فلسفه و حکمت در سرزمین اولیاء الهی

دکتر سیدحسین نصر

مترجم: منوچهر دین‌پرست

 

 

مباحث گوناگونی امروزه به نام فلسفه رواج دارند اما پرسش این است که آیا مکاتب زنده فلسفه‌ای در جهان وجود دارند که به شیوه‌ای اصیل در پرتو حقایق نبوی و جاودان خرد به قلب ندای ملکوتی بپردازند؟ در غرب، فلسفه طی چندین قرن از نبوت جدا شد اما فلسفه سکولار که در گرایش‌های گوناگون مدعی بود که تنها شیوه موجه فلسفه است موجبات جدایی از الهیات را فراهم ساخت و این نگاه تنها در غرب مسلط نبود بلکه با فراز و نشیب‌های مختلف بر تمام حلقه‌های دانشگاهی فلسفی از توکیو تا رباط بود.

کلید واژگان: فلسفه، اسلامی، نصر، حکمت، معنویت، فرهنگ، تمدن

 

حتی در جهان غیرغربی که هنوز ساحت عقلانی از وحی گسسته نشده بود، شاهدیم که جریان مسلط فلسفه در دانشگاه‌ها همان جریان فلسفه مدرن غربی است. به طور مثال کنگره جهانی فلسفه در سال ۲۰۰۳ که برای نخستین بار در یک کشور اسلامی برگزار شد اما توجه بسیار کمی به فلسفه اسلامی داشت به گونه‌ای که می‌توانست این همایش در بوستون برگزار شود، همچنان‌که در ۱۹۹۸ برگزار شده بود.

تسلط این‌گونه فعالیت فلسفی که از میراث نبوی جدا شده در بیشتر دپارتمان‌های فلسفی جهان آشکار است اما این همه داستان نیست. امروزه تعداد فیلسوفان مسیحی در غرب رو به افزایش است همچنان که گرایش به فلسفه یهودی به مثابه یک فلسفه نه یک مطالعه صرف تاریخی، گسترش یافته است.

به طور خاص، فلسفه تومیستی در سده بیستم توسط متفکرانی همچون موریس دوولف، اتین ژیلسون و ژاک مارتین در شمال آمریکا و کشورهای کاتولیک اروپا و همچنین آمریکای مرکزی و جنوبی احیا شده است. حتی مکاتب فلسفی بودیسم و هندوئیسم که هر دو براساس بن‌مایه‌های اشراقی و عقلانی امکانپذیرند امروزه هوادارانی در فلسفه غرب یافته است که ما از این جریان با عنوان عام وحی و نبوت یاد کردیم.

همچنان که در دیگر نقاط جهان فیلسوفان بودیسم به ویژه در مکاتب ماهایانا و واجرایانا بیرون از محافل آکادمیک و دانشگاهی فعالیت فلسفی خود را در میان مهاجران تبتی در ژاپن و هند ادامه می‌دهند. در واقع امروزه فیلسوفان بودیسم مشهوری با تعدادی از دانشگاه‌ها در ارتباط هستند. علاوه بر این در هند مکاتب مختلفی به نام فلسفه هندو به حیات خود ادامه می‌دهند. گرچه تقریبا همه دانشگاه‌های هندی تحت سلطه فلسفه غربی درآمده است؛ حتی در ژاپن هم به همین گونه است. در چین پس از یک دوره طولانی که فلسفه مارکسیسم رسمی به واسطه حزب کمونیسم بردانشگاه‌ها تسلط داشت امروزه شاهد گرایش روزافزونی به فلسفه نوکنفوسیوسی و تائویسم هستیم. همچنین در روسیه پس از یک دوره طولانی فلسفه مارکسیسم و عکس‌العمل افراطی علیه مذهب و دین امروزه شاهد گرایش عمیقی به فیلسوفان ارتدوکس روسی سده نوزدهم و بیستم هستیم. همچنین در جهان اسلام که بعدا با جزئیات بیشتری به آن می‌پردازیم، جایگاه مشابهی برای فلسفه اسلامی می‌توان یافت، بدین معنا که همراه با استیلای نهادهای آموزشی مدرن شاهد تداوم و احیای فلسفه اسلامی هستیم.

