محسن آزموده
در میانه دهه ۱۳۷۰ خورشیدی بود که همراه با مطرح شدن اندیشههای پست مدرن، یک مفهوم دیگر نیز در فضاهای روشنفکری دهان به دهان میگشت؛ هرمنوتیک. اصطلاحی که برخی برای آن تفسیر و برخی تاویل را پیشنهاد کردند و عدهیی نیز به تاسی از احمد فردید «زندآگاهی»اش خواندند، اما در نهایت انگار همچون بسیاری مفاهیم دیگر چون «سوژه» و «دازاین» تصمیم بر آن شد که ترجمه نشود. همراه با هرمنوتیک اسامی متفکران ناآشنایی نیز مطرح شد: شلایرماخر، گادامر، پل ریکور، امبرتو اکو و ویلهلم دیلتای، بدون اینکه آثاری از خود این اندیشمندان مطرح شود. در سالهای اخیر خوشبختانه آثار برخی از این اندیشمندان به فارسی ترجمه و منتشر شده است از جمله کتابهای ویلهلم دیلتای، اندیشمند آلمانی که به واسطه وضع اصطلاح «علوم انسانی» و نقش واسطه بودن در سنتهای متنوع فلسفی اهمیتی غیرقابل انکار دارد. ترجمه آثار دیلتای را دکتر منوچهر صانعی دره بیدی، استاد پیشین فلسفه دانشگاه شهید بهشتی و مترجم آثار دکارت و کانت و لایب نیتس به عهده گرفته است، اقدامی سترگ که شایان تقدیر است. با دکتر دره بیدی درباره انگیزهاش از ترجمه آثار دیلتای گفتوگویی کوتاه صورت دادیم که از نظر میگذرد.
کلید واژگان: دیلتای، فلسفه، علوم انسانی، صانعی، هرمنوتیک، تفسیر.
***
دیلتای متفکری است که در ایران کمتر شناخته شده و در برنامه درسی دانشگاهی فلسفه نامی از او در میان نیست، اگر چه به تعبیر سیاوش جمادی، مترجم آثار فلسفی آلمانی، دیلتای فیلسوفی حائز اهمیت است که ارتباط میان جریانهای فلسفی ایجاد کرده است. دلیل تعلق خاطر شما به این اندیشمند چیست و چرا به سراغ ترجمه آثار او رفتید؟
البته ارتباط میان فلاسفه حائز اهمیت است. اما من از دیدگاه دیگری به دیلتای توجه کردم و آن مساله علوم انسانی است. دیلتای موسس علوم انسانی است. البته در مقدمه جلد اول گفتهام که سابقه علوم انسانی به لحاظ محتوایی به ارسطو باز میگردد و ارسطو نخستین فیلسوفی است که درباره آنچه امروز علوم انسانی خوانده میشود، مطلب نوشته است که مهمترین آنها اخلاق نیکوماخوس است. علوم انسانی ارسطویی را در قرون وسطی با عنوان Politics که در فارسی به غلط سیاست ترجمه شده، میخواندند. زیرا ارسطو وقتی میگوید پالتیکون منظورش دانش شهرنشینی است. در قرن نوزدهم آگوست کنت برای نخستینبار واژه سوسیولوژی را جعل کرد و همان مباحث را با گسترش بیشتری جامعهشناسی خواند. در انگلیس نویسنده «نظام منطق» این نوشتهها را تقویت کرد و نوبت به دیلتای رسید. اما میتوان به معنای دقیق کلمه دیلتای را موسس علوم انسانی در معنای امروزین آن خواند. حتی اصطلاح «علوم انسانی (Geisteswissenschaften) » را او وضع کرده است که آن را علوم روحی یا معنوی هم میشود ترجمه کرد و در کل معنایش در برابر علوم طبیعی مشخص است. دیلتای از جوانب مختلف علوم انسانی، تفاوت آنها با علوم طبیعی و روشهایشان را بررسی و بیان میکند.
این بحث چه ارتباطی با جامعه فرهنگی ما دارد؟
بعد از انقلاب مباحث مختلفی درباره علوم انسانی شده و میشود. اخیرا نیز مباحثی مطرح شده مبنی بر بازتعریف علوم انسانی و بیان مبانی آن. من در ۳۰ سال گذشته در این مورد بحثهای فراوانی کردهام، خلاصه سخنم نیز این است که علم را از زمان ارسطو مطابق ذهن با واقع خواندهاند. این در علوم انسانی و علوم طبیعی یکسان است. این مطابقت ذهن با واقع ربطی به باورهای دینی ندارد. بنابراین نمیتوان از علوم انسانی متعلق به یک باور خاص سخن گفت. مثلا یک جامعه شناس فارغ از اینکه چه باوری دارد، باید ببیند که تا چه اندازه تحلیلهایش با واقعیت اجتماعی منطبق است. البته برخی نظر دیگری دارند که باید منطق و تعریف و مسائل و محصولاتش روشن شود. من برای رفع سوءتفاهمهایی که درباره علوم انسانی ممکن است رخ دهد، به سراغ ترجمه آثار خود دیلتای رفتم، زیرا او متفکری اصیل است و دیگرانی که درباره علوم انسانی سخن گفتهاند، از او بهره گرفتهاند. یعنی در واقع قصدم از ترجمه این آثار ایجاد مبنایی معرفتی برای مباحث نظری پیرامون علوم انسانی بود.
