فلسفه سیاسی توماس هابز

هوالحکیم

فلسفه سیاسی توماس هابز

دکتر سید سلمان صفوی

Philosophy@iranianstudies.org


خلاصه:


در نوشتار حاضر که پیرامون فلسفه سیاسی توماس هابز Thomas Hobbes ، فیلسوف قرن هفدهم انگلیسی می باشد، کوشیده شده است که: ۱- با تفحصی در آراء مفسرین مختلف افکار وی طرحی نسبتاً جامع و فشرده از فلسفه سیاسی وی ارائه گردد. ۲- از آنجا که فلسفه سیاسی وی مبتنی بر آراء فلسفی وی و تحلیل او از ماهیت انسان دارد، به مبانی فلسفی وی به شکل موجز اشاره شده است. ۳- حتی المقدور عین عبارات وی، بخصوص از لویاتان ذکر شده است. ۴- آراء هابز را با برخی از فیلسوفان دیگر نظیر ماکیاولی و بُدن فرانسوی (۱۵۹۶-۱۵۳۰) مقایسه شده است. ۵- نقد فلسفه وی صرفاً از دیدگاه فیلسوفان غربی طرح شده و از دیدگاه فلسفه سیاسی مسلمین به آن نپرداخته ایم چرا که خود فصلی مفصل و مشکل می شد. ۶- این  مقاله شامل ۸ محور می باشد که عبارتند از:

  1. زندگی نامه شخصی ۲- اهمیت فلسفه سیاسی هابز ۳- اندیشه فلسفی هابز و تحلیل روان انسانی ۴- وضع طبیعی ۵- قوانین طبیعی ۶- قرارداد اجتماعی و ایجاد حکومت ۷- قرارداد اجتماعی و ایجاد حکومت ۸- اختیارات و حقوق حاکم و ضرورت استبداد ۹- نقد فلسفه سیاسی هابز.

کلید واژه ها: هابز، وضع طبیعی، فلسفه سیاسی، لویاتان، قرارداد اجتماعی، دولت، استبداد.

  1. زندگی نامه شخصی:

توماس هابز در سال ۱۵۸۸ در شهر “وست پورت” انگلستان تولد یافت و پس از پایان تحصیلات مقدماتی به اکسفورد رفت که در آن منطق ارسطو و فلسفه اسکولاستیکی تدریس می کردند و پس از پنج سال فارغ التحصیل شد، ولی تحصیلات رسمی را بیهوده و خستگی آور یافت و از آنجا که علاقمند به مطالعه و تحقیق و کاوشگر بود با کوشش فردی خود همت به یافتن معرفت جدید نمود.

وی پس از اتمام تحصیل در آکسفورد، معلم فرزند “ویلیام کاوندیش. V. Cavendish  که از اشراف انگلیسی بود شد. همراهی با این خانواده که بخش بزرگی از عمر هابز را تشکیل داد، اثری قاطع بر روند افکار و زندگی او داشت، او از طریق این خانواده توانست همراه آنها به ایتالیا وفرانسه سفر کند و از تحولات و پیشرفت های علمی آن دوران آگاه گردد و از محفل همین خانواده با عده ای از بزرگان علم و ادب انگلیسی از جمله “فرانسیس بیکن” F. Bacon بزرگترین فیلسوف قرن هفدهم انگلیس آشنا شد. او در دومین سفر اروپائی خود علم هندسه را فراگرفت و سخت مجذوب دقت و  قطعیت احکام آن شد. در سومین سفر اروپائی خود با گاساندی آشنا گردید و تحت تأثیر او مادی گرا شد.

در سال ۱۶۳۷ نخستین کتاب فلسفی اش را به عنوان رساله صغری The little Treatise به رشته تحریردرآورد که در آن بینش مادی خود را از زندگی انسان آشکار کرد.

