آیتالله دکتر سید مصطفی محقق داماد
رییس گروه مطالعات اسلامی فرهنگستان علوم
درباره قیام حضرت حسین بن علی(ع) زیاد نوشته شده و تفسیرهای مختلفی در این امر عرضه شده است. برخی آن را بسیار ساده تفسیر میکنند، میگویند قیام امام حسین(ع) صرفا برای شهادت بوده است؛ یعنی هدف او را شهادت قرار میدهند. او میخواسته تا با شهادت و خون خود، از گناهگاران شفاعت کند و یا دنیای خفته اسلام بیدار شود؛ شهادت برای بیدارشدن خفتگان و یا شفاعت گنهکاران.
بدون شک حسب اعتقادات ما از نظر کلامی، حضرت حسین بن علی(ع) امام است و معصوم و دارای صفات بسیاری است که باید امام از نظر شیعه واجد آن باشد؛ اما با قطعنظر از مباحث کلامی، به نظر میرسد به هیچوجه نهضت حسینی را نباید به گونهای غیرقابل پیروی تفسیر کرد. نهضت را باید به گونهای تفسیر کرد که برای نسلهای بعدی نیز قابل تأسّی و پیروی باشد. حتی مردم امروز هم بتوانند از آن درس بگیرند و پیروی کنند.
به نظر میرسد که آنچه در نهضت حسینی محور اصلی را تشکیل میدهد، نکتهای است بسیار مهم که میتواند برای ما آموزنده باشد. اگر به ابتدای حرکت آن حضرت تا لحظه شهادت توجه کنیم، به نکتهای برمیخوریم که بسیار مهم است و آن عبارت است از مقاومت و دفاع حضرت نسبت به اصل آزادی «بیعت» در نظریه حاکمیت سیاسی در نظام اسلامی است.
توضیح اینکه: از نظر تاریخ اندیشه سیاسی، مقطع بعثت پیامبر اکرم(ص) مواجه است با دورانی که در جهان چند قدرت بزرگ سیاسی حکومت دارند: ایران، روم، مصر. در تمام این قدرتها، مردم سرزمین از هیچ اختیاری برخوردار نبودند و نقشی در حاکمیت نداشتند. در ایران کسری، در روم قیصر و در مصر فراعنه برای مردم نقشی قائل نبودند. بعضی خود را «ظلالله» و برخی خود را خود خدا میدانستند. فراعنه به نقل قرآن مجید خودشان را خدای روی زمین میدانستند. قرآن درباره فرعون میفرماید: «فحشرَ فنادى. فقال أنا ربُّکمُ الأعلى: [همه را] گرد آورد و فراخواند، و گفت: من پروردگار برتر شمایم!» (نازعات، ۲۳ـ۲۴)
برهان فرعون برای خدابودن این بود که اختیار آب در دست اوست: «و نادى فرعونُ فی قومه قال یا قوم ألیس لی مُلکُ مصر و هذه الأنهارُ تجری من تحتی أفلا تُبصرون: فرعون در میان قومش بانگ برداشت و گفت: اى قوم من! آیا حاکمیت مصر از آن من نیست درحالى که این جویبارها از زیر (کاخ) من روان است؟ آیا نمىبینید؟» (زخرف،۵۱)
در این تمدنها اعم از آنکه مردمشان مذهبی بودند یا نبودند، هیچ نقشی جز اطاعت نداشتند. قدرتشان قدرت مطلق و تامالاختیار بود؛ اگر مذهبی بودند، رأس قدرت خودش خدا بود، مثل نمرود و فرعون. در قرون وسطی پاپها مذهبی بودند، ولی به نام خدا حکومت میکردند و رئیس یعنی پاپها مستقیما قدرتشان را از خدا میگرفتند و ارتباطشان مستقیم با خدا بود. به تعبیر دیگر آنها واسطه خدا و مردم بودند.
