دکتر سید سلمان صفوی: خواندن فلسفه به تنهایی اهمیت ندارد، تفکر فلسفی است که راهگشاست. راه مقابله با افراط گرایی را باید در فلسفه جست
دکتر سید سلمان صفوی حکیم نوصدرایی است. ایشان سردبیر مجله ترانسندنت فیلوسوفی است که از سال ۱۳۷۸ در لندن منتشر میشود، این مجله پل گفت و گوهای فلسفی اسلام و غرب است.
صفوی دکترا و فوق دکترای خود را در زمینه فلسفه و عرفان در دانشگاه لندن سپری کرد و از سال ۱۳۸۰ فلوی دانشگاه لندن شد. او رئیس آکادمی مطالعات ایرانی لندن ازسال ۱۳۸۱ و عضو علمی کنگره فیلسوفان اسکولاستیک جهان در ایتالیا و پرتقال است. دکتر صفوی کاشف ساختار معنایی مثنوی مولوی و برنده جایزه جهانی کتاب سال ۱۳۸۷ ج.ا. ایران است. از این استاد حوزه و دانشگاه آثاری به زبان انگلیسی و فارسی در حوزه فلسفه و عرفان و فلسفه مقایسه ای منتشر شده است. جدیدترین کتاب فلسفی ایشان در آمریکا راجع به زندگی و فلسفه ملاصدرا منتشر شده است. برخی از این آثار به زبانهای عربی، روسی، آلبانیایی و اندونزیایی ترجمه شده است. از آرای جذاب این فیلسوف فرهنگ قائل بودن به “حقوق ذاتی انسان بما هو انسان”، “آزادی بمنزله فصل متمایز انسان و حیوان” ، “هنر بمثابه تجلی وجودی و آیینه قلب و معرفت”، “اندیشه بمثابه آزادی”، “ترابط و تعامل علم، فلسفه، عرفان و هنر” و” Minimal state” است. از دیدگاه ایشان وظیفه اصلی عالم و روشنفکر تولید اندیشه رهایی بخش و نقد اندیشه و قدرت سیاسی است.
صدرا صدوقی: با این نظر موافقید که بدون فلسفه و به عبارتی بدون تفکر نمی توان به آینده رسید؟
گاهی تفکر و فلسفه در مشربهای مختلف، صِرفاً تشابه و اشتراک لفظی دارند نـه اشتراک معنوی، از این رو در وهله نخست باید تعریفی از این اصطلاحات ارائه شود. از زمان زرتشت تا کنون درباره تفکر و ماهیت آن بحثهای فراوانی صورت گرفته است. شیخ محمود شبستری در “گلشن راز” میسراید:
تفکر رفتن از باطل سوی حق به جزو اندر بدیدن کل مطلـق
تصــور کان بود بهــر تـدبـّـر به نـزد اهــل حق آمـد تـدبـّـر
خواجه عبدالله انصاری در “منازل السائرین” گوید: “تفکر، جستجوی بصیرت است برای رسیدن به مقصود و نتیجه.” تفکر، تجدید سازمان اطلاعات ذهن و پالایش آنها برای کشف حقیقت و برنامه ریزی برای وصول به اهداف کنونی و آینده، با توجه به واقعیتها و مقتضیات زمان و مکان است. تفکر از جهت فلسفی، تعامل خلاق ذهن و عین وَ برقراری نسبت حُکمیه بین تصورات، سیر خلاق استدلال و رویکرد جامع و سیستماتیک برای ساختن حال و آینده، با در نظر گرفتن گذشته است. تفکر، تقلید نیست بلکه توجه، تأمل، تمرکز، تعمق و اجتهاد عصری است.