نخستین رساله سیاسی او به عنوان “عناصر قانون The elements of law در سال ۱۶۴۰ به اتمام رسانید که به صورت دست نویس برای دوستان طرح گردید. چون هابز در این رساله از حقوق مطلقه پادشاه دفاع کرده بود و در این موقع قدرت پارلمان بر شاه فزونی گرفته بود، از ترس مؤاخذه پارلمان از انگلستان فرار کرد و تا سال ۱۶۵۱ در فرانسه اقامت گزید ودر آنجا معلمی چارلز شاهزاده انگلستان را می کرد که بعداً شاه انگلیس شد. در این مدت دو کتاب مهم خود یعنی “اصول فلسفه سیاست- و لویاتان را نوشت. کتاب لویاتان شاهکار هابز می باشد و بسیاری از گروهها و جناح ها و قشرهای مختلف سیاسی و فلسفی علیه آن موضع گیری کردند. همچون کلیسای انگلیس- کلیسای کاتولیک- سلطنت طلبان ( بخاطر افکار منشاء الهی سلطنت) در دوران های بعد نیز تمام فلسفه های سیاسی در مخالفت با نظریه وی می باشند. حزب نازی آلمان و فاشیسم ایتالیا از این حکم مستثنا هستند.

سلطنت طلبان تبعیدی در فرانسه وی را از محفل خود به خاطر انتشار این کتاب طرد کردند و او ناچاراً با حکومت کرامول صلح کرد و در همان سال به لندن بازگشت. دراین دوران هابز در انگلیس مشهور شده بود.


هابز در سال ۱۶۵۵ رساله ای درباره تن یا ماده نوشت و در سال ۱۹۵۶ رساله ای تحت نام “مسائل مربوط به آزادی و ضرورت و تصادف (Questions Concerning Liberty, Necessity and Chance) منتشر کرد که در آن از دترمینیسم دفاع می نماید.

هابز در این دوره از زندگیش به خاطر شرایط سیاسی نامطلوب برای وی بیشتر به علوم طبیعی و روانشناسی می پردازد. در سن ۸۴ سالگی زندگینامه خود را به لاتین نوشت و دو سال بعد منظومه های ایلیاد و اودیسه را به انگلیسی ترجمه نمود، پس از بازگشت چارلز دوم به پادشاهی به جوانمردی و مهربانی با هابز رفتار نمود. در سال ۱۶۷۵ لندن را برای رفتن به روستا ترک کرد و در سال ۱۶۷۹ در سن ۹۲ سالگی از دنیا رخت بربست.

  1. اهمیت فلسفه سیاسی هابز:


کتاب معروف هابز، لویاتان Leviathan نام دارد. هابز این نام را از تورات اقتباس کرده، لویاتان در تورات یک غول افسانه ای است که هیچ موجودی به بزرگی و قدرت او وجود ندارد و کسی را توان برابری و مقاومت در مقابل او نیست. هابز دولت را نظیر این غول می داند و آن را انسان مصنوعی می خواند.

فلسفه سیاسی هابز که دراین کتاب بیان گردیده است از چند وجه مقام برجسته دارد.

الف- نخستین فلسفه سیاسی به زبان انگلیسی است.

ب- متدی جدید در مطالعه امور سیاسی بکار گرفته است.

ج- با دلیل و برهان از استبداد دفاع کرده است و همچون ماکیاولی با شاهد آوردن از تاریخ اکتفا نکرده است.

د- تکامل و پیشرفت اندیشه سیاسی در انگلیس و در غرب در قرون اخیر بطور مستقیم و غیر مستقیم تحت تأثیر این کتاب است. زیرا بیشتر عناوینی که در فلسفه سیاسی قرون هفدهم به بعد عنوان شده در نقد و مقابله با اندیشه های او بوده است. بخصوص روسو، مونتسکیو و ولتر و …

آنها به طور جدی، سیستماتیک و علمی با آراء او مخالفت ورزیده و سرانجام آراء آنان است که برتری یافت.


  1. حاصل اندیشه هابز در لویاتان:

چکیده دیدگاه هابز آن است که افراد اگر بخواهند در جامعه از امنیت کامل برخوردار باشند و رعایت قوانین که هدف آنها ایجاد امنیت است به زیانشان تمام نشود باید همه اختیارات خود را به یک فرد یا به جمعی از افراد واگذارند.

اصول اندیشه فلسفی هابز مبتنی بر مادیت (ماتریالیسم)، افزاروارگی (مکانیسم) و موجبیت (ترمینیسم) است.

