دکتر رضا داوری اردکانی
رئیس فرهنگستان علوم
روزی که در یکی از جلسات شورای فرهنگستان درباره مشکلات آموزش و پژوهش چیزی میگفتم، به وضع زبان و اثر آن در فهم و درک عمومی و مخصوصاً در رویکرد به علم و اندیشه اشاره کردم. یکی از همکاران و دوستان گرامی سؤالهایی را روی یک ورق کاغذ نوشتند و به دستم دادند. ایشان میدانستند که ادامه بحث زبان در آن مجلس وجهی ندارد و البته دریافته بودند که در آنچه گفته بودم مشکلها هست و میخواستند مطلب قدری روشن شود. با تشکر از طرح پرسشهای بسیار مهم، در حد استطاعت و به اندازه درک خود به آنها پاسخ میدهم تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.
* آیا آدم عاقل از زبان برای گویش خوب استفاده میکند؟
شاید لازم باشد که برای روشنشدن شأن طرح پرسش بگویم که من در گفتار خود بیآنکه حساب خرد و زبان را از هم جدا بدانم و با اشاره به مترادفبودن نطق و عقل، زبان و تفکر را به هم وابسته خوانده بودم. بنابراین ظاهراً مراد از عقل در پرسش همکار عزیزم عقل عملی است و عاقل در پرسش به معنی کسی است که مصلحت را میشناسد و آنچه را که نمیداند نمیگوید و آنچه میگوید تا آنجا که میتواند درست و بجا میگوید. گفتن مطالب و معانی علمی و فلسفی، به درجات دشواریها دارد و صاحبنظر و دانشمند قبل از یافتن و رسیدن به حقیقتی نمیتواند اندیشه کند که یافت خود را چگونه بگوید. یعنی علم و نظر و زبان با هم میآیند. البته در مراحل بعد و در طی رسمیشدن علم و نظر میتوان زبان را تا حدودی ویرایش کرد و میبینیم که در زمان ما کتابها و مقالات را به زبانهای گوناگون ترجمه میکنند و نه فقط مترجمان و نویسندگان در تنقیح نوشتهها میکوشند بلکه شاعران هم گاهی در شعر خود دست میبرند که آنها را بهتر کنند. نکته گفتنی در این باب این است که معانی هرچه بیشتر در عقل بگنجند بیان آنها روشنتر و فهمیدنیتر میشود یا به تعبیر دیگر هرچه را که در کار علم و تحقیق بتوان به روشنی و درستی تعبیر کرد و به زبان آورد معقول است. البته اگر مراد از عقل، عقل عرفی و عادی باشد مطلب صورت دیگری پیدا میکند زیرا سخن مرتبهای بالاتر از این عقل دارد. چنانکه مثلاً سخن سعدی زیبا و روشن است اما برآمده از عقل عرفی نیست بلکه پرورشدهنده این عقل است. سعدی خرد ما را پرورش داده است و پرورش میدهد نه اینکه در حدّ خرد مشترک سخن گفته باشد. حاصل اینکه پاسخ پرسش را در سخن بوذرجمهر حکیم از زبان سعدی میتوان یافت که: «اندیشهکردن که چه گویم به از تأسفخوردن که چرا گفتم». در آثار حکیمان و شاعران بزرگ ما و مخصوصاً در بوستان و گلستان (دو باب از هشت باب گلستان سعدی در آداب صحبت و فوائد خاموشی است) در باب زبان و حفظ آن و گفتن در مواقع ضرورت و سکوت در هنگام مصلحت سخنان گرانبها بسیار است. با بیت سعدی مطلب را پایان دهم: دو چیز طیره عقل است دم فرو بستن به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی
* آیا استفاده از زبان برای گویش دلیلی برای عقل است؟
چنانکه اشاره شد عقل و زبان باهمند. آدمی اگر زبان نداشت و به چیزها نام نمیداد با معانی و مفاهیم بیگانه بود و فکر و فهم و استنباط و مصلحتبینی هم نداشت زیرا در زبان است که ما جزیی و کلی را از هم تفکیک میکنیم و پیوستگی امور را درمییابیم و امروز و فردا را ازهم باز میشناسیم. البته چون استدلال هم در زبان صورت میگیرد این گمان پدید میآید که زبان وسیلهای است که در خدمت عقل قرار میگیرد ولی این همه ظاهر است زیرا در همان زمان که خیال میکنیم زبان وسیلهای برای بیان مقاصد و استدلال و استنباط است در زبان و با زبان خیال کردهایم. حتی وجود عقل مجرد را در زبان و با زبان تصدیق میکنیم. همه شواهد گواه آن است که ظهور عقل در علم و عمل آدمی با زبان است. گویی زبان عقل را راه میبرد. پیداست که عقل و زبان را یکی نمیتوان دانست و زبان همیشه زبان عقل نیست زیرا شعر و دین و تصوّف هم هر یک زبانی دارند که با زبان منطق اشتباه نمیشود.
