مصطفی ملکیان
بیست و چهارمین رستخیز ناگهان، نامی نشستی بود که روز دوشنبه در سالن ایوان شمس برگزار و از استقبال خوب مخاطبان برخوردار شد. عنوان این نشست «تنهایی: واقعیت یا توهم؟ تنهایی از نظرگاه مولانا» بود و از مصطفی ملکیان هم دعوت شده بود در این باب سخن بگوید. تنهایی پدیده و مفهومی است که بسیاری از متفکران، آن را از اصلی ترین مسائل وجودی انسان میدانند. ملکیان هم خود بارها بر اهمیت این موضوع تاکید کرده و همواره به مداقه و مطالعه در باب این مفهوم توصیه میکند. در این یک ساعت سخنرانی که متن مکتوب و خلاصه شده اش از نظر شما خواهد گذشت ملکیان انواع تنهایی را بیان میکند و با وجود اینکه بهانه نشست مولانا است، ملکیان ترجیح میدهد در این محدوده زمانی خودِ مفهوم تنهایی را ایضاح کند و به قول خودش به اسم مولانا روضه خودش را بخواند.
کلید واژگان: تنهایی، فلسفه، روانشناسی، اجتماعی، مولوی، حکمت، انسان.
مقدمه
قبل از ورودبه اصل سخن ذکر سه نکته ضروری به نظر میرسد و لازم است که مخاطبان در سراسر این بحث این سه نکته را به خاطر داشته باشند. اگر این سه نکته را فراموش کنند چه بسا برخی از نکاتی را که خواهم گفت به نظرشان ناروا و نادرست و ناپذیرفتنی بیاید.
مقدمه اول– تنهایی و معادل های دیگر فارسی تنهایی و همچنین معادل های تنهایی در زبانهای دیگر جهان معانی بسیار عدیده ای دارند. یک فیلسوف قرن بیستمی اثبات کرده است که تنهایی به ۴۵ معنای مختلف در گفتار و نوشتار استفاده میشود. البته وی در زبان انگلیسی این بحث را اثبات کرده است اما تا جای که من دقت کردم، متوجه شدم همان سخنان درباره تنهایی در فارسی هم صادق است. از این لحاظ وقتی که سخن از تنهایی گفته می شود ما با یک ایهام سر و کار داریم. هر چه قدر فرض کنیم که این ایهام را برطرف کرده ایم، ایهام زدایی کامل به نظرم حاصل نخواهد شد. همیشه در اینجا ایهام است. یعنی چه بسا وقتی من از تنهایی صحبت می کنم و مرادم از تنهایی یک چیز باشد، مخاطب سخن مراد کند. و هیچ کس هم ظاهرا در این جهت توفیق کامل نداشته است. یکی از قویترین فیلسوفانی که درباره تنهایی نوشته است، فیلسوف تحلیلی قرن بیستم ، فیلیپ کوچ است. وی با وجود اینکه در معادلهای تنهایی مداقه فراوان کرده است و در ایضاح آن بسیار کوشیده است، باز متعرف است که خوانندگان کتاب او شاید متوجه نشوند او درباره چه چیزی سخن میگوید.
این سخن را به دو گونه مختلف می شود بیان کرد: یکی این که تقریر زبانی تنهایی معانی عدیده ای دارد و یکی اینکه پدیده تنهایی انواع مختلفی دارد و البته این دو با یکدیگر متفاوت هستند. کسانی که در باب تنهایی سخن گفته اند هر دو تعبیر را به کار برده اند. یک جا می بینیم که تقریر زبانی تنهایی معانی مختلفی دارد. مثل کلمه ” شیر” در زبان فارسی که سه معنی متفاوتی دارد تنهایی هم چندین و چند معنا دارد. در اینجا به تعبیر ادبا از اشتراک لفضی برخوردار است و معانی عدیده ای دارد. در نوع دوم می توان گفت پدیده ای به نام تنهایی وجود دارد. اما این پدیده تنهایی انواع متعدد دارد.
مقدمه دوم– در رابطه با پدیده تنهایی از شش منظر بحث شده است. ۱ – روانشناختی ۲ – جامعه شناختی ۳ -الهیاتی ۴-فلسفی ۵- عرفانی ۶ – روان درمانگری ( به معنای آن که تنهایی نوعی بیماری تلقی شود و راهی پیدا کنیم برای رفع این احساس یا عاطفه.)