متد او برای وصول به نظریه دولت مقتدر بر این قرار است که نخست به تحلیل روان و عواطف آدمی در حال طبیعی اقدام می کند و سپس نشان می دهد که حال طبیعی انسان وضع جنگ است و اگر انسانها بخواهند به صلح زیست کنند باید بر این عواطف قید و بند بنهند و این قیود همان قوانین اجتماعی است ولی برای آنکه قوانین را رعایت کنند باید انگیزه ای قوی داشته باشند و چنین انگیزه ای وقتی قدرتمند و مؤثر است که قدرت و اختیارات فرمانروایی بدست یک نفر یا جمعیتی از افراد بطور مطلق قرار گیرد.

هابز کوشیده است تا تحقیق خود را در فلسفه سیاسی براساس روش علوم دقیقه استوار کند بخصوص شکل هندسی.

براساس مبانی فلسفی وی، ارزشهایی چون خوبی و بدی فقط دارای جنبه اعتباری هستند، یعنی وقتی چیزی را خوب یا بد می دانیم، ملاک قضاوت ما میل و علاقه محض به آن چیز و یا نفرت از آن است. و خوبی و بدی هیچ گاه در نفس آن چیز وجود ندارد و هیچ گاه چیزی دارای مطلوبیت و یا شرّ ذاتی نیست. و هرگاه گمان می کنیم که مصلحت خود را فدای مصلحت دیگری می کنیم کاملاً دچار اشتباه گشته ایم، زیرا محال است که انسان از عملی که به سود خود اوست روی برتاباند و به عملی که به نفع دیگری است اقدام نماید. پس آدمیان همه به حکم ضرورت خودپرست اند و هرگز فی الحقیقه در غم یکدیگر نیستند، زیرا مصلحت هر کس امری است که فقط مطابق و موافق میل او باشد.

هابز امور گوناگونی را که می تواند مطلوب افراد باشد شمارش می نماید تا نشان دهد که چگونه رغبت به این امور مایه اختلاف و ستیز اجتماعی می شود. او می گوید که همه آدمیان از حیث توانایی ذهنی وبدنی با هم برابرند و اگرچه گاه کسانی یافت می شوند که درنیرو و یا هوش از دیگران برترند، لیکن تفاوت های ذهنی و بدنی انسانها چندان زیاد نیست.

برابری توانایی های ذهنی وبدنی اسباب برابری امیدها و آرزوهای انسانها می شود. به نحوی که اگر دو نفر تقاضای چیز واحدی را داشته باشند و هر دو نتوانند از آن بهره مند گردند، دشمن یکدیگر می شوند و در رقابت برای دست یافتن به آن می کوشند تا یکدیگر را از میان ببرند و یا اسیر اراده خود کنند. و این باعث تنازع و ستیزه آنان می گردد.

او در لویاتان می گوید: “من میل عمومی انسانها را دردرجه اول خواهش دائم وبی قرار در جستجوی قدرت می دانم، این میلی است که فقط با مرگ فرو می نشیند، به سبب این او همیشه آن نیست که شخص لذتی بیش از آنچه بدست آورده است می جوید و با قدرت معتدل نمی تواند خرسند باشد، بلکه آن است که او نمی تواند قدرت و وسیله وجود خود را برای خوب زیستن حفظ کند مگر آنکه قدرت بیشتر به چنگ آورد”. بنابراین ستیزه میان آدمیان سه انگیزه دارد:

الف- رقابت ب- بی اعتمادی ج- جاه طلبی

  1. وضع طبیعی:

چنان که بیان گردید هابز می پندارد که آدمیان اسیر عواطف خویشند و رقابتشان به خاطر ارضاء این عواطف و به دست آوردن قدرت موجب کینه توزی و برخورد آنها می شود. در وضع طبیعی، یعنی در حالی که قانون و دولتی در کار نباشد این دشمنی و رقابت و قدرت طلبی بروز می کند و حالت “جنگ همه بر ضد همه” حاکم می شود. درباره همین وضع می باشد که هابز می گوید: “انسان گرگ انسان است”.

در چنین موقعیتی دیگر حق و باطل و عدل و ظلم بی مفهوم است. زیرا وقتی قانونی حاکم نباشد از آن جهت که قراردادی وجود ندارد بنابراین مصداقی برای ظلم و عدل نیز تحقق خارجی ندارد.

