هادی مشهدی
نشست نقد و بررسی کتاب «جنبش پدیدارشناسی»، در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد. این کتاب نوشتهی «هربرت اسپیگلبرگ» است که دکتر مسعود علیا آن را به فارسی برگردانده است. این اثر را انتشارات مینوی خرد در شمارگان ۱۵۰۰ جلد، منتشر کرده است. انتشار این کتاب فرصتی را برای مخاطب فارسی زبان فراهم آورده است تا ضمن شناخت بهتر مفهوم پدیدارشناسی، از سیر تطور این پدیده نیز آگاهی کامل پیدا کند. در این نشست دکتر عبدالکریم رشیدیان به همراه مترجم، دربارهی جنبههای مختلف کتاب یادشده بحث کردند.
عمارت نو، بر شالودهای خود ریخته!
دکتر مسعود علیا، مترجم کتاب «جنبش پدیدارشناسی»، از فیلسوف بزرگ «ادموند هوسرل»، بهعنوان موسس جنبش پدیدارشناسی یاد کرد و گفت: برای من آشنایی با «هوسرل»، تنها آشنایی با آرای یک متفکر نبود بلکه آشنایی با فیلسوفی بود که میتوان از منش، سیرت و تعلق خاطری که نسبت به طرح فلسفی خود داشت، درسهای فراوانی گرفت. «هوسرل»، از مفهوم مسئولیت آدمی در قبال فرهنگ سخن به میان آورده است. این مسئولیت از آنجاییکه در رابطهی مستقیم با طرح فلسفی اوست، بسیار حائز اهمیت است. کتاب جنبش پدیدارشناسی، تنها حکایت اندیشهها نیست؛ حکایت اندیشهگران نیز هست.
وی در ادامه برای روشن کردن نحوهی مواجههی وجودی «هوسرل» با دغدغههای فلسفی خود و نیز شناساندن سیمای این فیلسوف برجسته، به چند نامه از او که در متن کتاب آمده است اشاره کرد و ادامه داد: اشارهی «هوسرل» به شالوده و بنیاد، اشارهای از سر اتفاق نیست؛ همچنان که «اسپیگلبرگ» در کتاب خود مطرح کرده است، «هوسرل» متفکری رادیکال و بنیادگراست. روی دیگر این بنیادگرایی، بنیادستیزی نیز هست؛ یعنی ستیز با همهی آنچه فرادهش یا سنت در اختیار گذاشته است. «هوسرل»، داعیهی آغازگری دارد؛ تا جایی که میتوان گفت هر کدام از آثار مهم وی، حکایت آغازی دیگر است. او بر بنیادهای محکم و یقینی، عمارت فلسفی خود را بنا کرده است.
این مترجم دربارهی ساختار کتاب جنبش پدیدارشناسی گفت: کتاب «اسپیگلبرگ»، درآمدی تاریخیست که با تعریفی دربارهی مفهوم پدیدارشناسی، تنوع و کاربردهای این اصطلاح نزد فیلسوفان مختلف آغاز میشود. این بخش که اهمیت تاریخی نیز دارد، به دریافت معانی مختلف پدیدارشناسی و کاربردهای آن اعم از فلسفی و غیر فلسفی میپردازد. پدیدارشناسی، پیشتاریخ نیز دارد؛ در مرحلهی تمهیدی آن نامی که بیش از همه جلب نظر میکند «فرانتس برانتانو» است. «هوسرل» ایدهی «حیث التفاتی» را از «برانتانو» گرفته است؛ ایدهای کلیدی، که بخش اعظم بار پدیدارشناسی نزد «هوسرل»، بر دوش همین ایده نهاده شده است.
علیا ادامه داد: برای بهکار بستن پدیدارشناسی در موضوعی خاص، ابتدا میبایست درک صحیحی از معنای این واژه بهدست آورده و مبادی آن را بهطور کامل شناخت. این کتاب تعریفی فراتر از تعاریف سطحی و عامیانه پیش روی مخاطب قرار داده است و به درک صحیح واژهی پدیدارشناسی کمک میکند. موضوع پدیدارشناسی، مانند بسیاری از مکاتب، دورهی شکل گیری، اوج و افول ندارد؛ پدیدارشناسی همچنان زنده، فعال و پویا راه خود را ادامه میدهد. شاخههای متعدد پدید آمده در حوزهی پدیدارشناسی، همچنین کتابها و مقالات فراوان نوشته شده در این زمینه، شاهد این مدعاست. بسیاری در مواجه با آرای فیلسوفان، گرفتار نوعی مدزدگی شده و گمان میکنند اندیشهی آخرین فلیسوف، مقدم بر اندیشهی فیلسوفان ماقبل است؛ این نمیتواند نظر درستی باشد، چراکه بخش اعظم فیلسوفان کنونی، ایدههای خود را در رویارویی با اندیشههای فلیسوفان ماقبل خود به پختگی میرسانند؛ گویی مدام در حال مکالمه با تاریخ و سنت خویشاند.