فلسفه در بدو امر به فلسفه نظری و عملی و تِخنِـه (Techne) یا تکنیک تقسیم میشد. برای مثال تعالیم کنفوسیوس حکیم ترکیبی از متافیزیک، اصول اخلاقی و اصول سیاست یا حکومت داری است. فلسفه نظری شامل الهیات، ریاضیات و طبیعیات بود. الهیات نیز بر دو قسم بود: الهیات به معنای اخص و الهیات به معنای اعم.
“الهیات به معنای اخص”، به بحث در مورد خدا می پردازد و “الهیات به معنای اعم”، در رابطه با مطلق وجود است، بدین معنا که به موجودات از آن جنبه که وجود دارند، می پردازد. این سه دانش، به ترتیب علم اعلی، علم اوسط و علم اسفل نامیده می شوند. فلسفه عملی به نظریه اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مُدن(شهرها) میپردازد. اخلاق به امور شخصی انسان مربوط میشود و تدبیر منزل، در رابطه با امور خانوادگی است. سیاست مُدُن نیز در رابطه با مملکت داری و حکومت است.
“تِخنِـه” در مورد تکنیک بحث میکرد و با ابداع و صنعت سر و کار داشت. “تِخنِـه” در مفهوم اصلی شامل تولید، توانایی تولید، دانشِ لازم برای تولید و شیءِ تولیدی بود که همه با هم در ارتباط بودند. تلقی ارسطو از مفهوم تِخنِـه چند ویژگی خاص داشت: ۱٫ هنر را به مثابه امری پویا میدانست. تلقی او از مفهوم هنر، مفهومی پویا بود و بر پروسه تولید، بیش از اثر نهایی تأکید داشت. ۲٫ بر ویژگی عقلانی دانش مورد نیاز و تفکر اصرار داشت. (۳) تِخنِـه را یک فرآیند روانی ـ فیزیکی میدانست و بر این باور بود که با وجود شکل گیری تِخنِـه در ذهن هنرمند، جهت آن به سمت تولید یک اثر طبیعی می رود. (۴) تِخنِـه را در تقابل با طبیعت قرار داد، اما تمایز دقیقی بین آنها ترسیم نکرد زیرا هر دو در پی یک هدف بودند.
هدفمندی، هنر و طبیعت را به همدیگر نزدیک میسازد، در حالی که به باور ارسطو معنای اساسی تِخنِـه (Techne) توانایی تولیدکننده (Producer) بود. در دوره قرون وسطی هنر به معنای (Ars) آرس یا آرتوس، به عنوان دانش تولیدکننده اثر بود. در دوره مدرن، هنر به عنوان اثر تولید کننده (Aesthetics) یا زیبایی شناسی تنزل یافت.
در جوامع مسلمان از بخش تِخنِـه فلسفه غفلت شد و تِخنِـه عملاً حذف شد. پس از فارابی فلسفۀ تدبیرِ منزل و فلسفه سیاست عملاً تضعیف و به تدریج تقریبا خاموش شد و به جای آن فقه مصطلح نشست. در ایران نیز با تأسیس دانشگاه، بخش ریاضیات و طبیعیات از فلسفه نظری حذف شد. امروز فیلسوفان مسلمان عمدتاً در مباحث متافیزیک، منطق کلاسیک و اخلاق نظری مسلط اند و در فرهنگ مسلمین عملاً بین فلسفه متافیزیک، ریاضیات و طبیعیات از یک سو وَ فلسفه عملی از سوی دیگر گسست عظیمی ایجاد شده است. در گذشته ابوعلی سینا هم پزشک بود، هم متافیزیسین و زکریای رازی هم شیمیدان بود، هم متافیزیسین، بیرونی و خواجه نصیرالدین طوسی فیلسوف، ریاضیدان و ستاره شناس بودند و . . . اما امروز رابطه فکری فیلسوفان مسلمان با علوم تجربی، فلسفه سیاست و تکنیک قطع شده است. از این رو در گذشته بزرگانِ متفکر را “حکیــم می خواندند. او کسی بود که تفکر و بصیرت جامعی در باره مسائل اصلی بشریت داشت، فکر او به “عقل فعال” متصل بود و دارای تعامل و تعادل بین عقل معاش و عقل معاد بود.