با وجود آنکه هابز مانند ماکیاولی انگیزه های افراد را در روابط اجتماعی خود بد و زشت می داند و مانند او البته با تأکید بیشتری، استبداد را چاره مفاسد ناشی از این انگیزه ها می شمارد، لیکن با ماکیاولی این اختلاف مهم را دارد که وضع طبیعی انسان را زاییده  همه این انگیزه ها و مفاسد می پندارد.

هابز معتقد است انسانها هرچه از وضع طبیعی خود دور شوند به بهروزی و امنیت نزدیکتر می گردند، در حالیکه ماکیاولی و روسو انسان را در جامعه ابتدایی و وضع طبیعی سعادتمند و شاد می داند و برعکس وضع کنونی و تمدن اجتماعی او را محکوم می کند، بخصوص روسو تمدن را عامل فساد و بدبختی و شقاوت انسان می داند.


پیرامون مقصود “وضع طبیعی” از دیدگاه هابز دانشمندان منازعه کرده اند و دو وجه برای آن بیان می دارند:

تصور اول آن است که بشر در تاریخ خود واقعاً چنین مرحله ای را طی کرده است و تصور دوم آن است که اگر قدرت حاکم وجود نداشته باشد انسانها دچار چنین وضعی خواهند شد.

پلامناتز عقیده دارد که مقصود حقیقی هابز آن نیست که بشر واقعاً در تاریخ گذشته خود مرحله ای را بنام وضع طبیعی گذرانده است، بلکه او فقط می خواهد بگوید که “اگر نظام اجتماعی مختل شود بشر به چنان وضعی سقوط خواهد کرد”.

  1. قوانین طبیعی:


قواعدی را که انسان به مدد عقل برای رهایی و یا دورماندن از وضع طبیعی مطرح می کند، قوانین طبیعی نام دارند که با حقوق طبیعی متفاوت است در واقع قانون طبیعی از دیدگاه هابز یعنی آن اصل یا قاعده ای عام که عقل آن را کشف کرده باشد و به حکم آن به آدمی از کردن کاری که زندگی وی را تباه کند و یا وسیله بناء را از او بگیرد و از نکردن کاری که به گمان او با آن بقایش به بهترین وجه تأمین می شود بازداشته شود.

“لویاتان، ص ۱۴۶-۱۴۵”

هابز برخی از این قوانین را شرح می دهد و مهمترین آنها سه قانون اول است که به عقیده او همه قوانین دیگر از آنها منتج می شود:

  1. “هر کس باید تا جایی که امید یافتن دارد در جستجوی صلح بکوشد و چون آن را نتواند بیابد مجاز است که در پی همه وسائل و چاره های جنگ برود و به آنها توسل جوید”. در واقع این عبارت دربرگیرنده قانون طبیعی و حق طبیعی می باشد”.

  2. دومین قانون طبیعی که از قانون اول مشتق می شود آن است که: “هر کس باید حاضر باشد که در صورتی که دیگران نیز حاضرند تا جایی که برای حفظ صلح و صیانت نفس خود لازم می داند از حق خویش بر همه چیز چشم بپوشد و به آن اندازه تسلط بر دیگران خرسند باشد که راضی است که دیگران بر او داشته باشند”.

هابز خود گفته است معنای این قانون همان قاعده “معروف کتاب انجیل است که” “هرچه از دیگران توقع و انتظار داری که با تو کنند با ایشان کن”.

  1. سومین قانون طبیعی هابز: “شخصی باید به پیمان و قرارداد خود وفا کند وگرنه پیمانها بیهوده و الفاظی پوچ خواهند بود و چون حق همگان بر همه چیز باقی می ماند باز درحالت جنگ بسر خواهیم برد”.

این قانون سرچشمه عدالت است، هنگامی که قراردادی درکار نباشد هیچ فعلی ظالمانه نیست ولی پس از انعقاد قرارداد نقض آن ظالمانه است و هرآنچه ظالمانه نیست عادلانه است.