* گویش همان زبان است؟
اگر مراد از گویش صوت و لفظ است زبان اصل و باطن گویش است. یعنی صوت و لفظ از جمله جلوههای زبان است. زبانی که به لفظ تبدیل و تحویل شود جان و روح ندارد و مردمی که زبانشان به لفاظی و تکرار تنزل یابد سخن شاد و شادی ندارند و به ملال و افسردگی مبتلا میشوند. لفظ را طوطی هم یاد میگیرد و تکرار میکند ولی زبان طوطی جان ندارد. الفاظ وقتی زبانند که با جان معنی یگانه باشند. اینجا شاید بگویند این عقل است که معانی را به الفاظ میدهد ولی قضیه اینست که الفاظ در ابتدا همزمان با معنی پدید آمدهاند و اگر آنها را گاهی بیمعنی میبینیم در اصل بیمعنی نبودهاند بلکه بیمعنی شدهاند. به عبارت دیگر زبان بیمعنی و قبل از معنی وجود ندارد. این تلقی و نظر که زبان ترکیبی از الفاظ و عبارات و معانی و مفاهیم است نادرست نیست به شرط اینکه گمان شود که آدمیان با فعل الفاظ و مفاهیم و قواعد ترکیب آنها زبان را ساختهاند. قضیه درست عکس اینست. یعنی زبان در ابتدا وحدت داشته و در ظهور و تحقق دستخوش کثرت شده است و شاید بتوان گفت که زبان جان آدمیان است که در مواجهه و نسبت با جهان و با یکدیگر و با اصل و مبداء حرفش پدید آمده و معانی و الفاظ و مفاهیم تعیّن پیدا کردهاند. ما زبانیم و اگر زبان نبود، ما نبودیم. به این نکته هم توجه کنیم که زبان صرفاً زبان گفته نیست بلکه نوشته نیز زبان یا صورتی از زبان است. اتفاقاً آنچه میماند و حفظ میشود زبان نوشته است. اگر گمان کنند که لفظ و صوت هم میماند توجه کنند که آن را هم ضبط و ثبت میکنند. گفتارهای صوتی که میماند مثل نوشته در جایی ثبت شده است. اکنون درباره تفاوت گفته و نوشته بحث نمیکنیم اما اجمالاً بدانیم که زبان هم گفته میشود و هم میتواند صورت نوشته داشته باشد ولی این گفته و نوشته نیست که زبان را میسازد بلکه زبان است که به صورت گفتار و نوشته ظاهر و متحقق میشود.
* نسبت زبان به گویش یا به نوشتن و به فکر کردن به چه میزان است و آیا اصلاً نسبتی دارند؟ورآورییسب
اگر بخواهیم از تعبیر ویتگنشتاین استفاده کنیم اشاره ارسطو به تفاوت زبان در اقسام استدلال را میتوانیم پنج بازی زبانی بخوانیم که عبارتند از زبان برهان، زبان جدل، زبان خطابه، زبان شعر و زبان سفسطه. از این زبانها زبان سفسطه و خطابه زبان گفتار است و شاید جدل با گفتار و نوشته نسبت مساوی داشته باشد اما برهان زبان نوشته است و شعر چون کمال زبان است گفته و نوشته با آن جان میگیرد ولی به هرحال گویش و نوشته در زمره جلوههای زبانند و فکر با زبان و در زبان فرا میرسد چنانکه اگر زبان نبود فکر و گفته و نوشته هم نبود و این بدان معنی است که زبان را باید چیزی بیش از صورت گفته و نوشته و وسیله تفهیم و تفاهم دانست و به یاد داشت که اینها همه صورتهایی از زبانند و هیچ یک از جلوهها یا مراتب زبان را عین زبان و تمام آن نمیتوان دانست.
* چرا در دوره طلایی علم در ایران از زبان عربی استفاده شد. اگر از زبان فارسی استفاده میشد چه میشد؟
پرسش بسیار مهمی است و نمیدانم آیا تاکنون در جایی مطرح شده و کسی به آن پرداخته است یا نه. البته پاسخدادن به چنین پرسشی آسان نیست. من برای اینکه راهی به پاسخ بیابم ابتدا پرسش دیگری در کنار آن میگذارم یا آن را به پرسش دیگری برمیگردانم و میپرسم راستی چرا در ایران زبان فارسی قوام یافت و زبان ما مثل زبان مردم دیگر مناطق جهان اسلام زبان عربی نشد. آیا این یک حادثه قابل تأمل نیست که وقتی همه زبانهای محلی در سرتاسر جهان اسلام میدان را برای ورود زبان عربی خالی کردند در ایران زبانی در کنار زبان عربی به وجود آمد که زبان دوم جهان اسلام شد و اسلام با آن به شرق انتقال یافت اما در زمانی که نیاکان ما به علوم یونانی و چینی و هندی توجه کردند هنوز زبان فارسی در مرحله نضج یافتن بود. به عبارت دیگر علم در جهان اسلام بیش از پدید آمدن و قوام زبان فارسی به زبان عربی ترجمه شده بود و دانشمندان آن را در زبان عربی و به این زبان آموختند. وانگهی زبان عربی که زبانی محکم و استوار بود با اسلام و قرآن استحکام بیشتر یافت و چنانکه اشاره شد زبانهای اقوام مسلمان شده در برابر آن مقاومت نکردند و جای خود را به زبان عربی دادند. زیان عربی قدرت و اهمیتی داشت که با پدید آمدن زبان فارسی هم کنار گذاشتن آن ممکن نبود زیرا احکام دین مأخوذ از قرآن و کلمات پیامبر(ص) و ائمه اطهار و … به زبان عربی مبین بود. علمای