خوانشی از زندگی در آثار سهراب سپهری

 

 

سهراب هادی

 

در آثار سهراب سپهری آیا می­توانیم زندگی را یکسره دریابیم، یا تنها، و تنها، نیم­کره پیش از مرگ او را می­توان در اثارش جست­و­جو کرد؟! مفاهیم در زندگی و آثار سپهری آیا تمام محیط سیصدوشصت درجه هستی را در بر دارد؟! سپهری، تکه­های سیاه روی پندار شهرها، روستاها و تمام سادگی­ها را در آثارش نقش می­زند و نقطه­های روشن آسمان را در نقشه­های کهکشان هستی، جست­و­جو می­کند. سپهری و آثارش امروز، تکه­هایی از افسانه­ای هستند که او به درستی در میان واپسین معنای زندگی در شوق اشتیاق دیدار شقایق­ها آفرید.

***

 

کلید واژگان: نقاشی، سهراب سپهری، زندگی، جهان، رنگ.

 

 او برای تمامیت قدرت آفرینش آثارش و در تمامیت شعریت رنگ­هایش و در تمامیت آفاق شعری خود که از «مولانا عبدالقادر بیدل دهلوی» وام گرفته است، آماج نفرین کینه­توزان و شبه منتقدان عصر خویش شد. در جزیی­ترین ویژگی­های زندگی، او «مداری» با ویژگی­های آفریینده آثارش داشت. سپهری نشانه­ای از سرنوشتی شگفت را در آثارش جست­وجو کرد و خاستگاه خلق آثارش، بررسی­های موشکافانه «هستی­شناسی» و مشرب عارفانه «او» بود. سخت موشکاف بود در فهم هستی و دلالت سنگ بر سکوت را نقاشی می­کرد. تمام منتقدان عصر او با پژوهش­های سپهری در طرح­ها و رنگ­واره­های او در دوره­های آفرینش آثارش مواجه شدند و بر پایه موضوع­هایی که او در نقاشی­هایش آفرید، رقم حیرت قلم را پذیرفتند و با طرد او جزیره­های کوچک «نفی» و «انکار» آثارش را پدیدار ساختند و نقل است که در محافل شعری، انکار شعر سهراب سپهری رایج بود و می­گفتند که: شنیده­ایم او نقاشی می­کند، اما در نقاشی­ هم «چندانی نیست» و در محیط­های گالری­ها وقتی آثار سپهری با مخاطبین از راز بزرگ «بودن» می­گفته است، هم عصران شبه منتقد او گفته­اند: «سپهری که نقاشی ندانسته، شنیده­ایم که او شعر می­بافد». و در شعر هم می­گویند:«چندانی بلند مرتبه نیست!» و امروز افسانه «شعریت» و «موسیقی شعر سپهری» و «شعریت رنگ­ها»ی آثارش آفاق بی­کران وسعت بی­هراس و آفریدن او را افسانه­ای است که هنوز نگاشته می­شود!

آثار سپهری در قاب­های نمادین فهم هستی در دوره­های چهارگانه آثارش در استمرار موشکافانه درک هستی، عارفانه، نشانه­گذاری شده است. نخست عشق، نه در معنای ناکامی او، که عشق به فهم هستی، مقبول طبع او بود. سپهری در ادراکی عمیق به رنگ، خستگی­ناپذیر در آفرینش اثر با تمایل به فهم هستی طراحی کرد و نقاشی کرد و از همه چیز خود گذشت! و همین تمایل او به گذشت از همه چیز برای نقاشی کردن در فهم هستی، تندرستی­اش را نیز نابود کرد. او در تحلیل فهم «بودن» نقاشی کرد و تا مرحله درون­شناسی رنگ بر نیروی خلاقیت و آفرینش مسلط شد و آثار طغیانگر و در عین حال با سکوتی عمیق، در نقاشی معاصر آفرید که تأثیری وضعی در زمان بر جای گذاشت. او نشانه­گذاری کرد و مسیر را هموار نمود.

با این همه مسأله­ای جدی که نقد متأخر در تلاش فهم آن بود، حل کردن سپهری در مسیر مستحیل شدن در همگرایی با تفکر غرب در هنر معاصر بود، که چنین نشد. اشراقی بودن و شهودی فهمیدن و خاستگاه عارفانه شرقی داشتن، وجه تمایز آثار سپهری از نقاشی­ها و نقاشان زمانه اوست. سپهری به تنهایی چیزی باشکوه آفرید که هرگز در مسیر هنر معاصر فروپاشی نشد و تاکنون نیز درهم نریخته است و یا در هم شکستگی برای او تصویری تلقی ناشدنی است و آن ایستادگی در نهایت تنهایی است. گرچه سپهری در پس از مرگش با زمان حیاتش تقابلی شگفت­انگیز در نگاه منتقدان پیدا کرد و با تمام پیچیدگی آثارش با امری ساده او را معنایی از بازشناسی فهم عارفانه هستی در شرق و به عبارتی «مولوی معاصر» خواندند، اما پدیده حاصل از درک هستی و انسان در آثار سپهری رازی نامکشوف است.

