آکادمی مطالعات ایرانی لندن
خانم دکتر صفوی : امروز افتخار یافتیم درمحضر پرفسور سیدحسین نصر باشیم .
جناب پرفسور اگر ممکن است از خودتان برایمان بگوئید. کجا متولد شدید ، چندسال دارید ، ودر مورد سالهای پیش از دانشگاه برایمان صحبت کنید .
پرفسور نصر: بسم ا.. الرحمن الرحیم . بنده تمام عمرم رامعلم بودم وسروکارم با جوان ها بوده است، سالیان درازی درایران ومدتی هم دردیگر ممالک اسلامی ومدت زیادی هم درامریکا واروپا ؛
من خوشحالم که برای شماکه نماینده نسل جدید جوان های ایرانی هستید چند دقیقه ای صحبت کنم .
من متولد تهران هستم ومتولد ۱۳۱۲ می باشم واکنون ۸۱ سال دارم . تحصیلات اولیه را درتهران به پایان رساندم پدرم سید فضل ا.. نصر ازبزرگان ادب ایران درزمان خودش بود. شایدمهمترین موسس فرهنگ وآموزش جدید ایران بود .
من دریک خانواده ای بودم که درآن به علم توجه زیادی می شد . مادرم نوه آقاشیخ نصرا.. نوری از خانواده های بزرگ علمی ایران بود ؛ وطلب علم کاری روزمره برای ما ، همچون غذا خوردن وآب خوردن بود . مرحوم پدرم برروی تربیت ما بسیار حساس بودند با وجود اینکه سن ایشان ازمن خیلی بیشتر بود وحدود ۵۰ سال از من بزرگتر بودند ومانند پدربزرگ من بودند ولی ماخیلی به هم نزدیک بودیم . مادرم نیز از زنان باسواد ایرانی بودند واز جمله اولین زنانی بودند که دارالمعلات را تمام کرده بودند وفارسی وادب فارسی راخوب می دانستندودرآن زمان که نه رادیوونه تلویزیونی بود، شبها وقت ما به خواندن نظامی وسعدی می گذشت .
من درسن ۷ سالگی دیوان حافظ را یک بار خوانده بودم وشاهنامه را تمام کرده بودم وحافظ هزاران بیت شعر بودم وخداوند نیز حافظه خوبی به بنده عنایت کرده بود و خیلی هم درآن زمان علاقه به فلسفه وعلوم وریاضیات داشتم و درآن زمان سوالات فلسفی می کردم ؛
چطور ممکن است زمان ، آغاز داشته باشد این سوال را شیخ الرئیس درکتاب شفاء می نمایند .البته آن موقع بنده متون فلسفه اسلامی را که نمی دانستم ولی از نفس مسائل فلسفی بسیار لذت می بردم وپدرم بسیار وقت صرف بنده می کردند و اولین استاد فلسفه من ایشان بودند و اولین استاد اخلاق من نیز ایشان بودند . مثلاً اگر سه عدد پرتقال می اوردند ودرروی میز می گذاشتند پدرم همیشه می گفتند کوچکترین را بردارید وبزرگترین را بگذارید برای دیگری ؛ و یا از این قبیل مسائل که به ظاهر کوچک است ولی همین چیزها به بنده کمک می کرد برای تسلط به نفس وبنده بسیار به ایشان مدیون هستم ؛ درسن نوجوانی به تنهایی ازتهران به قاهره رفتم وبسیار سخت بود چون بعداز جنگ جهانی دوم بود وتمام کشتی ها پراز سربازهای آمریکائی بود برای برگشتن به امریکا و من در تاریخ ۱۷ دسامپر ۱۹۴۵ ودرسن ۱۲ سالگی به نیویورک آمدم .
تحصیلم در دبیرستان پدی در نیوجرس واز دبیرستانهای خصوصی وسطح بالای امریکا بود وبا نمرات بالا شاگرد ممتاز شدم ودر ریاضیات بالاترین نمره ای که درامریکا گرفته شد ازآن من بود واستعدادم در ریاضی بسیار بالا بود وهمه فکر می کردند من یا بایستی ریاضی دان ویا فیزیک دان شوم . من تصمیم گرفتم فیزیک دان شوم ومن به دانشگاه MIT رفته ودرآنجا سرآمد دانشجویان بودم ومن آنچنان برجسته بودم که بسیاری از استادان فکر می کردند من انیشتین بعدی دنیا خواهم شد.ولی سال دوم احساس کردم که این علوم جدید انسان را به حقیقت نمی رساند وحتی حقیقت عالم جسمانی.
