توسعه علمی مطلوب یک جامعه اسلامی چیست؟

دکتر مهدی گلشنی

مدیر گروه فلسفه علم دانشگاه صنعتی شریف

 

استاد مطهری نکته ظریفی بیان کرده است با این مضمون که خط مشی خلفای عباسی از ایرادات بسیاری برخوردار بود و ائمه معصومین (ع) آن موضوعات را به کرات عنوان کرده و از آن بر حذر می داشتند. در همان دوره بود که ترجمه متون از زبان یونانی به عربی شروع شد. در واقع ترجمه متون تنها موردی بود که ائمه (ع) آنرا تأیید فرموده و ایرادی به آن وارد نکردند. آن بزرگواران فراگیری هر چیزی که کیان اسلام به آن بسته باشد را تشویق می کردند. بنابراین می توان گفت مهمترین عامل در پیشرفت تمدن اسلامی قرآن و سنت بود که سفارش می کردند آنرا از هر جایی فرابگیرید.

عامل دیگر در پیشرفت علوم در آن دوره حاکمیت روح تسامح بود. اینکه دانشمندان آن زمان با بزرگواری و خوش رفتاری برخورد می کردند، آنها علم را از هر جایی فرا می گرفتند و شاگرد یک شخص مسیحی یا شاگرد ستاره پرست می شدند.

چند سال پیش اولین مراسم انجمن علم و دین در اسپانیا برگزار شد. این مراسم را در قرناطه اسپانیا در مقابل قصر الحمراء برگزار کردند. وقتی پرسیدیم چرا اینجا به پا کرده اید؟ در پاسخ گفتند: به این دلیل که در این مکان بود که مسلمان، مسیحی و یهودی با صلح در کنار هم زندگی می کردند. حاکمیت با مسلمانان بود و از کشورهای انگلیس و فرانسه و … فرزندان خود را به اسپانیا و در محلی که اسلام حاکم بود، می فرستادند تا آنها در این مکان اسلامی، علم را یاد بگیرند. در مدتی که کنفرانس برپا بود یک شب تور گذاشتند تا از قصر الحمراء بازدید کنیم. راهنمای این تور در مدتی که در مورد این کاخ توضیح می داد مرتب از این موضوع صحبت می کرد که مسلمانان در زمان حاکمیت خود چه قدر خوش رفتاری می کردند و در سال ۱۴۹۲ که مسیحیان اسپانیا را از آن خود کرده و مسلمانان و یهودیان را از این شهر بیرون کردند این وضعیت به چه صورت تغییر کرد.

زمانی که علم در جهان اسلام رواج داشت چنین روحیه حاکم بود. البته در تمام مدت ۶۰۰ سال به یک شکل نبود. اما در زمانی که علم در اوج خود قرار داشت این شرایط وجود داشت. در زمان سید رضی و سید مرتضی می خوانیم که این دو با همه مناظره داشتند؛ اما به هیچ وجه دعوا و مشاجره نیست و فقط بحث است. نمونه بحث هایی که الان در غرب می بینیم که البته در محیط ما به مراتب کمتر است.

موضوع مهم دیگری که سبب رشد علم در جهان اسلام شد پرهیز از تقلید بود.ا ین روزها وقتی صحبت از علم در تمدن اسلامی می شود بعضی از دوستان فکر می کنند منظور این است که علم آن دوره یا طبیعیات آن دوره را رایج کنیم. در واقع صحبت در مورد روحیه ای است که در میان علمای آن دوره حاکم بود. متأسفانه آن روحیه نقادانه ای که داشتند منتقل نشده است.

ابن سینا گفته است کسی که بدون دلیل موضوعی را بپذیرد از فطرت انسانی خود دور شده است. ابن هیثم نیز این چنین نقل کرده است: طالب حق تنها کسی نیست که در کتاب های متقدمین نظر می افکند بلکه طالب حق کسی است که در سخنان آنها مظنون و تابع حجت و قرآن است و برای کسی که در کتاب های علمی نظر می افکند واجب است که اگر غرض به معرفت حقایق است خود را دشمن هر آنچه که در آن نظر می افکند بداند و اگر این طریق را طی کند برای او حقایق کشف می شود و اشتباه احتمالی در کلام متقدمین برای او آشکار می شود.

