بررسی جایگاه حکمی علامه طباطبایی در گفتگو با دکتر غلامرضا اعوانی: کاوشگر حکمت شیعی

 

منوچهر دین پرست

آکادمی مطالعات ایرانی لندن – LAIS

علامه طباطبایی به عنوان یک چهره شاخص در گستره علوم و معرفت دینی در تاریخ معاصر ما شناخته می شود. او نه تنها چهره ای ممتاز بلکه به لحاظ عرفانی و اخلاقی و حکمی نیز از جایگاه ویژه ای برخوردار است به طوری که اگر کسی بخواهد در مورد سیر تاریخ اندیشه معاصر تحقیق و بررسی کند به طور حتم می بایست یکی از منابع جستجواش علامه طباطبایی باش. به عنوان نخستین سئوال و آغاز بحث می خواستم از شما بپرسم که شما وسعت اندیشه و افق فکری و معرفتی علامه را چگونه توصیف می کنید؟

افق وسیع، شرط فکر است و کسی که به ظاهر و سطح توجه دارد هیچ وقت نمی تواند فیلسوف شود چه برسد به آنکه به مقام حکیمی نائل شود چرا که حکیم همیشه اشیاء را در طول نگاه می کند. مرحوم علامه طباطبایی این صفت را به اعلاء درجه داشت. یعنی ایشان دارای یک افق وسیعی بود و برای او مسائل بسیاری از منظر حکیم الهی مطرح بود. لذا چنین افقی را در گستره دین و مسائل دینی ایجاد کرد.

 

تفسیر المیزان هم به طور قطع با افق فکری علامه همخوانی داشت؟

بله همین طور است. کتابی را که علامه در تفسیر قرآن نوشته است قرآن را از دید یک تفسیر الهی مورد بررسی قرار داده است. چنان که خود ایشان هم به این نکته در امر تفسیر قرآن اشاره می کند و آن این است که در آن زمان به تفسیر قرآن پرداخته نمی شد و اوست که در واقع در حوزه قم باب جدیدی در تفسیر قرآن باز کرد. البته تفسیر ایشان به معنای تفسیر لفظی قرآن نبود بلکه فهم قرآن و در واقع دریافت آن حکمت و پیام و رسیدن به آن روح قرآنی و متوجه کردن قشر خاصی از طلاب و بسط ابعاد دیگری از قرآن که برای مدتی برای مردم در حجاب بود به حساب می آمد.

  البته در آن زمان بسیاری دیگر از علما بودند که به اهم دین می پرداختند اما داشتن یک متفکری که دارای افق وسیعی نیز باشد و در واقع آن وحی اسلامی را در کلیت آن نظر داشته باشد و آنهم از یک دیدگاه معنوی و حکمی و الهی یک نگرش نویی بود. البته بودند کسانی که از این منظر به قرآن نگاه می کردند اما آنها بسیار اندک بودند. در اینجا ما مشاده می کنیم که فقهایی نیز بودند که از یک منظر ویژه به مسائل جهان بینی و از دیدگاه حکمی و معنوی نگاه می کردند.

افق فکری که شما از آن یاد کردید به نوعی در دیالوگ وی با موضوعات معرفتی نیز تاثیر داشت به طوری که وقتی دکتر شایگان با علامه درباره اوپانیشادها بحث می کرد منش و شیوه علامه طباطبایی را می بینیم.

من سئوال شما را با خاطره ای از آن دوران پاسخ می دهم. وقتی علامه طباطبایی بخشی از “اوپایشادها” را که دکتر شایگان برای علامه ترجمه کرده بود می شنود مرحوم علامه از اینکه این مطلب بسیار به متون ابن عربی نزدیک است ابراز خرسندی کرد و خواستار ترجمه این متن می شود. این نمونه بسیار خوبی است از یک اندیشمندی که دارای افق وسیع است و این نگرش با روح اسلام سازگاری دارد. اسلام ادیان الهی را تأیید می کند. قرآن نیز اصل نبوت را به عنوان یک اصل و ضابطه وجودی تلقی می کند که خداوند علاوه بر اینکه آدم و انسان را خلق کرده در واقع انبیاء را مبعوث نمود که انسان را هدایت کند. اگر انبیاء مبعوث نشده بودند غرض از خلق ناقص بود. بنابراین در این آیه ای حضرت موسی در پاسخ فرعون که سئوال می کند خدای تو کیست  حضرت موسی خدا را به دو بخش تقسیم می کند یکی اینکه اشیاء را خلق کرد و در درجه بعدی هدایت نیز کرد. هدایت یک امر وجودی است. قرآن بر هدایت تکوینی و هدایت تشریعی بسیار تأکید دارد چرا که قرآن حافظ و مصدق همه انبیاء است.