دین ناگزیر میبایست با زبان عربی چندان آشنایی داشته باشند که از عهده درک و نقد معانی و معارف دینی و احکام دین برآیند. در علوم طب و نجوم و ریاضی و فلسفه نیز تا زبان فارسی در شعر پرورده شده بود و چون فیلسوفان و پزشکان و منجمان و عارفان نمیتوانستند آثار خود را به زبان فارسی بنویسند، وقتی زبان پرورده شد دیدیم که نوشتند. اینکه علوم یونان و چین و … از ابتدا به زبان عربی بوده و نوشتن آنها به زبان عربی تا زمان ما نیز ادامه یافته است یک امر عادی است. حادثه مهم اینست که بسیاری از عارفان آثار خود را به زبان فارسی نوشتهاند. اگر در این میان تأخیری در نوشتن علوم به زبان فارسی روی داده است وجهش اینست که این زبان میبایست آماده و مهیای استقبال از علم و فلسفه و معارف دینی شود. پس در پاسخ به پرسش بسیار مهمی که مطرح فرمودید میتوانم به اجمال بگویم که پیدایش زبان فارسی در بحبوحه رونق و شکفتگی و اعتبار و قوت زبان عربی در منطقهای از جهان اسلام یک حادثه بزرگ تاریخی بود و این قضیه در حد خود چندان اهمیت دارد که حتی اگر این همه آثار علمی را به فارسی نمینوشتند نفس ظهور زبان و شعر فارسی نشانه تعلق به تفکر بود. این نکته را نیز از نظر دور نداریم که عالمان و صاحبنظران و متفکران جهان اسلام که بیشتر ایرانی بودند به زبان فارسی فکر میکردند و این امر مسلماً اثری در تحول زبان عربی داشته است. اینکه زبان فارسی به زبان دوم جهان اسلام مبدل شد و آثار بزرگ علمی و فکری در این زبان و با این زبان به شرق یعنی به چین و هند و اندونزی و دیگر کشورهای شرق آسیا رفت گواه پیوند و تناسب تفکر و علم دوره اسلامی با زبان فارسی است و نکته آخر اینکه تعبیر استفاده از زبان که در پرسش آمده است بسیار بجاست زیرا حقیقتاً بسیاری از نویسندگان ما از زبان عربی برای نوشتن استفاده میکردند نه اینکه به زبان عربی فکر کنند. به این جهت است که زبان بعضی دانشمندان عربینویس ما به زبان ترجمه میماند زیرا به فارسی فکر کردهاند و به زبان عربی نوشتهاند. چنانکه در آثار بزرگانی مثل ابنسینا و حاج ملاهادی سبزواری تعابیری مثل «ناخد من الرأس» یعنی ترجمه لفظ به لفظ «از سر میگیریم» وجود دارد. البته امثال غزالی و فخر رازی و ملاصدرای شیرازی با اینکه فارسی فکر میکردهاند عربی را خوب مینوشتهاند. حاصل سخن اینکه قضیه مهم در تاریخ کشور ما و در تاریخ فرهنگ اسلامی قوام زبان فارسی در جنب زبان عربی است و این به اقتضای تفکر خاصی بود که در شعر فارسی ظاهر شد. اصلاً زبان فارسی با شعر بود که از یک زبان محلی تفهیم و تفاهم به زبانی بزرگ مبدل شد.
* آیا مقداری از پیشرفتهای کشورهای توسعهیافته در گرو آن است که علم به زبان آنها باشد؟
گمان میکنم این پرسش ناظر به عرض من درباره زبان و توسعه و لزوم نوشتن مقالات و کتب علمی به زبان فارسی باشد. مقصود من اجمالاً این بود که اگر میخواهیم علم در جامعه و در نظام زندگی مردم وارد شود باید به زبان خودمان تدریس و نوشته شود. این امر از دو جهت اهمیت دارد. اما قبل از ذکر اهمیت باید از بروز یک سوءتفاهم جلوگیری کنم و آن اینکه نوشتن مطالب علمی به زبان فارسی منافاتی با اینکه دانشمندان مقالات تخصصی ممتاز خود را به زبانهای جهانی بنویسند ندارد. در کنفرانسهای بینالمللی معمولاً گفتارها به زبان انگلیسی است. وقتی زبانهای بینالمللی رسمی هم فرانسه و انگلیسی و روسی و چینی و اسپانیایی و عربی است، خوبست که دانشمندان ما در همه این زبانها مقاله بنویسند یا مقالاتشان به این زبانها ترجمه شود. پس اینکه گفتم علوم را به زبان فارسی بنویسیم قصدم نفی و ردّ نوشتن به زبانهای دیگر نیست. نکته بسیار مهمی که کمتر به آن توجه میشود اینست که وقتی دانشمندان سراسر جهان آثار و مقالات خود را مثلاً به زبان انگلیسی مینویسند به نحو ضمنی تصدیق کردهاند که کانون علم، امریکای شمالی و جهان آنگلوساکسون است. میگویند مگر چنین نیست و اگر هست چرا آن را تصدیق نکنیم. زمانی هم زبان فرانسه زبان علم و فلسفه بوده است. در این بحث خلطی وجود دارد. قضیه این نیست که کانون علم امریکا یا جای دیگر است. مسئله اینست که هرجا کانون باشد زبانش هم زبان علم میشود و همه باید علم را به آن زبان بیاموزند و زبان خودشان مهجور باشد. این مهجوری زبان یک امر جزئی بیاهمیت نیست بلکه اثرش در همه شئون زندگی و حتی در رفتار و گفتار هر روزی و در غم و شادی مردمان ظاهر میشود.