ابن هیثم  که مهمترین کار فیزیکی را در جهان اسلام بر روی نور انجام داده است و قانون انعکاس از آن اوست کتاب «الشکوک علی بطلمیوس» را به نگارش درآورده و در این کتاب از بطلمیوس ایراد گرفته است. به یاد دارم حدود ۴ سال پیش که آکادمی علوم جهان اسلام در تاتارستان برگزار شد فیزیکدانی از استکهلم شرکت داشت که در مورد کارهای ابن هیثم سمینار داد. به تعبیری یک زمان ابن هیثم در مورد بطلمیوس نقد داشت و در عصر حاضر فیزیکدانی در مورد نظریات ابن هیثم صحبت می کند و آن را به چالش می کشاند. در واقع می خواهم بگویم برخورد نقادانه ای که متقدمین داشتند امروزه در محیط ما وجود ندارد.

متأسفانه صریحاً موضوعی از غرب می آید و تنها برای آن حاشیه می نویسیم، به ندرت در آن سرمشق وجود دارد. ولی عالمی مثل رازی «الشکوک علی جالینوس» را به نگارش در آورده و از آن ایراد گرفته است. نه ایراد خصمانه بلکه ایرادی که از باب فهم مطالب است، اما محیط امروز ما اینگونه نیست. تنها ترجمه، تقلید و حاشیه نویسی است.

نکته دیگر سخت کوشی اندیشمندان گذشته در کسب معرفت بود. به محض اینکه متوجه می شدند استادی در مکانی حضور دارد به هر قیمتی خود را به آن محل می رساندند یا وقتی کتابی را به آنها توصیه می کردند هر طور بود آن کتاب را پیدا می کردند. ابوریحان شنیده بود که رازی کتابی در مورد مانی نوشته است وی در جایی گفته بود ۴۰ سال در پی این کتاب بودم تا اینکه بالاخره آن را پیدا کردم. جالب اینجاست که وقتی کتاب را پیدا می کند بر آن نقد می نویسد.

رازی بدون دلیل چنین اندیشمند پرآوازه ای نشد. جورج سارتون ۳۵۰ سال ابتدایی تمدن اسلامی را به ۷ دوره ۵۰ ساله تقسیم می کند و در رأس هر ۵۰ سال یک نفر را به عنوان فرد شاخص آن دوره معرفی می کند. در ۵۰ سال اول، جابربن حیان شاگرد امام جعفر صادق (ع) و در ۵۰ سال آخر خیام و در یکی از این ۵۰ سال رازی را معرفی می کند. بخشی از نوشته های رازی بدین شرح است: محبت من به دانش و کوشش من در راه کسب دانش و علم بر کسانی که مصاحب من بودند کاملاً معلوم بود. من از دوران کودکی تا این تاریخ سخت در کسب علم کوشیده ام تا حدی که هرگاه به کتابی که قبلاً آنرا نخوانده بودم یا به ملاقات دانشمندی که آنرا از پیش ندیده بودم، دسترسی می یافتم به هیچ کار دیگری مشغول نمی شدم گرچه در این راه با زیانهای فراوانی روبه رو شدم تا آنکه آن کتاب را مطالعه می کردم و پایه و مقام آن شخص را تشخیص می دادم.

حوصله و صبر من در این باره به حدی بود که در یک سال بیش از ۲۰ هزار برگ کتاب می نوشتم و در تألیف کتاب جامع کبیر ۱۵ سال شبانه روز کار کردم تا اینکه چشمانم ضعیف شد و یکی از عضلات دستم جا به جا خشک و از کار افتاد. همین دو علت یعنی ضعف باصره و سستی دست در حال حاضر مانع خواندن و نوشتن من می شوند. با این حال تا آنجا که می توانم به خواندن و نوشتن می پردازم و همیشه به کسانی متوسل می شوم تا برای من کتاب بخوانند و یادداشت های مرا بنویسند.» جامع نگری که بر آنها حاکم بود از جمله این دلایل است، ولی به مرور این موضوع از دست رفت. علوم دینی از علوم طبیعی جدا نبود و همه یکجا درس داده می شدند.

