خرمشاهی: حافظ معناگراست

 

هادی مشهدی

بیستم مهرماه روز بزرگداشت‌ حافظ شیرازی است. بدون اغراق می‌توان تاکید کرد خانه‌ای در ایران نیست که دیوان او را بر طاقچه نداشته باشد و می‌توان گفت ایرانی سال تازه‌اش را بدون او آغاز نمی‌کند. انس ایرانیان با حافظ روز به روز فزونی می‌یابد و غزل روان او بیشتر در لایه‌های زیرین زندگی‌شان رسوخ می‌کند. این همه دلایلی اندک هستند برای تقلا بر شناخت روز افزون او.  مرکز فرهنگی شهر کتاب، میزبان تعداد قابل توجهی از صاحب نظران در حوزه‌های مختلف هنری بود، تا ایشان حافظ را به روایت هنر و ادب بازگویند. بهاءالدین خرمشاهی، خسرو سینایی، محمد شمس لنگرودی، محمدرضا اصلانی، سیدعلی موسوی گرمارودی، حسام الدین سراج از جمله کسانی بودند که دیدگاه‌های مختلف از حافظ گفتند. این همایش در دور روز متوالی برگزار شد.  اما در این نشست استاد خرمشاهی با تاکید بر انقلاب حافظ در غزل و بیان معانی زندگی در آن قالب گفت: مضمون، رابطه‌ی درون شعری دارد، اما حافظ معناگراسaت، به نظر من ما متفکری هنر اندیش‌تر از او در تاریخ ادبیات‌مان نداریم. او یک چند ضلعی متفاوت است، به همین جهت هم شعرش متفاوت است.

کلید واژگان: حافظ، فرهنگ، اسلام، هنر، معنا، خرمشاهی، گرمارودی، سراج، شعر.

***

رویارو با کاهش

کمالی سروستانی ضمن خیرمقدم به حضار، آمار و ارقام مربوط به چاپ نسخ دیوان حافظ و هم‌چنین تفسیر‌ها و دیگر عناوین در ارتباط با حافظ در سال نود را به اطلاع مدعوین رساند: حافظ پژوهی، تدوین و تصحیح دیوان، شرح، شناخت و نقد آن از روزگار گلندام تا امروز فراز و نشیب‌های فراوانی داشته است. کارنامه‌ی حافظ پژوهی در سال نود، به میزان سال قبل کمی کاهش یافته است. در سال گذشته ۲۲۵ عنوان کتاب در ارتباط با حافظ چاپ شده است. از این میان صد و دو عنوان با تیراژ ۲۶۸ هزار نسخه به دیوان، برگزیده‌ی دیوان و یا ترجمه‌های آن اختصاص داشته است. پنجاه و پنج عنوان در شمارگان۱۱۸ هزار نسخه در چاپ اول و چهل و هفت عنوان در شمارگان ۱۵۰ هزار نسخه در چاپ مجدد، منتشر شده است. مجموعه‌ی کتاب‌های درباره‌ی حافظ شامل نقد، معرفی و شرح، پنجاه و یک عنوان در چاپ اول و بیست و یک عنوان در چاپ مجدد و در مجموع هفتاد و دو عنوان بوده است. کل تیراژی که با نام حافظ منتشر شده است، در فال‌نامه ۱۷۸هزار نسخه و در جمع ۶۱۰ هزار نسخه بوده است.

