ماهان جوادی
دکتر محمد استعلامی سال هاست که روی متون تصوف و عرفان ایرانی کار می کند و آثار تحقیقی و تحلیلی درخوری در این باره منتشر کرده است. او از جمله شاگردان شاخص دکتر بدیعالزمان فروزانفر است که از بدو ورود به دانشگاه تهران تا زمان مرگ مرحوم فروزانفر، حشر و نشر فراوانی با وی داشت و برخی از درسهای وی را تقریر کرد که از جمله آنها تقریرات وی از قصاید خاقانی است که در دو جلد با شرح و اضافات دکتر استعلامی منتشر شد. او همچنین تصحیحی دقیق از تذکرهالاولیای عطار نیشابوری به عمل آورد که بارها تجدید چاپ شده است. شرح هفت جلدی وی بر مثنوی معنوی و نیز شرحی بر غزلیات حافظ با عنوان «درس حافظ» در دو جلد از دیگر آثار اوست. دکتر استعلامی حدود دو سال است که کار روی فرهنگ یا دانشنامه تصوف را شروع کرده تا کلیه موضوعات، اصطلاحات، شخصیت ها و آثار این حوزه را در قالب مقالات به صورت یک دانشنامه فراهم کند. با او درباره روند این طرح و چگونگی تنظیم و تدوین فرهنگ تصوف گفتگو کردیم ولی صحبتمان به نقدهایی درباره عرفان و تصوف ایرانی نیز کشیده شد.
کلید واژگان: تصوف، عرفان، اسلام، معنویت، ادبیات، استعلامی.
نگارش فرهنگ تصوف را از کی شروع کرده اید؟
برنامه ام برای این کار بعد از کتاب های حافظ و مولانا (انتشارات سخن) شروع شد. یعنی از سه سال پیش شروع به کار کردم. می دانید که همه عمر من سالیان درازی صرف تصحیح متن و شرح و نقد مولانا و حافظ و خاقانی و… شده که هرکدام به چاپ های متعددی رسیده است. کار هفت جلدی ام در مدت ۲۰ سال به پایان رسید و اکنون در خلال این سالها با تجدیدنظرهایی منتشر می شود. هدفم در تمام این مدت ساده سازی ادبیات کهن بوده تا همه با آن ارتباط برقرار کنند. به دنبال این کارها و براساس ذخیره ذهنی ام تصمیم گرفتم فرهنگ عرفان و تصوف را به عنوان اثری مرجع شروع کنم. وقتی می گویم مرجع، منظورم فقط لغت و معنی نیست. با لغت و معنی و همچنین توضیحاتی که مولفین فرهنگ صوفیه آورده اند و احتیاج به توضیح و توصیف دارد. کتاب های من همیشه در ارتباط نزدیک با مردم و زبان ساده آنها بوده است. همین کار را روی سنگین ترین متن شعر فارسی یعنی قصاید خاقانی کردم و همه قصاید او را همراه با یادداشت هایی که از مرحوم بدیع الزمان فروزانفر داشتم و یادداشت های دیگر آوردم و بسیار ساده در اختیار مخاطبان گذاشتم. پس از آن کارها سه سال پیش با آقای موسایی مدیر انتشارات فرهنگ معاصر صحبت کردم تا یک مرجع الفبایی از فرهنگ تصوف آماده کنیم.
این فرهنگ به لحاظ اسلوب و روش شبیه بقیه فرهنگ های انتشارات فرهنگ معاصر است؟
وقتی می گویم مرجع منظورم دانشنامه است. فرهنگنامه یا دانشنامه فقط شامل لغات و اصطلاحات نیست. این فرهنگنامه ضمن شرح اصطلاحات، مقالات سنگین و متعددی در حوزه تصوف دارد. همچنین دارای اعلام است و اگر شما بخواهید در آن سراغ ابوسعید و بایزید و ابن عربی و… بروید، هم به نام آنها و هم نقد و تحلیل آثارشان به صورت مجزا برمی خورید. علاوه بر این مدخل هایی دارد که فقط شامل کتاب های این شخصیت هاست. یعنی بایزید و ابن عربی و… آورده می شود ولی کتاب های فصوص الحکم و فتوحات المکیه هم مدخل هایی جدا محسوب می شود. فرضا اگر ابوسعید یک مدخل است، اصطلاحات مربوط به او یک مدخل و کتاب اسرارالتوحید نیز به صورت مدخلی جدا می آید. اصطلاحات را بسیار ساده توضیح داده ایم تا خواننده بتواند تعریف آن را کنار متن بگذارد و متن را بفهمد. این فرهنگنامه چیزی بالای ۳۵۰۰ مدخل دارد، یعنی ۳۵۰۰ مقاله که به تدریج درحال آماده سازی است.
