را در آنها دید، یک حوزه حوزه سیاست فلسفی یا اندیشههای فلسفی سیاسی است. متفکرانی چون فارابی که سرآمد آنهاست ابنسینا، ابن رشد، فخر رازی، خواجه نصیرالدین توسی، ابن مسکوی (مسکویه) در این حوزه قرار می گیرند. این حوزه فلسفی است و یک ریشه در فلسفه یونان باستان دارد و یک ریشه نیز در مبانی خود متفکران دارد که متاثر از پارادایم دینی است که بر فکر آنها حاکم بوده و در آموزههای آنان موثر است . به همین جهت ملاحظه می شود که کتابهای فارابی که بخش عمده آن مربوط به سیاست است ( مثل السیاست المدینه) با بحث توحید و خداوند شروع می شود که این تاثیر آموزههای دینی را می رساند.
این جریان به رابطه اخلاق و سیاست چگونه می اندیشیده است؟
در این حوزه در ارتباط با اخلاق و سیاست محور بحث اعتدال و میانهروی است به ویژه در آموزههای فارابی. فارابی سرآمد فیلسوفان سیاسی است او بحث رابطه اخلاق و سیاست را در همانند فلسفه یونان باستان در حوزه اعتدال و میانهروی بررسی کرده است. البته این بحث در کتاب «اخلاق نیکوماخوس» ارسطو مطرح شده اما این یک اصل بنیادین عقلی است که از قضا در اسلام هم بسیار مورد تأکید قرار گرفته است. ما در روایات خودمان داریم که انسان جاهل یا تند میرود یا کند میرود (نهجالبلاغه) گویند که رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود/ رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود. اعتدال یک سنت پسندیده است خداوند در قرآن میفرماید: شما را به عنوان امت وسط و معتدل قرار دادیم اعتدال و میانهروی نکتهای مهم در همه امور است. ارسطو معتقد بود که حتی صفات خوب هم صفات اخلاقی معتدل است مثلاً شجاعت خوب است زیرا حد وسط بین ترس و بیباکی است یا بخشش خوب است زیرا میان اصراف و خست قرار دارد. در آموزههای دینی بحث اعتدال بسیار مورد توجه قرار گرفته است. در نامهای که حضرت علی(ع) به مالکاشتر دارد که به اعتقاد من منشور سیاست اخلاقی اسلامی است حضرت از مالک میخواهد بالهای رحمت و عطوفت خود را بر روی همه مردم گستراند و میگوید: مردم دو دسته اند یا برادر دینی تو هستند یا در انسانیت همانند تو هستند. پس به مالک میگوید: ای مالک مبادا قراردادی که حتی با دشمنت منعقد کردی نقد کنی مبادا سنت صالحی که در اجتماع وجود دارد و بزرگان امت بدان عمل کردهاند کنار بگذاری و مبادا از روشهای غیراخلاقی برای تثبیت قدرت استفاده کنی.امام(ع) جملهای در سیاستگذاری دارد و میفرماید: ای مالک: بیشترین و دوستداشتنیترین چیزها نزد تو باید مواردی باشد که سه ویژگی داشته باشد اول اینکه با اعتدال و میانهروی سازگاری بیشتری داشته باشی . دوم عدالت گستری بیشتری داشته باشد و طبقات مختلف مردم از آن برخوردار شدند و سوم سیاستی که رضایت مردم را در پی داشته باشد. این نکته بسیار مهمی است و در مباحث اجتماعی جدید اینها مطرح است. کاملاً مشخص است که حضرت علی (ع) به دنبال رضایت مردم بدون آموزههای دینی نیست با این سه معیار میتوان یک سیاست دینی معقول را محک زد و این نکته اصلی است که حضرت در نامهای که به مالک اشتر نوشتهاند بدان اشاره میکند.