مطالعه قرآن مجید و امعان نظر در آیات آن به ما نشان میدهد که اکثر آیات قرآن در زمینه مبارزه با شرک، حکایت از مبارزه با این نظریه یعنی خدای زمینی یعنی «شاه خدایی» است. در مبارزه با نمرودیان و فرعونیان و قیاصره و کیاسره همه همین است: «ألم تر الى الذی حاجّ ابراهیم فی ربّه أن آتاهُ اللهُ المُلک. إذ قال ابراهیمُ ربّی الذی یُحیی و یُمیتُ قال أنا أحیی و أمیت. قال ابراهیمُ فإنّ الله یأتی بالشّمس من المشرق فأت بها من المغرب فبُهت الذی کفر و اللّهُ لا یهدی القوم الظّالمین: آیا [به دیده دل] ننگریستى به آن که (نمرود) با ابراهیم درباره پروردگارش ـ از سر غرورى که خدا او را پادشاهى داده بود ـ به محاجّه و گفتگو پرداخت؟ آنگاه که ابراهیم گفت: پروردگار من آن است که زنده مىکند و مىمیراند. او گفت: من نیز زنده مىکنم و مىمیرانم (از دو نفر محکوم، یکى را آزاد مىکنم و دیگرى را مىکشم). ابراهیم گفت: خداوند خورشید را از خاور فرا مىآورد، تو آن را از باختر برآور؛ آن کافر درماند و خداوند گروه ستمکاران را رهنمون نمىگردد.» (بقره، ۲۵۸)
قرآن میخواهد انسانیت و بشریت یعنی نوع انسان و بشر را خلیفه خدا قرار دهد و اختیار اداره و آبادی زمین را نه به دست یک فرد، بلکه به دست نوع بشر به نحو جمعی بسپارد. تعبیر قرآن مجید از نوع بشر «ناس» است: «یا ایهاالناس انا خلقنا کم من ذکر و انثی».(حجرات)
نظریه وراثت زمین در قرآن مجید بر همین مبنا استوار است: «و لقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر ان الارض یرثها عبادی الصالحون: در زبور پس از تورات نوشتیم که: بندگان شایسته من وارث زمین خواهند شد.» (انبیاء، ۱۰۵)
یا أیُّها الذین آمنوا کُلوا من طیّبات ما رزقناکُم و اشکُرُوا لله إن کُنتُم ایّاهُ تعبُدون: اى کسانى که ایمان آوردهاید، از چیزهاى پاکیزهاى که روزى شما کردهایم، بخورید (از تمام آنچه در روى زمین براى شما آفریدهایم و پاکیزه است، برخوردار شوید) و خدا را سپاس گزارید اگر تنها او را مىپرستید (زیرا بدون شکر، پرستش تمام نیست).» (بقره،۱۷۲)
در این نظریه یعنی خلافت انسان از خدا در روی زمین، مدیریت با تصمیم و آرای مردم انجام میگیرد. اراده مردم با اصل بیعت ازاد و بدون هر گونه اکراه و زور صورت میپذیرد.
مدیریت امور دنیوی غیر رسالت است. در قرآن مجید رابطه سیاسی با رسول خدا(ص) را هم بر پایه نهادی تحت عنوان «بیعت» قرار میدهد. رابطه پیامبر از حیث نبوت، امری است الهی و ربطی به مردم ندارد. «الله اعلم حیث یجعل رسالته: خدا داناتر است که رسالتش را در کجا قرار دهد»(انعام،۱۲۴) ولی از بُعد مدیریت سیاسی بر مبنای بیعت است؛ لذا فرموده است: «قد رضی الله من المؤمنین اذ یبایعونک تحت الشجره: همانا خداوند خشنود شد از مؤمنان، آنگاه که زیر آن درخت با تو بیعت کردند.»(فتح، ۱۸) عقد بیعت به طور خاص در ادبیات اسلامی بر عقدی که میان مردم با رأس قدرت منعقد میشود به کار رفته است. به دیگر سخن بیعت با رئیس قدرت، عقدی است که در حقوق عمومی اسلامی، چارچوب حکومت و رابطه حاکم با مردم را بر مبنای یک قرارداد دوجانبه تشکیل میدهد. این عقد براساس اراده آزاد منعقد میشود یعنی مردم با آزادی مطلق بدون هر گونه اکراه باید بیعت کنند. به تعبیر حقوقی بیعت عقدی است از عقود و لذا مستلزم کلیه شرایط لازم برای «عقد» صحیح است. از جمله اصل آزادی اراده. عقد بیعت عقد لازم است، قابل فسخ هم نیست.
شکستن بیعت از نظر حقوقی اسلامی «نکث» است. این واژه از قرآن گرفته شده است: «إنّ الذین یُبایعونک إنّما یُبایعون الله یدالله فوق أیدیهم فمن نکث فإنّما ینکُثُ على نفسه و من أوفى بما عاهد علیهُ الله فسیُؤتیه أجرا عظیما: همانا کسانى که با تو بیعت مىکنند، جز این نیست که با خدا بیعت مىکنند (اشاره به بیعت در حدیبیه. این دست تو) دست خداست که بالاى دست آنهاست. پس هر کس پیمان شکند، جز این نیست که به زیان خود مىشکند، و کسى که بدانچه بر آن با خدا معاهده نموده وفا نماید، زودا که [خداوند] پاداش بزرگى به او بدهد.» (فتح،۱۰)
نکث از ماده «نکث» به معنای واتابیدن طناب است که در مورد شکستن بیعت به کار میرود.۱نکث (یعنی بیعتشکنی) گناه کبیره است. امیر مؤمنان علی(ع) در جلسهای فرمود: «ان فی النار لمدینه یقال لها الحصینه. افلا تسئلونی ما فیها: در جهنم شهری است به نام «حصینه» (دژ محکم). آیا از من نمیپرسید در آن شهر چیست؟» کسی عرض کرد: «ای امیر مؤمنان، در آن شهر چیست؟» فرمود: «فیها ایدی الناکثین:۲ دستهای بیعتشکنان».
در جریان غدیر، حضرت رسولالله(ص) برای خلافت مولا علی(ع) از مردم بیعت میگیرد و او را برای امامت منصوب میکند و نیازی به رأی و بیعت مردم ندارد؛ اما برای «ولایت» یعنی مدیریت قدرت، از مردم بیعت میگیرد. و از این رهگذر به مسلمانان آموزش میدهد اولا انتخاب اصلح را، و ثانیا آزادی رأیدادن را.