کمی از روش کارتان بگویید.
در این فرهنگنامه مثل بقیه کتاب هایم با روش مرسوم خودم کار می کنم. می دانید که من روی مثنوی معنوی پنج مقدمه نوشته ام: شرح احوال مولانا و ارتباط او با دیگر افراد، سلسله پیوست هایی درباره شمس و مولانا، نقد و تحلیل مختصر آثار مولانا، مقدمه ای در مورد مثنوی و ساختار آن و یادداشتی به عنوان گزارش کار. برای حافظ هم چهار مقدمه نوشتم. فرهنگنامه تصوف نیز سه مقدمه مفصل دارد. یک مقدمه اصلی که درباره کل موضوع فرهنگنامه نوشته شده، در یک مقدمه منابع مهم تصوف ایران و اسلام را آورده ام و یک مقدمه هم به گزارش کار و معرفی منابع اختصاص پیدا کرده است. این منابع فارسی، عربی و فرنگی فهرست شده و حدود ۳۰۰ – ۴۰۰ عنوان است.
معمولا کار فرهنگ ها به صورت گروهی انجام می شود. آیا شما هم سرپرستی یک گروه را برعهده دارید یا به شکل دیگری عمل می کنید؟
این یکی از ویژگی های این کار است. قاعدتا یک مرجع نمی تواند کار یک فرد باشد. یعنی اگر ما اینجا دفتری داشتیم و گروهی را جمع می کردیم که براساس تخصص و رشته خودشان مسئولیتها را برعهده بگیرند و آنها نیز با اساتید و محققان ارتباط برقرار کنند و مقالات را از ایشان دریافت کنند و به سرویراستار بدهند و… حتما این کار را می کردیم. ولی من ساکن مونترال هستم و اگر بخواهم در آنجا چنین روشی را پیاده کنم احتیاج به هزینه بالایی دارد که از عهده من و ناشر خارج است. کاری که می کنم این است که از دوستانی که در زمینه یکی از مدخل ها کار کرده و صاحب مقاله هستند، درخواست می کنم که مقاله شان را مطابق با ساختار و برنامه این فرهنگنامه ویرایش کنند و در اختیار ما بگذارند. در پاره ای موارد هم از دوستان می خواهم بر اساس تخصص و دانشی که در هر حوزه دارند، مقاله ای برای فرهنگنامه بنویسند. بنابراین ما این روش را که بیاییم گروهی را تشکیل بدهیم و یکجا مستقر شویم و کار را بطور پیوسته انجام دهیم در پیش نگرفته ایم و اساسا مقدور هم نبوده است. از طرف دیگر دوستانی که با کارهای من آشنا هستند می گویند کاری را که خودت تمام و کمال و باوسواس انجام می دهی، ممکن است با روش گروهی حاصل نشود و بنابراین بهتر است خودت بنویسی ولو آنکه بیشتر طول بکشد و مجبور شوم همه مطالب و منابع را زیرورو کنم. در اینجا باید بگویم که من هیچ وقت از یادگیری دست برنمی دارم و از آن خجالت نمی کشم. اگر دوستی مثل شفیعی کدکنی هست به راحتی به او رجوع می کنم و از ایشان می خواهم به من یاد بدهند. در تمام کارهایم بارها به او ارجاع داده ام و زیرنویس های کتاب هایم این را به خوبی نشان می دهد. من از آثار دکتر شفیعی بسیار فیض برده ام. تا وقتی استاد زرین کوب زنده بودند خدمت ایشان می رسیدم. همینطور تا زمانی که دانشیار دانشگاه بودم هر صبح پنجشنبه سر کلاس فروزانفر می نشستم. ربطی هم نداشت به اینکه آن موقع دکترا گرفته بودم. من شاگرد بدیع الزمان بودم. اصلا شاگرد بعضی از شاگردهایم هستم. من خیلی جاها نوشته ام که از دانشجویانم بسیار می آموزم. با این دید هیچ نگرانی ندارم که از کسانی که روزی سر کلاسم بوده اند بخواهم کارم را ببینند.