چگالی بی‌سابقه‌ی معنا

خرمشاهی ضمن تاکید بر شخصیت چند وجهی حافظ، خاطرنشان کرد که در خصوص هر یک از آن وجوه می‌توان مباحثی طولانی عرضه کرد. وی در شرح فهرست‌وار برخی از آن‌ها گفت: به اعتقاد من حافظ بزرگ‌ترین متفکر ماست؛ خواهند گفت ملاصدرا و ابن سینا و خیام را هم داریم، برخی حافظ را ذیل بر خیام دانسته‌اند در این رابطه باید گفت که او یک مضمون بزرگ دارد که بسیار زیبا بیان کرده است، مضمونی اندوهگین در ارتباط با مرگ؛ حافظ هم همین اندوه را دارد، ولی بسیار شیرین بیان کرده است، شور زندگی در او بیداد می‌کند. هیچ‌کس به انداره‌ی او فرصت ثبت حیات را غنیمت نشمرده است.  وی در شرح دیگر ویژگی حافظ گفت: او فقط ادیب نیست، تمامی ذهن او را ادبی‌زدگی اشغال نکرده است، به دنبال لفاظی نبوده است. او ادب پژوه و بلاغی و قرآن‌شناس بوده است. قرائت‌های مختلف و دگرخوانی‌های قرآن را به خوبی می‌شناخته است، به احتمال مفسر هم بوده است. استفاده از مضامین قرآنی در شعر حافظ بسیار دیده می‌شود. از این رو من بر این تاکید دارم که قرآن‌شناسی مقدمه‌ی حافظ‌شناسی است، اگر قرآن را نشناسیم، ادبیات فارسی و عربی بر ما مکشوف نمی‌شود. دانستن قرآن مفتاح بزرگ ادبیات و عرفان قدیم است.  آشنایی به هنر دیگر ضلع وجودی حافظ است. خرمشاهی در این رابطه گفت: او کلام زیبا می‌آفریدآن‌چنان که امروز ما معتقدیم موسیقی می‌دانست. باستانی پاریزی مقاله‌ی مفصلی در این ارتباط نوشته و این فرض را اثبات کرده است. از دیگر ویژگی‌های حافظ می‌توان به متکلم بودنش اشاره کرد. علم کلام اشعری را می‌دانست، اندکی هم به اشعری‌گری اعتقاد داشت و البته گرایش‌هایی هم به معتزله؛ این‌ها همه‌ی وجوه و اضلاع او هستند. علاوه بر این‌ها بلاغت هم می‌دانست. خرمشاهی بر روشن‌فکر بودن حافظ به معنایی مشابه آن‌چه امروز از این واژه بر می‌آید، تاکید کرد: برخی روشنفکری و برخی مفاهیم مشابه را خاص امروز می‌دانند و نسبت آن‌ها را به قدما غلط می‌پندارند. اما می‌توان او را به این اعتبار که بسیار چیز‌ها می‌دانست، مسئول، معترض و آگاه به علوم زمانه‌ی خویش بود روشن‌فکر خواند. دیگر این‌که حافظ بسیار معناگرا بوده است. این چگالی و فراوانی معنا در بافت شعر او در شعر عرب و شعر فارسی بی‌سابقه است. استقلال در ابیات غزل امکان انقلاب در غزل را برای او مهیا کرده است.  وی ادامه داد: حافظ منتقد و حتا اصلاح‌گر اجتماعی بوده است، او نه تنها جامعه‌ی زمان خود را اصلاح کرده است، بلکه برای اصلاح زمانه‌های دیگر هم کوشیده است. شفیعی معتقد است که تمام طنزهای حافظ، متوجه مسائل دینی است، من معتقدم که این گونه نیست. در پاسخ به او نزدیک به هفتاد بیت مثال آوردم که طنز است اما ربطی به دین ندارد. باری او هنرمند به معنای امروزین کلمه است. بسیاری از شعرای قدیم هنرمند نبودند، ادیب، عروضی، قافیه‌شناس و بلاغت‌شناس بودند، نظمی می‌گفتند و شعر می‌نامیدندش. دیگر ویژگی او این است که از دیگران استفاده کرده است. هیچ‌کس در تاریخ شعر فارسی به اندازه‌ی او این اتفاق را صورت نداده است. قولی هست که در نقل مضامین، شعر را متعلق به کسی می‌داند که آن مضمون را به بهترین شکل عنوان کرده باشد. بدون مبالغه، مضمونی را ندیدم که حافظ از دیگری گرفته باشد و بهتر از او نگفته باشد.  خرمشاهی در انتها با تاکید بر انقلاب حافظ در غزل و بیان معانی زندگی در آن قالب گفت: مضمون، رابطه‌ی درون شعری دارد، اما حافظ معناگراست، به نظر من ما متفکری هنر اندیش‌تر از او در تاریخ ادبیات‌مان نداریم. او یک چند ضلعی متفاوت است، به همین جهت هم شعرش متفاوت است.

گر خود نمی‌پسندی…!