کتاب های که در رابطه با تنهایی نوشته شده است بعضا فقط به یکی از این شش جنبه پرداخته اند و بعضی به دو جنبه. ولی به هر حال این شش جنبه را از هم تفکیک کرده اند. مثلا مولوی به لحاظ جنبه عرفانی احساس تنهایی نمی کرده است. اما چه بسا از منظر جامعه شناختی احساس تنهایی می کرده است. در مثنویی به مواردی برمی خوریم که مولانا از تنهایی نالیده است اما این تنهایی البته تنهایی عرفانی نیست چون نه تنها مولانا ، خدا را همراه داشته است بلکه بالاتر از این خدا را با خود داشته است و خود را خدا می پنداشته است . همچنین شخصیتی هیچ گاه احساس تنهایی عرفانی نمی کند.
مقدمه سوم– هر کدام از انواع مختلف تنهایی از سه منظر قابل بررسی است. یک اینکه آیا این نوع تنهایی خوشایند است یا بدآیند است ( مطبوع است برای کسی که است احساس تنهایی می کند یا نامطبوع است. به تعبیر دیگری خوشایند و بدآیند انواع تنهایی با هم متفاوت است. ممکن است برای من یک نوع تنهایی خوشایند باشد و برای خود من نوع دیگری از تنهایی ناخوشایند باشد). تنهایی ها از یک نگاه دوم هم با هم فرق می کند و آن این که آیا هر تنهایی به سود اخلاقی زیستن من خواهد بود یا به زیان اخلاقی زیستن من؟ ممکن است نوعی از تنهایی برای همه کسانی که آن را احساس می کند به لحاظ اخلاقی مطلوب باشد و نوعی احساس تنهایی دیگر به لحاظ اخلاقی مطلوب نباشد. به بیان دیگر بعضی از تنهایی ها به لحاظ تنهایی مرا اوج می دهد و نوعی دیگر تنهایی شاید مرا به لحاظ اخلاقی افت می دهد و موجب نوعی سقوط اخلاقی می شود. این تنهایی که به لحاظ اخلاقی مطلوب می باشند خود به دو دسته تقسیم می شوند: ۱ – تنهایی های که خود یک عمل اخلاقی هستند به لحاظ اخلاقی مطلوب هستند (خودشان یک کنش اخلاقی هستند) ۲ – تنهایی که زمینه ساز کنش اخلاقی هستند. این تنهایی باعث می شود که فرد به اعمال اخلاقی دست بزند نه به اعمال غیر اخلاقی. در این جا به این دو دسته تنها اشاره ای می کنیم تا دوستان ژرف نگر مداقه بیشتری در آن بکنند.
در کل، نگاه اول اشاره به خوشی روانشناختی تنهایی دارد، نوع دوم به خوبی روانشناختی تنهایی نظر دارد. هر دو حالت خنثی هم می تواند باشد. پس احساس تنهایی گاهی خوشایند است، گاهی ناخوشایند و گاهی خنثی و به همین ترتیب ممکن است احساس تنهایی به لحاظ اخلاقی گاهی خوب، گاهی بد و گاهی خنثی باشد. از منظر سومی هم تنهایی قابل بررسی است. این نوع سوم که بیشتر مراد برگزارکنندگان این نشست است، در رابطه با واقعیت و یا توهم بودن احساس تنهایی است. احساس تنهایی در این منظر به دو دسته قابل تقسیم است.احساس تنهایی که واقعیت دارد و احساس تنهایی که واقعیت ندارد و از مقوله توهم است. بنابراین گاهی تنها هستم و احساس می کنم که تنها هستم و گاهی تنها نیستم و احساس می کنم که تنها هستم. بنابراین هر احساس تنهایی همیشه به معنای تحقق تنهایی نیست. گاهی احساس تنهایی همراه با تحقق است و گاهی احساس تنهایی همراه با تحقق تنهایی نیست. یعنی در عین این که تنها نیستم، احساس تنهایی می کنم. از این لحاظ هم خیلی باید دقت کرد. ممکن است مثلا مولانا بعضی از تنهایی های را که من و امثال من داریم از مقوله توهم بداند. بگوید فلان کس تو تنها نیستی از سر خطا احساس تنهایی می کنید و بلعکس ممکن. گاهی ممکن است من احساس تنهایی نکنم و کسی مثل مولانا به من بگوید جا داشت احساس تنهایی بکنی دارید از واقعیتی غافلانه در میگذری.