هابز در لویاتان مجموعاً نوزده قانون معرفی می نماید که از بررسی آنها معلوم می گردد که قوانین طبیعی ازدیدگاه هابز هیچ ارتباطی به متافیزیک لاهوت و خدا ندارند، منشاء آنها عقل انسانی است برای گریز از وضع طبیعی که وضع طبیعی جنگ است و قانون طبیعی برای برقراری صلح می باشد، این قوانین فاقد هر گونه خصوصیت اخلاقی نیز می باشند. آنها صرفاً قواعدی می باشند که طبع خودپرست و قدرت طلب انسان آنها را ایجاب می کند و انسان برای حفظ مصلحت شخص خود از رعایت آنها ناگزیر است، به همین سبب کانت آنها را “اندرزهای احتیاطی” می نامد.

  1. قرارداد اجتماعی و ایجاد حکومت:


هابز پیدایش جامعه سیاسی و حکومت را نه حاصل تحقق مشیت و اراده خداوندی و نه پرورش فضیلت در افراد، بلکه تنها نفع و مصلحت شخص آدمیان می داند، یعنی آنچه را که بعداً بنتام (۱۸۳۲-۱۷۴۸) تحت عنوان: “اصالت فایده” در فلسفه سیاسی غرب مطرح کرد، هابز معرفی می نماید.

منشاء قرارداد اجتماعی قانون دوم طبیعی می باشد و قانون سوم طبیعی که اشخاص را به وفای به عهد می خواند حاصل قانون دوم طبیعی است یعنی قرارداد اجتماعی که امر عرضی و اعتباری است که انسانها بخاطر مصالح خود ایجاد می کنند و هیچگونه اصالت ذاتی و فطری ندارد، ولی صرف وجود قوانین طبیعی دلیل بر آن نمی شود که انسانها خود را مقید به اجرای مفاد آن بنمایند زیرا به گفته هابز “الزامات لفظی ناتوانتر از آن است که جاه طلبی و آز و خشم و عواطف دیگر را مهار کند، مگر آنکه آدمی از قوه مجبره ای بترسد.” ولی اگر همگان به اعتبار قراردادهایی بی اعتماد شوند افراد به وضع طبیعی یعنی حالت جنگ برمی گردند. این است که انسانها به اتفاق قرار می گذارند که قدرتی مشترک تشکیل دهند تا پیمانهایشان دائم و پایدار سازد و آنان را در حالت رعب نگهدارد و کارهایشان را به سوی خیر مشترک رهبری کند.” این قدرت مشترک همان دولت یا حکومت است و تنها راه تشکیل چنین دولتی که بتواند همه این وظایف را بجای آورد آن است که مردم “همه اختیارات و قدرت خود را به یک فرد یا انجمنی از مردان واگذار کنند تا همه اراده های ناشی از تکثر عقایدشان را به یک اراده مبدل سازد، یعنی یک مرد یا انجمنی از مردان را بگمارند که نماینده شخصیت آنان باشد و هر کس خود را عامل هر کاری بداند که یک تن که نماینده شخصیت ایشان است در اموری که به صلح و امنیت شرکت دارد انجام دهد یا فرمان می دهد که انجام گیرد و بدین ترتیب اراده های خود را همگی بر اراده و داوری های خود را به داوری او تسلیم کنند.” به گمان هابز برای اینکه چنین حکومتی بوجود آید هر کس باید با دیگری چنین پیمانی ببندد. “من حق حکومت را به این مرد یا انجمن واگذار می کنم و او یا آن انجمن را مجاز می گردانم به این شرط که تو نیز حق خود را به او واگذاری و همه کارهایشان را به همین گونه مجاز بدانی.”

هابز این توافق همگانی را قرارداد اجتماعی، و شخصی یا انجمنی از اشخاص را نیز که حق حکومت به ایشان واگذار می شود را حاکم می نامد و عقد قرارداد و نصب حاکم را منشاء صلح و وحدتی می داند که سرانجام افراد جامعه را به یکدیگر سازگار می کند.

هابز ماهیت حکومت را به منزله “شخص واحدی تعریف می کند و علت پیدایش حکومت قرارداد اجتماعی است که آدمیان میان خود منعقد کرده اند و همه آدمیان پس از تأسیس حکومت به اتباع حاکم تبدیل می شوند یعنی یک شخص حاکم و دیگران همه اتباع اویند.