به نظر من باید همه کتب الهی و ادیان الهی را تعریف و حفظ کرد. قرآن خودش را حافظ همه انبیاء می داند و این شکل و شیوه در ادیان دیگر نیز دیده می شود. یعنی شناخت ادیان دیگر، شهادت دادن به ادیان دیگر و اینکه خداوند امت اسلامی را امت وسطی قرار داده است. طبق این آیه از قرآن : یعنی ما شما را امت وسط قرار دادیم که به همه امتها شهادت دهید. وظیفه یک مسلمان و مخصوصا یک عالم دینی این است که به همه ادیان شهادت دهد. شهادت او درست و مورد تأیید رسول باشد و این شهادت یکی از ویژگیهای امت رسول است.

به نظر شما چرا شخصی مانند علامه به مطالعه منابع ادیان دیگر روی می آورد در حالی که ما چنین روشی را در میان دیگر علما نمی بینیم؟

علمای قدیم این کار را می کردند و آن هم برای رد آن ادیان بود چرا که این شیوه برای شناخت ماهیت و حقیقت ادیان نبود. اگرچه در برخی از موارد نظریه هایی در دین پیدا شده که قابل رد است اما اصل و حقیقت دین قابل رد نیست. شناخت ادیان تا حدی صورت گرفته است اما بسیار ضعیف است.

امروزه که عصر گفتگوی فرهنگها و تمدنها و ادیان است تمام کتابهای مقدس بارها و بارها به تمام زبانها ترجمه شده و در دسترس همه قرار دارد در شأن یک عالم دینی نیست که بی تفاوت بماند. جزء رسالت الهی است که به حقیقت ادیان بپردازد.

یکی از ویژگیهای علامه طباطبایی نگاه به حقیقت ادیان از منظر حکمی است. این ویژگی در علامه طباطبایی بوده است و دلیلش هم این است که او وقتی برخی از عبارات “اپانیشادها” را شنیده گفته است که این عبارات الهی است و البته واقعاً هم همین طور است و لازم است که به طور دقیق وارد روح آنها شود و از سخنگویان اصلی آنها کلام و پیام دین را دریافت کند. ما انتظار داریم که کسی می خواهد اسلام را مطالعه کند از بزرگان دین طلب علم کند و خاصه کسانی که دین را از حکمت الهی می نگرند. من همیشه آرزو می کردم که ای کاش برای مرحوم طباطبایی فرصتی پیش می آمد که بیشتر به ادیان دیگر می پرداخت و چرا که ایشان حکیم بودند و حکیم می توانست مسائل را تبیین کند.

علامه با مراوداتی که با مرحوم کربن داشت نیز سعی می کرد چنین روش و منشی را اتخاذ کند؟

علامه طباطبایی، مرحوم کربن را انسان وارسته و ذوفنون و متبحر در علوم غرب و الهی می دانست. چراکه برای راه یافتن به علم و تمدن دیگری باید زبان آن تمدن را شناخت اما علامه، زبان نمی دانست، کتابها و منابع در آن زمان بسیار اندک بودند و مرحوم علامه کسی را یافته که زنده و در ابعاد مختلف فرهنگ غرب تبحر داشته و با جریانها فکری و فلسفی امروز کاملا در ارتباط بوده و متفکران را خوب می شناخت و با سخنگویان این مکاتب در ارتباط بود. بنابراین یک روزنه ای برای فهمیدن تمدن دیگری که رسیدن به آن تمدن قدری دشوار است پیدا شد. علامه و کربن در قم و تهران جلساتی داشتند و در این جلسات سعی می شد که مصادیق مورد اشتراک دو طرف مطرح شود و کربن نیز علامه را نه به واسطه تبحر در فلسفه و فقه و حدیث بلکه برای اینکه حکمت در شخصیت و وجنات، حرکات، سکنات و کلام او متجسم بود می دید. این شیوه برای کربن بسیار اهمیت داشت و کربن اگر به سراغ علامه طباطبایی رفته بود از این منظر بود که علامه با فلسفه زندگی کرده بود و از سوی دیگر نیز علامه طباطبایی هم به این مقصود به سراغ کربن رفته بود. کربن و علامه در طی جلسات خود در جستجوی گمشده ای بودند. هر دو می خواستند که آن افق خودشان را وسیعتر کنند و هر دو در مخاطب خودش کسی را می یافته که دارای عمق بوده است. کربن درباره شخصیت مرحوم علامه این گونه داوری می کرد. یعنی می گفته است که او نمونه یک حکیم مسلمان و عالم زنده است. اطلاعات او سطحی نیست بلکه حاصل یک عمر تعمق است.