جریان دوم در چه حوزه ای قرار دارد؟
جریان دوم در حوزه اندیشههای دینی – سیاسی است. اندیشههای دینی- سیاسی حوزهای است که منابع آن به منابع درجه اول اسلامی بر می گردد که همان قرآن و سنت است . منتهی از سوی شخصیتهای برجسته مسلمان آموزههای دینی – اخلاقی و سیاسی مورد بررسی قرار گرفت. اگر در این حوزه دقت شود آمیختگی بین اخلاق و سیاست فوقالعاده زیاد است. در میان متفکران مسلمان و فقهای اسلامی که در این حوزه نظریه پرداز بودهاند قوی ترین فرد امام محمد غزالی است. غزالی هم در سیاست عملی دستی داشت و هم در مقام علمی به درجات بالایی رسید و هم سلوک اخلاق اسلامی را در عمل پیشه کرد. او مقام های دنیوی ریاست نظامیه بغداد و نزدیک بودن به خلیفه را به بهانه حج رها کرد و ۱۰ سال سیر و سلوک کرد و کتاب «احیاء علوم دین» که اثر گرانسنگی در اخلاق اسلامی است را نگاشت. شاید کمتر کتابی همچون این کتاب را بتوان پیدا کرد در اخلاق و سیر و سلوک اسلامی بر پایه آمیزههای دینی نوشته شده باشد. او خودش هم سعی کرد به این آموزه ها پایبند باشد. مرحوم فیض کاشانی کتاب «الحجت البیضا» را در هشت جلد در راستای مباحث غزالی نوشته است.
غزالی چگونه نسبت اخلاق و سیاست را مطرح کرده است و قول او در این زمینه چیست؟
در آغاز این اشاره ضروری است که مشهور این است که غزالی سنی بوده و برخی گویند که اواخر عمر شیعه شده است. اما چون خودش اظهار می کند که به مقامی رسید که حقایقی از عالم دیگر را دیده است این بحث چندان اهمیتی نمی یابد. غزالی در آموزههایش کاملا اخلاق و سیاست را به هم پیوند زده است و خیلی زیبا براساس مبانی دینی از آمیختگی این دو سخن گفته است. او به گونهای به سیاست می نگرد که با تعریف مصطلح آن متفاوت است. رایج آن است که سیاست را علم کسب و توزیع قدرت در جامعه انسانی می دانند. در مباحث علم سیاست قدرت و دولت دو رکن اساسی است. اما غزالی از بعدی دیگر به این مسئله مینگرد و سیاست را وسیله رستگاری مردم می داند و می گوید سیاست وسیله اصلاح خلق است به همیت جهت مراتبی را از سیاست بیان کرده که شاید کمتر کسی در این مورد صحبت کرده باشد به طور مثال ۴ مرتبه سیاست را در کتاب احیاء نام می برد. او مرتبه اول که سیاست انبیاء است را بالاترین مرتبه سیاست میداند و میگوید: بالاترین مرتبه اولای سیاست، سیاستالانبیاء است که هم بر ظاهر و هم بر باطن انسان حاکم است و به دنبال اصلاح انسانهاست و خواص و عوام را دربرمیگیرد؛ این بالاترین مرتبه سیاست بوده است. به عبارت دیگر دین و سیاست را در اینجا به یکدیگر پیوند میزند. غزالی در کتب دیگر مثلاً در کتاب «نصیحت الملوک» بهخصوص در بخش اول آن به گونهای درباره سیاست سخت گفته که پادشاه و سلطان و صاحب قدرت را متوجه آخرت کند و بگویید این موهبتی که خداوند به تو داده و در راس قدرت هستی فرصتی برای خدمت به مردم است و فرصتی برای توشه برداشتن برای آخرت است و اگر از این فرصت استفاده نکنی و راه ستم در پیش بگیری و سیاست غیراخلاقی پیشه کنی به شقاوتی سلطان دچار میشود که هیچ چیز معادل آن نیست. یعنی حوزه قدرت سیاسی هم فرصت است و هم تهدید. اگر استفاده از قدرت در جهت دین و خدمت مردم باشد حاکم و مردم رستگار میشوند و در غیر این صورت گرفتار میشوند. مرتبه دوم سیاست سلوک و سلاطین و خلفا است. غزالی میگوید: سیاستی است که بر ظاهر نفوذ دارد و بر باطن این سیاست نفوذ ندارد پیامبران و کسانی که به اخلاق و معنویات توجه کنند باطن را متحول میکنند. خلفا و سلاطین قوانین را وضع و اجرا میکنند که هم خواص و هم عوام را دربرمیگیرد. سوم سیاست علمای دینی است غزالی میگوید: این سیاست مختص خواص است زیرا علما با علمی که دارند میتوانند بر روی خواص تأثیرگذار باشند و چهارم سیاست واعظان است که غزالی میگوید این سیاست که سیاست عوامل است باطن عوام را در برمیگیرد. می بینید که در اصطلاح رایج کسی به این صورت به سیاست نمینگرد. در حالی که غزالی بر این اعتقاد است که هدف از سیاست هم باید تدبیر معیشت دنیوی باشد و هم پالایش درون و آموزههای دینی هم عمدتاً مربوط به پالایش نفوس است حتی در کتاب احیا، غزالی از دوران و زمان خودش انتقاد میکند و میگوید: کمتر به روح و دین و مسائل معنوی توجه میشود و حتی ۱۲ شرط برای عالمان ذکر میکند و میگوید چنانچه عالمی این ویژگیها را داشته باشد عالم آخرت است. اگر نداشته باشند عالم دنیا هستند هر کسی را که علوم دینی را مطالعه کند عالم آخرت نمیداند.
