دکتر سید سلمان صفوی روحی تازه در عرصه پژوهش‌های ادبیات فارسی دمید:کشف ساختار معنایی مثنوی معنوی

مولود جوانمرد
پژوهشگر زبان و ادبیات فارسی
 
سال‌ها پیش مقاله‌ای از دکتر امیــــــری فیروزکوهی خواندم با عنوان « حافظ بس»؛ عنوان کاملاگویای محتوای درونمایه مقاله بود. این مقاله در واقع اعتراضی است به پژوهش‌های ادبی بی‌شمار که محققان ادبی از کهنه‌کاران گرفته تا جوانان جویای نام درباره حافظ انجام داده‌بودند. سال‌ها بعد هنگامی که در میان عناوین پایان‌نامـــــه‌های کارشناســـــی ارشـــــد و رساله‌های دکترا در جست‌وجوی موضوعی نو برای پایان‌نامه کارشناسی ارشدم بودم، با حجم زیادی از تالیفات دانشجویان مواجه شدم که موضوع آنها قله‌های ادب فارسی بود و به یاد مقاله دکتر امیری فیروزکوهی مدام با خود می‌گفتم حافظ بس، سعدی بس، مولانا بس، نظامی بس، فردوسی بس. حقیقت این است که در نظر بسیاری از پژوهشگران، پژوهش‌های ادبی با محوریت شعر کلاسیک به ویژه درباره امهات شعر فارسی اشباع شده‌است.

در این میان هستند پژوهشگرانی که معتقدند با بهره‌گیری از نظریه‌ها و نقد ادبی مطرح شده در کشورهای اروپایی می‌توان باز به سراغ این متون رفت و لایه‌های جدیدی از آنها را کشف کرد اما متاسفانه این تلاش‌ها، به جز چند اثر انگشت‌شمار، به دو دلیل ناکام مانده‌اند:دلیل اول اینکه پژوهشگران بر متد و نظریه‌های ادبی که در پژوهش خود از آن بهره‌می‌برند، تسلط ندارند. ایشان اساس کار تحقیقی خود را بر پایه چند ترجمه ناکارآمد از این نظریه‌ها قرار می‌دهند و به طور کلی با منابع اصلی آن نظریه بیگانه اند. دلیل دوم که خود زاده دلیل اول است، این است که بسیاری از صاحب‌نظران و بزرگان عرصه پژوهش این تلاش‌ها را به رسمیت نمی‌شناسند و آنها را به عنوان کاری جدی و گره‌گشا در عرصه پژوهش‌های شعر و نثر کلاسیک فارسی محسوب نمی‌کنند، اما در این میان تکلیف دانشجویان علاقه‌مند به حافظ، مولانا جلال‌‌الدین بلخی، سعدی و … چیست؟
در سال ۱۳۸۸، مرکز میراث مکتوب، در حوزه‌ای به‌جز تصحیح نسخه، اثری را به عرصه پژوهش‌های شعر فارسی با نام «ساختار معنایی مثنوی معنوی» عرضه کرد. این کتاب که در حقیقت رساله دکتری سیدسلمان صفوی در گروه مطالعات ادیان دانشگاه لندن(SOAS) بود، با ترجمه مهوش السادات علوی و مقدمه پروفسور سید حسین نصر چاپ شد و توانست پس از هفتصد سال، تئوری کشکولی‌بودن مثنوی را رد کند و ساختار نظام‌مند آن را برای مخاطبان این اثر آشکار کند.سیدسلمان صفوی که اکنون رئیس آکادمی مطالعات ایرانی لندن و سردبیر مجله فلسفیTranscendent Philosophy Journal (ترانسندنت فیلوسوفی) است، در مقدمه اثر با بیان نظریات چندین تن از پژوهشگران نام‌آور عرصه عرفان و ادبیات فارسی، در رابطه با ساختار مثنوی ایشان را به چالش کشیده‌است. او این نظر ویلیام چیتیک درباره ساختار مثنوی را نقل می‌کند: «مثنوی مجموعه نامربوطی از حکایت‌ها و روایات تاریخی غیر مشهور و داستان‌های برگرفته از مرجع گوناگون از قرآن کریم تا قصه‌های عامیانه روز است» و