شمس لنگرودی، بر دو نوع رویکرد رایج در ادبیات ایران تاکید کرد: رویکرد بدبینانه و دیگر رویکرد شادجویانه. حافظ می‌گوید: تو را زکنگره‌ی عرش می‌زنند صفیر/ ندانمت در این دامگه چه افتادست. اما در مقابل، کلیم کاشانی می‌گوید: تیره روزی نیست امروزی که تدبیرش کنم/ این سیه روزی مداد خامه تقدیر بود. رویکرد مصیبت‌زا و توام با بدبختی و گرفتاری گویا متداول‌تر است و به نظر می‌رسد به محیط اطراف ارتباط ندارد، بلکه با نوع برخورد آدمی با زندگی در ارتباط است.  وی جزئیات این رویکرد‌ها را در گستره‌ی ادبیات ایران بررسی و تبیین کرد: برخورد شادخو در ادبیات ما اقسام مختلف دارد، مولوی و آن‌ها که کنش عرفانی دارند، شادی را در بازگشت به سوی حق می‌دانند، چراکه معتقدند ما از اوییم، در محضر او زیست می‌کنیم و به او باز خواهیم گشت. از این بابت باید شاد بود و تنها کسی می‌تواند شاد باشد که چنین عقیده‌ای داشته باشد. رویکرد دیگر با نوع نگاه خیام تعریف می‌شود. او از مرگ می‌هراسد و از این بابت بر شادی تاکید می‌کند. و اما حافظ؛ با اتکا به زندگی، رویکرد شادجویانه دارد. او از برای چیزی که دارد خوشحال است. حافظ این گونه بر ذهن من اثر گذاشت.  وی تاکید کرد: برخلاف انواع دیگر، در شعر حافظ یک واقع بینی موجود است. «گر خود نمی‌پسندی تغییر کن قضا را.» این تغییر، در ذهن من باعث شد که به مرور سعی کنم حرکت به این جهت داشته باشم. در هنر چند جریان وجود دارد: یک، آن دسته از هنر‌ها که در راس جامعه به وجود می‌آیند، یعنی نخبگان و متخصصان آن را به وجود می‌آورند و تنها برای آن‌هاست. این دست آثار در‌‌ همان راس باقی می‌مانند و ارتباطی با بدنه‌ی جامعه نخواهند داشت. دوم هنرهایی که در بدنه اتفاق می‌افتند و  تمام می‌شود و سوم هنری‌هایی که در راس به وجود می‌آیند، اما آرام آرام به بدنه‌ی جامعه تسری می‌یابند. این ساختار در شعر حافظ وجود دارد، بلافاصله ارتباط برقرار می‌کند، اما به سادگی گشودنی نیست. چرایی این امر برای من  مهم بود. به نظر می‌رسد، رسانگی، ایهام و شیرینی کلام بسیار مهم است.

جهان حافظ، جهان رنگ‌ها

اصلانی در ابتدای سخنان خود بر وجوه مختلف جوهره‌ی حافظ اشاره کرد و گفت: حافظ جهان را رنگین تصویر می‌کند، از این جهت آن را به امر متخیل تبدیل می‌کند. نه به این معنا که او تنها خیال خلاق دارد، بلکه جهان در درون یک خیال خلاق رنگین می‌شود، جهان او جهان رنگ‌هاست، جهانی‌ست که خود را خلق می‌کند، به همین جهت حافظ هم جزئی از جهان است.  وی در ادامه غزلی از حافظ را با توجه به تصویر درون آن و تاثیری که بر نقاشان بعدی گذاشته است، بر اساس آراء بیژن الهی شرح داد: غزل مد نظر، آشناست: در سرای مغان رفته بود و آب زده/ نشسته پیر و صلایی به شیخ و شاب زده. خواجه این غزل رادر سفر یزد به قصد تنبه خود سروده است. در واقع به نوعی اعتراف است،‌‌ همان چیزی که در هنر مدرن امروز، به شدت مطرح است، بازگشت به حکمت اعتزال. این غزل دو بیت الحاقی دارد که در مدح حاکم یزد و پس از تخلص، سروده شده است.  وی، چرایی محبوبیت غزل نزد ایرانیان و ویژگی‌های غزل حافظ را شرح داد: از آن‌جا که غزل ابیات مستقل دارد و می‌تواند متناقض و پارادوکسیکال باشد، نوعی آزادی به همراه دارد، از این رو مورد استقبال ایرانیان واقع شده است. در غزل حافظ به نوعی ساختار وجود دارد که در عین آزادی، ابیات را به هم متصل و در سلسله مراتب معنایی قرار می‌دهد. بیژن الهی در تفسیر غزل مذکور یک بیت را حذف کرده است: گرفته ساغر عشرت فرشته‌ی رحمت/ زجرعه بر رخ حور و پری گلاب زده. این بیت در برخی نسخ فرعی موجود است، اما به زعم او از آن‌جا که جز صورت مردود بیت چهارم نیست و قافیه‌ی مکرر با آن دارد حذف شده است.