خانم دکتر صفوی: آیا این احساس به خاطر حادثه ای خاص بود یاخیر ؟
پرفسور نصر: خیر ، این را خودم احساس کردم من فکر می کردم فیزیک همان طبیعیات قدیم است ولی این طور نبود و این باعث یک نارضایتی معنوی شدید درمن شد ویک بحران روحی شدید من را احاطه کرد. این اتفاق اثری برروی خداشناسی وایمان به خدا برمن نگذاشت ولی جهان بینی من را کاملاً متزلزل کرد وآن چیزی که پدر ومادر من تا آن زمان به من آموخته بودند کاملاً متزلزل شد ولی با سختی ماندم ودرس را تمام کردم ولی آن زمان بودکه تفکر سنتی را کشف کردم . یعنی نوشته های “ رنه گنون”، “ شاه عبدالواحد یحیی ” ویک عده قلیل اروپائی که با کشف حقیقت عرفان اسلامی ، خودشان مسلمان شدند وجواب انحطاطات فکری غربی را می دادند . من درسن۱۹-۱۸ سالگی تمامی کتب فلسفی را خوانده بودم و درهاروارد علوم فلسفی را اخذ ومطالعه می کردم .
بالاخره من تصمیم گرفتم فیزیک را رها کنم ونزد یکی از استادانم که شاگرد انیشتین وفرینو بود رفتم وبه او گفتم می خواهم فیزیک را رها کنم . ایشان گفت برای فیزیک حیفه ولی دنیا به چیزهای دیگری هم احتیاج دارد وبرای من آرزوی موفقیت کرد.
من به دانشگاه هاروارد رفتم وگفتم می خواهم علوم توصیفی بخوانم تا اگر خواستم درمورد علم صحبت کنم بتوانم رفتم وزمین شناسی وفیزیک زمین خواندم وفوق لیسانس گرفتم و موازی آن به تحصیل علوم اسلام شناسی و فلسفه اسلامی پرداختم ودکترای خودم رادر رشته های فلسفه وتاریخ علوم در دانشگاه هاروارد به پایان رساندم. دکترای خودم را در ۱۹۵۸ گرفتم وبااینکه دانشگاه هاروارد و MIT از من تقاضای همکاری کردند من تصمیم قاطع گرفتم که به ایران برگردم . البته من دوست داشتم که تمدن غرب را به خوبی بشناسم تا از نظر فکری کاملاًازاین تمدن جدا باشم .
خانم دکتر صفوی: آیا خانواده شما از راهی که پیش گرفتید حمایت کردند ؟
اصلاً چون هرخانوادهای برای فرزندانش جاه طلبی وبهترین امکانات را می خواهد وحتی درزمانی که من رشته فیزیک را رها کردم وبه فلسفه روی آوردم تمامی حملات از اطرافیان به من شد ولی من همه راتحمل کردم . بالاخره به ایران آمدم وزمانی که به ایران آمدم در گفتارم حتی یک کلمه فرنگی به کار نمی بردم ووقتی استاد دانشکده ادبیات شدم وسالها رئیس دانشکده ادبیات بودم وبزرگترین ادبای ایران نظیر همایی ، فروزانفر، صفا، نفیسی، معین همه اینها زیر نظر من بودند وخوشبختانه من توانستم تسلط کامل به زبان فارسی پیداکنم .
خانم دکتر صفوی: آیا شما به ۴ زبان مسلط هستید یابیشتر؟
پرفسور نصر: بیشتر از ۴ زبان انگلیسی – فرانسه – عربی – فارسی – لاتین، یونانی، ایتالیایی،آلمانی واسپانیولی ؛ به هرحال من به سمت دانشیار در دانشکده ادبیات مشغول شدم ودرسن ۳۰ سالگی به سمت استادی رسیدم که هیچکس بااین سن به این درجه نرسیده بود ودر سن ۳۵ سالگی رئیس دانشکده ادبیات شدم .
من به خواندن فقه علاقه چندانی نداشتم وبیشتر به عرفان وعلوم فلسفی علاقمند بودم واین شروع شد تا بایکی از دوستان پدرم مرحوم سیدمحمد کاظم عصار که من چندین سال با ایشان درس فلسفه وعرفان می خواندم.