همان طور که عرض کردم فیلسوفی بعد از مداقه در مکتوبات و گفتارها در باب تنهایی، به این نتیجه رسیده است که ما تنهایی را به ۴۵ معنا به کار می بریم. من از میان این ۴۵ معنا ۱۲ معنا را در گفتار و نوشتار امروزی بیشتر می بینم. از این منظر من این ۱۲ نوع تنهایی را از هم تفکیک کنم تاکید می کنم که هر کدام از این نوع تنهایی را از هر سه منظر به آن نگاه بکنید. آیا به لحاظ روانشناختی خوشایند است یا بدآیند است؟ آیا به لحاظ اخلاقی مثبت است یا منفی است؟ آیا واقعیت دارند یا توهم است.آیا من وقتی احساس تنهایی می کنم احساس یک واقعیت می کنم یا احساس یک امر متوهم می کنم؟
دوازده نوع تنهایی
نخستین نوع تنهایی که گذراترین نوع تنهایی هم است، تنهایی فیزیکی است. من ممکن است بعد از ظهری در خانه تنها باشم. هیچ کدام از اعضای خانواده و یا دوستان در کنار من نباشند. به محض اینکه یک کدام از اینها نزد من آیند این نوع تنهایی از میان خواهد رفت. این تنهایی معنایش این است که، در تیررس اداراکات حسی خودم انسان دیگری نمییابم. این ساده ترین نوع تنهایی است و به ساده ترین وجه هم حل میشود. بسیاری اصلا طالب این نوع تنهایی هستند و آن را میجویند. به طور مثال؛ “ابوشکور بلخی” در جواب دوست خود که میپرسد تنها بودی؟ پاسخ میدهد تنها شدم. یعنی هنگامی که تو آمدی تنها شدم.
نوع دوم تنهایی به معنای این است که هیچ کس بر آنچه در من و یا بر من میگذرد آگاه نیست. وقتی بیان میکنم ” و یا”، یعنی هیچ کس آگاه نیست بر من چه میگذرد یا آگاه نیست در من چه میگذرد و یا هر دو. این تنهاییها هرچه میگذرد؛ عمیقتر، ماندگارتر و لاعلاجتر میشود.
در نوع سوم تنهایی هیچکس نمیتواند به من خدمت و یا کمکی کند. اگر فرد در زندگی دچار وضع و حالی شود که در آن وضع و حال استنباط کند، هیج کس به او خدمت یا کمک نمیکند فرد احساس تنهایی میکند. قابل ذکر است که کمک و خدمت با یکدیگر تفاوت دارند، اما در زبان فارسی معمولا به یک معنا به کار برده میشود.
قسم چهارم تنهایی همانند نوع سوم است و فقط در یک جا تفاوت دارد. در قسم اول کسی” نمیتوانست” در این قسم کسی “نمیخواهد”. در قسم سوم ناتوانستن است و در این قسم نا خواستن.این قسم تنهایی عمیق تر از نوع پیش است.
قسم پنجم که خیلی شبیه به جمع دو نوع سوم و چهارم است، بدین صورت است که فرد استنباط میکند در راه و رسمی که در زتدگی برای خود پیش گرفته است، کسی همراهش نیست. فرد احساس میکند در این سبک زندگی تنها است. بسیاری کسانی که به لحاظ جامعه شناختی تنها نیستند به لحاظ روانشناختی این احساس تنهایی را دارند در نوشته های بسیاری از متفکران بزرگ، مصلحان اجتماعی و فیلسوفان بزرگ که پیروان زیادی به ظاهر دارند و به لحاظ جامعه شناختی تنهایی نباید داشته باشند، تنهایی به لحاظ روانشناختی دیده میشود.
این سوال پیش میآید که این قسم از تنهایی به لحاظ اخلاقی مطلوب است یا نه؟ به زعم بودا این نوع تنهایی برای زندگی اخلاقی بسیار مطلوب است. اما شاید افراد دیگر از این نوع تنهایی بوی اخلاقی ریستن را درک نکنند.
قسم ششم تنهایی وقتی است که من به این استنباط برسم که هیچکس من را دوست ندارد و یا به من عشق نمیروزد. این قسم از تنهایی در فقدان دوست داشتن و یا عشق ورزیدن از جانب کسی حاصل میشود. در فقدان احساس معشوقیت و یا رفاقت در من احساس تنهایی بوجود خواهد آمد. البته اگر من عاشقی و یا دوستی پیدا کردم از این نوع تنهایی بیرون میآیم.