از نکات مهم این نظریه این است که از نظر هابز خود حاکم طرف قرارداد نیست، هابز در این مورد صریحاً می گوید: “از آنجا که واگذاری حق نمایندگی شخصی همگان به کسی که حاکمش گردانده اند تنها از راه عقد قرارداد میان افراد انجام گرفته است و نه میان او و هرکدام از آنان نقص قرارداد از طرف حاکم پیش نتواند آمد” یعنی ناقض قانون اتباع می توانند باشند ولی شخص حاکم نه.

هابز حکومت را دارای دو نوع اصلی می شمارد: حکومت تأسیسی و حکومت اکتسابی.

هابز تقسیم ارسطو از حکومتها را به خوب و بد تخطئه می کند، زیرا که حکومتها از لحاظ شکل فقط می توان برحسب شماره فرمانروایان تقسیم بندی کرد ۱- سلطنت (مونارشی) Monarchy 2- اشرافیت (اریستوکراسی) Aristocracy 3- دموکراسی Democracy

  1. اختیارات حقوقی حاکم و ضرورت استبداد:


اختیارات و حقوق حاکم مشتق از فلسفه و علت وجودی و مفاد قرارداد اجتماعی است.

برای آنکه امنیت و صلح و مصلحت عمومی رعایت شود ووضع طبیعی جنگ از میان رود، هر فردی حقوق طبیعی مطلقی را که نسبت به هر چیز دارد، به حاکم مطلق واگذار کرده است. اجتناب از به کارگیری یک حق بی معنی است مگر به صورت مطلق، یعنی انصراف و انتقال حقوق فردی به شخص ثالث- (حاکم) به طور کلی و مطلق بدون هیچ گونه قید و حصر است والا همان حالت جنگ وضع طبیعی ادامه خواهد یافت، حتی اگر افراد کمترین و کوچکترین آزادی طبیعی را برای خود حفظ نمایند انسانها به اراده و اختیار تصمیم خود از حق آزادی محروم شده اند برای یک چیز مهمتر.

افراد متعهد و ملتزم شده اند که آنچه را فرماندار مطلق امر می نماید و یا نهی می کند، تبعیت و اطاعت کامل نمایند و هیچ تظلم علیه مشروعیت فرامین و اوامر حاکم قابل پذیرش نیست چرا که او برگزیده مردم است و با اراده خود با او تبعیت کرده اند، پس هرچه می کند مثل آن است که مردم می کنند.

شکایت از او شکوه از عمل خودشان است، بدون شک این قدرت نامحدود خالی از عیب و ضرر نیست ولی مگر وضع طبیعی زندگی انسان بدون عیب و نقص است، باید میان جنگ دائمی فیمابین انسانها در وضع طبیعی (حالت جنگ دائم) و صلح که ناشی از وجود قدرت مطلق است یکی را انتخاب کرد (او وضع سومی را تصور نمی کند و این مسئله یکی از انتقادات اساسی فیلسوفان بعدی به نظریه وی می باشد).

هابز نیز مثل بُدَن منکر تقسیم قدرت است و تجزیه قدرت و حکومت های مختلط را رد می کند، چرا که تقسیم قدرت یعنی انحلال قدرت، چرا که بخشهای تفکیک شده قدرت مخرب یکدیگر می باشند، قدرت قانون گذاری در انحصار فرماندار مطلق است و هیچ قانونی جز فرامین خاص او وجود ندارد، عدل و ظلم، خیر و شر، و خوب و بد آن است که حاکم معین می کند هم موجبه و هم سالبه. منشاء حقوق از دیدگاه هابز فقط دولت است.


هابز مالکیت را برای افراد حق طبیعی نمی داند، چون که در وضع طبیعی انسان نیروی مالکیت را نداشته حالت جنگ دائم بین افراد مانع از مالکیت فردی بوده است و فقط هر فردی حقوق مساوی روی تمام اشیاء داشته که امکان برخورداری از آن حق نیز متناسب قدرت جسمی او بوده آن هم به مدت محدود.

توزیع ثابت اموال را که مالکیت می نامند، قطعیت ندارد مگر به اراده زمامدار مطلق.

