تانیا تجلی
فلسفه اسلامی در مقایسه با فلسفه غرب همواره با ابهاماتی روبهرو بوده است و به رغم قدمتی که دارد کمتر کتاب قابل توجهی که به تحلیل تاریخی فلسفه اسلامی بپردازد موجود است. این در حالی است که در تاریخ فلسفه غرب با کتب جامعی همچون تاریخ فلسفه کاپلستون و برتراند راسل روبهرو هستیم. ابهامات تاریخنگاری فلسفه اسلامی موجب شد که با نجفقلی حبیبی به گفتوگو بنشینیم. نجفقلی حبیبی، در سال ۱۳۲۰ درخوانسار به دنیا آمد. تحصیلات حوزوی خود را از ابتدایی- صرف و نحو و معانی بیان تا سطح - در سالهای ۱۳۳۱ تا ۱۳۳۹ در خوانسار، بروجرد، اراک و تهران پشتسر گذاشت. حبیبی، دیپلم مدرسی خود را در سال ۱۳۳۹ از دبیرستان دارالفنون تهران اخذ کرد و در سال ۱۳۴۲ از دانشکده معقول و منقول (الهیات فعلی) فوقدیپلم گرفت. او در سال ۱۳۴۴ مدرک کارشناسی، در سال ۱۳۴۸ کارشناسی ارشد و در سال ۱۳۵۶، دکترای خود را در رشته فلسفه و حکمت اسلامی از دانشگاه الهیات تهران اخذ کرد. از نجفقلی حبیبی که نزدیک به ۳۰ مسوولیت اجرایی و علمی و عضویت در انجمنهای معتبر علمی را در کارنامه خود دارد، تاکنون بیش از ۳۰ رساله، مقاله و کتاب منتشر شده است.
آقای دکتر نخستین کتبی که به فلسفه اسلامی پرداختهاند یا عنوان فلسفه اسلامی دارند، چه کتبی هستند؟ و نویسندهشان کیست؟
باید گفت تاریخنگاری فلسفه اسلامی به نوعی مختلط است. مختلط به این معنا که مسلمانان در مورد مسایل مختلف تاریخی کتاب مینوشتند و فلسفه هم یکی از همین مسایل بوده است. مثلا یکی از کتبی که در آن به بحث فلسفه پرداخته شده «ملل و نحل» شهرستانی درباره دیدگاههای فیلسوفان اسلامی است که نوعی تاریخ فلسفه است. این در حالی است که اسم کتاب اصلا با محتوای آنکه در مورد فیلسوفان (و حتی فیلسوفان یونان) است نسبتی ندارد. کتاب دیگری که قبل از ملل و نحل شهرستانی در آن به فلاسفه اشاره شده «الفهرست» ابنندیم است. ابنندیم در این کتاب، به بسیاری از منابع فلسفه که تا زمان وی ترجمه شده اشاره میکند، البته این کتاب هم در زمره تاریخ فلسفه قرار نمیگیرد. بعدها کتابی چون «عیون الانباء» ابن ابی اصیبعه نوشته شد که همه شخصیتهای دوره اسلامی را از جمله فیلسوفان (تا قرن ۶) بررسی کرده بود. کتاب دیگری که باز در همین زمینه میتوان از آن نام برد تاریخ حکمای ابنجلجل است که همانطور که از نام آن پیداست تاریخ حکماست نه تاریخ حکمت. تقریبا تا دورههای متاخر وضع کتب مربوط به فلسفه اسلامی اینگونه بوده است و نمیتوان به این کتب عنوان تاریخ فلسفه اسلامی داد. اگر در دوره صفویه هم کتابی در اینباره نوشته شده باشد، بیشتر مربوط به تاریخ حکماست، گویا تاریخ حکمت مرسوم نبوده تا تحولات فلسفه را در یک جریان تاریخی بررسی کنند. بنابراین تا همین دورههای متاخر هم کتابی نداریم و هرچه کتاب در این زمینه موجود است، به اروپاییها تعلق دارد که به فارسی ترجمه شده است مانند کتاب دی بوئر. بنابراین هرچه از قدیم در رابطه با فلسفه اسلامی وجود دارد شرح حال فیلسوفان است نه تاریخ فلسفه اسلامی.
