تانیا تجلی
اشاره: اگرچه برخی فیلسوفان غرب و حتی فیلسوفان داخل کشور فلسفه اسلامی را همان فلسفه یونان میدانند اما به باور حسن سیدعرب فلسفه اسلامی منقطع از فلسفه یونان نیست اما با آن هم عینیت ندارد. حسن سیدعرب مولف و پژوهشگر بنیاد دایرهالمعارف است. وی تالیفاتی از جمله تعریفات جرجانی، مجموعهمقالات سهروردی در دو جلد، شرح مثنوی، جشننامه استادان فلسفه در سه جلد و تعدادی مقالات به رشته تحریر درآورده است. وی معتقد است فلسفه اسلامی اگرچه منقطع از فلسفه یونان نیست، اما با آن فلسفه هم عینیت ندارد. آنچه در پی میآید گفتوگو با وی درخصوص فلسفه اسلامی است.
کلید واژگان: فلسفه اسلامی، یونان، سید عرب، هستی شناسی، دین، تاریخ، سهروردی، ابن سینا، ملاصدرا.
***
آقای عرب به عنوان یک پژوهشگر فلسفه اسلامی به نظر شما آیا فلسفه قیدپذیر است؟ اساسا میتوان برای فلسفه، قید اسلامی و غربی قایل شد؟
فلسفه مطلق نیست. اما مطلق را نمیتوان بدون قید درک کرد. اگر فلسفه را بدون قید در نظر بگیریم، باید تصور مطلقی از آن داشته باشیم و این امر شاید سخت و ممتنع باشد. همه امور حتی فلسفه، قید دارد. اساسا نوع فهم بشر این است که هیچچیز را بدون قید نمیفهمد. برای انسان تا مطلق به مقید تبدیل نشود، نمیتواند آن را بشناسد. فلسفه اسلامی نه به معنای اثبات عقاید و باورهای دینی است و نه به معنای اسلامی کردن فلسفه. ترکیب «فلسفه اسلامی»، به معنای اسلامی کردن فلسفه یا فلسفی کردن اسلام نیست. آنچه که امروزه به عنوان فلسفه اسلامی میشناسیم، اندیشههای فلسفی شخصیتهایی چون فارابی، ابنسینا، خواجهنصیرالدین طوسی، غزالی، سهروردی و ملاصدراست.
با توجه به صحبتهای شما چه تعریفی میتوان از فلسفه اسلامی داشت؟
فلسفه اسلامی صورت ادراک عقلانی انسان مسلمان از هستی است. مثلا کتاب اسفار، صورت ادراک ملاصدرا از هستی است.
یعنی فلسفه اسلامی در واقع نشأتگرفته از فیلسوفان مسلمان است نه از دین اسلام؟
نمیتوان منکر ترغیب نصوص دینی در رشد فکر فلسفی شد. در قرآن کریم آیاتی وجود دارد که بر دلالتهای فلسفی تاکید میکند و این نشانگر آن است که فلسفه در عالم اسلام ریشهای جدا از دین نداشته است. فلسفه در اسلام، عین دین نیست، دین هم عین فلسفه نیست، اما فلسفه توانسته به رشد باورهای دینی کمک کند. دین و فلسفه در جهان اسلام دارای وحدت هستند نه اتصال. دو سخن عمده در تاریخ فلسفه اسلامی از فارابی و ابنرشد وجود دارد. فارابی بر وحدت دین و فلسفه و ابنرشد براتصال دین و فلسفه تاکید میکنند. بین این دو سخن تفاوت زیادی وجود دارد. وقتی سخن از وحدت بین وحی و فلسفه و وحدت دین و فلسفه میشود، باید غایت مشترک دین و فلسفه را در نظر گرفت. اما هنگامی که صحبت از اتصال است دو شی میتوانند متصل باشند و در عین اتصال، هویت خود را حفظ کنند، اما در وحدت، دو شی، تبدیل به یک شی میشوند و تمایزی میان آنها وجود ندارد. فلسفه اسلامی خصوصا فلسفه دوران ملاصدرا ضرورتا فلسفهای است که در آن به طور آشکار دین و فلسفه و وحی و فلسفه وحدت دارند.