قبل از اینکه به جهان اسلام بپردازیم، ضروری است به نقش مرکزی متافیزیک سنتی و جاودان خرد در قرن بیستم اشاره کنیم. این جریان توسط کسانی مانند رنه‌گنون، آناندا کومارا سوای، فریتهوف شوان و بورکهارت به احیای گونه‌های مختلف فلسفه سنتی در غرب و شرق پرداخت و با گشایش فضای عقلانی در جهان معاصر برای فلسفه‌های سنتی به نقد فلسفه مدرن پرداخت. جاودان‌خرد به‌طور کلی از نبوت جدایی‌ناپذیر است و سخن‌گفتن از فلسفه در سرزمین نبوت به‌معنای بیان حقیقتی واحد است که در مکاتب گوناگون جاودان خرد با گویش‌های متفاوت طرح شده است.

اجازه بدهید با جزئیات بیشتری به جهان اسلام بپردازیم. در اواخر سده نوزدهم و اوایل سده بیستم، دانشگاه‌های مدرن در کشورهای اسلامی مانند قاهره، استانبول، تهران و لاهور تاسیس شدند و به‌سرعت آموزش فلسفه غربی در این مدارس رواج یافت، به‌گونه‌ای که نفوذ مطالعه فلسفه غربی در این دانشگاه‌ها و موسسات مشابه آشکار بود. در بسیاری از این مراکز، فلسفه اسلامی به پوسته‌ای نازک تقلیل یافت و به آن به مثابه تاریخ فلسفه اسلامی از دیدگاه محققان غربی نگریسته می‌شد.

فلسفه اسلامی بیشتر در دانشکده‌های الهیات به‌جای دانشکده‌های علوم تدریس می‌شد و نقش مرکزی فلسفه توسط فلسفه مدرن غربی ایفا می‌شد.

این وضعیت تا به امروز از دانشگاه‌های بنگلادش و پاکستان گرفته تا مغرب ادامه دارد اما در دهه‌های اخیر مسائل دگرگون‌شده است.

نخست، تاریخ فلسفه اسلامی دیگر از جنبه‌های تکه‌تکه مورد مدنظر قرار نمی‌گیرد، بلکه به‌تدریج از منظر سنت عقلانی اسلامی به آن توجه می‌شود. برای این کار کافی است به تاریخ فلسفه دوبور

(De Bore)  که در آغاز سده بیستم نوشته شده و به تاریخ فلسفه اسلامی به ویرایش سیدحسین نصر و الیورلیمان که امروزه در جهان اسلام مطالعه می‌شود، بنگریم تا تفاوت ژرفا و گستردگی آموزش فلسفه اسلامی را نسبت به قرن پیش دریابیم. دوم، حیات سنت فلسفه اسلامی احیا شده و امروزه در حلقه‌های دانشگاهی وارد شده در حالی که فلسفه غربی در طول دهه‌های متوالی از حیات نبوی جدا شده است.

آشکار است که ایرانیان و تاحدودی مسلمانان هند بودند که فلسفه اسلامی به‌مثابه سنتی زنده را تا دوران مدرن حفظ نمودند. مکتب تهران گواهی برای فعالیت‌های فلسفی گسترده در حوزه اسلام سنتی است. در هند به‌خاطر وجود قوانین انگلیس و فقدان سنت وقف در مدارس مذهبی و عوامل بسیار دیگر، سنت فلسفی اسلام در فرنگی محل و مراکز دیگر رو به افول گذاشت.

با این حال، در اواخر سده ۱۹ و سده ۲۰ چهره‌های مهمی چون مولانا علی اشرف ثانوی ظهور کردند. تجزیه هند نه سبب احیای فلسفه اسلامی در پاکستان شد و نه به تداوم حیات این فلسفه در بخش مسلمان‌نشین هند کمک کرد. در واقع، محمد اقبال لاهوری چهره‌ای که بیشترین تاثیر را در ایده استقلال پاکستان و تاثیر عظیمی بر تحولات این کشور گذاشت، گرچه ذهن فلسفی خوبی داشت و به فلسفه اسلامی علاقه‌مند بود اما از بخش عظیمی از سنت فلسفه اسلامی غفلت کرد. شعرهای او بیشتر با واقعیت نبوت ارتباط داشت تا با فلسفه‌اش. اگرچه او یک اندیشمند مسلمان با باور عمیق به حقیقت نبوت بود اما فلسفه‌اش تحت تاثیر فلسفه غربی اواخر ۱۹ بود.

جالب است اشاره کنیم که یکی از بهترین مفسران او درغرب، محقق آلمانی، آنه‌ماری شیمل، کتابی آلمانی درباره اقبال با نام «فلسفه و شعر فلسفی» نگاشته اما نام فلسفه نبوی بر آن نگذاشته است.