در جوامع غربی نیز به مرور راه متافیزیک و علوم تجربی از هم جدا شد و پس از هگل، هیچ فیلسوف سیستم ساز دیگری در غرب ظهور نکرد. با ظهور افکار فرانسیس بیکن، غایتِ علم و تفکر عملاً جست و جوی راهی برای چگونگی سیطره بر طبیعت شد. هدف دیروز فلسفه، ساختن و تحول انسان بود، اما امروز غایت مدرنیته، تسخیر و بهره کشی بیشتر از طبیعت است. امروز در غرب با حکیم مواجه نمی شویم و کسی هم ادعای حکمت ندارد، از این رو تکنولوژی در غرب غلبه یافت و تاریکی فلسفه در آن سرزمین به نقاط دیگر جهان نیز سرایت کرد. در فلسفه پوزیتویستی و اگزیستانسیالیزم سارتری، متافیزیک به کلی انکار شد. آلفرد آیر میگوید: “قضایای متافیریکی مهمل و بی معناست (Nonsense and Meaningless).” این سخن به معنای اعلان جنگ فلسفه پست مدرن به فلسفه از سقراط تا اکویناس، هگل و طباطبایی است. با گذشت زمان و جدایی علوم مختلف از فلسفه، مسائل فلسفه به منطق، معرفت شناسی، متافیزیک، اخلاق و زیبایی شناسی محدود شد. لذا امروز در جهان، فیلسوف هست اما حکیم به ندرت یافت میشود.
قوانین، مقررات و برنامه ریزی ها به پشتوانه فکری نیاز دارند، اگرمعتقد باشیم نسبت فلسفه با آینده، در برنامه ریزیها ظاهر میشود، آیا میتوان گفت در برخی از حوزه های فلسفی، آینده با آزادی ساخته می شود؟
از جهت فلسفی آزادی، فصل تمایز انسان از حیوان است. از جهت متافیریکی بدون قائل شدن آزادی برای انسان، ثواب و عقاب معنا نمییابد. از جهت فلسفه سیاسی آزادی فصل تمایز نظامهای استبدادی با نظامهای مردم سالاری و دموکراتیک است. در پرتو آزادی جامعه بشری، امکان بروز خلاقیت و تکامل فراهم میشود و از طریق نظارت همگانی، اشکالات به تدریج برطرف میشود، اما در جوامع بسته تعداد محدودی میخواهند برای همه مغزها برنامه ریزی کنند. این تعداد محدود حتی اگر نیت خیر داشته باشند، عقل سلیم و تجربه تاریخ بشری میگوید عقل جمعی کارآمدی بیشتری دارد. آزادی شرط لازم ترقی، رشد و تکامل است و استبداد، سد دینداری و بهروزی بشر است. قرائت استبدادی از اندیشه، دین و فلسفه برخلاف طبعیت و فطرت خدایی انسان و ناموس طبیعت، تاریخ و اراده الهی است. خدا انسان را آزاد آفرید وَ انسان و جامعه از طریق آزادی به خدا و سعادت میرسند. البته نیروهای ضد آزادی محکوم به شکست اند، زیرا خلاف اراده خدا و قوانین الهی حرکت میکنند. چنانچه کلیسا نتوانست با سوزاندن و کشتن امثال گالیله، یان هوس (۱۳۶۹ – ۱۴۱۵ م.) مصلح دینی و “جوردانو برونو” فیلسوف ایتالیایی در دادگاه تفتیش عقاید (۱۶۰۰ م.)، سد راه پیشرفت علم و اندیشه شود.
