دکتر رضا داوری اردکانی
رئیس فرهنگستان علوم
“خواندن این اثر به ظاهر کوچک بسیار دشوار است و حتی خواننده کم و بیش همدل و همزبان با فیلسوف (که البته تحقق این همزبانی آسان نیست) هم به دشواری میتواند آن را بخواند. مع هذا اشارات آن بخصوص برای جهان غیر غربی و بالاخصّ برای مردم جهان توسعه نیافته پر از درس و تذکر است و البته تذکر را کسی در مییابد که گوش مستعد شنیدن داشته باشد. آیا چنین گوشی داریم و اگر نداریم در جستجوی آن هستیم؟ ظاهراً این طلب چندان مطلوب نیست و ترک آن اولی مینماید”. این جملات از مقدمه دکتر رضا داوری اردکانی، استاد فلسفه، بر کتاب “زبان، خانه وجود” گفتگوی هایدگر با یک ژاپنی است که به تازگی با ترجمه شادروان جهانبخش ناصر و از سوی انتشارات هرمس منتشر شده است.
***
ارسطو بنیانگذار منطق و آموزگار تفکر منطقی است. کسانی که کم و بیش اطلاعاتی از تاریخ و فرهنگ دارند این گفته را که میشنوند اگر در معنی و مضمون آن دقت کافی نکنند آن را تصدیق میکنند اما اگر درنگ کنند و عمق معنی جمله را دریابند و چه بسا که آن را به شدت انکار کنند و حتی گزافه بخوانند. من در چهل سال اخیر بقدر توان اندک خود بسیار کوشیدهام که حقیقت این جمله را دریابم و محقق کنم. نمیدانم در این کار تا چه اندازه توفیق داشتهام آنچه میدانم اینست که اهل فلسفه نمیتوانند در این باب به توافق برسند. هرکس از فلسفه چیزی میداند و میفهمد، میپذیرد که عظمت تفکر ارسطو بیقیاس است و شاید بپذیرد که این تفکر بنیاد ادب و فرهنگ و علم و نظم بزرگی در جهان شده و مردمان قرنها در شعاع نور آن راه خود را یافته و زندگی خود را سامان دادهاند و البته کسانی نیز گفتهاند که ارسطو دو هزار سال بشر را به درجا زدن واداشته است فعلاً به این معنی کاری نداشته باشیم که این قبیل سخنان یافت فلسفی است یا سخن ایدئولوژیک. فلسفه چنانکه بعضی از اصحاب جهل مرکب میپندارند تفنن کسانی که فیلسوف خوانده میشوند نیست بلکه شاید پشتوانه دنیایی باشد که این جاهلان از آن بیشتر از دیگران بهره میبرند. قدر ارسطو را فیلسوف میداند و فیلسوف اهل بهره نیست کسی که ارسطو را مانع پیشرفت و مطالعه آثار او را مایه اتلاف وقت میداند بی آنکه بداند از عالمی که فیلسوف طرح آن را در انداخته است بهره میبرد. این سخن را که ارسطو دو هزار سال بشر را به توقف و درجا زدن وا داشته است در نظر آوردیم اما آن را بیدرنگ تصدیق نکنیم و از آن نگذریم بلکه بیندیشیم که این ارسطو کیست که توانسته است دو هزار سال بشر را به درجا زدن وا دارد؟ او این قدرت را از کجا آورده است و چرا دیگران به آسانی نتوانستهاند آن را از سر راه بردارند و راه را ممّهد سازند. در عظمت تفکر ارسطو تردید نمیتوان کرد. ما بجای اینکه آثار این عظمت را به صفات خوب و بد متصف کنیم بکوشیم تا دریابیم که ارسطو با تفکر چه کرده و تاریخ کنونی با او چه نسبتی دارد. یک نظر میتواند این باشد که با فلسفه ارسطو عالمی تأسیس شده است که مردمان در آن اقامت کردهاند اما بتدریج که دیوارهای این عالم ارتفاع و ضخامت پیدا کرده است بیرون شدن از حصار سخت و خطرناک شده است ولی جاهل این معانی را در نمییابد و این را نمیگوید بلکه ارسطو را آن جهت نمیپسندد که نمیتواند