اگر موافق باشید به سایر حوزه ها و جریان های تفکر سیاسی در جهان اسلامی و ایرانی بپردازیم.
بله. حوزه سوم مربوط به سیاست عملی میشود که حوزهای کاملاً ایرانی است و از آن به حوزه سیاست نامهنویسی یا اندرز نامهنویسی یا اندیشههای سلوکی یا مرآتی تعبیر کردهاند. در حوزه سیاستنویسی است سیاست عملی مد نظر است که ریشه در ایران قبل از اسلام به ویژه میان ساسانیان دارد و در آن زمان در کنار حکام ظالمی که بودهاند اندرزگویانی بودهاند که سعی میکردند راه و رسم حفظ قدرت را به حکما نشان دهند همانند بزرگمهر حکیم که فردی عاقل بوده است. سعودی در «مروج الذهب» میگوید: انوشیروان با بزرگانی که اهل رهنمود و اندرز بودند در جایی نشسته بود و از آنها خواست که جلسات حکمتآمیزی که به درد کشورداری و ملکداری می خورد بیان کرده و یادداشت کنند. هر کس جملهای گفت و نوبت به بزرگمهر حکیم رسید ایشان میگوید: ۱۲ پند و حکمت اجتماعی را مطرح کرد که در «مروجالذهب» آمده و وقتی نکات را بزرگمهر بیان کرد انوشیروان خواست که اینها را با طلا بنویسند و هر کسی که در هر جایی قدرتی دارد و در بالای سر خود نصب کند که نصب العین او باشد اینها اندرزگویانی بودند که سعی میکردند راه و رسم حفظ قدرت را به پادشاه نشان دهند، این حوزه سیاست نامهنویسی و اندرزگویی در ایران پس از اسلام هم گسترش پیدا میکند بهخصوص تا قبل از حمله مغولان و کتابهایی در این راستا تألیف شده است حتی کتاب «نصیحتالملوک» غزالی مربوط به این حوزه است «مرزباننامه»، «قابوسنامه» از وشمگیر زیادی و کتاب «سیرالملوک» خواجه نظام الملک که سرآمد این کتابهاست و به درخواست ملکشاه سلجوقی و در ۵ فصل به رشته تحریر درآمد در این حوزه قرار می گیرد.