در قسم هفتم تنهایی، فرد احساس تنهایی میکند چون کسی را دوست ندارد و یا عاشق کسی نیست. فارغ دل بودن احساس تنهایی آورد. بزرگانی در میان جهان بوده اند که کسی را نیافته اند که واقعا به او عشق بورزند و این را تنهایی میدیدند و از این منظر در پی آن بودند که هستی، خدا، طبیعت و … معشوقی برای آنها بیابد. این ها چون دلشان از عشق خالی است احساس تنهایی میکنند. این البته زمینه ساز یک سلسله بحثهای روانشناختی شده است. این که آیا انسان میتواند به جای اینکه عاشق معشوقی باشد، عاشق خود عشق باشند؟
قسم هشتم که در ادبیات عرفانی معمولا از آن به ” خلوت” تعبیر میشود، حالتی است که در آن حالت انسان از هر انسان دیگر فراغ خاطر دارد و به هیچ انسان دیگری نمیاندیشد. نسبت به هچ انسانی نه احساس و عاطفه و هیجان منفی دارد و نه مثبت. از هیچ انسانی درخواستی ندارد. اصلا در ذهن و ضمیر او هیچ انسان دیگری حاضر نیست. بعضی از عرفا اعتقاد داشتند که به مرحله ای باید رسید که نه تنها هیچ انسان دیگری در ذهن و ضمیر وجود نداشته باشد، بلکه خود تو هم نباید در خود حضور داشته باشی. به این مرحله که بالاتر از خلوت میدانند عزلت میگویند.
پس اگر برای فردی حالتی پیش آمد که در ذهنش بسا چیزها بگذرد، اما هیچ انسانی درون فرد رفت و آمد نکند شخص احساس تنهایی میکند. در این حالت فرد هیچ اشتغال خاطری به هیچ انسانی (چه تاریخی و چه زنده) ندارد. این حالت ممکن است برای فردی خوشایند باشد و برای فردی دیگر ناخوشایند. اما این که به لحاظ اخلاقی مطلوب است یا نه محل بحث است. بعض از عرفا این حالت را به لحاظ اخلاقی نه تنها مثبت میدانند بلکه ممارست در آن را پیشنهاد میکنند. این حالت با گاهی سخن گفتن با دیگران میسازد. ممکن است کسی این احساس تنهایی را داشته باشد اما در جمعی با افراد صحبت کند. مانند این بیت سعدی که میگوید؛
هرگز حدیث حاضر و غایب شنیده ای من در میان جمع و دلم جا دیگر است
این افراد ممکن است در یک شب نشینی، مفصل با دیگران سخن بگویند، بعد صادقانه اقرار کنند که احساس تنهایی میکنند. چون این احساس تنهایی یک ساعت و دو ساعت نیست و ممکن است این فرد بیست سال این احساس تنهایی را داشته باشد. این تنهایی به نظر خیلیها به سود اخلاقی زیستن است.
قسم نهم تنهایی در باب فراق است. گاهی در ادبیات عرفانی به فراق زدگی هم تنهایی گفته میشود. یعنی فرد مبتلا به فراق، خود را تنها میداند. این احساس به لحاظ روانشناختی همیشه نامطبوع است. چرا که اشتیاق برای وجود کسی است که آن شخص الان موجود نیست. این احساس تنهایی برای عرفا و مومنان راستین در باب خدا هم میتواند رخ دهد و فراق خودش از خدا را به تنهایی تعبیر کند.
تنهایی قسم دهم این احساس است که فرد از کسی یا کسانی جدا شده است. خواه این جدایی دلخواه فرد بوده و یا دلخواهش نبوده. این نوع تنهایی هم میتواند خوشایند باشد و هم بدایند. این احساس تنهایی هنگامی رخ میدهد که از عضویت به فردیت در میآیم.