پس از رحلت رسول خدا(ص) وقتی سخن از خلافت کس دیگری شد، بارها خاندان پیامبر به بیعت روز غدیر تمسک کردند و این اقدام را نوعی عهدشکنی دانستند.۳ هرچند که از همان دوران روش بیعت اجباری هم آغاز شد.
سنت بیعت اجباری
بنا بر دلایل تاریخی، فارغ از جریان سقیفه، سنت بیعت آزاد و بدون اکراه امری جاافتاده بود و اصل انجام بیعت آزاد برای خلافت، یکی از اصول اصلی نظریه سیاسی اسلام محسوب میشد. در زمان معاویه شدت علاقه او به پسرش یزید از یک سو و عدم واجدیت شرایط یزید به خاطر شهرت فسق و فساد از سوی دیگر، موجب دغدغه خاطر و نگرانی بزرگان اسلام شده بود که این احتمال وجود دارد که معاویه به زور از مردم برای پسرش بیعت بگیرد؛ لذا در قرارداد صلحی که میان حضرت امام حسن(ع) با معاویه منعقد شده بود، دو تا از بندهای مهمش این بود که معاویه برای بعد از خودش کسی را تعیین نکند و شیعیان را آزار نرساند.۴ با کمال تأسف معاویه هر دو بند را نه تنها زیر پا نهاد، بلکه اولا به زور و اجبار و تهدید و فشار برای پسرش بیعت گرفت، ثانیا شخصیتهای مهم دوستار علی(ع) را گردن زد؛ ازجمله حجر بن عدی را به وضع فجیعی به شهادت رسانید و برای گرفتن بیعت برای یزید، معاویه خودش تمام نیرنگها و توطئهها را انجام داد.
پس از مرگ معاویه، شخص یزید با وجود آنکه به قدرت رسیده بود، در عین حال وضعیت خود را متزلزل میدید؛ زیرا متوجه بود بیعتی که پدرش از مردم گرفته است، به دلیل عدم تأیید بزرگان اسلام چندان ارزش ندارد و با مشکل مشروعیت حقوقی مواجه است؛ لذا تصمیم گرفت از آنها بیعت بگیرد. هرچند مردم شامات براساس فشار قدرت زر و زور معاویه با یزید بیعت کرده بودند، ولی در عین حال یزید بلافاصله با مرگ پدر در نیمه رجب سال ۶۰ هجرى،۵ به حاکم وقت مدینه ـ ولید بن عتبه بن ابیسفیان ـ نامه نوشت و همراه خبر مرگ معاویه، نامهای بسیار کوچک هم فرستاد و در آن خطاب به ولید نوشت: «از حسین و عبدالله بن عمر و عبدالرحمن بن ابیبکر و عبدالله بن زبیر به زور بیعت بگیر.» گویی خود نیز واهمه داشت. این بود که بعد از نامه اول، بلافاصله نامه دیگری فرستاد و تأکید کرد: «هر کس از این امر شانه خالی کرد، گردنش را بزن۶ و نام موافقان و مخالفان را برایم بفرست و سر حسین را هم با جواب نامه بفرست!»۷
خبر مرگ معاویه از یک سو و دستور اجراى فرمان یزید نسبت به بیعت گرفتن از آن گروه از سوی دیگر، بر حاکم مدینه بسیار گران آمد؛۸ زیرا خود را در مقابل کاری سخت و ناگوار میدید و لذا بیش از پیش بر وحشتش افزوده شد و با آنکه حسب نقل تاریخ، روابطش با مروان چندان مطلوب نبود،۹ او را نزد خود فرا خواند تا با هم مشورت کنند. وقتى ولید نامه یزید را خواند، مروان با افسوس از مرگ معاویه، برایش طلب رحمت کرد و گفت: «به نظر من، به سرعت، آنان را فرا بخوان و به بیعت با یزید و گردن نهادن به فرامین او دعوت کن. اگر پذیرفتند، بپذیر و رهایشان کن و اگر امتناع کردند، پیش از آنکه از مرگ معاویه مطلع گردند، گردنشان را بزن؛ چرا که اگر از مرگ معاویه مطلع شوند، هر کدام به سمتى میروند و پرچم مخالفت و جدایى برمیدارند و مردم را به سمت خود، فرا میخوانند.»۱۰
در نقلی دیگر آمده که مروان سخنانش را ادامه داد و گفت: «در میان این جمع، پسر عمر را واگذار و به حسین و عبدالرحمن بن ابیبکر و عبدالله بن زبیر بپرداز و از آنان بیعت بگیر. قطعا میدانم که حسین هرگز نمیپذیرد و با یزید بیعت نمیکند. به خدا اگر من جای تو بودم، با حسین کلمهای سخن نمیگفتم تا گردنش را بزنم!»۱۱
ولید مدتی به زمین نگاه کرد و در اندیشه فرو رفت و آنگاه سر بلند کرد و گفت: «کاش هرگز به دنیا نیامده بودم!» سپس اشک از چشمانش جاری شد. مروان گفت: «گریه و جزع مکن،۱۲ کارت را انجام بده!»