نکته مهم اینست که اگر علم به زبان «کانون» باشد حتی اگر به کار توسعه علم جهانی بیاید به پیشرفت کشور کمک چندان نمیکند زیرا علمی که به زبان کانون است برای آنجا نوشته میشود و کمتر ناظر به مسائل ملی و منطقهای است. پس درست آنست که در سیر تدریجی پیشرفت علم زبان کشور هم آشنایی بیشتر با علم پیدا کند. از همه اینها که بگذریمن توجه اگر نوشته مضمون نو و تازه و عمیق داشته باشد به هر زبانی گفته و نوشته شود طالبان و جویندگان دانش آن را فرا میگیرند و مگر نه اینکه در آغاز دوره اسلامی کسانی زبان یونانی آموختند و ابوریحان بیرونی زبان سانسکریت آموخت. در دوره قرون وسطی نیز بسیاری از اروپاییان برای فرا گرفتن فلسفه و علوم دوره اسلامی زبان عربی آموختند. اکنون هم چون کانون علم آمریکا و اروپای غربی است دانشمندان ناگزیر باید زبانهای اروپایی و مخصوصاً زبان انگلیسی بیاموزند. پس از ذکر این مقدمه ببینیم زبان با سیاست و اقتصاد و توسعه جامع (پایدار) چه مناسبت دارد (توسعه جامع یک ایدهآل و غالباً یک پندار است اما در جهان توسعهنیافته چندان ناهماهنگی هست که اگر این قبیل ایدهآلها هم نباشند و به توسعه جامع یا به اصطلاح توسعه پایدار هم نتوان اندیشید، آشفتگی بیشتر میشود). ظاهراً میان زبان و اموری که گفتیم پیوند و مناسبتی نیست. اقتصاد و سیاست و جامعه خوب، علم مناسب و سرمایه انسانی و مادی و درک سیاسی میخواهد و مهم نیست که دستورالعملهایش به چه زبانی باشد. وقتی بر اهمیت زبان تأکید میشود این گمان هم شاید پدید آید که احساسات ملی و قومی در این قول و رأی نهفته است اما در آنچه من به زبان آوردهام گمان نمیکنم احساسات ملی دخالتی داشته باشد. اصلاً قضیه اختصاص به کشور ما و زبان فارسی ندارد. هر کشور در راه توسعه اگر میخواهد علم و تکنولوژی در کشورش قرار و ثبات و استواری پیدا کند باید علم را با زبان خود آشنا سازد و تا وقتی این آشنایی صورت نگرفته است نمیتوان گفت که علم و تکنولوژی وارد زندگی مردم شده است. ممکن است بگویند مردمی که با حرص و ولع آخرین دستاوردهای تکنولوژی را مصرف میکنند و زبانشان کمکم زبان کامپیوتر و اینترنت میشود چه نیازی به زبان مادری خود دارند. شاید مصرفکنندگان تکنولوژی به زبان کاری نداشته باشند اما تا وقتی که کاری نداشته باشند باید مصرفکننده باقی بمانند و حتی زبان تولیدکنندگان و صاحبان تکنولوژی را مصرف کنند. در زمان ما زبان هم کالای مصرف شده است. درست است که این حرفها مجمل است اما چون مجمل است بیشتر باید در آنها اندیشید زیرا تا زمانی که چیزی برای اهل نظر و دانشمندان مسئله نشود و به فهم و حل آن اهتمام نکنند درک تفصیلیش میسر نمیشود و البته موعظهها و توجیهها هم اثری ندارد. اگر در وضع توقف یا در زمان کندی توسعه، هیچ نیازی به زبان احساس نمیشود و حتی شاید طرح آن عجیب و ناشی از عصبیت صنفی و حرفهای به نظر آید، وقتی توسعه سرعت پیدا کند و به مراحلی برسد که علم و تکنولوژی روی پایش بایستد نوشتن آثار علمی و زبان ملی امری کم و بیش عادی و احیاناً ضروری میشود. اینکه اکنون کشورهای توسعهیافتهای مثل فرانسه و آلمان و ایتالیا و نروژ و دانمارک و ژاپن و … هم باید زبان انگلیسی فرا گیرند معنیش این نیست که دانشمندان آن کشورها زبان خود را رها کردهاند. فرا گرفتن زبان یک چیز است و کوشش برای تعلیم علم و تکنولوژی به زبان خودی چیزی دیگر. مسلماً دانشمندان همه کشورها در زمان کنونی در کار خود به زبان انگلیسی و … نیاز دارند و باید آنها را بیاموزند ولی این آموختن نباید به غفلت از زبان خودشان مؤدی شود. ژاپن وقتی علم و تکنولوژی و فلسفه و ادب اروپا را فرا میگرفت عمده آثار و مطالب مهم و اساسی را به زبان ژاپنی برگرداند. چنانکه هماکنون هم، زبان علم و تکنولوژی ژاپن، ژاپنی است. چین هم در همین راه میرود. مشکلی که اساس روحی و اخلاقی و عملی دارد در نظر ظاهر