جایگاه اخلاق و نگاه اخلاقی در سیاست نامه نویسی کجاست؟
در سیاستنامهنویسی چون با سیاست عملی سروکار دارد گاهی یک مقدار گفتمان اخلاقی کمرنگتر میشود البته کتابهای سیاستنامه حاوی نکتههای پندآموز بسیاری است که قابل استفاده اند. در سیاستنامهها اصالت با حفظ قدرت است و به همین دلیل ممکن است در برخی مقاطع از اخلاق فاصله گرفته باشد، در حالی که در حوزه اندیشه دینی ـ سیاسی اصالت با حفظ شئون دینی و اخلاقی است و درستکاری و توشه خیر و عمل صالح است. اما در هر صورت نکات حکمتآموزی در اینها وجود دارد. مثلا خواجه نظام الملک هم در ۵ فصل در کتاب خود این پند سیاسی را جمعآوری کرده و نکات هوشمندانهای را در آن آورده است که در سیاست عملی قابل تأمل است. جالب آن که در برخوردی که با شیعیان اسماعیلی دارد مسائل اخلاقی کمرنگ میشود و مسائلی را ذکر میکند ولیکن نکات حکمتآموز هم در آن وجود دارد ؛ مثلاً از بزرگمهر حکیم سوال کردند که چرا ساسانیان دچار انحلال شد؟ با اینکه یکی از قدرتمندترین حکومتها بود؟ بزرگمهر گفت: به دو دلیل، اول اینکه کارهای بزرگ را به افراد کوچک دادند و دوم اینکه خردمندان و عالمان را کنار گذاشتند و به همین جهت بنیان آن حکومت از هم پاشید. ماکیاوللی هم که کتاب «شهریار» را نوشته یک نوع سیاستنامه است ماکیاوللی با توجه به حوزه سیاست عملی و تجاربی که در این حوزه آموخته سعی میکند بگوید پایبندی به این اصول گاهی با حفظ قدرت منافات پیدا میکند. البته این نکته حائز اهمیت است که ماکیاوللی از اهمیت اخلاق در سیاست غفلت کرده است به خاطر اینکه ممکن است با برخی از روشهای غیراخلاقی موفقیتهای مقطعی حاصل شود ولی آخر و عاقبت نه در دنیا دارد و نه در آخرت. خود ماکیاوللی نیز به این نکته اذعان میکند و حتی در کتاب «گفتارها» میگوید: کم هستند پادشاهان ظالمی که در آرامش بمیرند. ما در روایاتمان داریم که حق دولت پایدار است و باطل یک جولانی دارد. نمونه آن در تاریخ مقایسه عملکرد تطبیقی معاویه در مقابل حضرت علی (ع) است از معاویه در تاریخ چه ماند؟ اما علی (ع) ماند به طوری که حتی مسیحیان نیز کتابی را با عنوان «ندای عدالت الهی» مینویسند.
پس بنابراین ما در سه حوزه کلاسیک میتوانیم رابطه اخلاق و سیاست را بررسی کنیم. یکی حوزه سیاست فلسفی یا اندیشههای فلسفی ـ سیاسی است دیگری حوزه سیاست دینی یا اندیشههای دینی ـ سیاسی و دیگر حوزه سیاست نامهنویسی است که اینها اندیشه کلاسیک است. اما شما از حوزه چهارمی نیز سخن گفتید که به عصر مدرن مربوط می شود در این مورد نیز توضیح بفرمایید.
حوزه چهارم اندیشههای اصلاحی در جهان اسلام است که با توجه به ورود مدرنیته به جهان اسلام متفکران در صدد برآمد و بحث کردند که آیا دنیای جدید را باید کنار گذاشت یا اینکه نگه داشت و یا از آن فاصله گرفت یا خوبیها را گرفته و بدیها را کنار گذاشت؟جایگاه آموزه های دینی کجاست و ارزشها را باید چگونه حفظ کنیم و دغدغههایی از این قبیل.