دکتر کریم مجتهدی معتقد است تاریخنگاری در سنت فلسفی ما وجود ندارد. با نظر ایشان موافقید؟
بله، ما از فقدان تاریخنگاری رنج میبریم. آنچه اکنون در منابع تاریخی مشاهده میشود، گزارش تاریخی از زندگی و آثار فلاسفه است. تاریخ فلسفهای که مبتنی بر گزارشی از تحول افکار فیلسوفان مسلمان باشد، در دست نیست. شاید بشود نمونههایی همچون محبوبالقلوب قطبالدین اشکوری را به عنوان تاریخ فلسفهای که به تشریح تاریخ افکار فلسفی پرداخته در نظر گرفت. باید به این مساله خوشبین بود چون ایرانیها شروع به نوشتن تاریخ فلسفه کردهاند. روش تاریخ فلسفههایی که اکنون به دست ایرانیان در حال نوشتن است اگرچه شبیه تاریخنگاری فلسفه در غرب است، اما نگاهش به سهروردی و ابنسینا و دیگر فیلسوفان، ایرانی و اسلامی است. دوره تدوین تاریخ فلسفه اسلامی توسط غربیان به پایان رسیده است. جای امید است فلسفه اسلامی در اقلیمی که این اقلیم بومی است نوشته میشود.
ضعف تاریخنگاری فلسفه اسلامی را در چه چیزهایی میدانید؟
تاریخنویسی فلسفه به شکل امروزین، متعلق به دوره جدید است. تصور قدمای ما از تاریخ و زمان با دوره جدید متفاوت بوده است. تاریخ فلسفه اسلامی در دوره جدید، توسط غربیان نوشته شده و آن را به غربت غربی خود برده و گفتهاند با ابنرشد فلسفه اسلامی پایان یافته است. اساسا مستشرقان به ماهیتی به نام فلسفه اسلامی اعتقاد نداشتند و با این باور شروع به نگارش تاریخ فلسفه اسلامی کردند. به گمان آنها «فلسفه اسلامی چیزی بیش از آنچه در یونان گفته شده نیست و یک حوزه معرفتی به نام تاریخ فلسفه اسلامی نداریم.» آنان معتقدند «فارابی، ابنسینا، غزالی، سهروردی و ابنرشد از جمله فیلسوفانی بودند که با تکرار سخنان فیلسوفان یونانی به نشر فلسفه کمک کردند تا به تفکر آن.» البته تاریخنویسان فلسفه اسلامی در غرب همه به این باور نیستند. شاید بشود گفت کارنامه ماکس هورتن و هانری کربن از همه آنها جداست. مثلا از بین مورخان غربی ارنست رنان بر این باور است فلسفه اسلامی امتداد و عین فلسفه یونان است و خاتم فلسفه اسلامی را ابنرشد میداند.
تفاوت دیدگاه هانری کربن با دیگر شرقشناسان در چیست؟
تفاوت دیدگاه این دو با دیگران در تصور از تاریخ است. اگر تصور کنیم که تاریخ عبارت است از توالی حوادث گوناگون به این نتیجه میرسیم که تفکر و معرفت فلسفی مربوط به عهد یونان است و دیگر فیلسوفان مفسر و تکرارکننده سخنان آنها بودهاند. ارنست رنان اینگونه میاندیشید. اما کربن به تجسد حوادث تاریخی یکی بعد از دیگری قایل نیست. وی معتقد است تاریخ معرفت و تفکر، ریشه در نوعی کیهانشناسی فکری معنوی و تقدیر الهی دارد. در ورای حوادث تاریخی، ارادهای کیهانی هست که تحقق اندیشههای فلسفی را برای انسان میسر میکند. وی بر این باور است که فلسفه تاریخ، زمان را محبوس در کمیت میکند. تاریخ تفکر در فلسفه، مسبوق به نوعی اراده الهی و کیهانی در جهان است که در هر دوره از ادوار بشر به عنوان حقیقت، خود را بر انسان نمایان کرده است.
آیا تاریخ فلسفه اسلامی با شرقشناسی نسبتی دارد؟
بله، تاریخ فلسفه اسلامی در غرب، پژوهشهای تاریخ فلسفه را دربر نمیگیرد، بلکه تاریخ فلسفه در غرب مشمول شرقشناسی میشود که حاصل این مطالعات به انگیزه مطالعات تاریخی و تمدنی برمیگردد.