به تلقی جهان توسعهنیافته و در راه توسعه از وجود بشر و نظام زندگی بشری بازمیگردد. در این تلقی تن و جان آدمها و هیئت اجتماعی و مدنی با یک مکانیسم و ماشین قیاس میشود. در ماشین معلوم است که چه چیزهایی لازم است و امر مخفی و پوشیده و سرّی که اهل فن از آن خبر نداشته باشند در آن وجود ندارد. آثار و کارکردش هم معلوم است و اگر بخواهند اثر و کارکرد را تغییر دهند باید در اجزاء و ترتیبات آن تغییری بدهند. اگر مثلاً قدرت ماشین را دو برابر کنند بهرهبرداری از آن هم دو برابر میشود یا به هر حال میزان آن تناسبی با افزایش قدرت دارد. وقتی جامعه را با ماشین قیاس میکنند طبیعی است که فکر کنند برای دارا بودن علم کافی است که مدرسه دائر شود و کسانی درس بخوانند و مقاله بنویسند و هرچه بیشتر بنویسند علم کشور بالاتر میرود. در اینکه برای آموزش علم، مدرسهها و دانشگاهها باید ساخت و دائر کرد و بدون آموزش کسی باسواد و دانشمند نمیشود و دانشمندان پژوهش میکنند و نتایج پژوهش خود را مینویسند چون و چرا نمیکنیم ولی چنین نیست که اختیار آموزش و پیشرفت علم و سواد به دست مدیران و متخصصان باشد و آنها با تنظیم برنامه آموزش هر علم را در هر جا هر اندازه و هر طور که بخواهند بیاموزند و کم و زیاد کنند. رقابتی که در گنجاندن درسهای مدرسه میان صاحبان رشتههای متفاوت علمی هست یکی از مظاهر این تلقی مکانیکی است. در تلقی مکانیکی از جامعه و مناسبات بشری زبان چیزی بیش از وسیله نمیتواند باشد و معمولاً وسیله چندان اهمیت ندارد ولی بدانیم که جامعه و نظام زندگی، با مکانیسم طراحی شده و ساخته دست آدمی، متفاوت است. جامعه ظرافتی بیش از ارگانیسم ظریف آدمی دارد و یک تلنگر کوچک فکری شاید در آن تغییرهای وسیع پدید آورد. هر چند که در مواردی تغییر ممکن است مدتها پنهان بماند و ادراک نشود ولی این بدان معنی نیست که هرکس هر تغییری بخواهد میتواند در جامعه پدید آورد. مراد من از حساسبودن جامعه اینست که همواره نقاط حساسی هست که اگر روی آنها انگشت گذاشته شود، تکانهای بزرگ پدید میآید و گاهی که جامعهها دچار پریشانی هستند و در آستانه تحول یا آشوب قرار دارند حادثه کوچکی مثل خودسوزی یک طفل آغاز یک جنبش اجتماعی میشود. به بحث خود بازگردیم. اگر میبینیم انتقال علم اروپایی در جایی طی یکصد سال منشاء دگرگونی اساسی نشده و در جای دیگر زندگی و روابط و مناسبات مردمان را دگرگون کرده است و میخواهیم بدانیم که چرا چنین است باید نسبت مردمان با علم و کیفیت فرا گرفتن آن در جامعه میزبان را درک کنیم. علم تا زمانی که در کتابهاست یا در حافظه دانشمندان حفظ میشود بیآنکه جایگاه آن در دل و جان دانشمند و در زندگی عمومی معلوم باشد کارسازی نمیکند. این نکته کلی یا اصل را در نظر داشته باشیم که علم برای اینکه به تصمیم و عمل مودّی شود باید به اعتقاد نزدیک شود. البته کافی نیست که مردم معتقد شوند که علم مهم است بلکه علم باید با جان دانشمند و همه کسانی که مأموران و کارکنان کارگاه علمند درآمیزد اکنون اگر ما در رشتههایی مثل پزشکی و نانو و انرژی هستهای قدری پیشرفت کردهایم شاید بتوان این پیشرفت را به اعتقاد به پزشکی و دلبستگی پزشکان به مسائل سلامت بازگرداند. کسانی که احساس میکنند به علمی نیاز دارند و باید آن را بیاموزند در راه آموختن و فراگرفتن شاید از تحمل سختیها پروا نکنند اما وقتی علاقهای نباشد و نیازی حس نشود اگر همه امکانات هم فراهم باشد و حتی اجبار هم در کار بیاید اثر نمیکند. در تدوین برنامه آموزش ما گمان میکنیم که هر چه تعداد ساعات درس بیشتر باشد مقدار آموختهها بیشتر میشود. مثلاً گمان میکنیم افت فراگیری زبان فارسی و ریاضیات در مدرسه از کمبودن ساعات درس است و اگر تعداد ساعات بیشتر شود این افت منتفی میشود. این نظر چون ساده است به آسانی پذیرفته میشود. اما اساس درست ندارد. ما به جای اینکه تعداد