وضعیت در ایران به کلی متفاوت بود. با ظهور سلطنت پهلوی در سال ۱۹۲۱ نظام آموزشی مدرن محقق شد و دانشگاه تهران با شکل کنونی تاسیس شد. گروه فلسفه در دانشکده ادبیات با گرایش مسلط فلسفه فرانسوی و تا حدودی آلمانی آغاز به کار کرد اما فلسفه اسلامی بیشتر در دانشکده الهیات تدریس می‌شد. این شیوه تدریس پس از آن در دیگر دانشگاه‌هایی که تاسیس شدند، ادامه یافت.

در دهه ۱۹۶۰ فلسفه اسلامی در گروه فلسفه دانشکده ادبیات دانشگاه تهران مورد توجه قرار گرفت.

اگرچه بیرون از نظام دانشگاهی و در مدارس سنتی فلسفه اسلامی نه فقط به حیات خود ادامه داد بلکه در نیمه پایانی سده بیستم دوباره احیا شد. چهره‌های بزرگی چون سیدابوالحسن رفیعی قزوینی، سیدمحمد کاظم عصار، عبدالحسن شعرانی، علامه طباطبایی و شماری دیگر سنت کهن فلسفه اسلامی را از طریق تدریس و تالیف پابرجا نگاه داشتند.

طباطبایی در واقع نخستین کسی بود که با آموزش فلسفه به صورت رسمی در دوره‌های آموزشی مدارس در قم آن را از حلقه‌های خصوصی استادان سنتی خارج ساخت. پیش از درگذشت او در ۱۹۸۳ حدود ۴۰۰ الی ۵۰۰ طلبه فلسفی در جلسات او درباره ابن‌سینا و ملاصدرا در قم حاضر می‌شدند. نسل بعدی که برخی از آنها از دنیا رفته و برخی زنده‌اند با چهره‌هایی چون میرزامهدی حائری‌یزدی، مرتضی مطهری، سیدجلال‌الدین آشتیانی، مصباح یزدی، عبدالله جوادی آملی، حسن حسن‌زاده‌آملی و مصطفی محقق‌داماد رو‌به‌رو هستیم که سنت فلسفه اسلامی را ادامه دادند.

در واقع امروزه گرایش بی‌سابقه‌ای در میان طلاب مذهبی ایرانی و علاقه‌مندان دیگر حوزه‌ها به فلسفه‌ای که در فضای مملو از حضور نبوی قرار دارد، پیدا شده و به تعامل این فلسفه با مکاتب گوناگون فلسفه غربی می‌پردازند.

امروزه احیای فلسفه اسلامی محدود به مدارس سنتی نیست. شمار فراوانی از فیلسوفان ایرانی وجود دارند که روحانی نیستند اما به عنوان متخصص فلسفه اسلامی شهرت دارند، مانند ابراهیم دینانی، غلامرضا اعوانی و رضا داوری. به علاوه گرایش گروه‌های دانشگاه فلسفه به فلسفه اسلامی بیشتر شده و این تنها به منزله تقلیدهای دست دوم از گرایش‌های فلسفه در غرب نیستند، گرچه هنوز نیز گرایش شدیدی به فلسفه غرب در آنها مشاهده می‌شود. به‌طور مثال تعامل خلاقانه میان سنت فلسفه زنده اسلامی با مکاتب فلسفه غربی را می‌توان در گفت‌وگوهای میان علامه طباطبایی و هانری کربن که در بیشتر آنها نقش مترجم و مفسر را داشتم یاد کرد. آثار کربن به زبان مکاتب آموزش جدید، تاسیس انجمن فلسفه و حکمت ایران و فعالیت‌های آن تا به امروز و عوامل دیگر نقش تعیین‌کننده در این تعامل داشتند، در حقیقت امروزه در هیچ کجای جهان اسلام تعامل چنین آشکار میان فلسفه اسلامی و فلسفه غربی مانند ایران مشاهده نمی‌کنیم.

همچنین در دیگر کشورهای اسلامی و در نیمه دوم سده بیستم شاهد گرایش روزافزونی به سنت فلسفه اسلامی هستیم. این سنت فلسفی در عراق با مطالعات و تحقیقات چهره برجسته‌ای چون محمدباقر صدر تداوم یافت، گرچه او در اوایل فعالیت فکری درگذشت. اما وقتی که بذری در زمینی نشانده شود این سنت به حیات پویای خود ادامه خواهد داد.