آثارش را بخواند و سنخیتی هم با او ندارد. میبینیم که منکران عظمت تفکر ارسطو و حتی بعضی از تصدیق کنندگان آن هنوز میتوانند بگویند و گفتهاند که ارسطو راه تفکر را سدّ کرده است. به سخن کسی که چنین مطالبی میگوید و نمیتواند توضیح دهد که ارسطو چه کرده است اعتنا نباید کرد. مع هذا این سخن نسنجیده معنی دارد. افلاطون و ارسطو که آموزگاران بنیانگذار فلسفهاند با در افکندن اساس عظیم منطق، حصاری به دور تفکر کشیدهاند که گرچه خللها در آن راه یافته است اما همچنان برقرار و پا برجاست. منطق آورده بزرگ تاریخ بشر است اما وقتی تفکر در درون آن قرار میگیرد اولاً تغییری در زبان پدید میآید و نسبت زبان با اشیاء و موجودات دگرگون میشود ثانیاً زبانی که به مفاهیم و نسبتها و روابط آنها مبدل شده است مطابق با اشیاء و موجودات و روابط و نسب آنها تلقی میشود. به عبارت دیگر زبان مفهومی منطق زبان موجودات انگاشته میشود. در این صورت بهتر است به جای مطابقت احکام با واقع و خارج از مطابقت موجودات با مفاهیم و احکام بگویند زیرا وقتی منطق قانون وجود باشد، وجود را باید با آن سنجید و نه بالعکس ولی آیا هرچیز را میتوان با مفهوم آن یکی دانست زبان مفهومی نه فقط جنبش و حیات (بقول برگسون) بلکه پیچیدگی و نیاز به بنیاد را از اشیاء میگیرد و بجای آشکار کردن آنها پوشیدگی را افزون میکند. «در گفتگوی هیدگر با یک ژاپنی» آمده است که «ژاپنی: بسی از مردم این فرا شد (اروپایی شدن تام و تمام کره ارض و آدمی و استفاده از تصورات و مفاهیم اروپایی برای فهم و درک) را نشان فتح و ظفر عقل میدانند. بهر تقدیر این عقل بود که در اواخر قرن هیجدهم و در اثنای انقلاب فرانسه مقام الوهیت یافت.
هیدگر: شک نیست که چنین است و چنان در طریق بندگی این خداوند پیش رفتهاند که اگر تفکری با دعوی شایستگی عقل از در ناسازگاری درآید و اصیلش نخواند صرفاً با تهمت خلاف عقل ( بودن) به خوار داشت او میتوانند پرداخت» در گفتگوی هیدگر با استاد ژاپنی پرسش اینست که آیا با مفاهیم اروپایی و حتی از نگاه دوربین فیلمبرداری میتوان زندگی و تفکر ژاپن را در یافت. چرا زبان اروپایی و چشم دوربین فیلمبرداری نتواند ما را به دریافت تفکرات و دیدن و شناختن چیزها برساند. یونانیان میاندیشیدند که چیزها خود ظاهر میشوند و این ظاهر شدن میتواند در زبان باشد اما وقتی قرار شد که چیزها در مفهوم و در زبان منطق ظاهر شوند محدودیتی برای ظاهر شدنشان پدید آمد شاید به همین جهت بود که افلاطون و ارسطو در همان زمان در صدد طبقهبندی زبانها و نسبت هریک از آنها با زبان منطق (برهان) شدند و ارسطو کتابهای سفسطه و جدل و خطابه و شعر را در ذیل ارگانون قرار داد یا اگر حتی خود او چنین نظری نداشت در تاریخ فلسفه لااقل سه کتاب سفسطه و جدل و خطابه را جزیی از منطق دانستند. این حادثه فکری هرچه بود زبان را محدود میکرد. البته این محدودیت تا مدتها چندان شدت نداشت که فلسفه را به اپیستمولوژی تحویل کند یعنی منطق ارسطویی منطق عالم و موجودات بود و نه صورت بخش آنها و این در دوره جدید و مخصوصاً در تفکر کانت بود که موجود معنی متعلق شناسایی پیدا کرد ما این دگرگونی را به آسانی حس نمیکنیم و در نمییابیم زیرا زبان را وسیله فهماندن و فهمیدن