این امر به مشکلاتی که فلاسفه در جهان اسلام داشتند، برنمیگردد؟ یا اساسا سنت تاریخنگاری در میان مسلمانان رایج نبوده است؟
خیر، نمیتوان گفت نداشتن تاریخ فلسفه اسلامی به دلیل مشکلات فیلسوفان در جهان اسلام است بلکه به نظر من اصلا تاریخنویسی تحلیلی بهخصوص در حوزه علوم عقلی در میان مسلمانان مرسوم نبوده است. البته همانطور که گفتم کتابهای زیادی از شرح حال فیلسوفان وجود دارد که در دل این شرح حالها، عقاید فیلسوفان نیز بیان شده است. اما سبک و سیاق این کتابها به گونهای نبوده است که حالت تاریخ فلسفه داشته باشد. مثلا کتاب «معجم الادبا» یاقوت حموی را میتوان مثال زد که این کتاب در عین حال که به ادیبان تعلق دارد اما به ابنسینا و سهروردی هم اشاراتی دارد.
اگر بخواهیم تاریخنگاری فلسفه اسلامی چه متاخر و چه متقدم را در دستهبندیهای تاریخنگاری موجود غرب قرار دهیم، تاریخ فلسفه اسلامی در کدام دسته قرار میگیرد؟ کاپلستون یا راسل؟
تاریخ فلسفه اسلامی در هیچ کدام از این دستهبندیها قرار نمیگیرد. به تازگی در ایران کمکم دارد کتابهایی نوشته میشود که هر چقدر هم ارزش داشته باشد اقتباس از کتابهای اروپاییهاست.
یعنی به کتابهایی هم که در دوران آل بویه منتشر میشدهاند، نمیتوان عنوان تاریخ فلسفه داد؟ یا مثلا مباحثی که غزالی در کتابش، تهافت الفلاسفه، در مورد فیلسوفان مطرح میکند؟
همانطور که گفتم هرچه کتاب در این زمینه چاپ شده است، تاریخ فلسفه نیست بلکه تاریخ فلاسفه است یا تاریخ ادبا، تاریخ شعرا، تاریخ متکلمین و تاریخ طبقات معتزله و…، این کتابها بیشتر حالت شرححالنویسی اشخاص است. در این کتابها سیر یک نظر فلسفی بررسی یا دستهبندی نشده است، مثلا ابوالحسن اشعری که خود پیشوای مکتب اشعری است در کتاب مقالاتالاسلامیین به دیدگاههای کلامی فرق مختلف تا زمان خود پرداخته است. تهافت الفلاسفه غزالی هم در زمره همین کتابها قرار میگیرد، غزالی در این کتاب نقدهایی را نسبت به شخصیتهایی از جمله ابنسینا مطرح میکند و بیشتر هم حالت نقد دارد، البته این کتاب قطعا برای کسی که بخواهد تاریخ فلسفه اسلامی بنویسد مفید است اما خود آن را نمیتوان تاریخ فلسفه به شمار آورد. باید واقعا تاسف خورد که الان هم با گذشت این همه زمان هنوز هم یک اثر جامع در زمینه تاریخ فلسفه اسلامی نداریم.
البته از آقای دکتر سیدحسین نصر کتابی تحت عنوان تاریخ فلسفه اسلامی در زمینه فلسفه اسلامی به چاپ رسیده است. کتاب ایشان را هم نمیتوان مرجعی برای تاریخ فلسفه اسلامی درنظر گرفت؟
ببینید این کتابها از جامعیت کافی برخوردار نیستند. پیش از اینها علامه اقبال لاهوری در این حوزه کتابی با عنوان «سیر فلسفه در ایران» نگاشته بودند که به فارسی ترجمه شده است یا مثلا م. م شریف و فخری ماجد کتابهایی با همین مضامین نوشتهاند، اما کتابهایی از این نوع هرچند ضروری و مفید است و به دست مسلمانان نوشته شده، اما بازهم جامعیت کافی ندارند.
البته در مورد همین تاریخ فلاسفه هم که اشاره میکنید باز هم ابهاماتی وجود دارد و تاریخ مرجعی که به تاریخ همین فلاسفه بپردازد در دست نداریم.
اصولا فلسفه دایما در حال تحول است، چون فلسفه علمی است که از فکر انسانها نشأت میگیرد. مسلما فلسفه کنونی ما نسبت به فلسفه زمان فارابی رشد داشته است. تحولاتی را که در اندیشه فلسفی فیلسوفان اسلامی راه پیدا کرده است، میتوان در کتابهای جامعی همچون شفای ابنسینا و در دورههای متاخر در کتاب اسفار ملاصدرا جستوجو کرد و از دل چنین کتابهایی به یک دید تاریخی دست یافت، همچنان که از لابهلای کتب مربوط به تاریخ فلاسفه نیز میتوان به تدوین تاریخ فلسفه اسلامی پرداخت. میشود به تمام این ابهامات پاسخ گفت ولی کسی به این امور تن نمیدهد.
به نظر شما تاریخنگاری فلسفه اسلامی مشمول شرقشناسی هم میشود؟
بله، چون اگر کسی بخواهد شرق را بشناسد باید با مسایل فلسفی نیز آشنا باشد. هانری کربن هم شرقشناس است و هم سعی کرده است تاریخ فلسفه اسلامی بنویسد.