پرسش‌های بی‌پاسخ

موسوی گرمارودی بحث خود را با عنوان «چهره‌ی حافظ در آینه‌ی دیوان او» و با تاکید بر اینکه جزئیات زندگی حافظ ناشناخته مانده است، بخش‌هایی را آن را بازگو و در اشاره به بیت چهارم از غزل ۴۲۸ گفت: دکتر قاسم غنی در یادداشت‌های خود از قطعه «خسروا دادگرا شیردلا بحر کفا» که حافظ آن را خطاب به مسعود شاه سروده است، استنباط می‌کند که دوره‌ی شاعری خواجه قریب به پنجاه سال بوده است. بنابراین کمتر از هفتاد و پنج سال عمر برای او نباید فرض کرد. یعنی تاریخ تولد او بین ۷۱۵ تا ۷۲۰ است. کلیاتی که میان همه‌ی شاعران قدیم، در هر عصر مشترک بوده است، می‌توان درباره‌ی حافظ هم گفت، اگر بخواهیم به این کلیات در زمان حافظ نزدیک‌تر شویم خوشبختانه در قرن هشتم ابن خلدون راهنما و رهنمون ماست. او ضمن تصویر شیوه‌ی تدریس در مناطق مختلف جهان اسلام، در مورد ایران در قرن هشتم هجری قمری چنین می‌گوید: ایرانیان از مجموعه‌ی مواد و منابع آموزشی استفاده می‌کردند، چنان که آموزش قرآن را با آموزش علوم و هنر‌ها می‌آمیختند، جوانان با قوانین دانش آشنا می‌شدند و آموزش خط خود، مکاتبی جدا و استادانی دگر داشت» . وی در ادامه بر طبقه‌بندی علوم در جهان اسلام، در قرن هشتم، با توجه به آرا ابن خلدون اشاره و ادامه داد: خطه‌ی فارس، به ویژه شیراز از یک قرن پیش از قرن هشتم که ابن خلدون محیط علمی آن را تصویر می‌کند، یعنی بعد از هجوم مغول و از قرن هفتم مهد  رجال علم شده بود و از نواحی مختلف بدان روی آورده بودند، شمس قیس رازی مولف کتاب مشهور «المعجم فی معاییر اشعار العجم» در حدود ۶۲۳ به فارس رفت در قرن هشتم «شاه شجاع در شیراز مدرسه‌ی دارالشفا را ساخت و میر سید شریف جرجانی مولف کتاب‌های صرف و نحو و منطق را به سمت مدرسی منصوب کرد و خود وی در مجلس درس معین الدین یزدی مولف «مواهب الهی» در تاریخ خاندان مظفری حضور می‌یافت.»  در همین قرن هشتم که سخن از علوم متداول و رونق تدریس و تدرس در آن رفت، اگر نگاهی به شاعر شاعران همه‌ی اعصار، حضرت حافظ بیفکنیم، در تمام حدود ۵۰۰ غزل دیوان او نشانه‌ی احاطه‌ی وی به عصر خودش را به روشنی مشاهده می‌کنیم.  گرمارودی، مقدمه‌ی هماره خواندنی علامه قزوینی را تایید این مدعا موثر دانست و تاکید کرد که حافظ در عصر خویش، بیش از اینکه عارف و صوفی باشد عالم و فاضل بوده است و جنبه علم و فضل او بر جنبه عرفان و تصوفش غلبه داشته است. وی ادامه داد: از آن‌جا که حافظ علاوه بر آن‌چه علامه قزوینی در مقدمه خود برشمرده است، به چندین هنر دیگر نیز آراسته بوده است، در این‌جا به برخی از آن‌ها اشاره خواهم کرد. اول، عربی‌دانی. گرایش شعر به زبان عربی در قرون چهارم و پنجم هجری قمری در میان ایرانیان با ابوالفتح بستی، ابن عمید، و پسرش و صاحب ابن عباد و برخی شاهزادگان آل بویه چون ابوالعباس خسرو فیروز و چند تن دیگر به اوج رسیده بود، در قرن هشتم از میان برخاسته و تا حد تفنن و یا سرودن ملمعات فروکش کرده بود، اما سنت عربی دانی و عربی خوانی و گاهی عربی نویسی به نثر هم‌چنان به قوت خود باقی بود.