و صورت منطقی آن را وسیلهای که ملاک درستی و زبان حقیقت است میانگاریم حتی اگر اجمالاً دگرگونی را بپذیریم نمیپذیریم که کانت و زبان او نگاه و نسبت ما با همه چیز را تغییر داده است بخصوص اگر مخالف کانت باشیم و آراء او را بنحوی نقد و رد کنیم دیگر وجهی نمیبینیم که خود را در حصار زبان و نگاه او محدود بیابیم. درآغاز تاریخ فلسفه، افلاطون هنوز کم و بیش احساس میکرد که علم، علم وجود و خیر است شاید واقعه جدایی و دور شدن آنها از هم را نیز از دور میدید و به این جهت اگر بعضی صاحبنظران تصدیق افلاطونی یگانگی علم و وجود را نشانه جدایی این دو یا اخبار از جدایی بدانند تعجب نباید کرد. ارسطو هم لااقل تا زمانی که در آکادمی بود میکوشید ضامنی برای یگانگی علم و وجود و وحدت یا لااقل پیوستگی نظر و عمل بیاید اما او با تدوین منطق و تصنیف کتاب های اخلاق نیکوماک و سیاست گرچه به نظم فکری پیش از سقراط به صراحت تعرض نکرد در بنیاد آن رخنهای بزرگ پدید آورد و اساسی را تأسیس کرد که در آن دیگر صدای لوگوس هراکلیتس شنیده نمیشد و افق وجود پارمیندس پوشیده میشد با تأسیس فلسفه عالمی ساخته شد که صورتی متناظر با قوه ادراک داشت یا درست بگویم موجودات متعلق به آن با عقل ما که بهرهای از عقل عالم بود شناخته میشدند و تعین پیدا میکردند. منطق هم صورت انتزاعی همان عقل بود نه برساخته قوه فهم و ادراک ما. در فلسفههای جهان اسلام و قرون وسطی راه جدایی علم از وجود و نظر از عمل رهروان اندکی داشت و در هر صورت راه مرضّی اهل فلسفه نبود اما در این عالم علی رغم تعلقات اعتقادی خاص فیلسوفان دیوارهای منطق محکمتر و استوارتر شد. این نکته که منطق رو گرفت و صورت انتزاع شده از عالم یونانی در زبان یونانیان است ممکن است عجیبترین سخن تلقی شود زیرا همه ما باور داریم که منطق ملاک مطلق درستی و حقیقت است و نسبت مساوی با همه زبانها و اقوام و اعصار دارد و در نیافتهایم که عالم جدید منطق ارسطویی را کنار نهاده و روش دیگری برای علم و سیاست اختیار کرده است. این قضیه را شاید به دشواری بتوان دریافت زیرا ما هنوز با آن منطق تفنن میکنیم و حتی از اعتبار مطلق آن میگوییم و متوجه نشدهایم که زبان و منطق دگرگون شده است شاید توقع داشتهایم که کسانی بیایند و آراء و آوردههای ارسطو و حتی منطق او را ابطال کنند غافل از آنکه رسم تاریخ رسم ردّ و ابطال نیست. در سیر تاریخ، حوادث و علمها رد و انکار نمیشود بلکه به گذشته میپیوندد و مردمان از آن رسم و علم و عمل میگذرند ولی مگر اکنون ما مطابق قواعد منطق استدلال نمیکنیم و درسی که در مدرسه می آموزیم مثلاً در ریاضی با موازین منطق موافق نیست؟ منطق از آن جهت که یک نظام مفهومی است همچنان اعتبار دارد اما مفاهیم در جهان ما همانها نیست که در عوالم یونانی و اسلامی و مسیحی بود هرچند که هنوز وجه مشترکی میان آنها هست و آن اینکه هردو زبان نظام عالم خاصند و نه زبانی که از سرچشمه برخاسته است و در آن چیزها به صرافت طبع آشکار میشود هریک از این زبانهای مفهومی به دورانی یا به جهانی تعلق دارند. ما وقتی با زبان و درک تجدد (که معمولاً به نحو ناقص فرا گرفته شده است) به تفکر گذشته رجوع میکنیم آن را به زبان ناقصی که از آن ما نیست در مییابیم