دکتر رضا داوری اردکانی
رئیس فرهنگستان علوم
من خیلی با مرحوم آقای آلاحمد ارتباط نداشتم. گاهی در برخی از جلسات، ایشان را میدیدم. یک بار خیال میکنم در خانه مرحوم دکتر مصطفی رحیمی بود که با هم بحث کردیم، یعنی با هم، حرفمان شد. آلاحمد به من گفت: «جوان! زینتالمجالس نشو.» من طبق عادت خودم، پند را بطورکلی قبول کردم و دیدم این حرف خوبی است که میگوید زینتالمجالس مشو. پرسیدم: «میشود بگوئید در کجا من خودم را جلو انداختهام؟ من خودم را قابل و لایق این نمیدانم که زینتالمجالس بشوم.» آن وقت ایشان بعضی حرفهای تند زد که بسیاری از آنها را تصدیق کردم. آن حرفها را آلاحمد میتوانست بزند و اگر دیگران میزدند، خیلی برخورندهتر از آن میشد و من هم پاسخ دیگری میدادم. البته باز بستگی داشت که این «دیگری» که باشد، اما این حرفها در حد آلاحمد بود. بحث به جاهای دیگر کشید و قدری داغ شد. در یک مورد دکتر ساعدی هم که آنجا بود، جانب مرا گرفت و آلاحمد به او گفت: «تو هم دکان دو نبش باز کردهای؟» اتفاقاً ساعدی هر عیبی داشت، دکان دو نبش نداشت. صرفنظر از اینکه به من بد گفته، ولی اختلاف فکری و سیاسی نباید ما را از انصاف دور کند. ساعدی انصافاً دکان دو نبش نداشت.
آخرین بار که مرحوم آلاحمد را دیدم، در مجلس سخنرانی مرحوم دکتر فردید بود که همان روز به سفر رفت و دیگر بازنگشت. حالا که فکرش را میکنم میبینم آن روز ایشان طوری با همه ما خداحافظی کرد که گوئی دیگر هیچ وقت یکدیگر را نمیبینیم. البته آن روز خداحافظی و سخن آل احمد را عادی تلقی کردم، اما وقتی خبر درگذشتش را آوردند، یادم آمد که عجب خداحافظی معنیداری کرد. آلاحمد خیلی اهل تعارفات و مثلاً خداحافظی کردن با یکایک اشخاص نبود! میدانید که مرحوم آلاحمد و مرحوم دکتر فردید از جهت فکری خیلی بهم نزدیک نبودند، ولی آلاحمد میدانست که فردید حرفی برای گفتن دارد و صاحب درد است. آن روز آلاحمد در هنگام خداحافظی به دکتر فردید گفت: «حیف که آنچه تاکنون گفتهاید، نوشته نشده است و شما هم به خودتان ظلم کردید هم به ما. لااقل دو نفر بودند (به من و خودش اشاره کرد) که میتوانستند این چیزها را بنویسند.» آن روز بهتر فهمیدم که «زینتالمجالس نشو» یک نصیحت بوده است نه ملامت. باید بگویم که مرحوم آلاحمد اهل تشریفات نبود! شاید هم لازمه فکر و عمل آلاحمد قدری صراحت و حتی تندی بود و به این جهت اینها را عیب او نباید دانست.
در ادامه سخنان خود باید بگویم که همه روشنفکران ما در طیفهای مختلف و با عقیدهها و سلیقههای مختلف در نقطهای اشتراک داشتند و آن اینکه وضع استبداد و خفقان و قهراً وضع فرهنگی کشور برایشان مطلوب نبود. شما ببینید کسانی مثل ساعدی، براهنی، آلاحمد و اشخاص دیگری با دیدگاههای متفاوت با هم جمع بودند. آلاحمد با فردید هم در ارتباط بود و این نزدیکی البته وجهی داشت. اینکه آلاحمد مورد احترام گروههای مختلف روشنفکران بود، دلیلش توانائیهای روحی و اخلاقی و ادبی و زبانی او بود. شجاعت آلاحمد و زبان و ادبیاتش به او شخصیت خاصی بخشیده بود. اشخاص مختلف دور آلاحمد جمع میشدند. او فقط یک نویسنده نبود بلکه یک مدیر فرهنگی و کاربلد بود. سه چهار شماره کیهان ماه را انتشار داد و این سه چهار شماره از بابت فرم، مضمون و مطالب و شرکت گروههای مختلف روشنفکران در فراهم آوردن آن، ماندنی شدند.