کربن سخت شیفته تشیع بود و اسلام حقیقی را شیعه می دانست. دلیل این شیفتگی نیز این است که شیعه قایل به ولایت است. به نظر کربن و ابن عربی و حکمای دیگر باطن ولایت نبوت است. در میان فرقه های اسلام تنها فرقه ای که قائل به مسئله ولایت و کسی که می تواند به معنای واقعی مفسر حقایق الهی باشد کسی است که دوست خداست و خداوند او را دوست خود که در مقام ولایت است و به اسرار درونی دین جای دارد. این کشف عظیم کربن است و هیچ کسی به غیر از او از میان مستشرقانی که اسلام را از بیرون مورد بررسی قرار دادند به این نکته نرسیده است که در واقع  سر نکته اساسی تشیع در مسئله ولایت و امامت خلاصه می شود.

امام دارای علم لدنی است و امام به تمام معنی عالم است. کربن از این دیدگاه اسلام را بررسی کرده است و آثاری نوشته است.

شما معتقد هستید که شناخت دین و همه ادیان الهی از منظر ولایی که کربن تاکید داشت امکانپذیر است؟

بله، شناخت دین و همه ادیان الهی از طریق مسئله ولایت میسر است . البته این اصل مبتنی بر اصل دیگری است که  و آن اصل دین است و هیچ دین الهی به غیر ولایت امکان ندارد چون غرض از دین تقرب به خداوند است و دینی که موجب تقرب به خداوند نشود دین نیست و ولایت است که دین حقیقی را از غیر حقیقی جدا می کند. اسلام مستثنی نیست که این اصل و قاعده همه ادیان است . بنابراین وقتتی که کربن به مسئله ولایت در اسلام تأکید کرد به نظر من دلیل بر هوشیاری اوست من از طریق مطالعاتی که داشتم به این مسئله رسیدم که دین بدون ولایت امکان ندارد. ولایت یعنی آن جنبه حقی که انسان را الهی می کند و این از طریق انوار ولایت صورت می گیرد. کربن نیز درکتابهای خودش منطق الطیر ولایت را شرح داد. و باب امام شناسی را گشود. عرفان و تشیع که دو گرایش باطنی اسلام هستند  از طریق ولایت تجلی می یابند. در واقع نبوت بعد از وفات حضرت رسول تا امام دوازدهم همین طور ادامه یافته است. این نکته به معنای حقیقی در تمام آثار کربن قابل رویت است. گمشده خودش را در معارف شیعی یافته است.

نگاه شما به ابداعات علامه طباطبایی چیست و از این منظر ایشان را چگونه می بینید؟

ما در دین نمی توانیم خیلی ابداع داشته باشیم برای اینکه فهم دین یک گونه ابداع است. ابداع کار بسیار دشواری است و روزگار ما روزگار عسرت فکر الهی است. در این روزگار کسی توانسته دوباره ما را متصل به آن حکمت و فهم الهی از دین را دوباره رواج دهد کار بسیار عظیمی است و کار عالم دین همین است که به تعبیر قرآن کار عالم دین تبیین است و البته نه بعضی از حقایق بلکه کل حقایق را مقصودمان است.

به نظر من علامه وظیفه حقیقی یک  عالم دینی را ایفا کرد. علامه به بیان حقیقی دین به اندازه وسع خودش عمل نمود. و این بزرگترین دستاورد اوست و اگر هر دستاوردی هم داشت این بزرگترین ابداع اوست که تاثیر گذار در عالم اسلام و جهان فکر و اندیشه بود. وی در حکمت و شرح و بر اسفار ابداعاتی بدیع  دارد. بحثهایی نیز درباره اعتبارات مطرح کرده است. این نوآوریها بسیار نیستند اما در حد خودش قابل ارزش و تأمل اند.

 

به عنوان پرسش آخر، شما مهمترین دستاورد علامه را در چه چیزی می دانید؟

به گمان من مهمترین دستاورد علامه فهم الهی و حکمی از دین است. خود دین هم در واقع حکمت است. پیامبر به معنای واقعی حکیم است. درست است که نام حکیم بر پیامبر اطلاق نمی شود اما به معنای واقی ایشان حکیم الهی است. یعنی کسی که همه چیز را از منظر الهی محض  می بیند و قرآن انصافاً کتاب حکمت است و علامه نیز از این منظر قرآن را تفسیر کردند.  ایشان نزدیک کردن قرآن و حکمت ملاصدرا را ادامه داد. در حکمای دیگر این نکته شروع شد و در علامه طباطبایی به کمال رسید. نزدیکی حکمت و سنت و قرآن کار متکلم نیست بلکه کار او دفاع از دین است اما کار حکیم دفاع از فهم حکمت الهی است. علامه قرآن را با حکمت الهی ناب نزدیکتر کرد  و این یکی دیگر از بزرگترین دستاورد های او و پیام او برای امت و جهان اسلام بود.