هفته ای سه بار ، بعداز ظهرها درمنزل آقای ذوالمجد طباطبائی ودرهمان زمان ها در منزل آقای ذوالمجد با مرحوم علامه طباطبایی ملاقات کردم وایشان به بنده عنایت فوری پیداکردند ومن نیز به ایشان ارادت خاصی پیداکردم وبنده ۲۰ سال نزد ایشان تلمذ کردم و۲ چیز مختلف نزد ایشان خواندم :
یکی درسهایی که خارج از برنامه متن بود ومایک متن انتخاب می کردیم که خارج از فلسفه اسلامی بود وبحث تطبیقی بود ومن بیشتر مترجم بودم بین علامه طباطبائی و پروفسور هانری کربن که فارسی به فرانسه را تفسیر وترجمه میکردم وعلاوه بر آن من با مرحوم علامه یک مقدار عرفان ومقداری شرح منظومه خواندم ومن رابطه ام با علامه در سطحهای مختلف بود . ایشان تابستان ها به درکه می آمدند ومرحوم ذوالمجد باغچه ای برای ایشان درنظر گرفته بودند که در آنجا اقامت می کردند ، البته درنهایت سادگی ، ومن با ایشان تک به تک دیوان حافظ را خواندیم . مرحوم علامه طباطبایی یک عارف واقعی بود که در عرفان می زیست.
خانم دکتر صفوی : شما در چند سالگی ازدواج کردید؟
پرفسور نصر : من همه کارهایم سریع بود . درسن ۲۵ سالگی ؛ به محض ورودم به ایران باتوجه به شرایط خانوادگی وتحصیلات عالی بسیار برای ازدواج تحت فشار بودم وبالاخره با مادرم صحبت کردم وازایشان خواستم تا همسری مناسب برایم انتخاب کنند که هم ازلحاظ مذهبی وخانوادگی باهم تجانس داشته باشیم .
وهمسر فعلی من که ۴۵ سال است باایشان زندگی می کنم دختر پزشک معروفی بنام دکتر مسیح دانشوری که اولین بیمارستان بزرگ مسلولین را درایران پایه گذاری کرد وایشان مردی متدین ، اخلاقی و علاقه مند به مولانا بودند. خلاصه ما ازدواج کردیم وبسیار زود صاحب فرزند شدیم ، اکنون من ۲ فرزند دارم ، یکی پسرم بنام ولی رضا نصر که خود دانشمندی است که به ایران هم سفرکرده وچندین کتاب به انگلیسی نگاشته است .
خانم دکتر صفوی : تحصیلات ایشان درچه زمینه بوده است؟
پرفسور نصر : ایشان متخصص اسلام درجنوب آسیا است . البته ایشان درواقع علوم سیاسی خواندند به همراه اسلام شناسی که بسیار معروف هستند ودرشبکه های CNN و… مصاحبه های متعددی انجام داده اند. البته برخی حرفهای ایشان مطابق نظرمن نیست ولی ایشان دیگر ۴۵ سال سن دارند ومادیگر مسئول بچه هایمان نیستیم . پدر ومادر تصورمی کنند که فرزندان متعلق به آنها هستند درصورتی که فرزندان متعلق به خداوند وفقط مسئولیت تربیت آنها متوجه ما می باشد.و دختری دارم که متخصص تاریخ هنر می باشد ودرواشنگتن زندگی می کند .
خانم دکتر صفوی : ازصحبت های شما مشخص شد که شما سالها درغرب زندگی می کردید وبا فرهنگ غرب برخورد نزدیک داشتید وباآن رابطه داشتید ولی خوب واضح است که هویت اسلامی وایرانی خودتان را حفظ کردید . چطور موفق به این کار شدید ؟
پرفسورنصر: این سوال بسیار اساسی است .چون شاید من اولین مسلمانی بودم که ازفکر برضد تمدن غرب طغیان کردم . روی احساسات خیلی قبل ازمن این کار راکردند ولی کسی که غرب را مثل من بشناسد ، علوم غربی خوانده باشد زبان غربی خوانده باشد ، فلسفه غربی خوانده باشد و درآنجا تدریس کند ودرآنجا به عنوان یک انسان متفکر قبولش کنند ، نبود. درتاریخ معاصر اسلام اولین کسی که از پایه دید مدرنیزم را ردکرد من بودم .
