گفت و گو با دکتر صانعی دره بیدی درباره کانت و رساله «صلح پایدار» وقتی گفت و گو جای منازعه را می گیرد

محسن آزموده

درآمد: ایمانوئل کانت(۱۷۲۴-۱۸۰۴) در ابتدای رساله «صلح پایدار: یک طرح فلسفی» ضمن اشاره به آن که اصطلاح «به سوی صلح پایدار» را از سر در میهمان خانه ای مشرف به قبرستان در قبرستان اخذ کرده، به طعنه می نویسد: « تحقق صلح پایدار گویی در گورستانی از ابنای بشر ممکن خواهد بود ». او این رساله را در سال های کهنسالی اش یعنی در ۲۶ ژوئن سال ۱۷۹۵، شش سال پس از انقلاب کبیر فرانسه، هم زمان با امضای «پیمان صلح بال» میان پروس و فرانسه منتشر کرد. او همچون افلاطون چنان خوش بین نبود که امرا به فلسفه بپردازند یا فیلسوفان حاکم شوند، بلکه تنها آرزو داشت که فیلسوفان آزادانه سخن بگویند. او در این رساله به شیوه پیشین خود به شرایط ماتقدم صلح پایدار به مثابه آرزوی بشر پرداخته است. با دکتر منوچهر صانعی دره بیدی، استاد بازنشسته فلسفه دانشگاه شهید بهشتی که سالیان فراوانی از عمرش را به تدریس فلسفه او پرداخته و نزدیک به بیست کتاب که ترجمه و تالیف کرده است درباره زمینه های فلسفی رساله مشهور کانت گفت وگو کردیم. از میان آثار ایشان در رابطه با کانت می توان به ترجمه «نقد عقل عملی» کانت و تالیف «جایگاه انسان در اندیشه کانت» اشاره کرد:

***

جایگاه رساله «صلح پایدار» در اندیشه فلسفی کانت کجاست و زمینه های فلسفی نگارش این رساله توسط او چه بود؟

غیر از این رساله، کانت در حوزه عقل عملی شش کتاب نگاشته است که تقریبا همه آن ها به فارسی ترجمه شده است. این آثار را نمی توان از هم تفکیک کرد و هر کدام را به تنهایی مورد بررسی قرار داد، زیرا این آثار هر کدام شاخه ای هستند که از تنه یک درخت روییده اند و ریشه ای واحد دارند. اگر به آن ریشه توجه کنیم، آن گاه مطلبی که کانت در این رساله بیان کرده را در این رساله و دیگر آثارش چون «رشد عقل: معنای کلی ایده»، «فلسفه فضیلت»، «دین در محدوده عقل تنها» درک می کنیم، ضمن آن که کانت اصول این امر را در کتاب های «نقد عقل عملی» و «بنیاد مابعدالطبیعه اخلاق» بیان کرده است. خلاصه مطلب این است که کانت فرزند قرن هجدهم است. نیمه دوم قرن هجدهم که دوران زندگی کانت است، یعنی از زمان رنه دکارت(۱۹۵۶-۱۶۵۰) حدود ۱۵۰ سال گذشته است. در این دوران صد و پنجاه ساله فیلسوفان کارتزین در اروپا چون دکارت و اسپینوزا و لایب نیتس و فیلسوفان تجربی در بریتانیا چون هابز و لاک و هیوم مسائلی را مطرح کردند که منتهی شد به شکل گیری فلسفه کانت. کانت در نوشته های خودش جملاتی را نقل می کند که برخی از آن ها عینا در نوشته های فیلسوفان پیشین بیان شده است، مثلا در جایی گفته که «در مرحله طبیعی انسان گرگ انسان است»، ما می دانیم که این جمله از هابز است، حال آن که ما می دانیم این جمله از هابز است. نسبت کانت نسبت به این صد و پنجاه سال مثل نسبت ملاصدرا به اشراقیان و مشائین و معتزله و عرفا و … است. در واقع کانت این صد و پنجاه سال را در هم ترکیب کرده است.