احضار امام حسین(ع)
ولید، عبدالله بن عمرو بن عثمان بن عفان را ـ که جوانى کم سن و سال بود ـ به دنبال امام حسین(ع)، عبدالله بنزبیر، عبدالله بن عمر و عبدالرحمن بن ابیبکر فرستاد.۱۳ آنان کنار تربت پیامبر خدا(ص) نشسته بودند که عبدالله آمد و پیام حاکم را رساند و چون این زمان، وقت ملاقات نبود، آنان تعجب کردند و به فرستاده گفتند: «تو برو، ما خود میآییم.» بعد از رفتن او، عبدالله بن زبیر به امامحسین(ع) گفت: «به نظر شما چه امری رخ داده است که ولید ما را در این ساعت به حضور خود خوانده است؟» امام(ع) فرمود: «گمان میکنم معاویه مرده است و قبل از آنکه خبر مرگش منتشر شود، میخواهند از ما برای یزید بیعت بگیرند.» عبدالله بن زبیر گفت: «من نیز چیزى غیر از این، گمان نمیکنم.»۱۴
امام با سی تن از بنیهاشم به دارالاماره رفتند و پیش از آن از یاران خود خواست تا بیرون بمانند و فرمود: «وقتى نزد ولید رفتم و با او گفتگو کردم، شما بر در خانه بمانید و هر گاه شما را فرا خواندم، یا شنیدید که گفتگو بالا گرفته و صداها بلند شده، داخل شوید و گرنه از جاى خود حرکت نکنید تا من نزد شما بیایم.»۱۵
امامحسین(ع) با سی تن از بنیهاشم به دارالاماره رفت و پیش از آن، از یاران خود خواست تا بیرون بمانند و فرمود: «وقتى نزد ولید رفتم و با او گفتگو کردم، شما بر در خانه بمانید و هر گاه شما را فرا خواندم، یا شنیدید که گفتگو بالا گرفته و صداها بلند شده، داخل شوید و گرنه از جاى خود حرکت نکنید تا من نزد شما بیایم.»۱۵امام(ع) وارد دارالاماره شد و با ولید به گفتگو پرداخت. ولید خبر مرگ معاویه را داد و سپس نامه یزید را خواند که از او خواسته بود از ایشان بیعت بگیرد. ظاهراً همان نامه اولی را به حضرت نشان داد و نامه دوم را نشان نداد.
طبق بعضی از گزارشها، امام فرمود: «انّا اهل بیت النبوه و معدن الرساله و مختلف الملائکه و محل الرحمه و بنا فتح الله و بنا ختم و یزید رجل فاسقٌ شارب خمر، قاتل النفس المحرّمه، معلن بالفسق، و مثلی لا یُبایع لمثله و لکن نصبح و تصبحون و ننتظر و تنتظرون ایّنا احق بالخلافه و البیعه:۱۶ ما اهل بیت نبوت و معدن رسالت و جایگاه آمد و شد فرشتگان و محل نزول رحمت هستیم. خدا با ما شروع کرده و با ما ختم نموده است. یزید مردی فاسق، شرابخوار، آدمکش است که آشکارا گناه میکند و کسی مثل من با شخصی چون او بیعت نمیکند؛ ولی بگذارید امشب را صبح کنیم و بنگریم که کدامیک از ما برای خلافت و بیعت سزاوارتر است.»
پس از خروج امام(ع) از دارالاماره، مروان به ولید گفت: «گوش به حرفم ندادى! به خدا سوگند هرگز بر او دست نخواهى یافت.» ولید مطلبی گفت که نشان میدهد خالی از معرفت نبوده، گفت: «مروان! دیگران را سرزنش کن. تو براى من چیزى را انتخاب کردى که نابودى دینم در آن است. به خدا سوگند دوست ندارم تمام ثروت دنیا و مُلک آن در اختیارم باشد و من حسین را بکشم.»
جالب این است که برای شخصی مانند ولید که برادرزاده معاویه است، بیعتگرفتن اجباری امری غریب و نامأنوس بوده، میگوید: «سبحانالله! آیا حسین را فقط به دلیل اینکه میگوید بیعت نمیکنم، بکشم؟»۱۷ از ظاهر این جمله چنین پیداست که او از پیشنهاد یزید و مروان در شگفت است که میگوید آیا صرفا برای بیعت نکردن مگر میشود کسی آنهم مثل امام حسین(ع) را کشت؟!