حاکم به قوانین موضوعه خود فقط تا وقتی مقیّد است که آن را لغو ننموده ولی هر زمان که او مقتضی بداند می تواند آن را لغو نماید.


حاکم مطلق ابداً تکلیفی ندارد زیرا اوست که قانون وضع می کند و به اراده خود آن را ملغی می سازد، پس او را تکلیفی نیست.

مردم پس از آنکه به موجب پیمانی خود را به اطاعت از حاکم متعهد کرده اند نمی توانند بی اجازه حاکم با عقد پیمانی تازه خود را به اطاعت از مقامی دیگر متعهد سازند. کسی نمی تواند حاکم را به پیمان شکنی متهم کند و به این دلیل از اطاعت او اعراض نماید زیرا که حاکم به موجب پیمان خود اتباع با یکدیگر نماینده آنان شده است نه به موجب پیمان خود با اتباعش یعنی میثاق یک طرفه است نه دو طرفه. اتباع حق اعدام یا مجازات را ندارند زیرا بنابر آنچه گفته شد این کار به منزله آن است که چنین کاری را در حق خود اعمال نمایند، پس حاکم مختار و فاعلی علی الاطلاق است و ولایت مطلقه دارد و هیچ کس را اجازت مخالفت با او را نیست و او در جمیع شئونات زندگی و حیات انسانی حق اعمال نظر و حاکمیت دارد و در اینجا با بُدَن مخالف است.

حاکم باید بر شیوه آموزش و چگونگی معتقدات مردم نظارت کند تا تعالیم مخل صلح و جامعه راه نیابد، داور و حکم رسیدگی به همه اختلافات و منازعات حاکم است.

هابز حاکم را به نظارت بر همه امور زندگی مادی و معنوی اتباع خود موظف می داند، ولی بدن حداقل حاکم را از دخالت در معتقدات دینی و اخلاقی مردم منع می کند.

بُدَن شروطی را برای حاکم مقرر داشته است تا دولتش به استبداد مبدل نشود، ولی هابز استبداد مطلق را لازمه حکومت خوب می داند.

  1. نقد فلسفه سیاسی هابز:

  1. بسیاری از متفکرین با نقد و ابطال مبانی سه گانه فلسفی هابز یعنی ماتریالیسم، مکانیسم ودترمینیسم، فلسفه سیاسی وی را از بنیاد ویران کرده اند.

  2. با مخالفت با تحلیل روان انسانی بنابر آنچه که هابز ارائه کرده است. شیوه وصول انسان به ضرورت حکومت را به شکل و کیفیت دیگری تقریر کرده اند.

  3. وضع طبیعی جامعه انسانی صلح بوده است و نه جنگ، یعنی صلح امری اصیل و مقدم بوده است و جنگ امری عرضی و مابعد در زندگی اجتماعی انسان است. معتقدین به این دیدگاه بسیاری از متفکران دین و صاحبنظران غربی همچون روسو می باشند.

  4. مدافعان سلطنت مطلقه بر او ایراد کرده اند که چرا حقوق مقام سلطنت را دارای منشاء الهی ندانسته است.

  5. کوبنده ترین حملات علیه فلسفه سیاسی هابز را تئوری پردازان دموکراسی در غرب طرح کرده اند و می گویند نظریه او در ضرورت استبداد، نشانه بی اعتنائی به این واقعیت است که افرادی که همه عمر از حقوق سیاسی و مدنی خویش بی بهره و به اطاعت کورکورانه از دولت مجبور باشند هرگز نمی توانند آزاده و بلندمنش بار آیند و سعادت راستین انسانی بی حصول این صفات در او ممکن نیست. هم چون، جان لاک و استوارت میل.

  6. آزادی غایت فلسفه وجودی حکومت و علیرغم نظریه هابز ایجاد شرایط برای رشد وتکامل همه جانبه مادی و معنوی زندگی انسانی می باشد نه صرفاً ایجاد صلح و برای وصول به ترقی و کمال همه جانبه، آزادی شرط اساسی و ضروری است و استبداد مهلک ترین سم.

  7. تمرکز قدرت در طول تاریخ از طریق مشاهده و استفصاء نسبی معلوم شده است که فسادآور است و موجب تباهی و فساد مالی- سیاسی و اخلاقی می گردد لذا قدرت باید توزیع شود.