 

نتیجه این ادغام یا ترکیب نزد کانت به چه صورت است؟

 این ترکیب چنین است که از نظر کانت در وجود انسان تضادی(آنتاگونیسم) وجود دارد، یک سوی این تضاد عقل است و سوی دیگر آن چه غیر عقل است، مثل احساسات، تمایلات، انگیزه ها، هیجانات و عواطف و به طور کلی بخش حیوانی انسان. به نظر کانت این دو نیرو در وجود انسان در مقابل هم قرار دارند. او می گوید این تقابل در درون انسان وجود دارد(سوبژکتیو) اما یک بازتاب بیرونی(ابژکتیو) و عینی دارد که عبارت است از حکومت خردمندانه و مبتنی بر عقل که نزدیک به حکومت حکمای افلاطون است و حکومت های دیکتاتوری از سوی دیگر. امروزه ما در مقابل دیکتاتوری از دموکراسی یاد می کنیم. به دیگر سخن تقابل عقل و عاطفه در درون وجود انسان در وضعیت اجتماعی به تقابل دموکراسی و دیکتاتوری منجر می شود. نکته دیگر آن که کانت به عنوان فرزند سده هجدهم عمیقا به مسئله ترقی و پیشرفت و بهبود اعتقاد دارد. همه متفکران اروپایی تا نیمه قرن بیستم و شروع جنگ جهانی دوم سفت و سخت به این ایده پیشرفت و ترقی معتقد بودند. از بعد از جنگ جهانی دوم پست مدرنیست های فرانسوی ادعاهای دیگری را طرح کردند. اما کانت به عنوان اندیشمند قرن هجدهم سفت و سخت به ترقی اعتقاد دارد. این اندیشه ترقی در ابتدا به معنای رشد صنعتی و تجاری و اقتصادی بود، اما بعدا به معنای رشد علمی به کار رفت و سپس در قرن نوزدهم و پس از داروین گفته شد که قوای ذهنی انسان ترقی می کند. اما آن چه کانت بر آن تاکید دارد، ترقی اخلاقی است، یعنی نزد او انسان در طول تاریخ به تدریج عاقل تر می شود، این ترقی در جهت کاهش آن تضاد هم در درون انسان و هم در شرایط اجتماعی است. به این معنا که احساسات و تمایلات و انگیزه های غیرعقلانی به تدریج تابع عقل می شوند. وقتی در درون انسان چنین تحولی رخ می دهد، بازتاب بیرونی اش چنین است که حکومت های دیکتاتوری به تدریج از صفحه تاریخ محو می شوند و حکومت عقل(reason) که امروزه نامشان دموکراسی است، به تدریج جای حکومت های استبدادی را می گیرند. این جریان تا به امروز ادامه دارد.

 

کانت در مقاله «معنای کلی تاریخ» سوالی اساسی را طرح کرده است که این جریان تا کی ادامه دارد؟ اما آیا خودش نشانه هایی برای این جامعه طرح کرده است؟