ختم اسلام با خلافت شخصی مثل یزید
فردای آن روز امامحسین(ع) در کوچه با مروان روبرو شد؛ مروان گفت: «ای اباعبدالله، تو را نصیحتی میکنم و در آن جز خیر، غرضی ندارم.» امام فرمود: «بگو تا بشنوم.» گفت: «صلاح تو در این است که با یزید بیعت کنی که خیر دین و دنیای تو در آن است.» امام فرمود: «انّا لله و انا الیه راجعون و علی الاسلام السلام اذ بُلیت الامّه بشخص مثل یزید: هرگاه کسی چون یزید عهدهدار کار این امت شود، فاتحه اسلام را باید خواند.» سپس فرمود: «وای بر تو! آیا مرا به بیعت یزید میخوانی؟ حال آنکه او مردی فاسق است؛ سخنی سخت نسنجیده و زشت گفتی اى صاحب لغزشهاى بزرگ!»۱۸
جهت اصلی حرکت امام از همان آغاز، موضوع مقاومت برای بیعت نکردن با یزید بود؛ بیعت نکردنی که اصرار دارد این موضوع را به همگان اعلام کند که اولا یزید صلاحیت ندارد و ثانیا بیعت اجباری معنا ندارد. وقتی از مدینه خارج شد، به طرف مکه رفت و از آنجا به طرف کوفه، در تمام راه اصرارش بر عدم بیعت اجباری با یزید است. امام نه تنها خود برای کشتهشدن هیچگونه فعالیتی نکرد، بلکه نگران آبرو و وجهه اسلام بود. نگران بود که این واقعه هولناک رخ دهد و لکهای زشت بر چهره اسلام محسوب گردد. اصرار داشت بر اینکه این اتفاق رخ ندهد.
مذاکره با ابنسعد
لذا حسب نقل شیخ مفید در ارشاد۱۹ و نیز ابناثیر در کاملالتواریخ،۲۰ ایشان در ملاقات با ابنسعد، پیشنهاد فرمود: «بر من فشار به بیعتکردن وارد نسازند، زیرا هرگز با یزید بیعت نمیکنم هرچند کشته شوم؛ ولی من چون به دعوت مردم کوفه آمدهام، حالا که آنان از دعوت پشیمان شدهاند، برمیگردم و مدینه هم نمیروم، به جایی دیگر میروم.»۲۱ کاملالتواریخ دفعات این ملاقات و مذاکره را چهار بار میداند.۲۲
حسب نقل مرحوم شیخ مفید، این نامه وقتی به دست ابنزیاد رسید، برخی دوستانش از جمله شمر بن ذیالجوشن در جلسه بودند. هرچند آنچه از محتوای این مذاکره از طریق تواریخ و روایات تاریخی به دست ما رسیده، نامهای است که عمرسعد برای ابنزیاد نوشته و متن سخنان حضرت دقیقا به ما نرسیده، ولی موضوع بیعتنکردن و سرباز زدن از بیعت اجباری، مطلبی است که از سراسر مطالب منقوله از آغاز حرکت تا لحظه شهادت مستفاد میگردد و امری متیقّن است.
مقاومت و سر باز زدن از بیعت اجباری هرچند به بهای خون و جان تمام شود، مطلب کمی نیست. موضوعی است که جداً قابل تأسّی و پیروی است. شخصی مانند یزید با سابقهای بسیار زشت و فاقد هرگونه شرائط برای قرار گرفتن در رأس قدرت، اینک با توطئه و بست و بندهای سیاسی و به اصطلاح تقلب، قدرت را کسب کرده است. شخصی مانند امام حسین، سبط رسولالله(ص) که اولا به عدم صلاحیت او آگاهی کافی دارد و ثانیا به عدم مشروعیت حقوقی و شرعی طریق دستیابی وی به قدرت مطلع و معترض است، و اعتراضش به کرّات به گوش امت رسیده، در مقابل تهدید به مرگ اگر بیعت کند، چه معنا میشود؟ آیا معنائی جز آن دارد که از ترس جانش تسلیم شد و یک حکومت فاسد و نامشروع را امضا کرد؟
جای انکار نیست که عدهای با پول و رسیدن به الاف و الوف و گروهی به امید وصول به مناصب و برخی صرفا با شستشوی مغزی و جهالت ناشی از بمباران تبلیغاتی حتی با توجیهات دینی و شرعی، مبادرت به تأیید حکومتهای نامشروع میکنند و حتی به تعبیر قرآن مجید ایمان به طواغیت میآورند؛ این اگر از مردم عادی و تودههای ناآگاه قابل پذیرش باشد، از خواص اهل بصیرت و در رأس آنان شخصی بزرگ مانند امامحسین(ع) هرگز پذیرفتنی نیست. تأیید قدرت باطل برای پول و منصب و انگیزه مادی، خیانت است، از روی کژاندیشی دینی و جهل مقدس، حماقت است و از روی ترس از جان، ذلت است. هیچکس بیعت حسین(ع) را به انگیزههای نخستین تفسیر نمیکرد؛ تسلیم او به بیعت، تنها و تنها به انگیزه ترس از جان تفسیر میشد و این برای امام(ع) عین ذلت و خواری بود؛ لذا فرمود:
الا و انّ الدّعی ابن الدعی قد رکزنی بین اثنتین: بین السلّه و الذله و هیهات منّا الذله! ابَی الله ذلک منّا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت و انوف حمیه آبیه من ان یؤثر طاعه اللئام علی مصارع الکرام:۲۳ آگاه باشید که زنازاده پسر زنازاده، مرا بین دو چیز قرار داده است: کشتهشدن یا تسلیمشدن با ذلت و خواری، لیکن ذلت از ما دور است، خدا راضی نیست که ما ذلیلانه تسلیم شویم و پیغمبر، مؤمنان و دامنهای پاک و پاکیزهای که در آن پرورش یافتهایم و آن مردانی که از تن دادن به زیر بار ستم منزهاند، راضی نیستند که ما اطاعت افراد پست را بر کشتهشدن کریمانه و بزرگوارانه برگزینیم.