وی دربارهی بخش دوم کتاب، که به «مرحلهی آلمانی» این جنبش اختصاص یافته است، چنین گفت: این بخش با «هوسرل» آغاز میشود، که در آن با سیر اندیشهی او آشنا میشویم. همچنین چگونگی آغاز جنبش پدیدارشناسی و آشنایی با حلقههای «گوتینگن» و «مونیخ» نیز در همین بخش آمده است. «شلر» فیلسوف برجستهای دیگری است که پیرامون اندیشهی او صحبت شده است. «شلر» در ایران کمتر شناخته شده و غیر از کتاب «کین توزی» اثر دیگری از وی ترجمه نشده است. او در پدیدارشناسی «ذاتها» و «اخلاق»، حرفهایی شنیدنی دارد.
علیا افزود: جلد دوم کتاب، ناظر بر جنبش پدیدارشناسی در فرانسه است. پدیدارشناسی در آلمانزاده شده است ولی در آنجا محصور نمانده و وارد فرانسه نیز شده است. پدیدارشناسی در فرانسه، از دایرهی آکادمیک خود خارج و بیشتر در عرصهی عمومی مطرح شده است. متفکران فرانسوی، که اغلب تحت تاثیر فیلسوفان آلمانی بودند، جان تازهای در پدیدارشناسی دمیدهاند. «اسپیگلبرگ» در بخش جغرافیای جنبش پدیدارشناسی، رد این پدیده را در جغرافیای مختلف و میان فرهنگهای گوناگون جستجو کرده است. بحث پیرامون مبانی روش پدیدارشناسانه نیز بخش دیگری از این کتاب را به خود اختصاص داده است. پدیدارشناسی هم در مقام دکترین و آموزه دارای اهمیت است و هم به لحاظ روش، گرچه آموزه و روش بهراحتی از هم تفکیک نمیشوند. حسن دیگر این بخش آن است که تمامی مراحل مختلف مبانی روش، با ذکر مثال عنوان شده است، که این درک مطلب را برای خواننده آسانتر میکند.
دکتر مسعود علیا در خصوص مفهوم دو واژهی کلیدی «شهود» و «توصیف» گفت: پدیدارشناسی، برخلاف علوم استنتاجی، توصیفیست. بررسی یک پدیده از یک «عین» جزئی شروع شده و تا رسیدن به «ذات» آن ادامه پیدا میکند. در این بررسی، تاکید همواره بر شهود است؛ مقصود شهود عرفانی نیست، بلکه شهود به معنای عام آن، یعنی «دیدن» است. «اسپیگلبرگ» در بارهی این نوع «دیدن» همه جانبه میگوید: دیدن توام با تمرکز بر عینیت مد نظر است، نه آنچنان تمرکزی که ما را در «عین» غرق کرده است و فاصلهی نقادانهای که برای توصیف لازم است را از ما بگیرد. برای پدیدارشناس بودن باید سکوت ذهنی داشت. نباید از دیدن، مستقیم به سراغ توصیف رفت؛ باید «عین» را جوانبنگری کرد و توصیف را از آنجایی بهکار برد که تمام توان ما برای دیدن بهکار گرفته شده است. به تعبیر برخی مفسران، پدیدارشناسی نیاز به نوعی ریاضت دارد؛ ریاضتی که به بازدیدن و از نو دیدن جهان میانجامد.
حقایق ابدی، در دست توانمند خیال!
دکتر عبدالکریم رشیدیان ترجمهی روان و واژهگزینی مناسب مترجم را باعث برقراری ارتباط هر چه بیشتر کتاب با خواننده دانست. وی ضمن تایید اعتقاد مترجم مبنی بر وجود تفاوت میان معنای عادی و فنی واژهی پدیدهشناسی گفت: پدیدهشناسی اساسا یک روش است و نمیتوان گفت که در آن آموزه نیست. هر فیلسوفی عقایدی دربارهی جهان خود دارد و یک پدیدهشناس نیز بیشتر از آنکه بخواهد آموزهی معینی دربارهی چیستی جهان و پدیدهها ارائه دهد، میخواهد بگوید پدیده را برای مطالعه چگونه باید شناخت. از این روست که هم هوسرل که مبنای کارش آگاهی است و هم هایدگر که مبنای کارش هستی است، هر دو خود را پدیدهشناس مینامند. بنابراین آن آموزه ارزش تعیینکننده را ندارد. هوسرل کوشید شعار بازگشت به خود چیزها را از پوزیتیویستها بگیرد و در جلد نخست «ایدهها» جدالی قلمی را با آنها از سر گیرد. او اشکال این شعار را در این میداند که پوزیتیویستها هر «چیز» طبیعی را ملاک و مبنا قرار میدهند و هر «چیز» دیگری را در مقیاس با آن میسنجند. او معتقد است ما در آگاهی خودمان با اشیاء و مفاهیم، روابط، وهمیات، عواطف و خیالات روبهرو هستیم. و نمیتوان یک «چیز» را ممتاز کرد و حقانیت بقیه را در رابطه با آن سنجید. او این شعار را شعاری تقلیلگرانه دانست که در قوارهی زمین فلسفه نیست.