به نظر او جامعه بشری در این مسیر پیش می رود. نشانه هایی که کانت ارائه می دهد، یکی این است که انسان به لحاظ اجتماعی به جایی می رسد که فضایل بر رذایل مسلط می شوند. یعنی فضایل عقلی بر زندگی انسان سلطه می یابد. دوم این که حکومت های محلی به صورت نیروهای یک حکومت جهانی در می آیند. طرح این حکومت جهانی ابتدا توسط آلمانی ها صورت گرفت. طرح آن ابتدا در «مونادولوژی» لایب نیتس طرح شده بود. به خاطر دارم در یکی از کنگره های جهانی لایب نیتس، سخنرانان ترجیح می دادند به جای واژه «آلمان» از «اروپا» استفاده کنند و می کوشیدند به حضار بقبولانند که طرح «وحدت اروپا» مال ما آلمانی هاست، زیرا آن را ابتدا لایب نیتس مطرح کرده است.  در هر صورت از نظر کانت این حکومت های محلی ضمن آن که از دیکتاتوری دست بر می دارند و حکومت عقل استقرار می یابد، به تدریج در یک حکومت جهانی یا جامعه جهانی متمرکز می شوند. البته کلمه «حکومت» که در فارسی در برابر government به کار می رود، چندان رسا نیست. چون مراد کانت بیش تر تنظیم امور و نظم و ترتیب است. بنابراین بهتر است به جای حکومت جهانی از نظام جهانی یاد شود. لذا از نظر کانت نظامی جهانی ایجاد می شود که عمده ترین ویژگی اش کاهش تضادهاست. در این نظام انسان ها بر سر عقل آمده اند و عقل بر زندگی انسان ها مسلط است.

 

حکومت عقل چه ربطی به بحث جنگ و صلح دارد؟

یکی از نمودها و تجلی های سلطه احساسات وضعیت جنگی در طول تاریخ بوده است. به نظر کانت هر چه در تاریخ پیش می رویم، میزان جنگ ها کاهش می یابد. بنابراین ما باید به زمانی برسیم که جنگ ریشه کن شود و صلح دائم استقرار یابد. البته کانت این جسارت را به خرج نمی دهد که بگوید این وضعیت چند صد سال دیگر یا چند هزار سال دیگر  حاکم می شود. یعنی او زمان دقیق را پیش بینی نمی کند، اما معتقد است که انسان در طول تاریخ به سمت صلح دائم پیش می رود، این صلح دائم به معنای کاهش آنتاگونیسم و فروکش کردن نفسانیات و هیجانات و مستقر شدن یک نظام عقلانی است که عمده ترین صفتش کاهش جنگ است.

 

شما به تاثیر فیلسوفان پیشین در اندیشه کانت اشاره کردید. اگر ممکن است در مورد این تاثیر بیشتر توضیح دهید.

کانت تعبیرات و اصطلاحات فراوانی به کار می برد. در عصر جدید برای نخستین بار هابز گفت که انسان دارای دو وضع طبیعی و وضع مدنی یا سیاسی(political) است. کانت با قبول این تقسیم هابز، بدون این که از او یاد کند، می گوید که انسان دارای یک تقسیم فرهنگی دیگری هم هست که عبارت است از وضع حقوقی(legality) و وضع اخلاقی(morality). او در کتاب «فلسفه حقوق» با ادغام دو وضعیت هابز با آن چه خودش مطرح کرده بود، می نویسد انسان در طول تاریخ از این چهار مرحله عبور می کند: نخست مرحله طبیعی مدنی، دوم مرحله طبیعی اخلاقی، سوم مرحله مدنی حقوقی و در نهایت مرحله مدنی اخلاقی. نزد او  نشانه هایی که کانت برای مرحله مدنی اخلاقی ارائه می کند، همان چیزهایی ست که بعدها نزد مارکس به شکل مرحله کمونیسم در پایان تاریخ طرح می شود.

 

تفاوت میان مرحله حقوقی و مرحله اخلاقی در چیست؟

در مرحله حقوقی انسان فضیلتمند است برای آن که کارش مطابق قانون باشد، اما در مرحله اخلاقی انسان فضیلتمند است، تنها برای نفس فضیلت. این اخلاقی بودن برای نفس فضیلت سابقه اش به ارسطو می رسد. در عصر جدید نیز یک نسل قبل از هیوم اندیشمندی به نام ارل سوم شافتسبری گفته بود که تکامل اخلاقی آن است که فضایل اخلاقی را برای خود فضیلت اخلاقی بپذیریم.