سهراب سپهری از شعر سکوت رنگ و از موسیقی سکوت در حیات نیز سخن گفت و این دو از عناصر ثابت آفرینش­های هنری اوست که از همان لحظه آفریدن تمام ارزش­های زیبایی شناختی را در ترکیبی خیره­کننده در ابعاد آثار سپهری و در اندازه تنومند درخت­های سپیدار با مخاطب به گفت­وگو می­برد. منفی بودن داعیه و سیر تجربه او نیست و نه از مثبت بودن، حرفی دارد! او «روشنی» را نقاشی می­کند. از درونی که به دلایل شرقی بودنش بسیار پیچیده است. شعرهایش که به نوبه خود درک فروریختن نشانه­های رمانتیک است و در پرتو همین پژوهش­ عمیق در فهم هستی ارزشمند است و بار گران رنجباره زندگی شاعر نقاش را در شعریت رنگ­هایش و در آفرینش روشنی­های آثارش می­توان شناخت. سپهری مسأله را با همین مفهوم حل کرده است که سنگ­ها و درخت­ها و روستاها، نمادهای یک مفهوم انتزاعی شده هستند. او همه آفریده­هایش را کاملاً منتزع شده از هرگونه تماس با طبیعت دانسته و دیگر آنها چیزی که در واقعیت هستند، نیستند! بلکه خود واقعیت در پس آثار است که چیزی ممکن، دست­یافتنی، قابل فهم و با معنا ارائه می­شوند. در آثار سپهری هستی تمام بستگی­ها را در بر دارد و او با «نفی» این وابستگی­ها، این بستگی­ها را ناگزیر از هستی و محکوم نمی­داند. اما با مفهومی دیگر در آثار سپهری آن­جایی روبه­رو هستیم که او به بنیادی­ترین مفهوم یعنی فهم «هستی» اشاره می­کند. با این همه سپهری بدان سوی دایره هستی نرفت و به راستی چیزی در معنای هستی می­دید که توانست تمام بستگی­ها را در او یکسره رها کند.

در آثار سپهری کشف زندگی و ارمغان «آن» به مخاطب، یک اصل همیشگی است و هنر در نگاه او شاید تمامی نیاز به یافتن و جست­وجوی حقیقت باشد، و ما امروز با آگاهی کامل از این راز تنگاتنگ با فهم و معنای هستی در آثار سپهری روبه­رو هستیم. خاستگاه هنرمندانه سپهری نیروی بی امان برای ترسیم سرانجام یاری رساندن به انسان، از طریق بیان حقیقت در آفرینش­های هنرمندانه آثارش بود و در عین حال در آزمون انتزاع اشیاء و زندگی و گسست از وابستگی­های قاعده رئالیسم، چرا که در خلاقیت چیزی جز کشف و ارمغان راز هستی در زمینه آثارش نهفته نیست.

و از این روست که می­توان دریافت سهراب سپهری چگونه نقاشی در معیارهای آفرینندگی است و نیز از همین منظر چگونگی نقاشی­های او در تبدیل به کنشی ماندگار قابل بررسی است، که او چگونه منطق هنرهای سنتی را در ذهنی نواندیشانه نگه داشته است و در پرتو منطقی نو به لحاظ باورهای استوار تا دورترین مرزهای پیدایی از «لایه­های آگاهی» در آثارش و از واقعیت هستی سخن گفته است. نقاش رنگ­ها را به طور ذهنی برنگزیده است، اما از تهاجم رنگ­ها و از حمله در فرم­ها و شکستن اصول واقع­گرایانه تا حد ممکن بهره برده است و این رفتار کاملاً حسی در ناممکن­ترین شکل ارائه تصویر زندگی در آثارش، آن­گونه مؤثر است که آفاق معنای رنگ در آثارش به بی­کرانگی اندیشه تبدیل می­شود و سنگ و برگ و تنه درختان، نشانه واقعیت مطلق نیستند و این راز و سخن سپهری در آثارش از نگاه اوست که طبیعت بدل به نشانه واقعیت مطلق می­شود و این همان تفکری است که رو در روی نگاه «طبیعت­گرایی» در مسیری نو قلم زده می­شود. سال­های پختگی نقاش در مسیر نوپردازانه آثارش و سفرهای پزوهشگرانه وی در شناخت مفاهیم فرهنگ­ها یعنی ما بین سال­های ۱۳۳۰_ ۱۳۵۰ ژرف­ترین شیوه نقاشی­های اوست. او در این سال­ها در بررسی شرایط اجتماعی خویش و در بریدن از نفوذ بی­تأثیر نقاشی کلاسیک که گونه­ای از واقع­گرایی و به دور از هرگونه آفرینش برخاسته از خیال است، در هم می­شکند و رنگ­های مرسوم نقاشان هم­عصر خویش را یک­باره انکار می­کند. سپهری در این دوره از آثارش به رنگ­مایه­های گرم و طلایی و به رنگ­های تخت می­پردازد. ترکیب­بندی او طبیعتی درونی دارند. نقطه­ای مرکزی با عنوان پرسپکتیو در این دوره از آثار سپهری رخت برمی­بندد و آثارش با شکل ریتم­های هندسی توجه دقیق نقاش را به اصول وسوسه ذهنی در هنر و تصویر خیال از واقعیت معطوف می­دارد. در این دوره از آثار سپهری شکل­ها، مبنای تبیینی و تزیینی ندارند. شکل­ها در ترکیب­بندهای هندسی او «نشانه­ها» هستند. ریشه­ها، تنه­ها، برگ­ها، طبیعت بی­جان و ریتم­های ریز و زیر و روشنایی­های دشت­ها همه بخشی از نشانه­شناسی سپهری در دریافت­های هنرمندانه او از طبیعت درون و درون طبیعت است.