رشیدیان، در باب اهمیت وجود تکنیک یا روش «تغییر خیالی» در پدیدارشناسی گفت: به تعبیر «هوسرل»، عنصر خیال از اهمیت خاصی برخوردار است، چراکه همه چیز در چنگال عقل نیست. در علومی که با ماهیتها سروکار دارند، جایگاه عنصر خیال بهخوبی مشخص میشود. به عنوان مثال در علم هندسه، اشکال هیچ کدام شکل واقعی ندارند. در هندسه، دوایر واقعی وجود ندارد، بلکه شکل مثالی و انتزاعی آن موجود است. شکل کامل دایره، که نمونهی آن در طبیعت یافت نمیشود، زاییدهی خیال انسان است. انسان از مجموعهی دوایر ناقص توانسته است دایرهی کاملی را تخیل کند. دایرهی کامل محل اطلاق قانون دایره است. بنابراین آن حقیقت ابدی که به ماهیت دایرهی کامل برمیگردد نیز این حقیقت ابدی محصول خیال انسان است. به همین دلیل هوسرل معتقد است که خیال منبعی است که حقایق ابدی ما از آن سیراب میشوند. در هر پدیده، نقطهی ثقلی وجود دارد که اگر حذف شود، آن پدیده حذف میشود. باید در هر پدیدهای غور کرد و به آن ثقل رسید؛ رسیدن به نقطهی ثقل پدیدهها، بدون عنصر خیال ممکن نیست. خیال به انسان کمک میکند، تمام راههای ناممکن را بپیماید.
توجه به این نکته ضروریست که روش «تغییر خیالی»، یک شاهکلید سادهاندیشانه نیست که بتوان آن را دست هر کس سپرد؛ برای رسیدن به نقطهی ثقل یک پدیده، میبایست اطلاعات فراوانی از اشکال گوناگون آن پدیده در دست داشت. روش دیگری که هوسرل و هایدگر به آن معتقدند، روش «تلاقی با اشیاء» است. در این روش، انسان باید قادر به ملاقات با اشیاء شده و خطوط مرزی آن را به طور کامل مشخص کند. بسیاری از اوقات، انسان با چیزی مشابه پدیدهی اصلی ملاقات میکند؛ طبیعیست راه حلی که ارائه میدهد، برای آن چیز است نه برای پدیدهای که بهدنبال آن بوده است.
وی در انتها در خصوص اهمیت ترسیم مرز یک شیء تصریح کرد: ترسیم مرز یک شیء یک مسالهی فلسفی است. اگر نتوان این خط را درست ترسیم کرد قادر به حل آن نیستیم. بخش بزرگی از اینکه نمیتوانیم مسائلمان را حل کنیم از این مشکل نشات میگیرد. تعیین حدود و ثغور پدیده، و ارائهی راه حلی برای آن کار دشواری است. پدیدهشناسی کار آسانی نیست و باید دستیابی به آن باید تمرین کرد. پدیدهشناسی یک سلوک است و باید از کارهای ساده شروع کرد تا به نقطهی ثقل مورد نظر دست یافت. اگر به نقطهای رسیدیم که گمان و حس کردیم که آن نقطه جوهر آن پدیده است، به شرطی ارزش جوهری مییابد که با دیگران به اشتراک گذاشته شود و در آن اشتراک، جوهر بودن خود را اثبات کند و دیگران نیز در این تجربه با ما همپیمان باشند. پس شرط اشتراک، نگاه بینالاذهانی به پدیده است. اگر چنین وفاقی حاصل شد، در پدیدهشناسی آن را «پدیده» مینامند که همان ماهیت است. بنابراین پدیدهشناسی یعنی ماهیتشناسی. اگر «چیز»ی به این مرحله رسید میتوان آن را طبیعت نامید. آنچه طبیعت نامیده میشود محصول وفاق بینالاذهانی است. پدیدهی طبیعی، پدیدهی بینالاذهانی است.