ساعات درسها را بیشتر کنیم بهتر است بعضی درسها را حذف کنیم و بعضی دیگر را قدری با اختصار بیاموزیم. زمان را هم در نظر باید داشت. زمانی هست که مستعدان به استقبال علم میروند و در زمان دیگر نه فقط استقبال نمیکنند بلکه از آن رو میگردانند. در این وضع اگر در هر شبانهروز بچهها را ۲۴ ساعت در مدرسه و کلاس درس نگاه دارند آنها چیزی نمیآموزند. ما شرط را با علت و لازم را با کافی اشتباه نکنیم. درس خواندن شرط لازم برای یاد گرفتن و با سواد شدن است اما علت ضروری آن نیست و به این جهت برای حصول آن هم کفایت نمیکند. علم طلب میخواهد و اگر طلب نباشد کوشش سود نمیدهد یا سودش اندک است. طلب هم با چشمانداز نسبت دارد. در جایی که چشمانداز نباشد طلب هم کم است. اشاره کردیم که علم باید در جای خود قرار گیرد (و زبان نیز در این امر مدخلیتی دارد) در شرایطی که آموزش علم دشوار میشود چگونه میتوان آن را در جایگاه خود قرار داد؟ به فرض اینکه بپذیرند که تلقی علم به عنوان چیزی که به جان بستگی پیدا کرده است، شرط لازم پیشرفت است این امر چه ربطی به زبان دارد؟ وقتی فهم دین و فلسفه به زبان بستگی ندارد و صاحبان زبانهای مختلف آنها را میآموزند و فرا میگیرند چگونه علم به زبان خاص اختصاص داشته باشد. درست میگویند فیزیک و فلسفه و پزشکی اختصاص به هیچ زبانی و به صاحبان زبانهای یونان و لاتین و انگلیسی و آلمانی و فرانسوی ندارد و مگر نه اینکه هماکنون مثلاً یک دانشمند ایرانی میتواند در امریکا هم دانشمند باشد و اتفاقاً تجربه میگوید که در آنجا دانشمندتر میشود و مگر نه اینکه در سالهای اخیر عدهای از دانشمندان جوان ایرانی در علم و پژوهش نامدار شدهاند. مهم نیست که آنها علم را به چه زبانی آموختهاند. اینجا هم کسی که شیمی یا بیولوژی میخواند مهم نیست که آن را به چه زبانی میخواند ولی مسئله توسعه علم کشور را با آموزش آن اشتباه نکنیم. هرکس استعداد داشته باشد و فرصت تحصیل علم بیابد دانشمند میشود اما برای اینکه دانشش منشاء اثر باشد باید پژوهش او در یک نظام علمی قرار گیرد و چیزی به مجموعه به هم پیوسته علم بیفزاید و اگر علمش در چنین نظمی وارد نشود نه فقط از آن سودی عاید نمیشود بلکه دانشمند هم در حدی از دانش متوقف میماند. علم به صرف آموزش توسعه نمییابد توسعه علم به سازمان و نظام و جهان خاص خود بستگی دارد. جهان علم جمع جبری دانشمندان یا کتابها و مقالات نیست یعنی با جمعشدن گروههایی از دانشمندان در یک دانشگاه یا مرکز علمی و پژوهشی و گردآوری مقالات جهان علم قوام نمییابد. حتی تکلیف دانشمند و شأن و مقام او در نسبتش با جهان علم معین میشود. اگر سعی دانشمندان ممتاز در بسیاری از کشورها در توسعه علم چنانکه باید نتیجه نداده است از آن روست که رشد علم و تحقق استعدادهای دانشمندان به نسبتشان با جهان علم بستگی دارد. طبیعی است که کسانی بگویند این جهان علم موهوم چیست و کجاست جهان علم همه جا میتواند باشد موهوم هم نیست. جهان علم جهان مواجهه دانشمندان با مناسبترین پرسشهای علمی است. پرسشهای علمی شنیدنی و تکنولوژی همه جا هستند و بسیاری از پژوهشها صرف یافتن پاسخها برای همین پرسشهای انتزاعی میشود پرسش علم. اگر پرسش برای عبور از مرزها نباشد باید در زمره مسائلی باشد که حل آنها دانشمندان را متوجه مسائل تازه کند و کشور نیز به نحوی از آن منتفع شود. پرسش علم به پاسخ کارساز میرسد. اگر اشکال شود که علم را تابع تکنولوژی و توسعه دانستهام درست میگویند علم نه فقط از تکنیک جدا نیست بلکه عین آنست و به اعتبار تخصص و تقسیم کار است که آنها را از هم جدا میدانند. درست است که احکام علم خبری و قابل چون و چراست و به این اعتبار با تکنولوژی که ساختن و پرداختن است، نباید اشتباه شود. مسلماً علم و تکنولوژی در دانشگاه از هم تفکیک شدهاند و مثلاً آموزش و پژوهش فیزیک و الکترونیک در دو دانشکده متفاوت صورت