در آغاز تاریخ فلسفه، فیلسوفان آینده را متوقف بر فلسفه میدانستند، اما امروز فیلسوفانی که مابعدالطبیعه را در اگزیستانسالیسم منحل میکنند، آینده را تاریک وغیرقابل پیش بینی میدانند. علت این امر چیست؟
در اندیشه شبه فلسفی معاصر غرب، افرادی با مبانی مختلف فکری از قبیل فردریش نیچه، سورن کییرکگارد تا گابریل مارسل، کارل یاسپرس، مارتین هایدگر، ژان پل سارتر، سیمون دوبووآر، موریس مرلو پونتی و آلبر کامو به صِرف برخی تشابهات ظاهری اگزیستانسیالیست نامیده شدهاند که تلقی نادرستی از آنهاست. برای سخن گفتن از چنین طیف وسیعی از اگزیستانسیالیسـم فلسفی باید آنها را به مشربهای مختلف اگزیستانسیالیسم ارجاع دهیم که یک طیف آن اگزیستانسیالیسم الهی کییرکگارد است و طیف مقابل، اگزیستانسیالیسم بیخدای سارتر قرار دارد.
شهرت اگزیستانسیالیسم در غرب، عمدتاً به آرای ژان پل سارتر فیلسوف مشهور فرانسوی (۱۹۸۰ م.) بازمیگردد که صراحتاً خود را اگزیستانسیالیست نامید، در حالی که نیچه خود را اگزیستانسیالیست نخواند و مارتین هایدگر این مشرب را درباره تفکر خود قبول نداشت. در آرای سارتر بحث آینده تاریک و غیرقابل پیشبینی بروز برجسته ای دارد. زیرا اگزیستانسیالیسم سارتر، امتداد منطقی اصالت موضوعیت نفسانی یا (سوبژکتیویســم) دکارت است. سارتر معتقد است هر چند جهانی عینی بیرون از ما وجود دارد، اما وجود جهان، قائم به وجود آن در ذهن سوژه (من نفسانی) است. بنابراین بشر از حیث وجود، عالم را خلق نکرده، اما از حیث ظهور یعنی ظهور در آگاهی آدمی، عالم منوط و قائم به من نفسانی (سوژه) است. بدین معنا که اگر بشر نبود، سیب از گلابی و خوب از بد تمییز داده نمی شد و عالم ظهوری نداشت.
سارتر به وجود فطرت و گوهر الهی وجود انسانی باور نداشت و آدمی را هنگام تولد، لوحی صاف و تهی از هر نقش و تعیّن می دانست و از رابطه انسانها در جامعه – به عنوان اتم هایی مستقل از یکدیگر و تنها و قائم به خود – تعبیری اتمیستی داشت. فلسفه سارتر، انعکاسی از نومیدی انسان در دوره پس از جنگ جهانی دوم بود. این فلسفه بیان رسای جهان بینی انسان اروپایی بدون ایمان، بدون خانواده، بدون دوست و بدون هدف بود. اگزیستانسیالیسم سارتر یک روایت فلسفی از تنهایی و اضطراب ناشی از اومانیسم الحادی اروپا بود. سارتر وقتی بشر را موجودی مطلقاً تنها در کائناتی فاقد شعور و معنا فرض می کرد، از این تنهایی شدید به وحشت می افتاد و دچار اضطراب می شد. از این رو آثار او سرشار از مفاهیمی نظیر تنهایی، سرگردانی، اضطراب، دلهره، هراس، بی معنایی زندگی و آینده ای تاریک بود
آیا امروز درجایگاهی هستیم که بگوییم با خواندن فلسفه، می توان راهی به آینده گشود؟
خواندن فلسفه به تنهایی اهمیتی ندارد، تفکرِ فلسفی است که راهگشاست. تفکر فلسفی یعنی آزادانه و روشمند در باره همه مسائل اصلی انسان، تاریخ، جامعه، زندگی و هستی، فعلِ فکر کردن را به منصه ظهور درآوریم. فلسفه یعنی اندیشیدن، نه خواندن و تقلید کورکورانه. بدون شک با تفکر فلسفی اصیل، آینده بهتری می توان ساخت. آینده در دستان ما قرار دارد. ما معمار آینده هستیم. چگونگی آینده به محصول خروجیِ تفکر فلسفی بشر بستگی دارد. پس از آن دانشمندان، سیاسیون و نظامیان به خدمت اجرای آن درمیآیند. تنها فیلسوف است که دارای تفکر اصیل است، مابقی ریزه خواران سفره اهل فلسفه اند، زیرا اصل و کلیات وجود در فلسفه مبرهن میشود و پس از پذیرفتن این اصل که جهانی خارج از ذهن ما وجود دارد و جهان بیرون وَهمی نیست؛ جزئیات توسط دانشمدان علوم سیاسی، اقتصادی و تجربی بررسی میشود و سیاسیون و نظامیان آن را به مرحله اجرا درمیآورند. غیرفیلسوفان از اکسیوم های اهل فلسفه تغذیه میکنند. البته عرفان، شأن و جایگاه دیگری دارد که خارج از موضوع مورد بحث است.