داوری شما در مورد این چهار نوع نگرش و جریان متفاوت در حوزه رابطه اخلاق و سیاست چیست؟
صرفنظر از مناقشات و گفتمانهایی که در حوزههای گوناگون اندیشه سیاسی مطرح شده ما در رابطه اخلاق و سیاست در عرصه عمل دو نوع نگرش میتوانیم داشته باشیم. در یک نگرش رابطه اخلاق و سیاست بر پایه ترجیح سیاست اخلاقی است که آموزههای اسلامی ـ دینی و ادیان توحیدی بهخصوص گفته امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه ونامه ایشان به مالکاشتر کاملاً این را نشان میدهند. همانند اینکه حضرت میفرمایند : من نمیتوانم از هر وسیلهای برای رسیدن به هدف استفاده کنم. در نگرش دوم رابطه اخلاق و سیاست بر پایه ترجیح اخلاق سیاسی است کلمه اخلاق اینجا با تساهل گفته شده است چون اخلاق بار معنایی خاصی دارد. منظور از اخلاق سیاسی این است که در این روش دوم اصالت با حفظ قدرت و پیشبرد اهداف به هر قیمت است. اگر ما این نوع نگرش را اتخاذ کنیم طبیعی است که کتابی همچون «شهریار» ماکیاولی از دل آن بیرون میآید. یعنی به عبارت دیگر اصل اینجا حفظ قدرت و پیشرفت در حوزه امور قدرت است و طبیعی است که اگر اصل اینگونه باشد سیاست در مواردی با حوزه اخلاق تناقض پیدا کند. اما نگرش اول میگوید که باید کاری کرد که این تعارضات برطرف شود و روشهایی را اتخاذ کرد که دین و اخلاق بر آن صحه بگذارند و استفاده از هر روشی جایز نیست. نگرش دوم بر پایه توجیه اخلاق سیاسی است به همین جهت ماکیاوللی در کتاب «شهریار» از کسانی مثال می زند که خواستند این ملاحظات اخلاقی را رعایت کنند ولی حکومتشان زیاد دوام نیاورده است. البته ماکیاوللی مخالف اخلاق نبود و آن را برای عامه افراد مفید میدانست. حتی در حوزه قدرت در جایی در کتاب «شهریار» میگوید: همه میدانند برای حاکم و زمامدار و شهریار چقدر خوب است که قلب و دلی پاک داشته باشد و درست عمل کند ولی چه کنیم که تجربه کسانی که خواستند اینگونه عمل کنند نشان داده که سقوط کردهاند. در مقابل ماکیاوللی ماکانت را داریم. فیلسوف برجسته آلمانی که به شدت مدافع اخلاق در حوزه سیاست عملی است. و در کتاب «نقد عقل عملی»که به فارسی ترجمه شده است معتقد است که در جامعه بینالملل هم روابط باید بر اساس اخلاق استوار شود. او معتقد است که این اتفاقات ناگوار که در عرصه بینالملل میافتد به خاطر فاصله گرفتن از آموزههای اخلاقی است. کانت مقالهای معروف به نام «صلح پایدار» دارد که در آن به قدرتهای بزرگ در قرن ۱۸ حمله کرده و از جنگافروزی آنها انتقاد میکند و میگوید: ملتها نباید اجازه دهند بودجه این قدرتها صرف این مقولات شود و بعد به ضرورت مداخله و رضایت مردم اشاره میکند. لذا این نکته که ما چگونه به اخلاق و سیاست نگاه کنیم بسیار مهم است نوع نگاه ما به قدرت و سیاست در نوع تبیین ما از رابطه اخلاق و سیاست تعیین کننده است. تذکر این نکته ضروری است که گذاشته از مواردی که هم نظری و هم عملی در حوزه سیاست و اخلاق بیان میشود نکتهای که باید توجه داشته باشیم این است که مردم تحت تأثیر دولتمردان و کارگزاران حکومتی خود هستند و این رفتار به مردم هم منتقل میشود. مولوی این موضوع را بسیار خوب در مثنوی معنوی بیان کرده و درباره تأثیر مردم از کارگزاران حکومتی میگوید: چرخ اخضر خاک را خضرا کند/ خوی حاکم در رعیت جا کند. آن رسول حق طلاوز سلوک/ گفت الناس علی دین الملوک. یعنی پیامبر میفرماید: که مردم بر سیرت زمامداران خود هستند.
ماکیاولی نیز در کتاب خود میگوید: مگر مردم به قول خود پایبندند که زمامداران آنها پایبند باشند پس زمامداران بازتابی از وضعیت مردم هستند ولی عملکرد زمامداران کاملاً روی عملکرد حوزههای پاییندستی تأثیرگذار است اگر ما اخلاق نیک را در حوزههای پاییندست میطلبیم باید اول این را در خودمان محقق کنیم بهخصوص از سوی دولتمردان. به همین دلیل ما روایت داریم که مردم را به غیر از زبانهایتان به دین دعوت کنید اگر حوزه زبان را به حوزه عمل منتقل کنیم موفقتریم. به اسلام آوردن مردم در زمان پیامبر(ص) بنگریم. ببینیم چند درصد با استدلال و منطق بوده و چند درصد به خاطر رفتار پیامبر(ص) خداوند. در قرآن میفرماید: اخلاق پیامبر اخلاق بزرگ است اینها نکات مهمی در حوزه تبلیغ دینی و هم در حوزه سیاست عملی است.