میگیرد ولی وقتی از دانشگاه بیرون میآییم در صنعت و کشاورزی و مدیریت (و پیش از آن در تعلیم مهندسی) حضور فیزیک و شیمی و بیولوژی و … را آشکار میبینیم. به علم هم که نظر میکنیم اگر علم جدید را به قیاس با علم قدیم در نظر نیاوریم همه پژوهشهای آن را در مآل امر در تکنولوژی متحقق مییابیم. شاید صد سال پیش تصور اینکه بیولوژی با تکنولوژی پیوند یابد، آسان نبود. اما اکنون عمده پژوهشهای بیولوژی بیوفیزیک و بیوتکنولوژی است و بخشی هم که بیشتر نظری است فردا به تکنولوژی میپیوندد. میگویند و درست میگویند که دانشمند به غایت علم نمیاندیشد. نسبت در تکنولوژی تحول بزرگ پدید آورد اما انیشتین در فکر تحول تکنیک نبود او دانشمند بود. درست است انیشتین دانشمند بود اما دانشی داشت (و امثال او دانشی دارند) که در تکنولوژی تحقق مییابد. تکنولوژی مرحله تحقق دانش است. این نکته را نیز نمیتوان انکار کرد که این تکنولوژی است که پژوهشها را به دنبال خود میکشاند. ما عادت داریم و دوست میداریم که وقتی از مضربودن و خطرناکبودن تکنولوژی سخن به میان میآید دانشمندان را شفیع قرار میدهیم که تکنولوژی را از راه خطر بازگردانند. من شک دارم که علم از عهده این شفاعت برآید و تاکنون برنیامده است. اکنون جهان در بحرانی وارد میشود که از زمان جنگ دوم جهانی تاکنون سابقه نداشته است. اگر در این دوران هفتاد ساله با وجود کشمکشها و رقابتها جنگ جهانی دیگری روی نداده است علم و تکنولوژی در جلوگیری از وقوع فاجعه دخالتی نداشتهاند چرا که علم و تکنولوژی با ارزش هیچ نسبت و سرکاری ندارد. ارزش در جهان کنونی همان مصلحت پراگماتیک است و تشخیص این مصلحت و حفظ آن را سیاست به عهده گرفته است و این محافظت را تا زمانی که نیستانگاری نهفته در بطن این جهان تاب آورد، ادامه میدهد ولی در سالهای اخیر چنان مینماید که این نیستانگاری سر به شورش برداشته و عزم آن کرده است که جهان را به آشوب و تباهی بکشد. اگر جهان در برابر این آشوب تسلیم نشود شاید کمکم از این پندار هم منصرف شود که تکنولوژی برای بهبود زندگی و در خدمت مصالح بشر است. پیداست که بشر با تکنولوژی به قدرت رسیده است اما اگر مدتی راه تکنولوژی و تأمین وسایل رفاه زندگی یکی بوده این دو راه همواره یکی نخواهد بود و اگر یکی باشد آدمی باید در راهی که تکنیک معین میکند یا میگشاید برود. اکنون توسعه تکنولوژی به مرحلهای رسیده است که میخواهند در سلولهای بنیادی و در ژنها تصرف کنند و مثلاً ژنهای منشاء بیماری و کوتاهی عمر یا کمهوشی را تغییر دهند و بشر دیگری به وجود آورند. سالها پیش هم یک دانشمند برنده جایزه نوبل گفته بود خوبست که نسل برندگان نوبل تکثیر شود. این حرفها در جای خود مهم است. درست بگویم حرف نیست بلکه طرح تکنولوژی است و اجرا میشود. مشکل اینست که نمیدانیم با اجرای این طرحها آدمی تا چه اندازه به صلاح خود نزدیک میشود. شاید دیگر نمیتوانیم به صلاح آدمی فکر کنیم. پنجاه سال پیش که تکنولوژی کنونی نبود و شاید تصورش هم برای مردم عادی امکان نداشت بوکوحرام و داعش جهان را به وحشت نمیانداختند و مشکل لاینحل نمیشدند. راستی آیا جهان ما اکنون قبل از هر چیز به افزایش هوش و طولانیشدن عمر مردمان نیاز دارد؟ یا این نیاز، نیاز و اقتضای پیشرفت تکنیک است. بگذاریم این طرحهای تکنیک اجرا شود و ببینیم جهان با آنها دستخوش چه تغییرهایی میشود اما از یاد نبریم که هوش و درک صرفاً امر بیولوژیک نیستند و کشورها حتی برای توسعه علمیشان به هوشمند کردن مردمان نیاز ندارند زیرا اشخاص باهوش در همه جا به اندازه کافی هستند. آنچه آنها نیاز دارند شرایطی است که در آن از هوش خود و از عمر و سلامت خود بهره ببرند و به دیگران بهره برسانند. وقتی جهان علم قوام نداشته باشد هوش همه هوشمندان و دانش همه دانشمندان اگر تباه نشود، بیاثر میماند. تکنیک راه خودش را برود اما در برنامهریزی