نتیجهگیری
بنابراین به این نتیجه میرسیم:
۱ـ محور اصلی نهضت امامحسین(ع) تثبیت اصل آزادی بیعت برای قدرت اسلامی است.
۲ـ احتمال پیشنهاد بیعت توسط امامحسین(ع) از مجعولات تاریخ است و گمانی سادهاندیشانه و ناشی از عدم دقت و آشنایی با منابع تاریخی است. ریشه این گمان چیزی جز جعل شخص عمر سعد نبوده است که عدهای از دوستان ناآشنا را به اشتباه افکنده است. طرح این مطلب توسط مغرضان آگاه نتیجهاش مشروع ساختن سنت بیعت اجباری در حقوق عمومی اسلامی است.
روز هشتم محرم معمولا به علیاکبر(ع) اختصاص داده میشود؛ لذا مایلم چند جمله راجع به شخصیت این بزرگوار صحبت کنم. ایشان کسی است که وقتی به طرف میدان جنگ روانه شد، امام حسین یک جمله فرمود: «اللهم اشهد على هؤُلاء القوم، فقد برز الیـهم غلام اشبهُ النّاس خَلقا و خُلقا و منطقا برسولک محمد(ص)، کُنّا اذا اشتقنا الى نبیّک نظرنا الى وجهه:۲۴خدایا! بر این گروه ستمگر گواه باش که اینک جوانى به مبارزه با آنان مىرود که از نظر صورت و سیرت و گفتار، شبیهترین مردم به رسول تو محمّد(ص) است. ما هر گاه مشتاق دیدار پیامبرت مىشدیم، به چهره او مىنگریستیم.
آنگاه با صداى رسا این آیه را تلاوت کرد: «انّ الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران على العالمین. ذُرّیّه بعضُها من بعض واللهُ سمیع علیم: خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برترى داد، آنها فرزندان [و دودمانى] بودند که [از نظر پاکى و تقوا و فضیلت] بعضى از بعضى دیگر گرفته شده بودند و خداوند شنوا و داناست.»۲۵
حضرت در این جمله سه شباهت برای علیاکبر به رسولالله(ص) بیان فرمود: اول شباهت خَلقی، یعنی شباهت جسمانی. حسب روایات متعدد پیامبر اکرم(ص) از نظر صورت بسیار جذاب بود. یعقوبی مورخ بزرگ مینویسد: «چهرهاش بسیار با ابهت بود و چون ماه تابان میدرخشید. به زیبایی و پاکیزگی آراسته بود. چون به سوی کسی برمیگشت، با تمام بدن برمیگشت. نگاهش به زمین بود نه به جانب آسمان.»۲۶
اما از نظر اخلاقی، قرآن در باره رسول خدا(ص) فرموده است: انّک لعَلی خُلق عظیم. درباره علیاکبر نیز نوشتهاند: «هرگز عیبجویی نمیکرد و از مداحی نابجا و شنیدن چاپلوسی افراد دوری میجست. تمامی انسانها را بنده خدا میدانست و از تحقیرشان خودداری میورزید. در طول عمرش به کسی دشنام نداد و ناسزا نگفت. از دروغ تنفر داشت و صداقت و راستگویی شیوه همیشگیاش بود. بخشنده بود و آنچه به دست میآورد، به دیگران بهویژه نیازمندان انفاق میکرد. به عیادت بیماران میرفت…»۲۷
و اما از نظر منطقی یعنی چه؟ قرآن در باره منطق رسولالله(ص) فرموده است: «و ما ینطقُ عن الهوی». پس منظور این است که منطق او مرتبه نازلهای از منطق آن بزرگوار است. در واقعه کربلا دو استدلال از علیاکبر شنیده شده که واقعا بالا و بلند است: یکی وقتی در راه پدر بزرگوارش کلمه استرجاع بر زبان جاری کرد، او پرسید: «اوَلسنا علی الحق: آیا ما راهی که میرویم برحق نیستیم؟» فرمود: چرا، بلافاصله با یک استدلال محکم گفت: «اگر چنین است، فاذاً لا نُبالی بالموت: ما از مرگ هراسی نداریم»؛ زیرا حق به معنای پایدار و ماندنی است، ما که با مرگ نابود نمیشویم!
