دکتر سید جواد میری
مرکز بین المللی مطالعات صلح
دکتر سید جواد میری، دارای دکترای جامعه شناسی از دانشگاه بریستول انگلستان و عضو پژوهشکده علوم اجتماعی پژوهشگاه علوم انسانی تهران و مرکز بین المللی مطالعات صلح است. وی آثاری در شناخت اندیشههای اجتماعی امام موسی صدر، شهید مطهری، شهید بهشتی، دکتر شریعتی و مسایل قفقاز به زبان انگلیسی منشر کرده است.
مفهوم صلح به چه معناست؟ آیا تنها بُعد اجتماعی دارد یا از نقطه نظر فردی نیز میتواند مورد توجه قرار گیرد؟
گاهی به صلح به معنای مصطلح سیاسی آن پرداخته میشود و گاهی نیز به مفهوم صلح به مثابه حالت درونی میتوان پرداخت که در عرفان از آن به «سلم و سلام» و صلح درونی یاد میشود. این دومفهوم در دو حوزه مختلف قرار میگیرند که گاه نیز ممکن است تماس داشته باشند. بنابراین صلح هم به معنای فردی و هم به معنای اجتماعی وجود دارد.
پس ابتدا باید کلمه «صلح»را تحدید کرد و گفت منظور از این کلمه آشتی، سازش و در اصطلاح سیاسی دست کشیدن از جنگ با عقد قرارداد است.
در فقه نیز صلح، عقدی دانسته میشود که در آن حقی از خود به دیگری واگذار و بخشیده میشود اما هنگامی که کلمه صلح به کار میرود کلماتی چون «صالح و مصلح و اصلاح» به ذهن متبادر میشود. در میان همه این کلمات «انسان» و اختیار او دیده میشودکه در میان جبر روزگار میتواند حرکتی انجام دهد که امروزش را از دیروز متمایز ساخته و بهتر نماید.
اما صلح اجتماعی نیز نمیتواند جدا از آرامش درونی فرد و حالت هارمونی و تعادل باشد زیرا فرد باید صلح را در خود بپروراند تا بتواند آن را اشاعه دهد و پرسشی که اینجا مطرح میشود این است که آیا با وجود صلح درونی نیاز به شاخصههای اجتماعی صلح نیز هست؟ به بیان دیگر در جامعهای استبداد زده میتوان سراغ از انسانهای آزاده و نهادهای مبتنی بر آزادی گرفت؟ بنابراین هنگامی که از صلح اجتماعی بحث میشود حتماً باید ترکیبی از صلح درونی و صلح اجتماعی وجود داشته باشد تا صلح شکل بگیرد.
بنابراین با توجه به پیش نیاز بودن صلح درونی، در جهان مدرن که مبتنی بر سلطه است، امکان تحقق صلح در چه حدی خواهد بود؟
انسان مدرن، خود را در طبیعت تعریف نمیکند بلکه «بر» طبیعت تعریف میکند. به همین دلیل نیز در حوزههای مختلف اختلالات زیادی را ایجاد کرده است. انسان مدرن معادل انسان غربی نیست بلکه کسی است که مدرن اندیشیده و در حوزه اقتصاد به سود بیکران و سرشار و برداشت از طبیعت مشغول است و محیط زیست را آلوده میسازد، این معنی در روابط فی مابین نیز به سلطه بر دیگری میانجامد. به عنوان مثال از دید اساطیر ژاپنی انسان نه «بر طبیعت» تعریف شده و نه چیزی بیرون از طبیعت است بلکه درون طبیعت تعریف میشود و صلح برای او زمانی ممکن است که در این چارچوب به تعادل برسد. در ادیان ابراهیمی و بویژه در اسلام، انسان قسمی از طبیعت و بهرهای از روح الهی برده است و زمانی به صلح دست مییابد که طبیعت را چون «امانتی» به عنوان جانشین خداوند ببیند و آن را به سلامت به صاحب آن باز گرداند. حال اگر انسان نسبت خود را با هستی و طبیعت و سایر انسانها اینگونه تعریف نکند و چنین رابطهای با دیگری برقرار نسازد خالی از صلح و آرامش و آشتی خواهد بود.
اما اگر در حوزه اجتماعیات و سیاست و فرهنگ نگاه به انسان و فرهنگ و سیاست و طبیعت، نگاه ابزاری و برای پیشبرد اهداف کوتاه مدت به نفع یکی و به ضرر دیگری باشد چنین جامعهای نیز روی صلح و آرامش را به خود نخواهد دید.
صلح در حکمت ایران پیش از اسلام و پس از آن در سیاست و فقه چگونه تعریف میشود و چه نسبتی با هم دارد؟
در ایران، پیش و پس از اسلام وجود ندارد و هویت و دنیای درون ایرانی قبل و پس از اسلام اتصالی همگون با هم دارد. اینگونه نیست که ما پیش از اسلام تصوراتی داشتهایم و پس از آن همه چیز را به یکباره کنار گذاشته باشیم یا اینکه آنها با اسلام از بین رفته باشد یا به سمت دیگری آنرا سوق داده باشد. شاهد آن نیز که نقطه اتصال آن است، «عرفان» است. نکته دیگری که در عرفان نیز به آن اشاره شده این است که انسان بما هو انسان، به خاطر روح لطیفی که در او دمیده شده است در این دنیا همواره احساس غربت و غریبی دارد. بنابراین چه در حکمت ایرانی و چه در عرفان باستانی ایران «هفت خوان و مرحله» برای رشد وجود دارد در آثار عطار نیز به این «هفت شهر عشق» اشاره میشود.