علم باید با رعایت طبیعت علم و تکنولوژی به نظام و هماهنگی و تناسب و قرار گرفتن هر علم و پژوهشی در جای خود اندیشید. از نشانههای وجود این نظام طلب و تعلق خاطر است و این طلب و تعلق خاطر جدا و مستقل از زبان نمیتواند باشد. ما با هر چه انس داریم انسمان از طریق زبان است. با علم هم جز از طریق زبان نمیتوانیم انس پیدا کنیم. زبان از لوازم قوام یک جهان است و شئون متفاوت جهان بدون زبان استوار نمیشوند. به عبارت دیگر زبان ضامن همراهی مردم و بذل همت و همدلی آنان است و اگر علم و تکنولوژی که استوانه و مدار پیشرفتند در زبان جایی نداشته باشند چه بسا که همت به آنها تعلق نگیرد. عادت کردهایم که علم را با دانشمند و در وجود دانشمندان ببینیم و دانشمند را وجودی مستقل و زائد بر جامعه تلقی کنیم گویی نمیتوانیم و نمیخواهیم که دانشمند را در نسبتش با جهان علم در نظر آوریم و به این جهت خیال میکنیم با آموزش و افزایش بودجه پژوهش (که البته لازم است و در توسعه پژوهش اثر دارد) کار توسعه علم تمام میشود. به این امر بسیار روشن هم توجه نمیکنیم که مردم کشور ما به علم و آموزش علاقه بسیار دارند و به این جهت تعداد دانشمندان ما در ایران و در خارج از کشور به نسبت از بسیاری کشورها بیشتر است ولی آیا علم کشور به نسبت افزایش تعداد دانشمندان فزونی یافته است. وقتی نیاز به دانشمند بیشتر برای آموزش باشد ظرفیت دانشگاهها که پر شود مازاد دانشمندان باید کار و جایی برای خود پیدا کنند و بسیاری از آنان به خارج میروند و در علم کشور به ندرت اثری میگذارند. فوائد وجود مستعدان و علاقمندان به پژوهش در صورتی عاید کشور و مردم میشود که دانشمندان رشتههای مختلف، مثل اعضای یک ارگانیسم و با پیروی هماهنگ از یک برنامه متناسب با امکانها و نیازهای علمی- تکنیکی به آموزش و پژوهش مشغول باشند. ارگانیسم به معنی بیولوژیک لفظ نیست بلکه اشاره است به اینکه زندگی جمعی آدمیان یک جان وحدتبخش دارد که اعضاء و اجزاء و اشخاص و سازمانها کارگزاران آنند و اگر آن جان نباشد کاری از عهده اعضاء برنمیآید. چیزها را با چشم و گوش خود میبینیم و میشنویم نه اینکه چشم به استقلال و قائم به ذات بینا باشد و گوش بشنود. جان که نباشد از چشم و گوش کاری برنمیآید. اگر ناهماهنگی در کار سازمانها و مؤسسات و ادارات و آشوب در مقررات و آییننامهها و دستورالعملها میبینیم هیچکس را گناهکار ندانیم بلکه در جستجوی روح وحدتبخش برآییم تا به هماهنگی برسیم. زبان در هر زمان و در هرجا میتواند مظهر هماهنگی یا ناهماهنگی باشد. اگر زبان آشفته است و الفاظ و عبارات در جای خود قرار ندارند و مخصوصاً اگر آموزش زبان دشوار شده است و دانشآموزان مخصوصاً درستنوشتن را یاد نمیگیرند این را یک نقص موضعی و جزئی ندانند بلکه بیندیشند که مبادا نشانه دشواری در راه فکر و درک جایگاه و جهان خود باشد. به هر حال ناهماهنگی در امور امری عارضی و اتفاقی نیست و با تدابیر عادی و دستورالعملهای اداری و حکومتی درمان نمیشود بلکه شرط علاج آن خودآگاهی به مشکل و درک چیستی و چرایی وجود و دوام آنست. جهان هماهنگ با کنار گذاشتن قطعات و اجزاء پدید نمیآید بلکه با درک و دریافت نظام علم و عمل و زندگی قوام مییابد. زبان هم نشانه این وحدت است و هم به این وحدت کمک میکند. نمیگویم زبان جان نظام علم است بلکه یادآوری میکنم که نظام علم قدرتش را از تفکر میگیرد و تفکر از زبان جدا نیست. پس علم لااقل به نحو غیر مستقیم به زبان وابسته است در حد اطلاع اندکی که من از تاریخ دارم پیوستگی میان دانش و تفکر و زبان همهجایی و همیشگی است. در کشور ما هم از هزار سال پیش دانشمندان و فیلسوفان بزرگ معاصران رودکی و فردوسی و خیام و عطار و سعدی و مولوی و حافظ و صائب و … بودهاند. اکنون هم برای عبور از مرحله علم اقتباسی و آموزشی و رسیدن به علم تأسیسی و تحقیقی از مدد زبان بینیاز نیستیم.