استدلال دیگر با توجه به اینکه نسب مادر علیاکبر به بنیامیه میرسید،۲۸روز عاشورا به او پیشنهاد شد که به یزید بپیوندد که بهشدت این پیشنهاد را رد کرد و گفت: «انّ قرابه رسولالله احقُّ ان تُرعی: رعایت خویشاوندی پیامبر به حقیقت نزدیکتر است»۲۹و سرانجام اولین شهید از بنیهاشم بود.۳۰
به نقل ابوالفرج اصفهانی در کتاب مقاتلالطالبیین،۳۱ معاویه روزی از اطرافیانش پرسید: «چه کسی در این زمان برای خلافت مسلمانان برتری دارد و از دیگران سزاوارتر است؟» روباهصفتان زشتسیرت که نام و نان خود را در تملق مییافتند، به ستایش خلیفه پرداختند و او را لایق این منصب معرفی کردند. معاویه گفت: «نه، چنین نیست. اولی الناس بهذا الامر، علی بن الحسین بن علی؛ جده رسولالله و فیه شجاعه بنیهاشم و سخاوه بنیامیه و رهو ثقیف: شایستهترین فرد برای حکومت، علی فرزند حسین است که جدش پیغمبر است و شجاعت بنیهاشم، سخاوت بنیامیه و زیبایی قبیله ثقیف را در خود جمع کرده است.»۳۲
رخصت میطلبم که ذکر مصیبت را به نقل قصهای از سیدنا الاستاد علامه طباطبائی (طاب ثراه) اختصاص دهم تا ضمن یادی از آن بزرگوار، درسی برای ذاکرین باشد. یکی از مداحان باسابقه تهران که خدایش رحمت کند، معروف به «علامه» بود. او هم شعر میگفت و هم مراثی و مدائح بسیار لطیفی از شاعران فارسیزبان در حافظه داشت. روزی از ایام سوگواری آمده بود حضور علامه سید محمدحسین طباطبائی صاحب المیزان. ایشان فرمودند: «حال که تشریف آوردهاید، خوب است ذکر مصیبتی بفرمایید.» علامه مداح با حسن انتخابی که داشت، قصیده مفصل ایرجمیرزا ـ شاعر نامدار دوران قاجارـ را که گویای اثر داغ علیاکبر بر قلب حضرت حسین(ع) است، شروع کرد به خواندن:
رسم است هر که داغ جوان دید، دوستان
رأفت برند حالت آن داغدیده را
یک دوست زیر بازوی او گیرد از وفا
وان یک ز چهره پاک کند اشک دیده را
آن دیگری بر او بفشاند گلاب و شهد
تا تقویت کند دل محنترسیده را
جمع دگر برای تسلای او دهند
شرح سیاهکاری چرخ خمیده را
القصه، هر کسی به طریقی ز روی مهر
تسکین دهد مصیبت بر او رسیده را
آیا که داد تسلیت خاطر حسین
چون دید نعش اکبرِ در خونتپیده را؟
آیا که غمگساری و اندُهبری نمود
لیلای داغدیده زحمتکشیده را؟
علامه طباطبائی با دستمالی که در دست داشت، تا اینجا آهسته آهسته گریه میکرد. تا اینکه رسید به بیت زیر:
بعد از پسر، دل پدر آماج تیر شد
آتش زدند لانه مرغ پریده را
در اینجا صدای گریه علامه طباطبائی بلند شد و فرمود: «این بیت را تکرار کنید.» مداح تکرار کرد. باز فرمود: «تکرار کنید» و مداح تکرار کرد. علامه طباطبائی در اینجا فرمودند: «من حاضرم شاعر اجر این شعر را به من بدهد و من اجر کتاب المیزان را به او بدهم!» این جمله را شخصی عادی نمیگوید، شخصی حکیم، فقیه، مفسر قرآن و عارف و سالک الی الله میگوید؛ شخصی که او را میتوان احیاگر الهیات شیعی دانست. یکی از حاضران در جلسه پرسید: «شما شاعر این شعر میشناسید و از سایر اشعارش اطلاع دارید؟» فرمود: «آری، ولی کسی که اینگونه شعر برای حضرت حسین بن علی میگوید، حاشا از کرَم حسین که شفاعتش نکند!»
معنای لطیفی این شعر دارد. شاعر قلب امام حسین را به لانه و علیاکبر را به مرغی تشبیه کرده که در لانه جای داشته است. مرغ دل حسین، علیاکبر است. میگوید: بعد از پدر، قلب حسین را تیر زدند، و پس از پریدن مرغ، لانهاش را به آتش کشیدند!