 

کانت در رساله سه پیش شرط برای تحقق صلح پایدار در نظر می گیرد: نخست تحقق نظام جمهوری، دوم فدراسیون دولت های آزاد و سوم حق جهان وطنی یا جهان شهری. اگر ممکن است در مورد شرط اول یعنی نظام جمهوری از دید کانت توضیح دهید.

منظور کانت از نظام جمهوری مبهم و دوپهلوست. کانت در بیشتر نوشته هایش از جمله در رساله «معنای کلی تاریخ» می گوید جامعه بشری به سرور و سالاری نیاز دارد که الگوی این سرور و سالار عقل است. یعنی از دید او این عقل باید در یک انسان متجسد شود که برخی گفته اند منظور کانت حکومت پادشاهی است، یعنی او در این کتاب خوش بین است و هوادار حکومت پادشاهی است. البته باید در نظر گرفت که کانت آلمانی است و زیربنای فلسفه همه آلمانی ها فلسفه قدرت است، یعنی آلمانی ها دنبال قدرت هستند. کانت در یکی از آثارش مقایسه ای میان یک ژنرال نظامی و یک سیاستمدار مقایسه کرده و بحث کرده که از نظر مراتب انسانی مقام کدام یک بالاتر است. او به صراحت نظر می دهد که مقام یک ژنرال نظامی بالاتر است و آدم متعجب می شود که کانت این نظر را گفته است! اما کانت از نگاه فلسفه قدرت معتقد است که این قدرت باید قدرت عقل باشد و در یک نهادی متشخص شود. لذا این دید کانت تا حدودی دوپهلوست. اما کانت در سایر آثارش به جمهوری اشاره می کند و در نتیجه بنده خودم متوجه نشدم که کانت بالاخره به حکومت پادشاهی اعتقاد دارد یا حکومت جمهوری؟!

 

البته کانت برای تحقق جمهوری سه شرط را بیان کرده است: اول آزادی هر فرد انسانی در جامعه به مثابه انسانی، دوم تعلق هر فرد به یک قانون عمومی و سومی برابری همه افراد.

بله، او این شروط را به یک مسئله کلامی پیوند می زند. کانت به عنوان یک مسیحی از فرقه پرهیزگاران برای خداوند قداست مطلق و اراده مطلق و علم مطلق قائل است. بر این اساس می گوید که نظام سیاسی عادلانه و خردمندانه عبارت است از تجلی خداوند بر کره زمین. به این معنا که قداست خداوند به صورت قوه مقننه تجلی می یابد، اراده خداوند به صورت قوه مجریه و عدالت نیز به صورت قوه قضائیه تجلی می یابد. باید به خاطر داشت که کانت تحت تاثیر مونتسکیو در کتاب «روح القوانین» است که تفکیک قوا را مطرح کرده بود و آن را شرط دموکراسی خوانده بود. البته بحث تفکیک قوا از زمان ارسطو مطرح بود، اما به شکلی که ما می شناسیم، از مونتسکیو نشات گرفته است. اما کانت به عنوان یک انسان متدین تاکید می کند که این قوا تجلی صفات خداست.

 

به هر حال آیا می توان جمهوری کانت را همان دموکراسی به معنای امروزین آن فهمید؟

بله، کانت چندان واژه دموکراسی را به کار نبرده است و عمدتا از حکومت عقل یاد می کند. حتی به نظر من بهتر است از ارسطو اصطلاح حکومت صالح را وام بگیریم، زیرا اولین بار ارسطو بود که حکومت ها را به صالح و فاسد تقسیم کرد. کانت این حکومت صالح را به عنوان حکومت عقلانی توصیف می کند، بدون این که چندان در بند واژه دموکراسی باشد. اما واضح است که حکومتی که در آن همه ابنا بشر به حقوق طبیعی خود برسند، دموکراسی امروزین است.