آیا میتوان گفت پیش بینی علم با پشتوانه تفکر فلسفی ممکن میشود؟ (اگر همانند فرانسیس بیکن وظیفه علم را پیش بینی بدانیم.)
علم بر بنیاد فلسفه شکل میگیرد و کشفیات علمی به طرح مسائل جدید فلسفی منجر میشود. مشکل جهان اسلام این است که بین فلسفه و علوم تجربی و علوم اجتماعی گسست ایجاد شده، اما مشکل غرب این است که علم زدگی عرصه را بر متافیزیک تنگ کرده است.
فلسفه با جهان آینده چه نسبتی دارد؟ فلسفه در جهان آینده چه جایگاهی دارد؟
امروز جهان با بحران اخلاقی، معرفتی، محیط زیستی و امنیتی مواجه است. تنها راه خروج معقول، بازگشت به تعامل علم کلی و علم جزیی است. در حال حاضر در غرب، بحث طراحی اخلاق جهانی مطرح است تا محور مشترکی برای تعامل سازنده بین پیروان فرهنگهای مختلف ایجاد شود. بحث پیرامون اخلاق جهانی مربوط به حوزه فلسفه است. جهانی از بی عدالتی میسوزد و این یکی از ریشه های بحران امنیتی جهان است. طرح عدالت جهانی، اندیشه فلسفه سیاسی است. بحران محیط زیست، حاصل تعدی بشر به ناموس طبیعت و عدم دیدن و رعایت حقوق کائنات و طبیعت است. بازگشت به مباحث حقوق طبیعت برای تعامل سازنده بین انسان و طبیعت وَ برون رفت از بحران زیست، مربوط به حوزه متافیزیک و اخلاق است. لذا بشر جز روی آوردن به تفکر فلسفی اصیل شرقی راهی ندارد. فلسفه راه را برای همزیستی بیشتر ادیان با یکدیگر و مقابله با افراط گرایی دینی نزدیک میکند.