آیا تاریخنگاری فلسفه اسلامی روش خاصی میخواهد؟
منظورم از روش، متدولوژی است. متدولوژی در همه علوم نظری و عملی شایع شده است. هر علمی برای خود دارای روش است. روش تحقیق در فلسفه امروز هم همچون علوم دیگر برگرفته از غرب است. کسانی که در ایران تاریخ فلسفه مینویسند تقریبا به آن روش التزام خواهند داشت. به کارگیری آن روش به منزله معتقد بودن به لوازم آن نیست. میتوان روشی را به کار گرفت و نتایجی اتخاذ کرد که کمتر به لوازم آن منجر شود.
آیا این فلسفه اسلامی، فلسفه در دوره اسلام است یا فلسفه اسلامی است؟
کسانی که تاریخ فلسفه در اسلام را مطرح میکنند، بین دین اسلام و فلسفه تفکیک قایل میشوند. فلسفه اسلامی ماهیتی فکری است که از تفکر فیلسوفان مسلمان میتوان استخراج کرد. اگر کتاب «شفاء» ابنسینا و متافیزیک ارسطو را با یکدیگر مقایسه کنیم، تفاوتی که از آن به دست میآید، نامش فلسفه اسلامی است. وقتی میگوییم فلسفه در اسلام، تصور ما سیر یک نوع معرفت در عالم اسلام است. با نفی فلسفه اسلامی، هویت فکری مسلمانان از آنها گرفته میشود. مخالفان فلسفه اسلامی به این فکر نمیکنند که با نفی فلسفه اسلامی به میراث فکری مسلمانان حمله میکنند. هویت یک قوم، مسبوق به فلسفه او است. برخی به راحتی قید ملیت را برای فلسفه مطرح میکنند و آن را یونانی میدانند اما در قید اسلامی برای آن، در ترکیب فلسفه اسلامی، به راحتی آن را نفی میکنند.
به نظر شما فلسفه اسلامی قادر به بررسی بحران هویت کنونی هست؟
با طرح این پرسش نوعی تصور کاربردی از فلسفه مطرح میشود. کار فلسفه نه پاسخ، بلکه طرح پرسش است. برای اینکه یک مواجهه معرفتشناختی بین فلسفه اسلامی و مسایل انسان امروز به وجود آوریم تحقق چند شرط لازم است. ۱٫ «امروز» را خوب بشناسیم. بدانیم که در فلسفه اسلامی اندیشههای فلسفی داریم که میتواند در مواجهه با این مسایل دخیل باشد. از مهمترین بحثهای فلسفه اسلامی، بحث درباره ماهیت انسان است. مهمترین مباحث درباره انسان در آثار فیلسوفانی چون ابنسینا، سهروردی و ملاصدرا آمده است. رسالههای کوتاه و تمثیلی مانند «حی بن یقظان ابن طفیل»، یا «عقل سرخ» سهروردی، قصه انسان و تفسیر مبادی مابعدالطبیعی انسان است تا به انسان گوشزد کنند آنچه ما به عنوان حقیقت و سعادت میشناسیم در چارچوب جهان مادی، قابل درک و وصول نیست. ۲- توجه به خدا. تمام فلسفه اسلامی در توحید خلاصه میشود. انسان امروز اگر تصور کند که جهان مادی محدودتر از آرزوهای او برای به دست آوردن آرامش، خدا و سعادت است از سرعت و شتاب خود کم خواهد کرد. رسالههای تمثیلی، انسانی را به تصویر میکشد که از هستی و کالبد مادی خود جدا شده و به اقلیم ماورای دنیای مادی سفر کرده است. ۳- اگر نیازهای دورهای را که در آن زندگی میکنیم، نشناسیم، نمیتوانیم برای مواجهه معرفتشناختی این انسان با آن مسایل و معارف، پلی ایجاد کنیم. آنچه به ما کمک میکند معاصر بودن است. این همان چیزی است که به فلسفه شادابی میبخشد. مساله مهم دیگری که انسان امروز دیگر به آن فکر نمیکند و در فلسفه اسلامی وجود دارد بحث در وجود است. فلسفه اسلامی متافیزیک است و برای ما که از وجود معطوف به موجود شدهایم و موجود را به عنوان شی مجزا از اشیا تصور میکنیم، چنین نظامهای معرفتی قابل استفاده نیست همانطور که غرب شاهد افول نظامهای متافیزیکی است.