با توجه به تعریف اسلام از انسان و بینهایت خواهی او، مصداق خواهش چه باید باشد تا صلح و آرامش تحقق یابد؟
انسان از بعد غیر مادی بسیار ژرف و عمیقی چون «معنویت» برخوردار است. در صورتی که از این مادیت فرا رود و به معنومیت متصل شود دیگر از بند محدودیت دنیای مادی خارج میشود و رهایی مییابد. اما اگر انسان به این بعد وجودی خود بیتفاوت باشد و به آن نپردازد یا کم بپردازد و سعی در از بین بردن عطش بینهایت خواهی خود در دنیای مادی داشته باشد چون این عالم همواره در حصر زمان و مکان است و در آن قدر و مقدار وجود دارد و محدود است هرگز به صلح و آرامش نمیتواند رسید. اگر امروزه به عالم موجود بنگرید که انسانها خواستههای خود را در این چارچوب تعیین میکنند هیچگاه به صلح و آرامش نخواهند رسید. همینگونه است که بشریت در این عصر دو نزاع بزرگ را از سر گذرانده و مشغول درگیریها و جنگهای بسیاری است که با قحطی و گرسنگی و ناعدالتی همراه است. اما اگر انسان به بعد معنوی خود آگاه شد و به بیکران معنا وصل شد همانند خالقش به بینهایت خواهد رسید اما اگرمصداق را به اشتباه جهان ماده بگیرد راه را به اشتباه خواهد رفت و هرگز به صلح و سلام نخواهد رسید.
بحثی بسیار دامنه دار وجود دارد و آن این است که انسان مدرن بدون شناخت بستر و سیستمی که در آن شکل گرفته و میزید قابل بررسی نیست. سیستم جهانی مدرن بر اساس «ابزار انگاری» و استثمار است و تا زمانی که دیگری برای پیشبرد اهداف از پیش تعیین شده من به کار گرفته شود هیچگاه در چنین رابطهای، رابطهای بر اساس «رحمت و بخشش و رحمانیت» شکل نمیتواند گرفت. در این سیستم «دیگری» همواره خارج از معادلات فرد صلح غیرممکن مینماید.
اصولاً، انسان مدرن با «غیر» و دیگری تعریف میشود. در ساختمان این مدرن بودن ابتدا «دینغیر» وجود داشت که در ابتدا اسلام بود و مسئله دیگرنژاد «غیر» بود که هم در ساخت انسان مدرن مشارکت داشت و هم امروزه آن را سایه به سایه دنبال میکند. یکی از بزرگترین مسائل امروز امریکا و اروپا هنوزنژاد است و دوم ایدئولوژی سکولاریسم است که در شکلگیری انسان مدرن وجود داشته است.
آیا میتوان صلح را با عقل و جنگ را با جهل معادل دانست؟
قسمت اعظم صلح در حوزه سیاست باید با عقل و تدبیر همراه باشد اما همه چیز در حوزه وجود و حیات انسانی فقط تعقل نیست بلکه «اشراق» نیز هست. دامنه عقل بسیار وسیع است اما همانگونه که «پارتو» میگوید دامنه وسیعی از فعالیتهای «فراعقلانی» جزئی از زندگی اجتماعی و انسانی است. بنابراین شاید بتوان گفت قسمتی از مفهوم صلح در اجتماع و سیاست با عقل و تعقل حسابگرانه ممکن میشود و قسمت دیگری نیز با وجدان و اشراقیات و «معنویت» و «پوئتیک» ارتباط پیدا میکند.
صلح برون جنگ و مستقل از آن را میتوان تصور کرد؟ این استقلال چگونه تعریف میشود؟
نباید صلح را از معنای وسیع کلمه که صلح درونی و صلح اجتماعی است به صلح سیاسی تقلیل داد و سپس از استقلال یا تقدم آن نسبت به جنگ سخن گفت. اگر صلح را از فرد آغاز کنید و سپس آن را در اجتماع با توجه به بلوغ عقلانی در نظر بگیرید دیگر نیازی به تقابل جنگ و صلح نیست.
فردیت انسان چون «منادی» نیست که در خود تعریف شده و به خود بسنده شود. حتی یکه و بینظیر بودن هر انسان نیز در ارتباط با جامعه انسانی تعریف میشود پس باید خود در صلح باشد تا به جامعه صلح ببخشد اما بر عکس نیز اگر جامعهای در حالت نزاع و استبداد و ناعدالتی قرار داشته باشد نمیتواند انسانی آرام و با صلح درونی در خود بپرورد و نمیتوان استثنا را قاعده قرار داد. «تولستوی» در کتاب «جنگ و اجتماع» خود که به اشتباه «جنگ و صلح» خوانده میشود، به حمله ناپلئون به روسیه اشاره میکند و نشان میدهد که جنگ چه اثرات و تبعات جبران ناپذیری بر جامعه انسانی میگذارد. بنابراین همانقدر که صلح درون فردی مهم است نهادهای بیرونی نیز اهمیت دارد.
آیا در اسلام «جنگ آغازگرانه» جایگاه و تعریفی دارد؟
استاد سید محمد نقیب العطاس، فیلسوف مالزیایی میگوید ما در تمام اضلاع زندگی از مفاهیم مدرن و سکولار متأثر شدهایم.
در فقه و اصول و در اسلام و قرآن هرگز مفهوم «جنگ مقدس» وجود ندارد. این مفهوم از جنگهای صلیبی گرفته شده است. در اسلام تنها «جهاد» و «دفاع» وجود دارد و هیچگاه جهاد پیش دستانه وجود ندارد و همواره دفاعی است. اینگونه است که نسبت انسان مسلمان با هستی همان نسبت «رحمانی و رحیمی» میماند و هرگز در جنگ پیشقدم نمیشود. حتی در جهاد دفاعی نیز در دین ما باید بسیاری ازمسائل را رعایت کرد.