مرگ آگاهی علوی

دکتر سید سلمان صفوی

 

“شهید جاوید رمضان”  ندا کرده است: “وَأُوصِیکُمْ بِذِکْرِ اَلْمَوْتِ وَ إِقْلاَلِ اَلْغَفْلَهِ عَنْهُ.“(نهج البلاغه، خطبه۱۸۸) “و شما را سفارش مى‏کنم به یاد آوردن مرگ و از مرگ، اندک غافل بودن.” مرگ آگاهی اسباب تسریع در پرواز به سوی حضرت دوست و تشدید اشتیاق جهت تقرب به حضرت محبوب می شود. سالک با آگاهی از حتمیّت و قطعی بودن مرگ و قریب الوقوع بودن آن؛ خود را برای ورود به زندگی ابدی و تولد و حیات نوین مهیا می کند و با انجام کردار نیک، گفتار نیک و پندار نیک، توشه راه  برای زندگی ابدی خود فراهم می آورد.

مرگ آگاهی سبب می شود آدمی به دنیای گذرا و لذت های حرام دل نبندد، سختی ها و مصائب را با متانت تحمل کند و در کشاکش زندگی و سلوک، آرامش و توکلِ علی الله تعالی در وجودش قوت گیرد و چون می داند مرگ، “فصل نوین زندگی” در انتظار اوست؛ “فصل حال” را در انتظار و هماهنگ با مقتضیات  “فصل آینده قریب” می سازد.

 مرگ آگاهی “اضطراب و دلهره”، “رها شدگی” انسان در دنیا و “بی پناهی” او را درمان می کند. سالک می داند که دیر یا زود با عروج به عالم برزخ، حیات نوین خود را براساس آنچه در این دنیا ساخته آغاز می کند و سپس در قیامت کبری و حیات پس از آن زندگی نوین دیگری را تجربه می کند.

بدین سان مرگ آگاهی سبب می شود سالک برای سرمایه وجودی خود یعنی عمر دنیوی اش ارزش والاتری قائل شود و از آن بهره کامل ببرد، زیرا می داند بدون عمل صالح، دعوت به حق و صبر در مسیر الهی، در طریق زیان کاری و ورشکستگی قرار دارد. “وَالعَصر. اِنَّ الاِنسانَ لَفی خُسر. اِلّاالَّذینَ آمَنوا وَ عَمِلواالصّالِحات. وَ تَواصَوا بِالحقِ وَ تَواصَوا بِالصَبر.” مرگ آگاهی سبب می شود سالک به دنیا صرفا به مثابه توقف گاهی بین راه بنگرد؛ نَـه اطراقگاه دائمی و با این نگرش سبک بار حرکت کند. بدین معنا که از هر آنچه او را از توجّه به قبله حقیقى بازمى‏دارد و مانع ایثار می شود دوری کند. این حالت سنگینی و بارهاى گرانى را که مانع صعود و رسیدن او به مراتب اولیا می شود برطرف مى‏کند؛ بارهاى گرانى که موجب ورود به وادى هلاکت مى‏شود.

سالک طریق حق دل به ماندن نمی دهد، افق دیدش گسترش می یابد، افق های دور را می نگرد و مشتاقانه به جانب منزلگاه ابدی یعنی جایگاه برتر حرکت می کند و دل را از اغیار تهی وَ سرشار از محبت مبداءِ زیبا و شکوهمند اعلی می سازد. مرگ آگاهی سبب می شود آدمی به ذلت فرمان برداری از ظالمین، چاپلوسی، مداحی صاحبان زر و زور و تزویر تن ندهد، زیرا می داند مرگ هم در کمین آنهاست وَ هم در کمین او وَ شرایط جاری موقتی، زودگذر و اعتباری است؛ همچون صحنه تئاتر که صحنه و بازی بازیگران موقت است و هر کس اعتبارا نقشی ایفا می کند. بدین سان این نقش ها و صحنه ها طی دوره چند روزه تئاتر تکرار می شود، اما همه این صحنه های جلال یا ذلت، نعمت یا نقمت و نقشهای ارباب و نوکر، غنی وفقیر، حاکم و محکوم، زندانبان و زندانی اعتباری است. مرگ انسان را از این تئاتر موقت یا سمفونی مردگان به ارکستر سمفونی حیات دائمی الهی عروج می دهد. جایگاه ما در این سمفونیِ بی نهایت بزرگِ الهی بستگی به این دارد که آدمی در دنیا و در حیات موقت چه کرده است: بازیگوشی کرده و اوقات خود را به بوالهوسی، بی قیدی و بطالت گذرانده، یا بازیگری فعال، بیدار و سخت کوش بوده که همواره متوجه فرامین کارگردان بزرگ تئاتر خلقت و چشمان تیزبین و گوش های فوق حساس او بوده است.