طواف همیشگی

حسام الدین سراج، سه رویکرد موسیقایی در نگاه به آثار حافظ را بررسی کرد: یک؛ اوزان اشعار. دو؛ موسیقی درونی اشعار که دیده نمی‌شود، اما سحرآمیز و رازآمیز بر ما اثر می‌گذارد. سه‎؛ کلماتی مانند، رود، عود، ابریشم، پرده، دستان، طرب، زخمه و زبور، که حامل معنای موسیقایی هستند. من می‌خواهم راجع به دو واژه‌ی می و مطرب بحث کنم. حافظ به می‌آلود بودن خرقه‌ی خود افتخار می‌کند و می را در اغلب ابیات خود به همراه مطرب آورده است. از دیدگاه حافظ، مطرب و می صفتی مشابه دارند و عملی مترادف انجام می‌دهند.  وی در ادامه، کارکرد و مفهوم مطرب و می را در فرهنگ عرفانی مشرق زمین توضیح داد: می به معنای آن چیزی‌ست که تو را از حالت عادی بر می‌گیرد و به حالتی ماورایی سوق می‌دهد، از ظلمت به نور و از پراکندگی به وحدت می‌برد. قاعدتا می باقی مد نظر اوست، نه می دنیا زده. مطرب، از ریشه‌ی طرب است. طرب هم چون می، انسان را از حالت عادی بر می‌گیرد و به حالتی ماورایی سوق می‌دهد. تعریف این دو واژه در بسیاری از جاها ترادف دارد. مطرب در مفهوم فقهی، به معنای خفت‌زا و سبکی‌آور است، اما در مفهوم عرفانی معنوی و مقدس. از منظر عرفان، می و مطرب عملی مشابه دارند، انسان را از روزمرگی و یک نواختی بر می‌گیرند و به عالمی فرا ماده و معنوی رهنمون می شوند. عامل طرب، مطرب و عامل می، ساقی است.  سراج، در انتها بر فطری بودن موسیقی تاکید کرد: حیات، دارای ریتم و طپش است، مثل طپش قلب موجودات زنده که انسان هم از آن هاست؛ مثل ریتم شب و روز و در ابعاد بزرگ‌تر، ریتم فصول و تکرار این میزان بزرگ، مثل گردش زمین به دور خورشید یا ماه به دور زمین. همه چیز در عالم دارای فرکانس است. کائنات در این طواف دائمی تسبیح‌گوی حضرت حق است. حال این طپش و حرکت را به نوعی دیگر انسان تولید می‌کند. به آن موسیقی گفته می‌شود. اما در باب می و مطرب که حافظ هم واره نزدیک به هم از آن دو استفاده کرده است، گفتیم که طرب یا مطرب در معنای فقهی به معنای خفت زایی و سبکی‌آور است و در مفهوم عرفانی معنوی و مقدس. در این جا جدایی عقل و عشق هم پیش می‌آید. عقل عامل علم حصولی و عشق عالم علم حضوری‌ست. حافظ همیشه به تامل، به وجد و حال دعوت می‌کند و ما را از های و هوی و خودنمایی پرهیز می دهد.