شما در تاریخنگاری فلسفه اسلامی معتقد به نوشتن یک دایرهالمعارف هستید یا به تکثر دایرهالمعارف در این زمینه اعتقاد دارید؟
چندان فرقی نمیکند، به نظر من داشتن دایرهالمعارف در هر موردی میتواند مفید باشد و هیچ کتابی نمیتواند جای دایرهالمعارف را بگیرد. اما داشتن دایرهالمعارف ما را از داشتن تاریخ تحلیلی فلسفه اسلامی یا دیگر علوم عقلی بینیاز نمیکند. در حال حاضر ما به تاریخ علوم عقلی خود نیاز فراوان داریم. علوم عقلی شامل تاریخ منطق، تاریخ کلام، تاریخ فلسفه و تاریخ عرفان میشود.
البته آقای قاسم غنی تاریخ عرفان را که نوشتهاند.
کتاب آقای قاسم غنی تاریخ تصوف است که ایشان در این کتاب بیشتر به مسایل صوفیه پرداختهاند، به علاوه از آن زمان تاکنون منابع بسیاری به دست آمده است که مجددا باید بررسی شوند. با توجه به اینکه در ایران فلسفه به صورت عمیق تدریس میشده است آنچه که ما از فلسفه درک میکنیم گمان نکنم در جای دیگری به خوبی ما این مسایل درک شود. مهمترین مشکل ما در بحث تاریخنگاری همین منابع و نبود افرادی است که به طور دقیق به این پژوهش بپردازند. شخصیتهایی چون هانری کربن نادر هستند که وقت زیادی را بر سر نوشتن تاریخ فلسفه گذاشتهاند. هنوز بسیاری از کتابهای فلسفی ما خطی است یا برخی از این کتابها بسیار کمیاب و در کشورهای دیگر موجود هستند، باید به این کتابها دسترسی یافت و اندیشههایشان را سازمان داد تا بتوان از روی آنها تاریخ نوشت. مثلا برخی فیلسوفان هستند که اطلاعات ما از آنها به پنج سطر هم نمیرسد، یا حتی برخی از رسائل فیلسوفان مشهوری چون خواجه نصیرالدین طوسی و ابنسینا هنوز هم چاپ نشده است. تاریخنگاری کار یک نفر نیست بلکه باید به صورت یک طرح تحقیقاتی بزرگ انجام شود و دولت هم همکاری کند.
عدم توجه به تاریخنگاری فلسفه اسلامی به علت عدم نیاز اسلام به فلسفه نیست؟ چون تمدن جدید غرب بعد از رنسانس براساس فلسفه تشکیل شد و تمدن اسلامی قبل از قرن ۸ به عبارتی مدیون به فلسفه بود. بنابراین در تمدن فعلی جدید که دچار بحرانهای هویتی بسیار زیادی است وابستگی به فلسفه وجود ندارد.
دلایل زیادی وجود دارد و این دلیل هم میتواند یکی از دلایل باشد. اگر حضور فلسفه اسلامی در جامعه به طور محسوس صورت گیرد و مردم به این باور برسند که فلسفه اسلامی قادر به پاسخگو بودن به مسایلشان است، قطعا به آن مراجعه خواهند کرد.
به نظر شما فلسفه اسلامی از چنین قابلیتی برخوردار است که بتواند به مسایل امروزی مردم پاسخ دهد؟
بله، صددرصد چنین قابلیتی دارد. مثلا مسایل سیاسی و اجتماعی که ابنسینا در کتاب الهیات شفا یا در خطابهاش مطرح میکند، اکنون تازه در حال مطرح شدن هستند. مثلا وی از دموکراسی یا مشاوران بزرگ حکومت بحث میکند یا اداره امور مهم را به خردجمعی واگذار میکند، تمامی اینها مسایلی است که اکنون تازه در حال مطرح شدن هستند.
قبول دارید نوشتن تاریخ فلسفه به نوعی تفسیری از تاریخ فلسفه است و چینش مستندات تاریخی مثلا در همان کتاب ملل و نحل یا همان اسفار که اگر دیدی تاریخی به آنها داشته باشیم، به صورتی وابسته به مورخ است و مورخ هر طور بخواهد آنها را تفسیر میکند؟
به طور کلی تاریخ فلسفه تاریخ تحلیل است و چون تحلیل به ذهن اشخاص وابسته است، بنابراین متنوع خواهد بود البته این تفسیر و تحلیل باید مستند باشد. مثلا ببینید چند کتاب راجع به تاریخ فلسفه غرب نوشته شده است، راسل و کاپلستون و…، به نظر من برای نوشتن تاریخ فلسفه باید اشخاصی تربیت شوند تا در آینده بتوانند تاریخ علوم عقلی بنویسند.