الان مشخص شده که چه کسانی در فرهنگنامه مقاله دارند؟
فعلا نمی خواهم جواب این سوال را بدهم. ممکن است مقاله ای از کسی گرفته باشم ولی به کارم نیاید و آن وقت نامش را برده باشم و به ایشان بی احترامی شود.
شما در این کتاب به تمام دوره ها و اشکال عرفان و تصوف پرداخته اید؟ می شود ابتدا بگویید این نحله ها از چه زمانی در ایران شکل گرفت؟
از پیش از تاریخ. به این دلیل که بشر ضعیف است و خیلی از مسائلش را خودش نمی تواند حل کند و بنابراین به این فکر می افتد که به یک نیروی بیرونی متصل شود. انسان از بت پرستی شروع کرده تا رسیده به خداپرستی. رشد بشر در این مسیر همراه با دو حرکت است؛ دین و عرفان. این دو در تمام فرهنگ های بشری به موازات هم حرکت کرده و همراه هم آمده اند. بنابراین نمی توانیم بگوییم از کی شروع شده است. از سوی دیگر هر دینی برای خودش عرفانی دارد. در مسیحیت عرفان رهبانی را داریم و در اسلام آمیزه ای از عرفان های یهودی و مسیحی با وسعت بیشتر. ادیان بودایی و هندی هم آیین های مختص خودشان را داشته اند. بطور کلی بشریت از آغاز هستی در جستجوی یک تکیه گاه روحانی بوده و سیری بیرون از آداب مسجد و کلیسا و شریعت هم داشته که عرفان را به وجود آورده است. اما تفاوتی که عرفان اسلامی با سایر عرفان ها دارد این است که عرفان اسلامی در ایران تبدیل به مدرسه شده است. یکجا نوشته بودند عرفان نوعی آداب و رسوم است ولی من جواب دادم که این یک سیستم آموزشی و یک مکتب است. عرفان برای آدم تعیین تکلیف می کند، آداب و رسومی به او می آموزد، رابطه مرید و مرادی برایش می سازد و اینها آداب و رسوم صرف نیست بلکه یک مکتب است. تصوف یک نظام آموزشی است؛ به خصوص در اسلام.
شما در این فرهنگنامه فقط روی تصوف اسلامی کار کرده اید یا عرفان قبل از اسلام را هم مدنظر داشته اید؟
من در مقدمه درباره عرفان های مختلف در جهان توضیح داده ام و نوشته ام که عرفان متعلق به دین خاصی نیست و همه جا وجود داشته است. ولی مداخل صرفا به تصوف اسلامی اختصاص دارد. فرهنگنامه تصوف به ما می گوید که خیلی از تفکرات و رفتارها ارتباطی با اسلام نداشته و یک مشت تخیلات دور و دراز بوده است؛ به خصوص وقتی با ابن عربی مواجه می شویم و خواب هایی که از دیدار با پیامبر شرح و تفصیل می دهد. خیلی جاهای ابن عربی ایراد دارد. او را حتی بعضی ها در زمان خودش رد کردند و گفتند دین ندارد. از جمله اینها شمس تبریزی بود. شمس بعد از مواجهه با ابن عربی گفت “او در متابعت نبود”. از کتابی که دکتر موحد در این باره نوشته اند می فهمیم که ابن عربی شاید آدمی متظاهر بوده که مریدان را خوب گول می زده. به هرحال فرهنگنامه تصوف به تصوف اسلامی می پردازد. یعنی زمانی که از قرن دوم عبادت افراطی صحابه کم کم تبدیل به زهد می شود و زهد افراطی پایه تصوف می شود و در قرن سوم است که تبدیل به مدرسه می شود؛ به این معنی که خانقاه راه می افتد و یک پیر تعدادی مرید پیدا می کند و آنها را دور خودش جمع می کند و آنها از او یاد می گیرند و بهش معتقد می شوند و چنان شیفته اش می شوند که مثلا حتی کلماتی را که خود بایزید هم قبول ندارد به او نسبت می دهند. در قرن پنجم کلماتی را به بوسعید نسبت می دهند که خودش و مولانا آن را مسخره می کنند. من در کتاب “حدیث کرامت” کرامات صوفیه را طبقه بندی موضوعی کرده ام. بعضی مواقع اشراف ابوسعید باعث می شود تا به قیافه فرد نگاه کند و واقعیتی را درباره او بر زبان آورد که این باورپذیر است اما مثلا اینکه پیامش را از اینجا به مکه فرستاد و کسی در آنجا آن را گرفت یا در یک لحظه از اینجا به مسجدالحرام رسید و… حتی بزرگان عرفان هم اینها را رد می کنند. بعضی از این کارها در حد معجزات انبیاست.