مرگ آگاهی آدمی را در “موقعیت” مراقبت و مؤاخذه دائمی قرار می دهد که در عین حال شیرین، جذاب و لذت بخش است و ره آورد آن هم نشینی، مصاحبت و معاشقه با حضرت دوست است. مرگ آگاهی شیرین، زیبا، جذاب، جهت دهنده و موجب بیداری، بهجت و پویایی دل و زندگی است. مرگ آگاهی زیبا و باشکوه وَ نجات دهنده انسانهاست و حتی بدکاران را نیز از گناهان و غوطه وری بیشتر در غفلت بازمی دارد. در مواجهه با مرگ، افق های نوین فراخور حال هر کس گشوده می شود. مرگ حق است وَ آگاهی از آن شفا دهنده و نجات بخش است. مرگ آگاهی رویکرد انسان به زندگی را تغییر می دهد و امید، پویایی و “نیازهای متعالی” را به ارمغان می آورد. مولی الموحدین حضرت علی (ع) می فرماید: “والله ابن ابی طالب با مرگ چنان انسی دارد که طفل به سینه مادر.”

 

“به کجا چنین شتابان؟ . . . 

گَوَن از نسیم پرسید

دل من گرفته زین جا، 

هوسِ سفر نداری

زغبار این بیابان؟ 

همه آرزویم، امّا 

چه کنم که بسته پایم…

به کجاچنین شتابان؟…

به هر آن کجا که باشد، به جز این سرا، سرایم

سفرت بخیر امّا تو و دوستی خدا را

چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی،

به شکوفه ها، به باران،

برسان سلام ما را . . .”

(استاد شفیعی کدکنی)

 

مولی الموحدین و قطب الاقطاب العارفین حضرت امام علی (ع) در نهج البلاغه در خطبه های ۲۱، ۱۸۸، ۱۹۰،۲۰۴ و ۲۰  در باب مرگ وغفلت از مرگ، جملاات کوتاه حکیمانه بی مانندی بیان کرده اند. فرزند کعبه درخطبه ۲۱ نهج البلاغه می فرماید: “إِنَّ اَلْغَایَهَ أَمَامَکُمْ وَ إِنَّ وَرَاءَکُمُ اَلسَّاعَهَ تَحْدُوکُمْ تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا فَإِنَّمَا یُنْتَظَرُ بِأَوَّلِکُمْ آخِرُکُمْ.” منزلگاه آخرین پیشاپیش شماست و مرگ سرود خوانان در پس شما. سبکبار باشید تا زودتر برسید، که پیش رفتگان را بداشته‏اند و در انتظار رسیدن شما نگاه داشته ‏اند .مولوی در باب مرگ از دیدگاه “شهید محراب” سروده:

مـرگ بـی مـرگـــی بـود مـا را حـلال

بـرگ بــی بـرگـــی بــود مـا را نــوال

ظاهــرش مـرگ و به باطــن زنـدگــی

ظاهـــــرش ابـتــــر نهـــان پایـنــــدگی

در رحــم زادن جنیــن را رفتــن است

در جهـــان او را ز نـو بشکفتــن است

چون مـرا سـوی اجـل عشق و هواست

نـهـــی لا تـلـقـــــوا بایدیکــــم مـراست

راجـــع آن باشـد کـه بـاز آیـد بـه شـهــــر

ســــوی وحــدت آیـد از تـفـــریـق دهـــــر

(دفتر اول مثنوی، ابیات ۳۹۲۴ – ۳۹۳۷)