 تا زمانی که وضعیت به این شکل بود تنها یک رو حاکم بود. صحبت علم و دین به صورت دو موضوع منفک و جدا از هم نبود. یک جهان بینی بر روش آنها حاکم بود. کار علمی را به شیوه علمی و با دید وسیعی به کلیت قضایا نگاه می کردند. کافیست به کارنامه علمی ابوریحان نظری بیافکنیم. کار درجه اول در رشته نجوم و جغرافیا انجام داد، سپس تصمیم می گیرد به هند سفری داشته باشد، کتاب «ماللهند» وی نتیجه مأنوس بودن بسیار او با هندوان است تا جایی که هندوان او را از خودشان فرض می کنند. سپس در مورد هندوان گزارش می دهد و اضافه می کند صحبت من در مورد این مردمان ادای امانت است و از همین رو عقاید آنها را به همان شکلی که بود انتقال می دهم. دانشمندان آن دوره ما این چنین مسئویت پذیر و امانت دار بودند.

ابوریحان با اینکه در مورد برخی مسائل فلسفی از ارسطو انتقاد می کند ولی وقتی متوجه می شود ایراد بی جهت به منطق ارسطو وارد کرده اند واکنش نشان داده و می گوید اگر قرار باشد به همه کار رومیان به عنوان دشمنانمان ایراد بگیریم. بنابراین باید نتیجه گیری کنیم که چون آنها غذا می خورند پس ما نباید غذا بخوریم. در واقع نظر خود را با این مثال این طور عنوان می کند که بدانیم بر چه چیزی ایراد وارد کنیم و بر چه موضوعی ایراد نگیریم. شهرستانی ایرادهایی به ابن سینا وارد کرده بود و خواجه نصیر پاسخ شهرستانی را داده بود. خواجه نصیر در نهایت اذعان می کند که پاسخ من در دفاع از ابن سینا نیست بلکه در دفاع از حق است. چنین روشی در گذشته حاکم بود و تا زمانی که این روش پیگیری می شد جهان اسلام در علم پیشرو بود. ولی متأسفانه این شیوه ادامه پیدا نکرد.

چرا علم در جهان اسلام به انحطاط گرائید؟ این یک سؤال اساسی است و دلایل مختلفی را برای آن آورده اند، از جمله جنگهای صلیبی، پیدایش تصوف، پاره پاره شدن جهان اسلام، اما به نظر من هیچ کدام آنها دلیل اصلی نیست. دلیل اصلی حاکمیت یک مکتب کلامی ضدعقل بود. وقتی اشاعره حاکم شدند چنین مسائل و مشکلاتی ایجاد شد. نگاه آنها فقط به قرآن و احادیث بود و تاب و تحمل تفاسیر دیگران را نداشتند. جالب اینکه خلفای عباسی نیز از آنها حمایت می کردند. دلیل حمایت خلفا از اشاعره، صحبتهای این قشر بود مبنی بر اینکه وضعیت امروز ما به لحاظ سیاسی خواست خداست و نباید آنرا تغییر داد و برای بهبود شرایط نباید جنگید. البته زمان مأمون شرایط به این شکل نبود اما بعد از حاکمیت دو پادشاه پس از مأمون چنین شرایطی حاکم شد و معتزله و شیعه هر دو در فشار قرار گرفتند.

در دوره خواجه نظام الملک که مدارس نظامیه در مناطق مختلف برپا شد علوم را به دو دسته تقسیم می کنند، تنها علومی که در مدارس آن دوره تدریس می شود فقط فقه حنفی آن هم به دلیل وجود ملک شاه و فقه شافعی به دلیل خواجه نظام الملک و اندکی ریاضی و نجوم بود. بقیه علوم نیز از کلیه مدارس بغداد برچیده می شود که از جمله آن فلسفه و علوم طبیعی را می توان مثال آورد.