و البته در این صورت گذشته را در نمییابیم زیرا با آن و اهلش هم زبان نشدهایم. ما هنوز به کلی از عالم افلاطونی – ارسطویی خارج نشدهایم زیرا عالم جدید و متجدد از درون عالم سربر آورده است. به متن هیدگر باز گردیم. متنی که بخصوص برای غیر غربیها میتواند متضمن درسی بزرگ باشد و آنان را به تفکر در نسبتی که با غرب و جهان متجدد دارند برانگیزه گفتگوی یک ژاپنی با مارتین هیدگر با یادآوری نام و خاطره گرافشوتسوکوکی آغاز میشود که هیدگر یاد و خاطره او را حفظ کرده است. ژاپنی به هیدگر میگوید که گراف کوکی پس از بازگشت از اروپا به ژاپن در کیوتو تدریس درس زیبایی شناسی هنر و شعر ژاپنی را به عهده گرفت و فیلسوف متعجب میشود که چگونه ممکن است هنر و شعر ژاپن را از طریق زیبایی شناسی درک کرد زیرا زیبایی شناسی وجهی از تفکر غربی است و قاعده باید با تفکر آسیای شرقی بیگانه باشد ژاپنی در سخنی بجا و قابل تأمل از ناگزیر بودن و ضرورت رجوع به فلسفه اروپایی و منجمله زیبایی شناسی میگوید و چون هیدگر میپرسد شما چرا ناگزیرید که از زیبایی شناسی مدد بگیرید پاسخ میشنود که «چون در زیبایی شناسی آن مفاهیم لازم را مییابیم که به مدد آنها میتوانیم هنر و شعر خود را درک کنیم» ژاپنی (درست بگویم هیدگر به نمایندگی از ژاپنی) به درستی گفته است که ما نه فقط برای شناختن جهان خود بلکه برای درک و تفسیر شعر و هنرمان نیز به مفاهیم غربی جدید نیاز داریم و هیدگر که خود میبایست به نحوی از این نیاز آگاه باشد (و آگاه بوده است) اظهار تعجب میکند و میپرسد چرا چارهای جز توسل به مفاهیم غربی ندارید و چه نیازی به آن مفاهیم دارید. پاسخ ژاپنی در عین سادگی، دشوار و دشواریاب است. او میگوید در مواجهه با تفکر اروپایی زبان ما دچار ناتوانی شده است و با آن نمیتوانیم متعلقهای شناسایی را در نظامی روشن قرار دهیم وقتی ژاپن که تقریباً در همه شئون تجدد شریک اروپای غربی و آمریکای شمالی شده است زبان خود را بدون توسل به مفاهیم غربی ناتوان از درک چیزها و حتی گذشته میداند دیگران چه باید بگویند؟ پریشانی و ضعف زبان در کشورهای در حال توسعه و توسعه نیافته بیشتر است و این ضعف و پریشانی را در زبان کسان و گروهایی که خود را به نسبت منتسب میدانند آسانتر و بهتر میتوان دید و پیداست که ناتوانان ناتوانایی را کمتر احساس میکنند یا اصلاً آن را در نمییابند و به این جهت پریشانی زبان را امر عرضی و اتفاقی میانگارند و میپندارند با اتخاذ تدابیری مثل بیشتر کردن ساعات درس زبان در مدارس و دانشگاهها آن را علاج کنند و با اینکه درمانها بیاثر است و گاهی ناتوانی را بیشتر میکند. باز هم به سرچشمه و منشاء پریشانی توجه نمیشود. ما اروپایی شدن جهان را درک نمیکنیم زیرا به هر ملت و مذهبی تعلق داشته باشیم و حتی اگر در دشمنی با غرب بکوشیم در دل و جان اروپا را مرتبه کامل علم و عقل در تاریخ میدانیم و دنبال یافتن موانع یا مقصّرهایی هستیم که ما را از رسیدن به مرتبه اروپا و آمریکا بازداشتهاند. جهان غیر غربی بخصوص در دوران جهانی شدن آثار و ظواهر تجدد، دیگر راهی به سرچشمه خرد غربی ندارد و بهرهاش از تجدد مشارکت در مصرف اشیاء و کالاها و رویّههای جهان توسعه یافته است و ناگزیر است که از خرد غربی