خداوند مرا دریک بحرانی قرارداد که بازیابی هویتم مبتنی بر عوامل فرهنگی دور خودم نبود . بیشتر، هویتمان رابراساس عوامل فرهنگی اطرافمان تعین می کنیم ،مثل خانواده ، نوع غذا، نوع لباس ، نوع عبادت ، واینطور چیزها ؛
من ماندم در وضع فردی درمقابل حقیقت واز خودم پرسیدم من کی ام به صورت عمیق فلسفی ؛
وقتی برایم عنایت حق ورحمت الهی روشن شد واینکه یک رابطه مستقیم با خداوند دارم ، درقدم دوم رفتم تا ببینم چطور بایستی این رابطه را تقویت کنم واین مرا به دینم اسلام برگرداند .
من هیچ وقت انکار اسلام را نکردم ولی شروع کردم به نماز خواندن وحتی یکبار نمازم از سن ۲۰ سالگی ترک نشد . الحمدا.. – وخداکند تا آخر عمرم نیز چنین باشد .
مرحله دوم به خاطر شروع به عبادات که خود تقویت کننده این هویت بود ، دوباره بازگشتن به فرهنگ اسلامی ایران بود چه زبان فارسی چه هنراسلامی وموسیقی ایران که بسیار هم به آن علاقه مند هستم آنقدر که اگر خانواده مرا رها می کرد شاید یک موسیقی دان می شدم.
من در ۲ سالگی وقتی گریه می کردم وقتی موسیقی اصیل ایرانی می شنیدم گریه ام قطع می شد وشروع به دست زدن می کردم و خوشحال می شدم . مادرم این داستان را همیشه می گوید.
خانم دکتر صفوی : خدابه شما لطف کرده وشما درسن کم به فلسفه آشنایی داشتید وبا خدا احساس نزدیکی زیادی می کردید . حال یک جوانی که با فلسفه وعرفان آشنایی چندانی ندارد وحال بعداز طی مراحل تحصیلی خودش را با مثلاً یک ایرلندی مقایسه می کند یاحتی درایران تحصیل کرده وازطریق اینترنت با فرهنگ غرب آشنا می شود اوباید چه کند؟
اولاً هرانسانی یک سرنوشتی دارد وخداوند به اویک سری استعدادهایی داده است واستعداد همه هم یکسان نیست . البته بالقوه همه از نظر عرفانی انسان کامل هستند ولی بالفعل هرکس یک نوع استعدادهایی دارد وهمانطور که در قرآن است خداوند از ما انتظاری بیش از آنچه ما می توانیم ندارد (لا یکلف الله نفسا الا وسعها) ؛
انسان باید سعی خودرا بکند ؛ زندگی یک نوع چالش است وما دریک نسلی زندگی میکنیم که درآن بدیهیات یعنی آن چیز که بطور یقین شناخته شده مورد شک قرار میگیرد واین چالش را کسی نمی تواند ازبین ببرد . خداوند خواسته که مثلاً شما درایندوره زندگی کنید ونه در دوره صفویه ویا سلجوقیه . پس خداوند میداند که ما در چه زمانی و وضعی زندگی می کنیم تبعاً خداوند هم عادل است وهم رحیم . پس چون عادل است درمورد کسی که در دوره صفویه بوده نمی گوید شما درزمانی زندگی میکردید که هیچ کس دین شما را تهدید نمی کرده ودوره آسانی بوده ، نه ، درآن زمان هم از لحاظ اخلاقی و.. مورد تهدید بوده است و وسوسه همیشه بوده . حال این چالش تغییر کرده ولی درعین حال عنایت حق تعالی هم بیشتر شده است ، برای اینکه یک تعادلی ایجادکند . مثلاً الان وقتی جوانی درکنار یک ایرلندی نشسته ودین خودش را تحلیل میکند وازآن دفاع میکند ، ثواب واجرش با آن کسی که همین کار رادرزمان صفویه ودراصفهان انجام میداده قابل مقایسه نیست . نصیحت من به جوانان این است که یک نوع نمونه ومدل برای همه کس صدق نمی کند. خداوند از ما یک انتظاراتی دارد بعنوان اینکه یک انسان هستیم وآدم نمی تواند از این مسئولیت سرباز بزند به عذر اینکه من درلندن یامکه یاجایی دیگر هستم . این را خداوند در روز قیامت از ما نمی پذیرد.