در ادامه نظر چندپژوهشگر دیگر از جمله آن‌ماری شیمل، فرانکلین لوئیس، بدیع‌الزمان فروزانفر، عبدالحسین زرین‌کوب و… را ذکر و انگیزه خود را از پژوهش درباره ساختار مثنوی این‌گونه بیان می‌کند: « علت اول، دلگرمی حاصل از حدس نیکلسون، مبنی بر عدم احتمال ساختار تصادفی مثنوی است… و دومین علت این یقین بود که مولانا آثار ادبی را با دقت بررسی و مطالعه کرده و تخصص او برتر از آن بوده که کتابی بد یا حداقل با ساختاری بد، پدید آورد… بعید به نظر می‌رسد کسی که قادر به حفظ شعر از لحاظ سبک و محتواست و بر خواننده و شنونده چنین تاثیر دارد، از نظر ساختار کلان شعری دچار نقص باشد.» به عبارت دیگر، پژوهشگر در برابر نقل قول‌های متعدد بزرگان و پژوهشگران عرصه مثنوی تسلیم نمی‌شود و نام بزرگان این عرصه او را از پژوهش درباره آنچه در ذهن دارد منصرف نمی‌کند، حتی اگر اظهار نظر ایشان کاملا مخالف با ایده ذهنی او باشد و این اولین درسی است که پژوهشگران جوان می‌توانند از این کتاب بگیرند.
یکی از مباحث جالب توجه در مقدمه، موضوعی است که می‌توان به آن عنوان «آسیب‌شناسی مطالعه آثار کلاسیک» داد. اینکه بسیاری از جوانان در کشور ما میلی به خواندن متون کلاسیک ندارند یک آسیب است و تا کنون در هیچ کتاب یا مقاله‌ای به این موضوع پرداخته‌نشده‌است، اما نویسنده کتاب با در نظرگرفتن شرایط متون کلاسیک در جهان و با داشتن یک دید کلی نسبت به تمام این آثار در مقدمه اثر خویش به این معضل می‌پردازد و برای آن راهکارهایی ارائه می‌دهد. او در قسمتی از این آسیب‌شناسی می‌نویسد: «در دوران کلاسیک به ویژه قبل از اختراع صنعت چاپ خلق اثر هنری کاری بس بزرگ بود. گاهی نویسنده‌ای به اتفاق چند کاتب برای تهیه نسخه‌های مورد نیاز، مدت‌های مدید درگیر خلق یک اثر بود… حاصل کار در اکثر موارد خلق یک رویداد بود تا یک کتاب.» عنوان فصل اول کتاب، روش‌شناسی و فرضیه است و می توان آن را به عنوان یکی از اصلی‌ترین و راهگشاترین قسمت‌های کتاب برای پژوهشگران دانست. در این فصل تیتر «برخی ملاحظات روش‌شناختی» این جملات نوشته‌شده است:« با توجه به اینکه تا کنون رویکرد متوالی در کشف یک اصل سازماندهی و ساختاری در سطوح بیت، بخش، دفتر و اثر موفق نبوده‌ و با فرض وجود ساختاری که مولانا آن را به عمد پنهان داشته‌، نوع نگاه به مثنوی باید به گونه‌ای دیگر باشد.» شاید به جرئت بتوان گفت یکی از دلایل تفوق این کتاب « نگاه دیگر» پژوهشگر به متن مورد بررسی است و اولین درس از این کتاب هم همین است: «چشم‌ها را باید شست/ جور دیگر باید دید….» در ادامه پژوهشگـــــر به کشف اصلی تحقیق خود اشاره می‌کند و می‌گوید: «شاید کشف اصلی این تحقیـــــق که ازطریق تجزیه و تحلیل تایید شده‌، این باشد که سازماندهی بخش‌های یک گفتمان متوالی نیست و ارتباط اصلی میان بخش‌ها در یک گفتمان به روش پاراللیسم(Parallelism) و انعکاس متقاطع(chiasmus) سازمان یافته‌است» و به دنبال آن، مباحثی درباره روش کل‌نگر(synoptic) و دو اصل ساختاری پاراللیسم و انعکاس متقاطع بیان می‌شود.