به صورت انتزاعی آن اکتفا کند. اینهمه بحث و گفتگوی فلسفی و ایدئولوژیک که در همه جا میتوان یافت جلوه نظری این عقل انتزاعی است این خرد انتزاعی بجای ره آموزی ممکن است مجال طرح مسائل تاریخی را تنگ کند و موجب شود که اقوام توسعه نیافته بجای اندیشیدن به آینده و جستجوی راه زندگی دل خود را به مطالب غالباً خطایی فلسفی و ایدئولوژیک خوش کنند. پیداست که با این تلقی دیگر از ضعف و قوت زبان نباید سخن به میان آید به متن بازگردیم. در یادآوری خاطره گراف کوکی به نکات زیر اشاره شده است:
۱- ژاپن در برخورد با غرب متجدد هوای غرب را به عالم قدیم خود راه داده و این هوا عالم ژاپن و شرایط ادراک و عمل اهل این عالم را دگرگون کرده است و ژاپنی چاره ندارد که حتی مآثر و آثار تاریخی و هنر قدیم خود را در حدود مفاهیم و معانی جهان متجدد ادراک کند.
۲- اگر قرار است یک شرق شناس در هنر ژاپنی نظر کند و آن را به ژاپنییان بنمایابد چرا استادی که کم و بیش به شرایط ادراک تاریخی واقف است و قهری بودن غلبه غرب را کم و بیش به آزمایش دریافته است نکوشد که با تجدد به نحوی کنار آید و بجای اینکه صرفاً بازیچه این تاریخ باشد، خود بازیگر و تماشاگر بشود.
وقتی این متن را میخوانیم میتوانیم از خود بپرسیم که اگر هیدگر بجای گفتگو با یک ژاپنی با یک ایرانی یا مصری فیلیپینی ملاقات و گفتگو میکرد، گفتگویشان چه صورتی پیدا میکرد. شنیدهام که بعضی از استادان فلسفه و زبان های باستانی ما با فیلسوف آلمانی ملاقات کردهاند. اما با هم، همسخن نشده و چند دقیقهای به گفتگوهای عادی پرداختهاند. در این ملافاتها هیدگر به شعر و زبان فارسی علاقهای نشان نداده و در پاسخ دعوت به آشنایی با شعر فارسی خود را بیش از آن پیر دانسته است که دیگر نتواند یک زبان شرقی بیاموزد و شعر آن زبان را بخواند. شاید فیلسوف به حکم رعایت ادب چنین پاسخی داده است چنانکه اگر سی یا چهل سال زودتر هم از او چنین دعوتی شده بود، باز هم پاسخی تعارف آمیز میداد. حدس من اینست که هیدگر لااقل از طریق آثار هانری کرین قدری با فلسفه اسلامی آشنا بوده و به هم سخن شدن با فیلسوفان عالم اسلام رغبتی پیدا نکرده است. (دکتر شرف یا دکتر نجم آبادی ترجمه فرانسه کتاب المشاعر را در قفسه کتابهای اطلاق او دیده بودند) هیدگر به ژاپنی میگوید ما اروپاییها مقیم خانهای (زبان) هستیم که با خانه مردم شرق دور به کلی متفاوت است ولی در ظاهر عجیب است که به سخن هم سخن خود که گفته بود ما ناگزیریم با مفاهیم اروپایی چیزها و از جمله گذشته خود و حتی هنرمان را درک کنیم چنانکه باید وقعی نگذاشته است (البته سخن هم سخن هم سخن هیدگر است زیرا چنین گفتگویی در حقیقت روی نداده و آقای تومیوتسوکا (طرف گفتگو) شاگرد هیدگر فقط مترجم این نوشته و نه حاضر در مجلس گفتگو بوده است) وقتی ناگزیر باید موجودات و زبان و زندگی را با مفاهیم غربی درک کرد خانه وضعی دیگر پیدا میکند و حتی اگر موقه صورت معماری شرقیش حفظ شود. اثاثیه و نحوه سکونت در آن اروپایی خواهد بود و اقتضای نیاز به اثاثیه جدید و پیروی از نحوه سکونت اروپایی اینست که بنای خانه قدیم سست و ویران شود. در این صورت چگونه میتوان به جای خانه کهن خانه دیگری ساخت شاید تا کنون کسی به خانه