دانشمندانی در مناطق مختلفی ظاهر شدند  اما بسیار قلیل بودند. خواجه نصیر جزو همان اندیشمندان معدود بود. ایشان با گذشت ۵ نسل از شاگردان ابن سینا محسوب می شود اما خواجه در مدارس خصوصی آموزش دیده بود و باعث شد آکادمی علوم را در خانه مراغه راه بیاندازند که انصافاً یک آکادمی به معنای کامل است.

نحوه نگرش غزالی باعث انحطاط علم در جهان اسلام شد. غزالی معتقد بود صواب و خطا علوم طبیعی به هم آمیخته است. بنابراین بهتر است از خیر آن بگذریم. علوم ریاضی بسیار جالب است اما وقتی کسی با استدلالهای متقن ریاضی مواجه شود تصور می کند که فلسفه نیز از همین درجه اتقان برخوردار است. بنابراین اگر فلاسفه یک حرف ضد دین بگویند آنرا جدی می گیرد بنابراین باید از خیر ریاضی نیز باید گذشت.

جای تعجب دارد شخصی مثل ابن خلدون که او را جزو بنیان گذاران اصیل جامعه شناسی می شناسیم معتقد است مسائل طبیعیات برای دین و معاش ما واجب نیست لذا ترک آن برای ما واجب است. چنین نگرشی در جامعه ما حاکم شد. البته فلسفه الهی در ایران ادامه یافت اما فلسفه و بقیه علوم در جهان اسلام طرد شد تا دوره مدرن. در این دوره شروع علم جدید در غرب آغاز شد، یعنی دکارت و هگل همزمان با دوره صفویه بود، یعنی علم جدید در غرب شروع به رشد کرده است و  جهان اسلام دوره انحطاط خود را طی می کند.

تا قرن نوزدهم این شرایط ادامه پیدا کرد. این قرن جهان اسلام را مجبور کرد تا نگاهی به خودش داشته باشد و از راه الزام سراغ علوم طبیعی و فیزیکی را بگیرد. دلیلش هم این بود که در دوره فتحعلی شاه موقعیت سیاسی دچار مخاطره شد و جهان اسلام احساس کرد باید علم جدید را فرا بگیرد. ولی محتوای واقعی علم جدید را یاد نگرفتند و در آن رنگ و بویی از نوآوری نبود. تا دوران ما تنها مشق نویسی بود. در دوران ما متأسفانه به سطح علم نگاه می کنند. تعریفی که از پیشرفت علم در محیط ما می شود به طور کلی مخدوش است.

علم در خارج دو خاصیت داشته است. یکی اینکه نیازهای زندگی شان را تماماً برآورده می کند و دیگر اینکه مرزهای آن نیز به سمت جلو پیشروی داشته است ولی ما در هیچ یک از این دو مورد سهمی نداشته ایم، مخصوصاً در ۱۵ سال اخیر پیمانه هایی که برای پیشرفت علم به کار می برند به کلی مخدوش است. مبنای پیشرفت علمی را بر تعداد مقالات قرار داده ایم، ولی در مورد این مسئله صحبت نمی شود که این مقالات چه مسئله ای از ما را رفع کرده است؟

در سال ۱۹۸۳ در کنفرانسی در اسلام آباد شرکت کرده بودم که دکتر بهادری نژاد هم حضور داشتند. بعد از سخنرانی، خانمی پرسید اگر قرآن به فراگیری علم سفارش می کند پس چرا ما این قدر عقب هستیم؟ من بلافاصله در جواب ایشان گفتم به این دلیل که ما به دستورات قرآن عمل نمی کنیم. متأسفانه بسیار دچار موضوعات سطحی شده ایم. خارجی ها هم از این فرصت استفاده کرده و یک سری فرمول ها و معادله های سطحی را در محیط ما رایج کرده اند. مثل مقالات که بی اعتنا به کیفیت آنها تنها در فکر تولید و کمیت آن هستیم. برای پیشرفت علم در جامعه مان باید این مشکلات را بررسی و درصدد حل آنها برآئیم.