یک ویژگی دیگر او هم سماحت آمیخته با تندی بود. درست است که آلاحمد تند بود، اما در عین حال پرحوصله هم بود، یعنی میتوانستی آثارش را نقد کنی، نه مثل کسانی که اگر بالای چشمتان بگویی ابروست، «چون چنگ اندر خروش میآیند» و فریاد میزنند. او تندی میکرد، ولی حتی اگر کسی خیلی هم از او جوانتر بود و انتقادی داشت، حرفهایش را گوش میکرد چنانکه یکی از جوانان نزدیک به او غربزدگی را با میزان حرفهای مشهور نقد کرد و آلاحمد هیچ به روی خود نیاورد و اهمیت نداد. من از جوانی خود گفتم، مرحوم آلاحمد هم در آن زمان جوان بود و سنی نداشت. آن زمان شاید او ۳۷، ۳۸ ساله بود، منتهی من قدری جوانتر بودم، معهذا او سخن امثال مرا تحمل میکرد و عصبانی نمیشد. حتی اگر سخن تلخی هم از زبان منتقدان بیرون میآمد، اهمیت نمیداد. جلال آلاحمد یک روشنفکر دوستداشتنی بود.
انسان وقتی به اعتقاد و درک و دریافتی میرسد، دیگر این درک و دریافت مال او نیست، بلکه او متعلق به این درک و دریافت است و نمیتواند آن را اظهار و بیان نکند. هنگامی که امینی نخستوزیر شد و محمد درخشش به وزارت فرهنگ رسید، شورائی را برای تغییر برنامههای آموزشی مدارس تشکیل داد که یکی از اعضای آن، آلاحمد بود. او با درخشش نسبت دوستی داشت. دکتر فردید و چند تن دیگر از استادان تعلیم و تربیت از جمله مرحوم دکتر کاردان هم عضو آن شورا بودند. آلاحمد، مقاله غربزدگی را در آن مجلس خوانده بود. تعبیر و اصل مطلب غربزدگی، از دکتر فردید است و مرحوم آلاحمد، این مطلب را چنانکه خود دریافته بود، طرح کرد.
دکتر فردید هم در عین تحسین از نوشته آلاحمد گفته بود که مرادش از غربزدگی چیز دیگری است. آلاحمد هم میدانست که چنین است چنانکه در مقدمه کتاب روشنفکران هم نوشته است که این اصطلاح را از دکتر فردید وام گرفته است بدون اینکه مطالب ایشان را بازگفته باشد. آلاحمد به برداشتی از غربزدگی رسیده بود و حس میکرد که با وضع غربزدگی، کارها سامان نمییابد. این چیزی بود که دکتر فردید هم میگفت، منتهی مبنائی که فردید را به این شناخت رسانده بود، با مبنای آلاحمد فرق داشت. فردید غربزدگی را یک بیماری یا عارضهای که بتوان آن را با تدبیر سیاسی درمان کرد، نمیدانست معهذا دو بزرگوار در بسیاری از نتایج با هم توافق داشتند. البته اختلاف نظرها هم مهم است و تحقیق در آن کار اهل فلسفه است. آلاحمد چه میتوانست بکند؟ او به نتیجهای رسیده بود که روشنفکران آن روز حس نمیکردند و اصلاً فکر و تصوّر نمیکردند که چه چیزی در کار و بارشان باید باشد که وجود ندارد و غایب است. نکته مهمی که آلاحمد با وجود اینکه غربزدگی را بیماری میدانست کم و بیش درک کرد، این بود که سیاست و صرف اقدامهای سیاسی، برای بیرون شدن از غربزدگی کافی نیست. روشنفکران گرفتاری جامعه را در وابستگی سیاسی میدیدند. شما یک بار دیگر غربزدگی را مطالعه کنید، میبینید که سیاست در آن چه غلبهای دارد، ولی آلاحمد علاوه بر فساد سیاست، فقدان و خلائی را حس میکرد که موجب پریشانی سیاست میشد. او پریشانی سیاست را در سیاست نمیدید. به اعتقاد آلاحمد پریشانی سیاست در جای دیگری است. کار از اساس سست است. اینکه آیا این اساس، اخلاقی و دینی است؟ فلسفی است؟ فرهنگی است؟ تاریخی است؟، همه قابل بحث است، اما آلاحمد حقیقتاً به این معنا پی برده بود. یک وجه مشترک شریعتی و آلاحمد- که وجوه مشترک زیادی با هم دارند- این است که هر دو به این معنا پی برده بودند که به اساس سیاست باید نظر کرد. هر دو سیاسی بودند، اما میتوانستند از سیاست بگذرند و در ورای سیاست هم چیزهائی را میدیدند. روشنفکران ما معمولاً بیش از حد به سیاست مشغول بودند و به اساس سیاست توجه نداشتند. به نظر من مهمترین وجه امتیاز آلاحمد با دیگر روشنفکران همین توجّه و آگاهی اجمالی بود.