 

این ابیات مثنوی مولوی در زمرۀ بهترین سروده ها در وصف مرگ در ادبیات فارسی و یادآور “رسالۀ فایدون” افلاطون است که از قول سقراط حکیم پس از محکومیت به اعدام، در مدح مرگ بیان کرده است: “مردی که زندگی را در حکمت به سرآورده، بایستی مرگ را با گشاده رویی پذیرا شده، امیدوار باشد که در جهان دیگر جز نیکی و نیک بختی نخواهد دید. من نه تنها از مرگ نمی هراسم، که شادمانم پس از مرگ، زندگی دیگری هست و نیکان، سرانجامی بهتر از بـَدان دارند. من چون به مقام مرگ برسم، آن چه را در زندگی با کوشش بسیار می جُستم، در آنجا به سهولت خواهم یافت، از این رو نه تنها باید سفری را که در پیش دارم با دلی شاد و آکنده از امید آغاز کنم؛ بلکه هر آن کس که گمان دارد توانسته روح خویش را پاک نگه دارد، بایستی با نهایت اشتیاق بار این سفر ببندد. روح که خود، نادیدنی و نامحسوس است، پس از آزادی از بند تن به جایی نادیدنی، پاک و آسمانی رهسپار شده، در عالم ارواح به خدای بزرگ و دانا پیوسته، با او هم نشین می گردد. (بن افلاطون، ج اول، رساله فایدونPlato, Phaedo, pp: 50-10.).

مولانا با الهام از کلام حضرت علی (ع) ، تصویر ذهنی آن حضرت پیرامون مرگ را هنرمندانه و با زیبایی هر چه تمام تراز طریق  شعر خویش نقاشی کرده است.

از دیدگاه توحیدی علی (ع)، مرگ شیرین و آغاز زندگی ابدی است. مرگ وصول به موطن حقیقی است. مرگِ در راه خدا، بزم و نرگستان علی است، چرا که علی عاشق حق است.

مرگ جسمانی در ظاهر مرگ، لیک در باطن زندگی است، زیرا زندگی حقیقی پس از انقطاع روح از کالبد جسمانی حاصل می شود. مرگ جسمانی ظاهرا پایان همه چیز است، اما در باطن و در حقیقت زندگی جاودان است؛ چرا که دنیا دار فناست وآخرت که مجرد از ماده است، دار بقاست.

تولد برای جنین در شکم مادر، کوچیدن است، لیک نوزاد را در دنیا شکفتنی تازه باید. این جهان نیز برای اهل دل، رحمی بیش نیست که بایستی از آن به جهان فراتر برون رفته ابدی و متعالی شوند.

انسان معنوی از کثرت و تفرقۀ روزگار خویشتن را رهانیده به جانب عالم وحدت که همانا عالم لاهوت است بازمی گردد و در آن جهان که منزل حقیقی و سرای باقی است متوطن می شود.

 

پـیش مـن ایـن تـن نـدارد قیمتـی

بـر تـن خـویشـم فتـی ابـن الفتـی

خنجـر وشمشیـر شـد ریحـان من

مرگ من شد بزم و نرگستان من

(دفتر اول مثنوی مولوی ، بیت ۳۹۴۳ – ۳۹۴۴)

 

در نظر علی (ع)این تن ارزشی ندارد: من با بی اعتنائی به این جسم خاکی، راد مرد راد مردان شده ام. خنجر وشمشیر برای من ریحان خوشبوست. مرگ، برای اهل دنیا هولناک و برای من، همانند جشن و باغ نرگس، دلنشین، زیبا و فرح انگیز است. من با مرگ  به سوی باغ الهی پرواز می کنم و مشتاقانه به دیدار معشوق و محبوب واصل می شوم.

 

آکادمی مطالعات ایرانی لندن