در فلسفه اسلامی متفکرین مغفول زیادی داشتیم که کمتر به آنها پرداخته شده یا اصلا به آنها پرداخته نشده است. همانطور که خودتان اشاره کردید در بحث ابنسینا و اندیشه سیاسیاش به وی کمتر از این دید نگاه شده است، یا به ابنعربی و سهروردی و…، تاریخ فلسفه اسلامی برای این فلاسفه چه نقشی میتواند داشته باشد؟ آیا فکر میکنید با گذشت این همه زمان و از بین رفتن بسیاری از مستندات میتوان به این متفکرین مغفول پرداخت؟
بله، از منابع بیشماری که به چهرههای شاخصی مثل ابنسینا، ملاصدرا، میرداماد و خواجهنصیر پرداختهاند میتوان سیر تفکر فلسفی را سازماندهی کرد و در کنار این شخصیتها به متفکرین مغفول هم پرداخت. مغفول ماندن برخی از شخصیتها در همه علوم عقلی وجود دارد. شخصیتهای زیادی هستند که مغفول ماندهاند اما تاثیرات بسیار ارزشمندی بر متفکران گذاشتهاند. برای مثال ابنسهلان ساوی که یک قاضی بود کتابهایش بر سهروردی بسیار تاثیرگذار بوده است یا مثلا مسعودی مروزی در ریاضیات و فلسفه و ابهری در فلسفه و منطق و نجوم تاثیرات چشمگیری داشتهاند، یا ارموی در زمینه موسیقی آثار بسیار ارزشمندی دارد که به آنها کمتر پرداخته شده است.
به نظر شما برای نوشتن تاریخ فلسفه اسلامی باید از منبع خاصی استفاده کرد یا نیاز به منبع خاصی ندارد؟ برای مثال چون از حکمت خسروانی چیزی به دستمان نرسیده است، میتوانیم به فلوطین در یونان یا سهروردی در اسلام مراجعه کنیم؟
به نظر من هر منبعی در این زمینه میتواند مفید باشد، آنچه در این میان مهم است محققانی مطلع و آگاه و دلسوز است که با حوصله به نوشتن تاریخ مبادرت ورزند. مثلا کاپلستون برای نوشتن تاریخ فلسفه غرب چندین سال از زندگیاش را صرف آن کتاب کرد، ما به چنین افرادی نیاز داریم که به دور از جنجال و با دقت کافی به نوشتن بپردازند، البته این کار نیازمند کمکهای مالی بسیاری است. قوام جامعه اسلامی و به خصوص ایران که در مسایل فلسفی یک قطب به شمار میآید به نوشتن همین تاریخ وابسته است و باید به این مساله توجه شود. اتفاقا الان فرصت خوبی برای توجه به این موضوع است چرا که اگر در این زمینه متولی داشته باشیم منابع به قدری هست که بشود به آن پرداخت.
معیارهای شما برای نوشتن تاریخ فلسفه اسلامی چیست؟
اولین شرط قدرت تحلیل و فهم فلسفه است، ما نیازمند اشخاصی هستیم که موضوعات را در تحولات تاریخی قرار دهند و مسایل را براساس تحولات تاریخی تحلیل کنند. دومین شرط امانتدار بودن است. سومین شرط یافتن منابع و خوب دیدن و درک آنهاست. چهارمین شرط قدرت سازماندهی و نظریهپردازی است. شخصی که فلسفه اسلامی مینویسد باید همه مسایل و تحولات را در نظر بگیرد و بعد به علت رشد چنین تفکری در آن مقطع زمانی پی برد.
در حال حاضر تاریخنگاری فلسفه اسلامی با وجود پژوهشگرانی همچون دکتر غلامحسین ابراهیمیدینانی به کدام سمت میرود؟ آیا میتوان کتب ایشان را در زمره تاریخ فلسفه قرار داد؟
ببینید کارهای دکتر دینانی گرچه کارهای باارزشی هستند اما بیشترشان موردی و فردی است و در یک مسیر تاریخی قرار ندارند و نمیتوان به آنها با دید تاریخنگاری فلسفی نگریست. البته آقای دینانی استاد مغتنمی است و اگر به این موضوع به صورت سازمانیافته و نه موردی بنگرند، کاملا میتوانند در تاریخ فلسفه اسلامی اثری شبیه کار کاپلستون پدید آورند. مثلا تکنگاریهایی در مورد برخی شخصیتها همچون جلالالدین دوانی، خواجهنصیر و سهروردی از ایشان منتشر شده است که آن سیری که موضوع بحث ماست را به صورت دقیق دربر نمیگیرد.