قسم یازدهم نوعی تنهایی است که برای همه ما مطبوع است. این تنهایی را میتوان چنین توضیح داد که، اگر من چیزی داشته باشم و نخواهم کسی آن چیز را ببیند( البته به لحاظ اخلاقی هم حق مخفی کردن آن را داشته باشم) و آن چیز هم از دیده شدن مصون بماند، میگویم من تنها هستم و این تنهایی مطلوب است. به طور مثال در داستان های عاشقانه، هنگامی که عاشق و معشوق کنار هم هستند میگویند که تنها هستیم. یعنی در وضعیتی قرار گرفتند که چیزی را که نمیخواهند کسی ببیند، از دیده شدن مصون مانده است. این چیزی است که بعضی از حکومتها از انسانها دریغ میدارند و حریم خصوصیشان را نادیده میگیرند. این حریم خصوصی وقتی رعایت نشود فرد این احساس تنهایی مطلوب را ندارد و از یگانه نوع تنهایی خوشایند محروم میشوند. هر فردی در لحاظاتی دوست دارد خودش باشد و خدای خودش. این نوع تنهایی یعنی نبود سپاسگزارانه چشم نامحرم. این احساس تنهایی در حکومت های استبدادی و توتالیتر وجود ندارد. در رمان ۱۹۸۴ جورج اورول ، بزرگترین چیزی که انسانها ندارند این تنهایی است. هیچوقت به همسر و یا معشوق خود نمیتوانند بگویند که دیگر تنها شدیم. در کتابهایی که در باب سلامت روان نگاشته شده است، تقریبا همه روانشناسان به اجماع گفته اند که یکی از مولفه های سلامت روان این است که شخص احساس تنهایی کند. یعنی حریم خصوصی او پاس داشته میشود. این تنهایی نه فقط به لحاظ روانشناختی مطلوب است، بلکه مهمترین زمینه ساز اخلاقی زیستن است. بر “مهم ترین” از این بابت تاکیید میکنم که اگر فردی بدون شنود و دوربین مداربسته دروغ نگوید و دزدی نکند انسانی فضلیتمند خواهد بود. اما اگر من زیر انواع وسایل نظارتی انواع رذالت های اخلاقی را انجام ندهم یک انسان اخلاقی نشدهام. اگر ما زیر هیچ نگاهی نباشیم و اخلاقی زندگی کنیم فضیلتمند هستیم و اگر ما زیر هیچ نگاهی نباشیم و رذالت انجام دهیم رذیلتمند هستیم. در اینجا میتوان نتیجه گرفت که مردم اگر در فضای بینگاه، اخلاقی زندگی کردند اخلاقی هستند و اگر در فضای بینگاه ضد اخلاقی زیستند، ضد اخلاقی هستند. به تعبیر دیگر فقط و فقط در بستر(کانتکست) آزادی و تنهایی به این معنا است که انسان ها میتوانند به لحاظ اخلاقی رشد و یا انحطاط پیدا کنند. به تعبیر قرآن کریم “إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِراً وَإِمَّا کفوراً” . معنی این آیه این است که ما راه را نشان دادیم، اما دیگر به زور کسی را به زور به جایی نمیبریم.
قسم دوازدهم و آخر تنهایی چیزی است که از بعد از هگل به از خود بیگانگی تعبیر میشود. قبل از هگل هم این بحث مطرح بود اما بیش از همه این اندیشمند از تنهایی و از خود بیگانگی صحبت کرد. بعد از هگل در اندیشه شاگردان چپ وی، یعنی فوئرباخ و بعد از او مارکس و بطور کلی اندیشه مارکسیستی و امروزه در اندیشه فیلسوفان پسا تجدد گرا این بحث خیلی مورد توجه است. از خود بیگانه شدن به معنای جدایی فیزیکی نیست، حالی است که داشتهایم و امروزه نداریم. مثلا فردی در دوران کودکی پدرش را خیلی دوست میداشته است اما امروز دیگر این حال را ندارد. اگر فرد از این که دیگر این حال را ندارد ناراحت باشد، از خود بیگانگی برایش رخ داده است. و یا فراوان هستند کسانی هستند که همسرشان را چنانی که قبلا دوست داشته اند دیگر ندارند و از این قضیه هم شاکی و متاسف هستند. هرچیزی که آرزوی پیوند قلبی با آن را داشته باشی اما ادارک کنی که آن پیوند قلبی از بین رفته است، نسبت به آن دچار از خود بیگانکی شده ای. این از خودبیگانگی یک نوع تنهایی است. ما خیلی اوقات این تنهایی را فراوان داریم. احساس میکنیم پیوندمان را با چیزهایی که هم به لحاظ روانشناختی برای ما مطلوب بود و هم به لحاظ اخلاقی خوب، از دست دادهایم. عمیقترین نوع تنهایی این نوع است.هرچه در مناسبات ناسالم اجتماعی بیشتر قرار میگیریم به این نوع تنهایی بیشتر دچار می شویم. یعنی احساسات و عواطف و هیجاناتی از دست میدهیم و نمی توانیم دیگر آن ها را به دست بیاوریم در حالی که دوست داریم آن ها را داشته باشیم. مرکزی ترین ساحت وجود فرد احساسات، عواطف و هیجاناتش است، هنگامی که این ساحت ترکش کند به تنهایی عمیقی دچار می شود.