من با تعریف مرحوم آلاحمد از روشنفکر موافق نیستم، اما احترام تعریفکننده و کسی که این بحث را مطرح و در ایران عمومی کرد، باید محفوظ بماند. اصلاً آلاحمد باعث شد که این بحث جدی شود. اگر آلاحمد این بحث را مطرح نکرده بود، این همه بحثهائی که درباره روشنفکری مطرح شد، پیش نمیآمد. به آلاحمد حق بدهید. او وقتی از روشنفکر میگوید، خودش را با دیگران میسنجد. رنه شار، شاعر فرانسوی حرفی زده که در ماثورات دینی ما هم هست، یعنی اولیای دین ما هم با تعابیر کم و بیش نزدیک به این معنا، به آن اشاره کردهاند. سخن شاعر فرانسوی این است که وقتی به خودم نگاه میکنم، خود را ناچیز میبینم، و چون خود را با دیگران مقایسه میکنم، خود را بزرگ مییابم. آلاحمد وقتی از روشنفکری میگفت، در واقع به صراحت یا به تلویح اعتراض میکرد که چرا دیگران مثل من نیستند؟ چرا صراحت مرا ندارند؟ چرا دیگران مثل من مقاله اعتراضآمیز نمینویسند؟ و . . .
من روشنفکری را چنان که اشاره کردم، عام و مستقل از تاریخ نمیدانم و به هر عالم و صاحبنظری عنوان روشنفکر نمیدهم. نه اینکه آنها کمتر از روشنفکر باشند و قدر روشنفکر را نداشته باشند، بلکه خارج از این حیطه هستند. اگر کسی بگوید که اینشتین و غزالی روشنفکر نبودهاند، به آنها اهانت نکرده است، چون اینشتاین فیزیکدان است و غزالی عالم دین و متفکّر دینی. اینشتین اطلاعات کلّی هم داشته است، ولی بندرت وارد حیطه روشنفکری شده است اما مثلاً برشت روشنفکر بود. او شاعر و نویسنده بود، روشنفکر هم بود. روشنفکری یک نوع زندگی فکری است، یک شیوه زندگی است. روشنفکر، فیلسوف نیست چنانکه کانت روشنفکر نبود اما ژان پل سارتر روشنفکر بود، نه به اعتبار اینکه فیلسوف بود. روشنفکر شغل سیاسی ندارد، ولی به سیاستها اعتراض میکند و راه سیاسی نشان میدهد، نقد سیاسی میکند. اگر روشنفکران وارد حکومت شوند، دیگر روشنفکر نیستند. روشنفکر میان سیاست و فلسفه قرار دارد. او نه فیلسوف است نه سیاستمدار، اما هم به سیاست میپردازد و هم تشبّه به فیلسوف میکند. آلاحمد به این نکته توجه داشت و دیگران را نهی میکرد که وارد عمل سیاسی و حکومتی نشوند. با این همه، وسعت بخشیدن به دایره شمول روشنفکری و صاحبنظرِعالمِ سیاستدان و سیاستگو و سیاستپیشه را روشنفکر دانستن، به نظرم جای تأمل دارد. حتی نمیدانم که آیا مبارزه سیاسی به آن صورت که آلاحمد میگفت، واقعاً وظیفه روشنفکر است یا نه. روشنفکرانی هستند که مبارزه میکنند، اما مبارزهشان صرفاً سیاسی نیست.
- مطلب حاضر اقتباسی از کتاب دکتر رضا داوری اردکانی (“نگاهی نو به سیاست و فرهنگ”، انتشارات سخن، ۱۳۹۱) است که از سوی ایشان مجددا مورد تفقد و تامل قرار گرفته است.