توسعه نیافته نیندیشیده باشد و در گفتگوی هیدگر ژاپنی هم به آن اشارهای نشده است و صرفاً به بیان این نتیجه کلی اکتفا میشود که اختلاف زبانها در اینجا و آنجا عرضی نیست . . . و هم سخنی ساکنان یک منزل با ساکنان منزل دیگر تقریباً ناممکن است. وقتی مردم منازل متفاوت زبان یکدیگر را در نیابند نه فقط راه گم میشود بلکه پروای زبان و خانه جایش را سودای اثاثیه و گذران هر روزی میدهد و این سودا دیگر مجالی برای اندیشیدن به هیچ چیز باقی نمیگذارد. ما امروز در باب زبانمان کمتر میاندیشیم البته راه پژوهشهای صرفی و نحوی و زبان شناسی و لغوی رهروانی دارد اما وقتی بنیاد زبان ویران میشود با پژوهش چه میتوان کرد. اکنون حتی این گفته که زبان مظهر خرد و توانایی یک قوم است به درستی فهمیده نمیشود و در بهترین صورت سخنی تلقی میشود که بیشتر ذوقی است و دلایل کافی برای اثبات آن نمیتوان یافت. میگویند اصلاً زبان چه ربطی به توسعه علمی – تکنیکی و بهداشت و آموزش و نظم و قرار زندگی دارد بسیار خوب اگر رشد و توسعه علمی تکنیکی و گسترش بهداشت و آموزش و اصلاح نظم اداری اهمیت دارد بیایید به آنها بپردازیم و چرا در طی صد و پنجاه سال بیشتر حرف زدهایم و کمتر به آنچه گفتهایم عمل کردهایم و اگر ژاپنی میدانست که به مدد مفاهیم غربی ادراک و عمل میکند همه مردم غیر غربی از این وضع آگاه نیستند نکته دیگر اینست که دیدن و فهمیدن چیزها و کارها با نگاه و مفاهیم غربی ضروره مستلزم هم سخنی با غرب نیست و مخصوصاً اگر کسی غرب و تجدد غربی را کمال تاریخ بینگارند از این همزبانی دورند. مطلب قابل تأمل دیگر اینست که اگر چارهای جز سکونت در خانه غربی نیست چرا هیدگر از هم صحبت خود از وجه ضرورت این سکونت و اقامت میپرسد و مگر بنای خانه قدیمی استوار مانده است و ما اختیار داریم و میتوانیم در آن خانه با آسودگی خاطر سکونت کنیم؟ آیا هیدگر ما را به اعراض از سکونت در خانه غربی دعوت میکند؟ اگر بتوانیم اعراض کنیم آیا جایی برای تعرض به آنجا هست؟ و آیا هیدگر به چنین جایی اندیشیده است؟ شاید او نمیتوانسته است بسر بردن در عالم توسعه نیافته خاوردور یا خاورمیانه را بیازماید اما چون فروبستگی افق غرب را میدیده است تکرار این تاریخ را در هیچ جا ممکن نمیدانسته است. اگر بگویند میان دو ناممکن چگونه میتوان زیست و چرا فیلسوف به این امر مجال نیندیشیده است لازم نیست فکر کنم که او در این مورد خاص تجربهای نداشته است زیرا میدانیم که از درد میان دو نا ممکن زیستن بیخبر نبوده است. اینکه این زندگی چگونه ممکن است، بیانش بسیار دشوار است اما تصدیقش دشواری ندارد زیرا اکنون بسیاری از مردم روی زمین در این وضع بسر میبرند و مردم جهان توسعه یافته نیز به تدریج به آنها ملحق میشوند. اگر به غرب و اروپا به معنایی که فیلسوف از آن مراد کرده است نظر داشته باشیم نه فقط غیر اروپائیان راه اروپایی شدن را مسدود مییابند بلکه خود اروپاییان نیز نمیتوانند اروپایی و غربی بمانند ولی درک این معنی آسان نیست و هیدگر به اشاره گفته است که تیرگی چشم ها چندان فزونی گرفته که آدمی دیگر نمیتواند دریابد که اروپایی شدن آدمی و کره زمین راه بازگشت به سرچشمه اصلی را بسته و این چشمهها از حرکت باز ایستاده است.