در ترکیه، گرچه هنوز دانشگاه‌ها تحت‌تاثیر عمیق فلسفه غرب هستند اما شماری از فیلسوفان در پرتو آنچه فلسفه نبوی نامیده‌ایم، نگاه خود را معطوف به سنت فلسفه اسلامی کرده‌اند. این افراد عبارتند از: ایلحان کوتلور، محمود ارول کلیچ، مصطفی ارمغان، بشیر عیوض‌گلو، مصطفی طهرالی و ابراهیم کالین. تقریباً تمام این محققان و اندیشمندان به جاویدان خود و سنت مابعدالطبیعه به مثابه سنت عقلی اسلامی گرایش عمیقی دارند.

در پاکستان و هند مسلمان‌نشین، تاثیر فلسفه غربی و اقبال همچنان عظیم است. گرچه اقبال خود به سهروردی و فیلسوفان اسلامی علاقه‌مند بود اما تاثیر او سدی بر رواج انتشار جدی سنت فلسفه اسلامی تلقی نمی‌شود. برخلاف این بسیاری از محققان از ارجاعات او به اندیشه اصیل اسلامی برای احیای این سنت استفاده می‌کنند. به‌طور مثال فعالیت‌های سهیل عمر مدیر آکادمی اقبال در لاهور که نقش اساسی در گسترش جاویدان خود و احیای سنت فلسفی اسلامی در این سرزمین ایفا می‌کند. این تلاش‌ها در تداوم فعالیت‌های پیشین کسانی چون میان محمد شریف، م احمد، سعید شیخ و دیگران بوده است. در جهان مالزیایی (اندونزی، مالزی، سنگاپور) گرچه تصوف از آغاز نفوذ اسلام رواج داشته و در گسترش آن نقش مهمی ایفا کرده اما سنت اصیل و جامع فلسفه اسلامی هیچ‌گاه به‌طور جدی مورد توجه نبوده و تنها در دهه‌های اخیر مورد توجه قرار گرفته است. از این زمان به بعد مراکزی جهت مطالعه این سنت در این سرزمین تاسیس شد و شماری از محققان برجسته مانند نقیب العطاس، عثمان بکر و محمدباقر فعالیت‌های مهمی جهت احیا و گسترش فلسفه اسلامی به معنای اصیلش انجام داده‌اند.

وضعیت در جهان عرب غیر از عراق تا حدودی متفاوت است، به عبارتی دیگر بسیاری از کتاب‌های فلسفه اسلامی همچنان به زبان عربی نوشته می‌شود و گرایش عمیقی به فلسفه اسلامی در کشورهای سوریه، مصر، اردن و تا حدودی مغرب دیده می‌شود. گستره فلسفه به شکل خاصی تحت تسلط را راسیونالیسم درآمده به‌گونه‌ای که حتی فلسفه اسلامی را نیز به شیوه عقلانی تفسیر می‌کنند و آشکارا با آنچه که به شکل تحقیرآمیز فلسفه صرفاً عرفانی می‌نامند مخالفت می‌کنند. این گرایش نزد اندیشمند مغربی محمد الجابری مشاهده می‌شود اگرچه  برخی گرایش‌های آمیخته به چپ در اندیشه فلسفی کسانی چون عبدالله لارویی و حسن حنفی به وجود آمد، این جریان‌ها را با وجود هوشمندی‌های فلسفی فراوان به خصوص در حنفی نمی‌توان تداوم سازمند سنت فلسفی اسلام آنطور که مطرح شد نامید.

کافی است، اشاره کنیم این سنت همچنین در بیرون از جهان اسلام نیز برای خود کاشانه‌ای تاسیس کرد. نوشته‌های موثر کربن، ایزوتسو و کارهای خودم، فلسفه نبوی را به طور گسترده‌ای به جهانیان معرفی کرد و در غرب نه فقط محققان بلکه فیلسوفانی مانند کریستین ژامب و ژیلبر دوران در فرانسه به شکل عمیقی تحت‌تاثیر این آثار قرار گرفتند. در آلمان فیلسوف ایرانی، محمد‌جواد فلاطوری که شاگرد استاد بزرگ فلسفه اسلامی، میرزا مهدی آشتیانی بود سال‌ها فلسفه اسلامی تدریس می‌کرد همچنان که خود من بیش از ربع قرن است که در آمریکا چنین می‌کنم. اخیرا نشریه‌ای با نام حکمت متعالیه در لندن آغاز به کار کرده که به طور کامل به ارائه این سنت فلسفی و تعامل آن با مکاتب غربی در جهان معاصر اختصاص یافته است. (به‌خصوص جریان‌های اخیر آن) بسیاری از فیلسوفان جوان مسلمان و غیر‌مسلمان که به فلسفه نبوی علاقه دارند به نگارش مقاله و همکاری مداوم با این نشریه می‌پردازند. اکثریت مسلمانان در جهان نبوت زندگی می‌کنند و به واقعیت وحی ایمان دارند. هنوز نیز بسیاری چنین می‌اندیشند و فلسفه‌ورزی می‌کنند که نبوت را حقیقتی مرتبط با ایمان می‌دانند و آن را عمل بی‌ارتباط با فعالیت‌های ذهنی می‌پندارند. این رویکرد موجب می‌شود تا گستره عظیم فعالیت‌های عقلانی متفکران مسلمان نادیده گرفته شود و شکافی عمیق میان ایمان و خرد در بین قلب و ذهن مومنان ایجاد شود. شکافی که تفکر اسلامی قدیمی یا کلاسیک به گونه‌های مختلفی میان آن پل ایجاد کرده بود.