نویسنده در این بخش ابتدا واژه کل نگر را تعریف می‌کند:«واژه کل‌نگر ریشه در زبان یونانی دارد و به معنای با هم دیدن و به صورت یک کل دیدن است. رویکرد کل‌نگر یعنی آگاهی از ساختار کل به هنگام خواندن متن.»آنچه به عنوان روش‌شناسی در این کتاب ارائه شده‌است، مبین تسلط پژوهشگر بر مطلب است و هیچ اثری از درک ناقص و شتاب‌زده از روش‌شناسی این اثر در آن دیده نمی‌شود. این اثر یک بار برنده جایزه جهانی کتاب سال شد و علاوه بر زبان فارسی به زبان‌های عربی(قاهره) و اندونزیایی نیز ترجمه شده‌است. آنچه این کتاب را از سایر پژوهش‌های سال‌های اخیر متمایز می‌کند، چند نکته نهفته در آن است: اول ذهن فلسفی و حکیمانه مولف که بی‌نظمی و آشفتگی را نمی‌پذیـــــرد (حال آنکه آشفتگــــــی ذهنی و بی‌نظمی مشخصه بسیاری از پژوهش‌های ادبی است و نقطه ضعف دانشجویان ادبیات محسوب می‌شود)؛ دوم نگاه نو و تازه و البته انتقادی پژوهشگر، سوم تسلط او بر متدولوژی و روش‌شناسی و چهارم انتخاب متدی که کاملا با مثنوی که یک اثر عرفانی در شعر کلاسیک است هم‌خوانی داشته‌است و نه تنها پژوهشگران دانشگاه‌های غربی همچون پروفسور حسین نصر، ویلیام چیتیک، جیمز موریس، کبیر هلمینسکی، جفری کینگ و محمد استعلامی این کشف را به رسمیت شناختند، بلکه محققان ادب فارسی چون دکتر یاحقی، توفیق سبحانی، مهدی محبتی و … نیز این اثر را به عنوان فصل جدیدی در عرصه پژوهش‌های مثنوی پذیرفته‌اند. به واقع این کتاب همان اتفاقی است که باید در عرصه پژوهش‌های ادبی رخ می‌داد.
کتابی که به ادبیات کلاسیک می‌پردازد و جامه نظریه ادبی جدید هم بر آن برازنده افتاده‌است و از آن مهم‌تر، منجر به کشف ساحتی جدید در مثنوی شده‌است. به بیان دیگر یکی از موفق‌ترین الگوهای پژوهــــش‌های ادبی بــــرای پژوهشگران جوان محسوب می‌شود. اکنون ۱۵سال از انتشار این کتاب می‌گذرد؛ ۱۵ سال است ساختار مثنوی آشکار شده است اما دریغ از اینکه در این چند سال تغییری در شیوه تدریس مثنوی در دانشگاه‌های ما رخ داده باشد. همچنان بر همان حال که بودیم هستیم. هیچ شرح جدیدی بر این اساس بر مثنوی نوشته‌نشد و همچنان کلاس‌های مثنوی فلان دکتر قلابی و فلان استاد کتاب ندیده در گوشه و کنار این شهر برگزار می‌شود. پژوهشگران نیز در راه انجام پژوهش‌های ادبی خویش همچنان مردانه بر روش پیشین خویش پافشاری می‌کنند. عده‌ای تنها پژوهش‌های سنتی و معنی لغت و آرایه‌های ادبی را غایت‌القصوای تحقیقات ادبی می‌دانند، عده‌ای دیگر بی‌خبر از همه‌جا از روی ترجمه‌های نیم‌بند ناصرخسرو را بر اساس هرمنوتیک گادامر بررسی می‌کنند و این میان می‌ماند دانشجوی شیفته حافظ و مولانا که با هزار فکر و ایده جدید پا به تحصیلات تکمیلی دانشگاه‌ها می‌گذارد و به بهانه اشباع‌شدن این زمینه‌های کاری به ناکجاآباد افکنده می‌شود. حال باید این پرسش را مطرح کرد که اگر به جای نام سید سلمان صفوی نام یک مستشرق پشت جلد این کتاب بود، چه اتفاقی می‌افتاد؟
منبع: روزنامه اصفهان زیبا. ۵ بهمن ۱۳۹۸