دلیل این انحراف ها و مبالغه گویی ها چه بوده؟
مریدان ساده دل اغلب آدم های بی سوادی بودند. ضمن اینکه نان مفت و فتوحی هم به آنها می دادند. دیگر اینکه چون می خواستند به پیر و مرادشان تکیه کنند، او را تا حد خدا بالا می بردند و آن وقت تصور می کردند باید مثل پیامبر بتواند کار بزرگ و خارق العاده ای انجام دهد. پس یکی از مریدان با تخیل یا خواب دیدن یا توهم و تصور، چیزی را به پیر نسبت می داد و دیگران از او می شنیدند و دهان به دهان نقل می کردند. بعد از این در خانقاه دیگری مریدان احساس می کردند که پیرشان نباید از پیر خانقاه دیگر عقب تر باشد و آنها هم باید نسبتی به مرشد خودشان بدهند. اینگونه بود که چیزهایی ساخته می شد که نه بوسعید قبول داشت نه مولانا و بایزید. مریدان یا اغراق می کردند یا دروغ می گفتند.
این کارها بیشتر برای جذب مردم بوده یا تکیه کردن بر غیر خود در برابر مشکلات و مصائب؟
دلیل دیگری هم داشته است. آنها که خانقاه ها را می گرداندند معمولا از جاهایی وجوه و فتوح می گرفتند و برای اینکه کسانی را که به خانقاهشان می آمدند تحت سلطه نگه دارند، خرج و بیتوته ای بهشان می دادند و خودشان فرمانروایی می کردند. آنها اغلب آگاهانه این کار را می کردند. بیشتر مریدان هم ساده دل و بی سواد بودند و به راحتی گول می خوردند و جاذبه های دروغین را می پذیرفتند.
آیا می توانیم مدارس بنیادگرایانه ای را که در افغانستان و پاکستان پدید آمد و آموزه های افراطی را آموزش می داد، ادامه همین مکاتب تلقی کنیم؟
آنچه در این مدارس ترویج می شود نه تصوف است و نه دین. اینها گروه هایی هستند که برای مقاصد سیاسی شان آدم هایی تربیت می کنند و به اسم دین کارهایی انجام می دهند که مغایر با دین است. در این مدارس ذهن آدم ها را کاملا متوقف می کنند. شاید نمونه قدیم اش کارهای حسن صباح و فرقه اسماعیلیه بود که رسما تروریست پرورش می دادند. مدارس بنیادگرایان افغانستان و پاکستان نه برپایه تصوف و دین شکل گرفته و نه عرفان. ضمنا کسانی هم هستند که از جهل عمومی سواری می گیرند.
آقای استعلامی شما تصمیم ندارید پیش از آماده شدن کل فرهنگنامه یک جلد از آن را منتشر کنید؟
در فکر این بودم که کار را دو قسمت کنم. اصطلاحات و مباحث را به یک جلد و اعلام و کتابها را به جلد دیگر ببرم. ولی فعلا تردید دارم و چون اعلام در لابلای مباحث و اصطلاحات است هنوز تصمیم به چنین کاری نگرفته ام. به نظرم اگر اصطلاحات و اعلام کنار هم بیایند مطلوب تر است.