اگرچه ایمان ژرف به نبوت به قوت خود باقی مانده است اما این امر سبب نشده که افراد به طور جدی به تفکر فلسفی نپردازند.

فلسفه اسلامی به مثابه سنت عقلانی زنده‌ای پس از حجاب نسبی در دوره استعمار دوباره خود را با قدرتی بزرگ‌تر نشان داده است. در جهان و در سطحی وسیع‌تر نیز اگرچه فلسفه سکولار و تفسیر صوری از مذهب مانع از حضور ژرفانگری فلسفی در عرصه عمومی شده است اما گرایش به کاربست فلسفه در سرزمین نبوت به معنای حضور امر قدسی و معنای غایی روبه گسترش بوده است. همچنین گرایش وسیع به جاودان‌خرد به دلیل نیاز عمیق انسان به کشف گونه‌ای از معرفت است که با ساحت‌های مقدس و درونی وجود پیوند دارد. بنابراین همچنان که گفتیم در غرب می‌توان گرایش‌های متفاوت و عظیمی به جاودان خرد در معنای عام و فلسفه مسیحی و فلسفه یهودی در معنای خاص یافت. همچنین با وجود موانعی که فلسفه‌های سکولار غربی ایجاد می‌کنند ما در دیگر تمدن‌ها شاهد ازدیاد فیلسوفان هندو، بودیست، تائویست و نوکونفوسیوس در کشورهای مختلف آسیایی هستیم، همچنان‌که جهان اسلام در میان دو دنیای غرب و شرق دور قرار دارد؛ این حقیقت نبوت است که به قوت خویش پایدار مانده و سنت فلسفی کهنی که در پرتو و احترام به این حقیقت خلق شده همواره مورد استفاده استعدادهای عقلی و خرد‌ورز بوده است. اگرچه تا حدودی رو به ضعف گذاشته اما تاکنون به حیات خویش ادامه داده و در بستر معاصر احیا گشته است. این سنت فلسفی نه فقط از منظر فلسفه‌های سکولار بلکه از چشم‌انداز  دیگر مکاتب فلسفی که بیرون از سرزمین اسلام قرار دارند و در دوره‌هایی خود بستر فلسفه نبوت بودند نیازمند بازنگری است. سنت فلسفه اسلامی در واقع به خودی خود یکی از فلسفه‌های سنتی قدرتمند و چند‌بعدی است. این سنت یکی از مهم‌ترین وجوه آن چیزی است که نخستین فیلسوفان مسلمان مانند ابن مسکویه و سهروردی از آن با جاودان خرد یا حکمت خالده یاد می‌کردند و بعدها در لاتین با نام فلسفه جاویدان (Philsophia Prennis) نامیده شد.

حقیقت نبوت مانند خورشید می‌تواند در کسوف قرار گیرد اما همیشه همچون حقیقتی جاودانه بازمی‌گردد. فلسفه در معنای کهن آن جست‌وجوی حقیقت، حکمت، وحدت شهود و شناخت سرشت و علت چیزهاست. از زمانی که بشر بوده است و خواهد بود مردان و زنانی در این جست‌وجو بوده‌اند و فلسفه بدین معنا وجود خواهد داشت. بنابراین فلسفه در سرزمین نبوت حقیقتی است که امروز همچون دیروز دلنگرانی اصلی بشر بوده است و تا ابد ادامه خواهد یافت.

حکمتی ژرف که حقایق جاودان آنچنان با ما سخن می‌گویند که با پدران ما و بشر همواره قوای عقلانی و خردورزانه خویش را وقف آنها کرده و ثمره آن فلسفه‌ورزی در جهانی است که منظر آن با نور نبوت روشن شده و با رایحه امر قدسی خوشبو گشته است. همچنان که دیروز بوده و امروز هست و فردا خواهد بود.

منبع:

Islamic philosophy from its origin to the present, seyyed hossein nast, 2006 state university of  New york.