از بین فیلسوفان مسلمان مباحث کدام فیلسوف را برای پاسخگویی به بحرانهای کنونی مناسبتر میدانید؟
اگر معتقد باشیم که مساله امروز ما هویت است و به دنبال هویت گمشده خود میگردیم ضرورتا باید به اندیشه فیلسوف مراجعه کنیم. منابع مهمی به ما کمک میکند که این مساله را بررسی کنیم. ما امروزه نیاز به تفکر داریم و این نوع تفکر جز به توجه به ساختار الهی انسان ممکن نمیشود. مثلا کتاب اسفار یا مشاعر ملاصدرا میتواند نمونه خوبی در این مورد باشد، اما آنچه اکنون بیش از مراجعه به فیلسوفان مهم است، خود فلسفه است، ما بیش از نیاز به فیلسوفان به فلسفه نیازمندیم. اگر فلسفه را از مقام معنوی خود عزل کنیم دچار بحران خواهیم شد. بحران کنونی، ماحصل سقوط نظامهای بزرگ فلسفی است و بیتوجهی به نقش معرفتی و کارکرد آنها موجب مشکلات کنونی میشود. با حذف نظامهای بزرگ متافیزیک، حمله به افلاطون و نقد نفیگونه ارسطو و نیز نفی ماهیت فلسفه اسلامی دچار بحران شدهایم. نفی فلسفه اسلامی، نفی اندیشه پرسشگر انسان مسلمان است.
آیا سخن هابرماس را که گفته است «فلسفه اسلامی تابع فلسفه افلاطونی است» قابل نقد میدانید؟
وقتی درباره فلسفه اظهار نظر میکنیم باید با خودمان صادق باشیم. نباید به صرف اینکه شهرت فلسفی داریم در مورد چیزی که نمیدانیم حکم کنیم. آیا میتوان به راحتی درباره یک اقلیم معرفتی داوری کرد. اگر استناد سخنی که از هابرماس نقل کردید صحیح باشد، او نهتنها آشنا بلکه همزبان با زبان فلسفه اسلامی هم نیست. فلسفه اسلامی فلسفهای است که در مهد تمدن مسلمانان رشد کرده است، این فلسفه اگرچه منقطع از فلسفه یونان نیست، اما با آن فلسفه هم عینیت ندارد. برخی این مساله را قبول کردند اما آن را به ایدئولوژی و کلام فروکاستهاند. برخی دیگر هم فلسفه اسلامی را کاملا یونانی میدانند. اندیشه متعادلی بین این دو نظریه وجود ندارد. بنده معتقدم فلسفه، وارداتی نیست. اگر مسلمانان پرسش فلسفی نداشتند هرگز به فلسفه یونان التفات نمیکردند. فلسفه هر قوم، حاصل پرسش آن قوم است. کسانی چون فارابی و ابنسینا پرسش داشتند و در تحلیل پرسشهای فلسفی خود به ارسطو و افلاطون مراجعه کردند. برای فارابی مهم بوده است که وحی چیست؟ و در این پژوهشهای فلسفی به عینیت و وحدت بین عقل و وحی یا وحدت بین دین و فلسفه میرسد. فلسفه اسلامی و فلسفه یونان مشترکات و افتراقاتی دارند که این افتراقات را فلسفه اسلامی مینامیم.
آیا نوشتن تاریخ فلسفه نوعی تفسیر از تاریخ است؟
بله، اگر تاریخ فلسفه بنویسیم و در آن تفسیر فلسفی از افکار فیلسوفان نداشته باشیم به یک گزارش مختصر اکتفا کردهایم. نوشتن تاریخ فلسفه نوشتن به سه اصل مهم نیاز دارد: اولین. مهمترین معیار آن است که قبل از شروع نوشتن معلوم کنیم که چه درکی از تاریخ داریم، یا سیر تاریخ چگونه است؟ آیا تاریخ دارای حرکت مستقیم است یا مدور؟ باید مشخص کنیم که تاریخ چگونه در مواجهه حوادث با یکدیگر عمل میکند؟ آیا در تاریخ اراده مستقلی از اراده انسان وجود دارد؟ حوادث تاریخ زاییده اراده انسان است یا خیر؟ تا مشخص نکنیم تاریخ چیست و فلسفه تاریخ دارای چه شاخصههایی است نمیتوانیم تاریخ فلسفه بنویسیم. چون مورخ در تفسیر تاریخ همواره نظر دارد، دومین معیار آن است که فلسفه را تعریف کنیم و سومین معیار اتخاذ روش است.