  8. معنی عدل و ظلم و خیر و شر و فضائل اخلاقی برخلاف آنچه که هابز می گوید مبتنی بر مبانی و اصولی است که فارغ از رأی و نظر حاکم می باشد حتی اگر این امور را دارای اصالت ذاتی ندانیم و اعتباری بدانیم.

  9. نقد آراء هابز از موضع تفکر دینی خود فصلی جداگانه است که وقت دیگری را می طلبد.

۱۰-هابز دو وضع را قابل تصور می داند یا وضع جنگ یا حالت حکومت استبدادی و شق سومی را فرض نمی نماید و لذا برای گریز از وضع جنگ می گوید باید استبداد را پذیرفت ولی فیلسوفان بعدی به شدت با آن مخالفت می کنند و می گویند وضع سوم کاملاً قابل تصور و تحقق می باشد و برای گریز ازحالت جنگ  حتی اگر آن را بپذیریم که آن نیز چنین نیست، لازم نیست حتماً استبداد را پذیرا باشیم.


آثار:

با سلام بر صلح، عدالت، امنیت،  آزادی و معنویت قدسی که پنج گمشده بشریت می باشند.

والسلام منابع فارسی:

  1. بنیاد فلسفه سیاسی در غرب: دکتر حمید عنایت، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۶۴، چاپ سوم.

  2. مبانی علم سیاست: دکتر حشمت اله عاملی، کتابخانه ابن سینا، تهران، ۱۳۶۴، چاپ اول.

  3. تاریخ فلسفه، ج ۵: فردریک کاپلستون، ترجمه امیر جلال الدین اعلم، سروش، تهران، ۱۳۶۲، چاپ اول.

  4. تاریخ فلسفه سیاسی: دکتر بهاءالدین پازارگاد، زوار، تهران، ۱۳۵۹، چاپ دوم.

  5. لویاتان، توماس هابز   Hobs,  Thomas, Leviathan


منابع انگلیسی:

  • Perez Zagorin Hobbes and the Law of Nature, Princeton NJ: Princeton University Press, 2009
    • A Hobbes Dictionary, Oxford: Blackwell, 1995.
    • Thomas Hobbes, New York: St. Martin’s, 1997.
    • The Two Gods of Leviathan: Thomas Hobbes on Religion and Politics. Cambridge: Cambridge University Press, 1992.
    • Hobbes: A Biography, Cambridge: Cambridge University Press, 1999.
    • trans., Computatio sive Logica: Part One of De Corpore, New York: Abaris, 1981.
    • ed., Leviathan, Peterborough, Ontario: Broadview Press, 2002.
    • Philosophy and Government, 1572-1651, Cambridge: Cambridge University Press.


  Macpherson, C. B. (1962). The Political Theory of Possessive Individualism: Hobbes to Locke. Oxford: Oxford University Press.
  Manent, Pierre. An Intellectual History of Liberalism (1994)
  Robinson, Dave & Groves, Judy (2003). Introducing Political Philosophy. Icon Books.
  Strauss, Leo (1936). The Political Philosophy of Hobbes; Its Basis and Its Genesis. Oxford: Clarendon Press.
  Strauss, Leo (1959). “On the Basis of Hobbes’s Political Philosophy,” in What Is Political Philosophy?, Glencoe, IL: The Free Press, chap. 7.
  Tönnies, Ferdinand (1925). Hobbes. Leben und Lehre, Stuttgart: Frommann, 3rd ed.
  Shapin, Steven and Shaffer, Simon (1995). Leviathan and the Air-Pump. Princeton: Princeton University Press.
  Malcolm, Noel. 2002. Aspects of Hobbes. New York: Oxford University Press.
  Skinner, Quentin. 1996. Reason and Rhetoric in the Philosophy of Hobbes’s. Cambridge: Cambridge University Press.
  World History: The Living Legend. (2004) Changes Throughout Modern Philosophy, Pearson & Hall.

    •   Malcolm, Noel. 2007. Reason of State, Propaganda, and the Thirty Years’ War: An Unknown Translation by Thomas Hobbes. Oxford University Press.