 

در مورد شرط فدراسیون دولت های آزاد چه می توان گفت؟ آیا می توان آن را با سازمان ملل به شکل امروزین مقایسه کرد؟

 این شرط همان داستان جهانی شدن و اتحادیه جهانی است. آن جا البته کانت از حکومت مرکزی یاد می کند و معتقد است که حکومت های ملی بازوان یا زیرمجموعه های آن هستند. اما به لحاظ مصداقی می توان آن را با سازمان ملل امروزی برابر خواند. البته باید تاکید کرد که این حکومت یا سازمان مرکزی منهای نیروی نظامی است و به همین خاطر بهتر است از نظام منهای کارکردهای لشکرکشی و ارتشی یاد کرد. یعنی به نظر کانت در نظام جهانی عنصر جنگ و نظامی گری نیست، زیرا عنصر تضاد از بین رفته است و عقلانیت در سطح جهان استقرار یافته است و انسان ها تابع آن هستند، یعنی تابع عقل خودشان هستند و عواطف و تمایلات کنترل می شود.

 

در مورد حق جهان شهری یا جهان وطنی چه توضیحی دارید؟

او در کتاب «فلسفه حقوق» نیز به آن پرداخته است. او در این کتاب که به زبان امروزی حقوق بین الملل است، در مورد افراد حرفی نمی زند. بلکه معتقد است که حکومت های ملی و محلی که عضوی از آن نظام جهانی هستند، حقوق شان توسط آن نظام جهانی باید مشخص شود. در نتیجه هر انسانی از طریق حکومت ملی خودش شهروند جهان می شود. در واقع نظر او یک نوع یکنواخت سازی رفتار انسان هاست که بعدها به نحو کامل و با واسطه هگل در مارکس دیده می شود. در این جا بد نیست اشاره شود که بعد از کانت دو جریان عمده در فلسفه آلمان پدید آمد، نخست ایده آلیسم مطلق هگل است که به مارکس منتهی شد و دیگری فلسفه های نوکانتی که بزرگترین آن ها دیلتای است و بیشتر جنبه فرهنگی دارد.

 

تحقق این پیش شرط ها آیا به معنای تحقق فضای گفت و گو نیست؟ یعنی به دیگر سخن آیا کانت تلازمی میان صلح پایدار با پیش شرط های مذکور با گفت و گو نیز می یابد؟

البته اگر گفت وگو را در ترجمه دیالوگ به کار ببریم، با اصطلاحی تخصصی در فلسفه سروکار داریم که کانت و هگل و دیگران از آن استفاده کرده اند. رابطه دو فرد بشری به معنای عام لفظ می تواند رابطه دو انسان باشد یا رابطه دو حکومت باشد یا دو قبیله یا طایفه باشد یا ساکنان دو کشور باشد. این رابطه به دو صورت ممکن است: یا به زبان جنگ و زور است که با مبارزه و ستیز روشن می شود یا با زبان عقل است که دقیقا به معنای همین دیالوگ است یعنی رابطه را بر اساس ضوابط عقلانی و بدون کاربرد زور پیش بردن. البته در این زمینه کانت سهم بزرگی دارد اما این امر مخصوص او نیست و در واقع از دکارت به بعد تفکر غربی در این مسیر پیش رفت که انسان ها اختلافشان را به دو صورت می توانند پیش ببرند، یا با رفتار عقلانی که همان گفت و گو یا دیالوگ است یا با جنگ. در دنیای امروز هم این بحث بسیار از سوی متفکران مطرح می شود، اما متاسفانه جنگ سالاران با آن موافق نیستند. اما تا آن جا که به کانت مربوط می شود، صلح و دیالوگ متلازم یک دیگرند و به یک معنایند. یعنی رابطه انسان ها از حالت جنگ به حالت گفت و گو بدل شود. لذا نظر کانت این نیست که انسان ها یکنواخت شوند و شرایط اگزیستانس یکی شود، بلکه مراد آن است که عنصر ذاتی انسان ها که عقل است، مسلط شود و گفت و گو جای منازعه را می گیرد.