در راستای سؤال قبل؛ آیا فلسفه دگرگون میشود و با دگرگون ساختن جهان آینده، آن را به صورت دیگری میسازد؟
در فلسفه اسلامی، مباحث متافیزیکی کمتر تغییر می کنند، زیرا این مباحث در فلسفه صدرایی حاصل تعامل عقل و وحی و قلب است. اما در فلسفه مسیحی، متافیزیک جای تحول دارد و برای ساختن آینده بهتر مباحث حقوق بشر، اخلاق در دوره قدرت، فلسفه سیاسی، فلسفه هنر، تعامل فلسفه و علم صورت میگیرد. در حال حاضر در جهان اسلام به جز ایران، اندیشه فلسفی خفته است. در ایران متافیزیک زنده است، اما شعبات دیگر فلسفه که به آنها اشاره شد تعطیل یا در مرحله طفولیت است. حذف موانع اندیشه ورزیِ مستقلِ غیرتقلیدی به توسعه شعبات مختلف فلسفه می انجامد. عدم رشد مباحث فلسفه سیاسی و حقوق بشر، از موانع عمده نظری توسعه در ایران است. اما آینده فلسفه در غرب، پیچیده تر و حادتر است. درغرب از سویی اندیشه متافیزیکی قوی وجود ندارد و از سوی دیگر شعبات دیگر فلسفه به خاطر ضعف نظری بنیادهای متافیزیکی با چالش های جدی مواجهند. البته غرب در حوزه منطق ریاضی یا منطق سمبلیک، متدلوژی و نشانه شناسی به پیشرفت های قابل توجهی دست یافته است. از سوی دیگر تفکر بِـیکنی و علم زدگی که ذهن تجربی مستقل از وحی را ناجی بشریت میداند، هنوز بر تفکر غربی مسلط است.
چنانچه فلسفه در طراحی آینده جهان مددی به بشر امروز نرساند؛ چه سودی دارد؟
فلسفه؛ خوب یا بد، ضعیف یا قوی، الهی یا الحادی؛ زیربنای اندیشه و علوم بشری است. رشد یک جانبه غرب حاصل تفکر فلسفی اوست، عقب افتادگی تکنولوژیکی جهان سوم نیز حاصل انقطاع اندیشه (عمدتا فلسفه، کلام و فقه) باعلوم تجربی و علوم اجتماعی است. لذا تفکر فلسفی نقش مهمی در معماری آینده جوامع بشری ایفا می کند. از جنبه فلسفی، علوم طبیعی و اجتماعی، علوم اجتماعی و سیاست، سیاست و فلسفه و ادبیات به هم مرتبط اند و شاکله اجزای خانواده اندیشه بشری به شمار می روند. عموم حوزههای فرهنگ، اجزای تلاشی واحد برای بهتر ساختن زندگی بشرند، اما فلسفه زیربنایِ تفکرِ فرهنگی و راه آینده است. در اندیشه فلسفی اصیل بین نظر و عمل، تعامل سازنده وجود دارد.
به نظر میرسد فلسفه باید راهی نشان بشر دهد که به جای پیوستن به مقاطعی از گذشته جهان توسعه یافته، به آینده برسد. آیا می توان از فلسفه چنین توقعی داشت؟
فلسفه به طور سیستماتیک، هماهنگ با عقل و وحی و قلب، در گفتمان با انسان و جامعه امروز و فردا می تواند نقش مهمی در بهتر ساختن آینده ایفا کند. هدف فلسفه از آغاز، پاسخگویی به سؤالات اساسی انسان از طریق نظارت همگانی و سعادتمندی بشر بوده است. اما مشکل امروز، کمّـی شدن سعادت و اندیشه است. فلسفه شرقی و فلسفه کلاسیک فی حد ذاته قادر به ارائه نقشه کلی راه برای سعادت و بهروزی بشر در آینده است. مشکل امروز انسان در غرب، انحراف فلسفه از مسیر اصلی خود وَ در عالم اسلام، نحیف شدن فلسفه و فربه شدن ظاهرگرایی در دین و تقلید کورکورانه از غرب است. کنفوسیوس فیلسوف بزرگ چینی گوید: “هر روز خود را تازه کن، باز هم دوباره خود را تازه کن، همیشه خود را نو و تازه نگاه بدار.” این است طریق فلسفـیِ ساختنِ آینده بهتر برای بشر.
منبع: مصاحبه با صدرا صدوقی، روزنامه فرهیختگان، یکشنبه ۶ مهر ۱۳۹۳ شماره ۱۴۸۶
کلیدواژگان: فلسفه، تفکر، اسلام، غرب، توسعه، آزادی، عدالت.