درحال حاضر فقط حرف آ تکمیل شده است؟
بله و چون در حرف الف، “ابن” و “اب” و “ام” زیاد داریم مفصل ترین بخش خواهد بود.
پیش بینی زمانیتان برای تکمیل کار چه موقع است؟
پیش بینی اول ما پنج سال بود. ولی الان از خودم سوال می کنم که آیا ده سال دیگر عمر خواهم کرد که بتوانم آن را کامل کنم؟ چون حساب کرده ام که با ویرایش نهایی ده سال طول می کشد. به شدت قائل به این هستم که همه مطالب را جزء به جزء بخوانم و حروفچینی کار را هم چک کنم تا کار بی غلط دربیاید. تا چند ماه دیگر تصمیم می گیرم که دو جلد را جدا کنم یا اعلام را در کنار مدخل ها بیاوریم. از حرف الف خیلی کند خواهیم گذشت چون مفصل ترین مطالب را در خود دارد.
آقای دکتر درباره به پایان رسیدن نسل پیش از شما و اینکه بعد از نسل شما کار ادبیات و پژوهش های ما به کجا خواهد انجامید نگرانی هایی بین اهل فرهنگ وجود دارد. این نگرانی درباره نسل ماست. نسلی که از دل دانشگاه های امروز برآمده و نه از دانشگاه های زرین کوب و استعلامی و فروزانفر. می خواهم ببینم شما هم این نگرانی را درباره شکاف بین نسلی دارید؟
من تا این حد نگران نیستم. می دانم که دانشگاه های ما در سال های گذشته رو به انحطاط رفته و سیر قهقرایی داشته اند. آدم پروردن و آدم نگه داشتن مورد اعتنا نبوده و وقتی نگاه می کنیم می بینیم فقط یک اسم داریم و غیر او هیچ کس را نداریم، مثل استاد شفیعی کدکنی. اما زیاد ناامید نیستم؛ به این دلیل که با ناشران سروکار دارم و برایم کتاب هایی می آورند که آدم هایی ۳۰ – ۴۰ ساله کار کرده اند و به نظرم بعضی از اینها می توانند کارهای بزرگی بکنند. اما آیا ما دانشگاه هایی به آن معنا پیشرفته که در گذشته داشتیم داریم؟ دانشگاه های ایران در اوایل دهه ۵۰ بین المللی بودند و در بیش از ۲۰۰ رشته علوم و حقوق و مهندسی و پزشکی و سایر رشته ها مدارکی می دادند که در همه جای دنیا صاحب اعتبار بود.
ربطی به مسائل سیاسی نداشت؟
خیر. کاملا جنبه علمی داشت. چون دانشگاه، دانشگاه شده بود. آنها یا از بین رفتند یا به شدت تحلیل رفتند و متاسفانه چیزی به جای آنها نساختیم. یکی از عواملش گسترش کمی دانشگاه ها بود. چه لزومی داشت تاسیس این همه دانشگاه در نقاط دور و نزدیک؟ جز اینکه دانشگاه به یک سرگرمی برای جوان ها تبدیل شود چه نتیجه ای داشت؟ اما ما امروز حدود سی نام در حوزه کتاب و فرهنگ داریم که می نویسند و کار فکری می کنند و همین ها هستند که می مانند و راه را ادامه می دهند. البته همراه با این، یک ناامیدی هم ته دلم وجود دارد و من نیز برای تعلیمات عالی مملکت غصه می خورم و دلتنگم. وقتی در ایران بر سر کلاسی حاضر می شوم می بینم نصف دانشجویانی که در کلاس هستند از روی شایستگی علمی نیامده اند و جور دیگری وارد دانشگاه شده اند. ولی کسانی هستند که دارند کار می کنند. مجموعه انتشارات سخن را نگاه کنید که چند جوان خوشفکر و آینده دار در آن کار می کنند و ادامه می دهند.