ولی نصیحت من اولاً اینکه در مقابل غرب نترسند ، افرادی مثل بنده ودیگران جوابهای لازم را به آنها داده ایم ما راه را برای نسل شما صاف کردیم. یعنی افرادی مسلمان هستند که توانستند نیروهایی را که یک جوان ایرانی را می تواند تهدید کند نقد کنند. تمدن غرب درحال فروپاشی است وآن غولی که خیال میکنیم با توپ وتانک وبانک های ثروتمند است این فقط ظاهر امر است . خیلی ها درغرب در جستجوی معنویت هستند وبه مشرق زمین می آیند پس باید بچه های مارا روشن کرد تا اشتباه نکنند بین قدرت حیرت آور مادی ونظامی واقتصادی تمدن غرب ومسائل اخلاقی ومعنوی .
خانم دکتر صفوی : اگر شما بازهم متولد می شدید باتوجه به تجربیات بدست آمده بازهم همین مسیررا انتخاب می کردید وهمین کاررا دنبال می کردید؟
پرفسور نصر : البته انسان جایزالخطا است . والان که به زندگی خودم می اندیشم وآفتاب زندگی ام نزدیک غروب است ، آن تصمیم اولیه ای که مرا فرستاد به امریکا درسنین کم تصمیم خودم نبود ودر اختیارمن نبود. وای کاش این اتفاق چندسال دیرتر می افتاد . چون دراین مدت بسیار من سختی کشیدم . آن تنهایی حیرت آور که درعین حال مرامجبور کرد به خودم رجوع کنم وروی پای خودم بایستم . بااین حال دوست داشتم در سن بالاتری به امریکا بیایم .
واما تصمیمات مهمی که من گرفتم،اول انتخاب تحصیل دررشته علوم در MIT واینکه مستقیم وارد رشته فلسفه نشدم چون خیلی از فلاسفه علوم نمی دانند وراجع به آن صحبت می کنند ونمی توانند درست صحبت کنند. خیلی خوشحالم که این کار راکردم تا هم درمورد علوم ، اطلاعات کافی راداشته باشم وبدست آورم وهم درفلسفه .
دوم بازگشت من به ایران (تلمذ نزد استادان بزرگی همچون علامه طباطبایی، آیت الله کاظم عصار وآیت ا… رفیعی که من فراموش کردم نام ایشان راببرم . ، من اگر امریکا می ماندم ازنظرمادی وخیلی نظرها به نفعم بود ولی بازگشت من به ایران یک ثمره خیلی مهم برای من داشت وآن (……) ، ۵ سال اسفار خواندم واین تسلط ناقصی که بنده درفلسفه دارم بدون آنها میسر نمی شد. هرچقدر هم من با گیب و وژیلستون درس می خواندم ، آن چیزدیگری بود . من اولین کسی بودم که خدا خواست واین تعلیمات راهم ازبزرگترین استادان غرب کسب کنم و هم از بزرگترین استادان خودمان . ازلحاظ جامعه ایران هم نهال خیلی از اندیشه های احیاء سنت درایران بدست من کاشته شد چه درفلسفه وچه درهنر ؛
ختم کلام من این که خوب بسیاری ازکتب من برای فلاسفه ومتفکران نوشته شده که برای جوانان مشکل است ولی من کتابی برای جوانان نوشتم که به فارسی هم ترجمه شده وبه عربی وترکی هم ترجمه شده که درآن سعی شده خدمت کوچکی به جوانان بکنم که اولاً تمدن غرب را به جوانان بشناسانم و قبل از آن تمدن خودشان را از لحاظ فکری به آنها بشناسانم وبگویم بااینکه این دو را شناختیم چطور می توانیم جلوی این چالش ها قرار بگیریم وسوالی که شما از من کردید به طور کامل دراین کتاب پاسخ داده شده است .
خانم دکترصفوی: پس حتماً بایستی این کتاب رابخوانیم .
پرفسور نصر: انشاءا… . امیدوارم که این خدمت بسیار کوچکی باشد دربرابر مسئله بسیاربزرگ جوانان ونسل آینده که بایستی مشعل تمدن اسلام رادردنیای امروز روشن نگه بدارند وقدم بعدی را انشاءا… بردارند.
خانم دکتر صفوی : خیلی ممنون از وقتی که به مادادید.
پرفسور نصر: من هم خوشحال شدم .
والسلام علیکم ورحمه الله وبرکاته
کلیدواژگان: سید حسین نصر، صفوی، اسلام، تشیع، فلسفه اسلامی، سنت گرایی، ایران، هویت اسلامی.