گفت و گو با دکتر محمود عبادیان: صد و نود و دوسال از فلسفه حق گذشت

محسن آزموده

درآمد: «عناصر فلسفه حق» عنوان واپسین اثر بزرگ گئورگ ویلهلم فردریش هگل، فیلسوف ایده آلیست آلمانی ست که مباحث آن را طی سال های ۱۸۱۷ تا ۱۸۲۰ تدریس کرد و در نهایت در سال ۱۸۲۰ آن را منتشر نمود، محصول پختگی اندیشه اش و ماحصل عمری تلاش فکری و فلسفی. قریب دویست سال از زمان انتشار کتاب او می گذرد، اثری که تاثیری ژرف و ماندگار بر فیلسوفان پس از او به طور عمده و بر مباحث فلسفه سیاسی و اجتماعی به طور خاص گذاشته است. به این مناسبت با استاد دکتر محمود عبادیان، استاد بازنشسته فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی و از مترجمان و اساتید نام آشنای ایران در زمینه هگل پژوهی گفت و گوی مختصری صورت دادیم:

***

مشهور است که فلسفه حق هگل به ظهور دولتی محافظه کار می انجامد. چنان که بسیاری دولت پروس در پایان سده نوزدهم را به نوعی تحقق اندیشه های هگل می دانند، تا چه اندازه با این نظر موافقید؟

فردریش سوم(۱۸۱۳-۱۸۸۸) وقتی مطالب هگل را می خواند، آن را در خدمت نظام خودش تحریف می کند. اما مسئله این است که هگل سال ها پیش از آن زندگی می کرد(۱۷۷۰-۱۸۳۱). در دوره جوانی هگل هنوز پروس به صورت یک دولت تشکیل نشده بود و آلمان مجموعه ای از صدها ملوک الطوایف بود. فلسفه هگل بنا دارد عقلانیت اموری که در دنیا پدید می آید را اثبات کند و استدلال کند که هیچ چیز در عالم طبیعت و در دنیای فکر انسان گتره ای و تصادفی پدید نمی آید. در منطق هگل این اصل هست که وقتی شرایط پیدایش و تکوین امری آماده است، آن امر وارد هستی می شود، یعنی خودش را متجلی می کند. این امر بدان معناست که هر پدیده ای در عالم هستی، مقدماتی دارد که موجب ظهور یا پیدایش آن پدیده می شود. به نظر هگل هر واقعه ای که در تاریخ افتاده، در مکان و زمان خودش واقعیتی دارد و عقلانیتی. طبق دیالکتیک هگل این واقعیت و عقلانیت بعدا تبدیل به ناعقلانیت و ناواقعیت می شود. کسی که بگوید هگل مدافع نظام محافظه کارانه است، او را نفهمیده است یا نمی خواهد بفهمد.

این تبیین که هر واقعیتی عقلانیت خود را دارد، آیا به ما اجازه نمی دهد بگوییم هر واقعیتی که اتفاق افتاده است، بر اساس عقلانیتی خاص خودش به وجود آمد است؟ آیا این به جبرگرایی نمی انجامد؟

عکس این ادعای شما این است که هر چیزی در عالم هستی تصادفی است. زیرا یا پدیده ها بر اساس مقدماتی پدید می آیند که از نظر خودشان ضرورت پیدا می کنند. یا می گویید که پدیده ها تصادفی است. اتفاقا نظر هگل جبرگرایی نیست، از نظر او وقتی فرد در دنیا زندگی می کنم، متوجه می شود که جریان رخدادها همیشه علیه خواست ها و آرزوها و انتظارهای او نیستند. فرد برای این که آن ها را در جهت خواست ها و آرزوها تنظیم کند باید آن ها را بشناسد. برای شناخت پدیده ها باید ماهیت آن ها را شناخت تا بتوان بر آن ها تاثیر گذاشت. اصل دیگری در منطق هگل می گوید هیچ چیز در زمین و در آسمان و در عالم فکر انسان نیست که نطفه ضد خودش را در خود نپروراند. بنابراین انسان برای آن که بتواند سیر رشد و حرکت هر پدیده بالفعل را در نظر بگیرد، باید بالقوگی اش را بشناسد و بر آن بالقوه گی برنامه ریزی کند، در عین حال که به بالفعلیت آن احترام می گذارد. ما به واقعیت احترام می گذاریم، نه برای این که آن را بپرستیم، بلکه برای آن که گرایش هایی را که در واقعیت تاریخی، سیاسی و اقتصادی هست را پیدا کنیم و آن ها را آشکار کنیم و در جهت برنامه های تاریخی، سیاسی و اقتصادی خود بسیج کنیم. در این نظر ارتجاع و جبرگرایی نیست.