 

بس کن ای حافظ از این می‌خوارگی

 

سپانلو از عملکرد مکتب‌های تحقیقی برلین و لندن در ارتباط با حافظ انتقاد کرد. به زعم وی آن‌ها در تحقیقاتشان، مسائل تاریخی عصر حافظ را به اندازه‌‌ی شخص حافظ مورد بحث قرار داده‌اند. این در صورتی‌ست که ویژگی‌های درام در زندگی حافظ نادیده انگاشته شده است. سپانلو برخی از زوایای زندگی خصوصی حافظ را با توجه به اشعار جهان ملک خاتون شاعره‌ی هم‌عصر او، بازگو کرد: لازم به یادآوری‌ست که آن‌چه می‌گویم مرهون تحقیقات شادروان پروین دولت آبادی است. او محققی حرفه‌ای نبود، اما به مدد تداعی‌گری دریافت که اجزا زندگی خصوصی حافظ با کلید دیگری، جز اشعار خودش و تاریخ، یافت می‌شود؛ اشعار شاعره‌ی معاصر او، ملک جهان خاتون. اشعار حافظ، به زعم این‌که وامدار زندگی خصوصی او بوده‌اند، پیچیده و درونی هستند و راه یافتن به آن‌ها دشوار می‌نماید. اما اشعار خاتون ساده و روان هستند.  وی بخش‌هایی از زندگی ملک جهان خاتون را شرح داد: او از حافظ بزرگ‌تر، دختر شاه محلی شیراز و خواهرزاده‌ی سلطان اینجو بوده است. در عصری که پدرشاهی محلی از اعراب نداشته است و زنان مساوی بوده‌اند و می‌توانستند حتا به حکومت برسند، زندگی درباری داشته است. بنابراین می‌توانسته چون کاراکترهای رمان‌های فرانسوی زندگی عاشقانه داشته باشد. او دورانی را با حافظ روابط عاشقانه داشته است. زندگی خاتون توام با حوادثی بوده است که حافظ برخی از آن‌ها را بازنمایی کرده است. خاتون اشعاری عاشقانه در وصف سلطان‌ بخت نامی دارد که برخی مراد او را دخترش با همین نام خوانده‌اند و برخی زن پدرش با همین نام. دکتر صفا معتقد است که او آن اشعار را در وصف مردی با همین نام سروده است. آن‌ها مقوله‌ای تحت عنوان عشق حرمسرا را نادیده انگاشته‌اند. بر این اساس می‌توان رمانی به سبک امین معلوف نوشت. اما مشکل این‌جاست که محققان ذوق رمان نویسی نداشته‌اند، جز مواردی مثل زرین کوب.  وی مصداقی در تایید فرضیه مذکور مطرح کرد: از ورای ابیات و البته داستانی برگرفته از مقدمه‌ی دیوان خاتون می‌توان به یک رابطه‌ی عاشقانه پی برد. خاتون، در سنین پختگی به همسری آصف وزیر در می‌آید. در محفلی که علاوه بر حافظ و ملک جهان خاتون، آصف هم حضور داشته است، حافظ آن شعر معروف «دردم از یار است و درمان نیز هم» را می خواند، خاتون که عصبانی می‌شود در جواب می‌گوید: بس کن ای حافظ از این می‌خوارگی/ می ز تو بیزار و مستان نیز هم. حافظ بلا فصل در جواب می‌سراید: بر جهان کهنه ما هم بگذریم/ چون گدا بگذشت و سلطان نیز هم. ضروری‌ست ذکر این نکته که تخلص خاتون در اشعارش «جهان» بوده است. این بیت حافظ در چاپ‌های اخیر نیست. سعید نفیسی بر اساس تذکره‌ای که در پاکستان یافته است به آن اشاره کرده است.  سپانلو ضمن اشاره به مستنداتی، رابطه‌ای دو سویه بین حافظ و خاتون را بازگو کرد:  توصیف قد رعنا و جادوی چشم در ابیات حافظ، که به زعم مخاطب تعارفات ادبی‌ست، اشاره به برخی واقعیات دارد؛ عشقی قدیمی که حافظ از آن می‌گریزد. اشعاری هست که آن هر دو به وزن و قافیه به هم پاسخ گفته‌اند. مصرع «یوسف گم‌گشته باز آید به کنعان غم مخور»، از آن خاتون است که حافظ در پاسخ به او در شعر خود استفاده کرده است. از ورای این پرسش و پاسخ ها قدرت حافظ در تصحیح ابیات هم مسلم و مشخص می‌شود.