سرگشته بانوان وسط آتش خیام
چون در میان آب، نقوش ستارهها
اطفال خردسال ز اطراف خیمهها
هر سو دوان چو از دل آتش، شرارهها
غیر از جگر که دسترس اشقیا نبود
چیزی نماند در بر ایشان ز پارهها
انگشت رفت در سر انگشتری به باد
شد گوشها دریده پی گوشوارهها
سبط شهی که نام همایون او برند
هر صبح و ظهر و شام فراز منارهها،
در خاک و خون فتاده و تازند بر تنش
با نعلها که ناله برآمد ز خارهها
پینوشتها:
۱٫ النّکث: الحبل إذا نُقض(الافصاح فی اللغه).۲٫ خصال، ج۱، ص۲۹۶. ۳٫ رک: طبرسی، الاحتجاج، ج۱، ص۹۵ و ابنقتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۲۹٫۴٫ Madelung, “ASAN B. ALI B. ABI ĀLEB”, ۱۲: ۲۶– ۵٫ ابنسعد؛ الطبقات الکبری، تحقیق محمد بن صامل السلمی، طائف، مکتبه الصدیق، چاپ اول، ۱۹۹۳، خامسه۱، ص۴۴۲؛ البلاذری، احمد بن یحیی؛ انساب الاشراف، تحقیق محمدباقر محمودی، بیروت، دارالتعارف، چاپ اول، ۱۹۷۷، ج۳، ص۱۵۵ و شیخ مفید؛ الارشاد، قم، کنگره شیخ مفید، ص۱۴۱۳، ج۲، ص۳۲٫ ۶٫ سیدبن طاووس، الملهوف علی قتلی الطفوف، ص۹۶-۹۷؛ ابن نما، مثیرالاحزان، ص۱۳. ۷٫ شیخ صدوق؛ الامالی، کتابخانه اسلامیه، ۱۳۶۳ش، ص۱۵۲؛ ابناعثم؛ پیشین، ص۱۸ و الخوارزمی، پیشین، ص۱۸۵٫ ۸٫ الدینوری، ابوحنیفه احمد بن داوود؛ الاخبار الطوال، تحقیق عبدالمنعم عامر مراجعه جمال الدین شیال، قم، منشورات رضی، ۱۳۶۸ش، ص۲۲۷؛ الطبری، پیشین، ص۳۳۸ و ابناعثم؛ پیشین، ص۱۰٫ ۹٫ الدینوری، پیشین، ص۲۲۷؛ الطبری، پیشین، ص۳۳۸٫ ۱۰٫ ابومخنف؛ پیشین، صص۳-۴؛ الدینوری، پیشین، ص۲۲۷ و الطبری، پیشین، صص۳۳۸-۳۳۹ و برای مطالعه بیشتر رجوع شود به: ابناعثم، پیشین، ص۱۰؛ الخوارزمی، پیشین، ص۱۸۱ و ابناثیر، پیشین، ص۱۴٫ ۱۱٫ الکوفی، ابن اعثم؛ الفتوح، پیشین، ص۱۱ و الخوارزمی، پیشین، ص۱۸٫ ۱۲٫ ابناعثم؛ مقتل الحسین(ع)، قم، انوار الهدی، چاپ اول، ۱۴۲۱، ص۱۶ و الخوارزمی، پیشین، ص۱۸۱٫ ۱۳٫ الدینوری، پیشین، ص۲۲۷؛ الطبری، پیشین، ص۳۳۹؛ ابناعثم؛ الفتوح، پیشین، ص۱۱ و ابناثیر، پیشین، ص۱۴٫ ۱۴٫ الدینوری، پیشین، ص۲۲۷؛ ابومخنف، پیشین، ص۴ و الطبری، پیشین، ص۳۳۹ و برای مطالعه بیشتر رجوع شود به: ابن اعثم؛ الفتوح، پیشین، صص۱۱-۱۲؛ الخوارزمی، پیشین، ص۱۸۲ و ابناثیر، پیشین، ص۱۵٫ ۱۵٫ همان منابع٫رر ۱۶٫ ابن اعثم، احمد، کتاب الفتوح، ج۵، ص۱۴؛ خوارزمی، مقاتل الحسین، ج۱، ص۱؛ خوارزمی، مقاتل الحسین، ج۱، ص۱.رر ۱۷٫ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۱۵۲؛ شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۳۳ـ۳۴. ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۲۹.رر ۱۸٫ابناعثم؛ الفتوح، پیشین، صص۱۶ـ۱۷٫رر ۱۹٫ ارشاد، ج۲، ص۸۹٫رر ۲۰٫ ارشاد مفید، همانجا.رر ۲۱٫ ابناثیر، همانجا.رر ۲۲٫ ابناثیر، همانجا.رر ۲۳٫ ابنطاوس، محمد؛ لهوف، ص۸۶٫رر ۲۴٫ خوارزمی، مقتل الحسین، ج۲، ص۳۵؛ اللهوف، ص۱۳۹.رر ۲۵٫ اعیانالشیعه، ج۱، ص۶۰۷؛ فتوح ابن اعثم، ج۵، ص۲۰۷ـ ۲۰۸؛ بحارالانوار، ج۴۵، ص۴۲ـ۴۳؛ ارشاد مفید، ص۴۵۹٫رر ۲۶٫ تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۵۱۳٫رر ۲۷٫ فرسان الهیجاء، ص۲۹۳ـ۲۹۶٫ رر ۲۸٫ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۸۶.رر ۲۹٫ ترجمه الحسین ابنعساکر، ص۲۲۷.رر ۳۰٫ مقاتل الطالبیین، ص۸۶، ابیمخنف، وقعه الطف، ص۲۷۶.رر ۳۱٫ مقاتل الطالبیین. ابوالفرج اصفهانی (متوفی۳۵۶ق) از نوادگان مروان حکم و یا هشام بن عبدالملک است که کتابش را در ۳۱۳ تألیف کرده است. رر۳۲٫ مقاتل الطالبیین، ص۷۸٫