دیلتای تفاوت علوم انسانی از علوم طبیعی را در چه میبیند؟
پدیدههای عالم که در برابر انسان قرار میگیرند، یا قائم به اراده انسان هستند، مثل گرانی و ارزانی و تورم و رکود در اقتصاد که قائم به اراده انسان هستند، یا اینکه مستقل از اراده انسان هستند. پدیدههای دسته دوم یعنی مستقل از اراده انسان را طبیعی میخوانیم و علومی که به این پدیدهها میپردازند، علوم طبیعی هستند، مثل فیزیک و شیمی و زمینشناسی و اخترشناسی و… ذات پدیدههای طبیعی به تعبیر ارسطویی مکانیکی است، یعنی طبیعت ساختاری مکانیکی دارد و تفاوت اساسی نیز همین جاست. زیرا پدیدههای انسانی با شعور انسانی و انتخاب او ایجاد میشوند. همین امر باعث میشود که دیلتای ادعا کند که علوم انسانی مربوط به حوزه فهم هستند. البته سابقه فهم به دکارت میرسد. در فلسفه جدید نخستین کسی که فهم را مطرح کرد، دکارت بود که بعدا کانت فهم را به عنوان یک مبحث مستقل مطرح کرد. دیلتای نیز یک نوکانتی است و معتقد است که علوم انسانی در حوزه فهم هستند، درحالی که مسائل علوم طبیعی ربطی به فهم ندارند و پدیدههای طبیعی فهم ناپذیرند. یعنی ما پدیدههای طبیعی را نمیفهمیم زیرا یک بیگانگی میان روح انسان و این پدیدههای مکانیکی وجود دارد، اما پدیدههای انسانی فهم پذیرند، مثلا ما میتوانیم بفهمیم که چرا شاه عباس فرزندانش را کور کرد؟ ما شعر حافظ و گوته را میفهمیم. بنابراین مکانیکی بودن در مقابل قابل فهم بودن مساله تمایز این دو نوع پدیده است. هر پدیده فهمپذیری داخل در علوم انسانی است که عبارتند از پدیدههای اقتصادی، اجتماعی، روانی، اسطورهیی، دینی، زبانی و هنری. دیلتای همه اینها را یک کاسه میکند و آنها را پدیدههای تاریخی میخواند. در واقع دیلتای سه اصطلاح دارد: علوم انسانی، علوم تاریخی و علوم فرهنگی. او این سه را مترادف به کار میبرد. بنابراین او علوم مربوط به این پدیدهها را تاریخی میخواند.
بخش عمده کتاب مربوط به هرمنوتیک است و دیلتای در آن پس از شرح هرمنوتیک سنتی و تاریخ آن به شرح هرمنوتیک شلایرماخر میپردازد. نگاه خود دیلتای به هرمنوتیک چگونه است و این نگاه چه ارتباطی به مساله فهم و تفهم نزد او دارد؟
اصولا علوم انسانی از نظر دیلتای، علوم هرمنوتیکال هستند. البته من در این کتاب هرمنوتیک را ترجمه نکردهام. برخی به interpretation ترجمه کردهاند، اما من ترجمه نکردهام. برخی تاویل ترجمه میکنند، اما ترجمه به تاویل ترجمه به اخص است، در حالی هرمنوتیک معنایی اعم از تاویل دارد. دیلتای میگوید علت اینکه علوم انسانی متعلق به حوزه فهم هستند، این است که پدیدههای این علوم در ذهن سوژه یا فاعل شناخت قابل بازسازی هستند. یعنی مورخ میتواند احساس پادشاه را در ذهن خود بازسازی کند و به همین دلیل است که این پدیدهها قابل فهمند، پدیدههای طبیعی را نمیتوان بازسازی کرد. پدیدههای فرهنگی را میتوان در ذهن بازسازی و بازتولید کرد، زیرا انسانها به معنای فلسفی با یکدیگر خویشاوندند و یک همدلی و هم احساسی میان شان وجود دارد. این همدلی میان انسان و طبیعت وجود ندارد. به دلیل همین خاصیت بازسازی است که علوم انسانی تفسیری و هرمنوتیکال هستند. آنچه دیلتای بر حرفهای شلایرماخر و پیش از او اضافه کرده این است که تا پیش از دیلتای هرمنوتیک امری مربوط به کتاب مقدس و تفسیر آن بود. بحث هرمنوتیک، درباره کتاب مقدس نخست در مشرقزمین و ترکیه و مصر