اثر هیدگر پر از اشاره است و اشارات را نمیتوان تلخیص کرد. اگر خواننده در این اشارات ضدیت و مخالفت با غرب و تفکر غربی (فلسفه) میبیند، نظر فیلسوف را درست درنیافته است و اگر میپندارد که شرق را بر غرب ترجیح داده است یکبار دیگر نوشته را بخواند حتی آنجا که میپرسد چرا شعر ژاپنی را باید با مفاهیم اروپایی دریافت، قصد منع و تجذیر ندارد بلکه به وضع تاریخی یک کشور غیر اروپایی که در راه اروپایی شدن قرار گرفته است اشاره میکند. به راستی هر کشوری که در راه غربی شدن است نه فقط گذران زندگی بلکه شعر و زبان اسلاف خود را نیز در حدود فهم اروپایی قرار میدهد و قهراً رشته هم زبانیش با گذشته اگر قطع نشود سست میشود. این سخن را به آسانی نمیتوان پذیرفت زیرا پذیرفتنش آرام و قرار را از ما میگیرد و قوت هر روزی را در کاممان زهر میکند ولی به نظر نمیرسد که کام جان فیلسوف چندان تلخ باشد زیرا او کمتر از تلخکامی میگوید ولی همه که فیلسوف نیستند تا سنگینی بار آینده یا سیاهی افق آن را تاب بیاورند این سنگینی را تفکر تحمل میکند و نه اشخاص. مردمان برای گذران زندگی به غفلت نیاز دارند و خیلی آسان به آن پناه میبرند. فیلسوف که وجودبین است از دیدن وضع موجود چندان پریشان نمیشود اما موجودبین حتی اگر داعیه فلسفهدانی و فیلسوفی داشته باشد از وجود غافل است و جز اشیاء جهان خود و موجودات چیزی نمیبیند و نمیشناسد. پس اگر بشنود که وضع موجود و نظام موجودات به خطر افتاده است این سخن را شاید مسخره بینگارید و بگوید که او هیچ خطری احساس نمیکند و البته راست میگوید زیرا نظام درکش چنان است که تا خطر موجود نشود آن را نمیبیند به عبارت بهتر او خطر و امر خطیر را که به آینده تعلق دارد، در نمییابد. اگر این اشارات به آنچه میان هیدگر و ژاپنی گذشته است ربطی داشته باشد باید آنها را بیهنگام دانست ولی گاهی برای درک هنگام باید به سخن بی هنگام گوش کرد. غرب دیگر وقت آن را ندارد که به زمان و زبان و بی زمانی و آشفته زبانی ما بیندیشد ولی ما ناگزیریم اینهمه را در نسبت با غرب باز بشناسیم و اگر در تفکر جدید چیزی هست که صرفاً به وضع تاریخی ما تعلق دارد، از آن رونگردانیم. غیر اهل فلسفه و بسیاری از فلسفه خواندهها از این گفتگو چیزی عایدشان نمیشود ولی به نظر میرسد که اهل نظر نیاز دارند و شاید بر آنها فرض باشد که در این قبیل نوشتهها و معانی نظر و تأمل کنند.