توجه به کار رفته در ریزه­کاری­ها که نمادهای گوناگون حضور نور و روشنایی در آثار اوست، تا اندازه­ای از انکسار و تا حد قابل توجهی از غیرواقعی بودن آثار او کاسته است و آثار او در دو نیمه متعادل همیشه شکل­پذیر است. که این همان مبنای توجه به قرینه در ترکیب­بندی اثر است و از این مرحله است که سپهری به اختصار و نهایت یعنی به زبان «شعریت» در نقاشی دست می­یابد و به مخاطبین آثارش توجه به حقیقت و درون مایه طبیعت را با غریزه انسانی و با رفتاری حرفه­ای در نقاشی می­آموزد. در این جا نیز می­توان هواداری او را از پرداختن به مقوله­های تک­نگاری در آثارش بازشناسی کرد. و در عین حال حس حاصل از رنگ­مایه­های او را همواره در فرآیندی انسان­گرایانه، آرمانی و حتی رمانتیک، عمیقاً حس کرد. او با الزامات دقیق زمان و با شرایط اجتماعی حیات نقاش نظریه بعدهای درونی را جست و جو کرد و تا جانکاه حقیقت در دسترسی به ناب­ترین اثر کوشید. دلبستگی­های نقاش به حقیقت بسیار بزرگ­تر از پیوندهای او با واقعیت­نگاری از طبیعت بود و در کارها و اکسپرسیون­های واقعی نیز او از حیات و طبیعت الهام معنایی گرفت و درباره رنگ­ها نظریه مکمل را هرگز به کار نبست و هر رنگ در دسته­بندی­های پالت او رنگی مستقل و خاستگاهی معنایی داشت. برای اشتیاق خود در تعریف از طبیعت یک دوره به صورت سیاه مشق­هایی روی زمینه­های خاکستری جست و جو کرد تا پوسته رنگ، نقش نمادین را از اشیا دریغ نکرده باشد. در پی این آزمون­ها بود که تیرگی و روشنی به دور از نیم سایه­ها مبنای دوره آخرین خلاقیت­های سپهری قرار گرفت. فضاهای آثارش در دوره پایان دهه پنجاه درخشان­تر، ژرف­نمایی آثارش منکسرتر و یکسره فضای معنایی آن غریزی است و در این دوره از آثارش نقاشی­های او با قواعد کلاسیک و با قواعد نو در نقاشی غرب تفاوت اساسی دارد.

او دلبستگی مستقیمی با نسبت حضور نور در آثار دارد. رفتار نمادین حیات یعنی درخت، روستا، سنگ از ارکان معنایی آثار اویت. سهراب سپهری عارف تعادل­گرا نقاش و شاعر دهه چهل و پنجاه شخصیتی عمیقاً با سکوت، زیرک و آگاه بر زمان با انتشار دفاتر شعر و دیوانش «هشت کتاب» و نیز با آفرینش چهار دوره متفاوت از نقاشی­هایش با بیانی متفاوت و با مبانی نظر و تئوری­هایش در شعر و نقاشی در باب رنگ نیز بسیار نو و بدیع پرداز بود، با تمام لطافت آثارش زندگی­اش با هاله­ای از سفرهای رازآمیز احاطه شده بود. وی نفوذی همیشگی بر شعر و نقاشی معاصر بر جای گذاشت و در شناخت­های وادی عارفانه انسان شرقی آفاق معنایی وسیعی را گشود. خلاقیت­های او نقشی اساسی در تعریف راه آینده نقاشی معاصر رقم زد. سپهری با قامتی رفیع از آرمان­های متعالی اجتماعی در هنر معاصر زیست و به رؤیای هنرمندانه امروز تا بدان جا دسترسی پیدا کرد که تأثیر بینش و تکنیک او در نقاشی معاصر همچون زمان جاری است. او هم­چنین کوشید هماهنگی جهان یگانه هستی را در آثارش برای ادراک آیندگان به ارمغان بگذارد و به این مهم نیز دست یافت. وی در اردیبهشت ماه سال ۱۳۵۸ در تهران نیمکره دوم زندگی­اش را آغازگر شد تا بر سطحی کروی نشانه­های مواج و همانندی آن با تجربه­های انتزاعی آثارش مسیر تازه­ای باشد در آینده هنر معاصر ایران و جهان.