امروز در شهرهایی چون اسکندریه و انطاکیه و پرگاموم توسط مسیحیان اولیه مطرح میشد. این مفسران اولیه بر سر فهم عناصر اصیل مسیحیت با یکدیگر اختلاف نظر داشتند، مثل ذات مسیحیت و… در ابتدا مباحث هرمنوتیک به این امور اختصاص داشت. مباحث تفسیری در گسترش خود به تفکیک نحلههایی چون تفسیر زبانی و تفسیر تاریخی و تفسیر روانی منجر شد. این مباحث در نهایت به شلایرماخر رسید. شلایرماخر متفکری دشوارفهم است. کتاب هم در جایی که به شرح آرای شلایرماخر میپردازد، بسیار دشوارفهم است. اما به طور خلاصه دیلتای معتقد است که هرمنوتیک مختص به کتاب مقدس نیست و فهم هر پدیده فرهنگی و تاریخی مشروط به فهم و بازسازی کردن است. به نظر دیلتای کل فرهنگ هرمنوتیک است. من این تعبیر را نزد دیلتای ندیدهام، اما میشود گفت به نظر او انسان موجودی هرمنوتیکال و مفسر است. البته این حرف، دقیقا حرف نیچه است، زیرا نیچه معتقد است که انسان ذاتا مفسر است. اما دیلتای به نیچه نزدیک نمیشود و شباهتهایی میان ایشان هست.
در یک سوم پایانی کتاب چندین مقاله درباره تاریخ و تفکر تاریخی میخوانیم. بحث از تفکر تاریخی چه ارتباطی به نگرش هرمنوتیک دیلتای و به طور کلی منظومه فکری او دارد؟
دیلتای در این بخش به شرح مطلبی پرداخته که به قرن هجدهم در نوشتههای ویکو در ایتالیا و هیوم در انگلستان و ولتر در فرانسه اشاره دارد. این سه شخصیت در قرن هجدهم نقدی بر تاریخ نگاری سنتی وارد آوردند و غالبا نیز هرودوت را مثال میآوردند. ما در فرهنگ خودمان میتوانیم به طبری و بیهقی و مروجالذهب مسعودی اشاره کنیم. ویکو و هیوم و ولتر معتقد بودند، این آثار وقایع نگاری است، در حالی که علم تاریخ وقایع نگاری نیست و مسوولیت دیگری دارد. آن مسوولیت دیگر که ویکو و هیوم مشترکا و با کمی اختلاف در بیان مطرح کردند، این بود که مسوولیت مورخ این است که روابط منطقی عناصر فرهنگی یک جامعه مفروض را بیان کند. مثلا بیان کند که در انگلستان عصر الیزابت آیا نهادهای فرهنگی (اخلاق و سیاست و دین و نظامی) با هم رابطه مستقیمی دارند یا خیر؟ نتیجه ایشان این بود که اصولا تمدن یا جامعه متمدن یک واحد متشابه الاجزاست و همهچیزش با هم جفت و جور است. نمیشود که وضع سیاسی خوب باشد و وضع فرهنگی بد باشد. در قرن نوزدهم آگوست کنت، این اندیشه را تقویت کرد، تا به دیلتای رسید. البته در حد فاصل هیوم و ولتر و ویکو تا آگوست کنت، چندین مورخ نام آور در اروپا داریم، مثل کندورسه و تورگو در فرانسه، در انگلستان گیبون و فرگوسن و در آلمان نیبورگ که اندیشههای هیوم و ولتر را تفصیل دادند. به این ترتیب تا پیش از دیلتای دیدگاه جدیدی تحت عنوان تاریخ نگاری شکل گرفته است. دیلتای در این فضا مساله تازهیی مطرح میکند که پیوند میان تاریخ و علوم انسانی است. یعنی چیزی که امثال ویکو و هیوم گفته بودند، در واقع تحقیق در مساله علوم انسانی است. یعنی این پدیدههای علوم انسانی، پدیدههایی هستند که مورخ درباره آنها کار میکند و آنها را سامان میدهد. از سوی دیگر چکیده و جوهره علوم انسانی را مورخ بیان میکند. بنابراین میتوان گفت مورخ همان محقق در علوم انسانی است و این نگاه به تاریخ دیگر ربطی به چیزی که هرودوت و طبری میگفت، ندارد، بلکه کار ایشان تنها مقدمه کار است. دیلتای بر اساس همین دیدگاه سه مورخ یعنی کریستف شلوسر و یاکوب بورکهارت و هنری توماس باکل را بررسی میکند.