 

نقد مارکس به فلسفه حق هگل را چگونه ارزیابی می کنید؟

مارکس نزدیک ۱۰۰ بند از حدود ۴۰۰ بند فلسفه حق هگل را در دورانی که دانشجویی سوسیال-دموکرات بود و به عبارتی مارکس به مثابه مارکس نشده بود، مورد انتقاد قرار می دهد. او بعدا در مقدمه چاپ دوم کاپیتال این سخن را اذعان می کند که تفاوت من و هگل در این است که هگل ایده را خلاق عالم هستی می داند ولی من معتقدم که همه چیز از تعامل ماده پدید می آید، از این سخن گذشته من خودم را شاگرد هگل می دانم. البته نقد مارکس به هگل وارد است، اما کمی تندروست و با آن نیروی جوانی که در پی هر نوع و تغییر و انقلاب است، به هگلی نگاه کرده که می خواهد نشان دهد که هر پدیده ای که اتفاق می افتد، واقعیت و عقلانیت خود را دارد. منتهی  از نظر هگل واقع بودگی و عقلانی بودگی با مرور زمان، تاثیرعوامل و نقش انسان عقلانیت خود را از دست می دهد و ناعقلانی می شود. مثلا لویی چهاردهم واقعیت و عقلانیت خودش را داشت، بعد تغییراتی پدید آمد که موجب ظهور اصحاب دایره المعارف شد و ایشان فرانسه را آماده تحول اجتماعی کردند. انسان به این ترتیب در آن چه که واقع و عقلانی است و آن چه که بلوغ خود را طی کرده و رو به قهقرا می رود، تاثیر می گذارد و حرکت آن را تسریع یا بطی می کند.

با گذشت نزدیک به دو قرن از زمان انتشار کتاب هگل(۱۸۲۰) آیا هنوز هم این کتاب اهمیتی برای خوانندگان امروزی دارد؟

بله، این اصل را نباید ساده بگیریم. مثلا هگل در جایی از مقدمه می گوید جغد مینروا در تاریکی و شباهنگام پرواز می کند، این استعاره ای است که معناهای متفاوتی دارد. یکی از نکاتی که می شود برداشت کرد که فلسفه و هر تحقیقی که می خواهد به کنه امر نفوذ کند، باید صبر کند تا آن پدیده که تازه شکوفا شده، به بلوغی برسد تا بشود آن را تحلیل کرد و در برنامه انسان گنجاند. عکس این گفتار زمانی ست که انسان شتابزده رفتار کند  و پدیده ای را که نشو و نما می کند و تازه شکل گرفته است را به صورت یک امر تمام و کمال تلقی کند و در نتیجه خطا کرده است. یعنی پدیده در این حالت رشد نکرده است و تمام صفات و بالندگی هایش را در اختیار من و شما نگذاشته است و برخی پدیده ها هنوز در آن در حال جوشیدن است. لذا این اصل خیلی مهم و زنده است. همچنین فیلسوف تجربه های بشری را در هر دوره ای تاجایی که علوم و دستاوردهای زمان امکانش را فراهم می کنند، از ذهن خودش می گذراند و در اختیار نسل بعد قرار می دهد. اگر نسلی بخواهد با آخر قرن هجدهم و قرن نوزدهم آشنا شود، بهتر است آثار کانت، هگل، شوپنهاور و سپس نیچه را بخواند. مطالعه این فیلسوفان افق بینش فرد را گسترش می دهند.

نقدهای معاصرین بر هگل را چگونه می بینید؟

یکی از نقدهای مهم معاصر نقد دریداست که در دو کتاب «گراماتولوژی» و «گلاس» می کوشد هگل را شالوده شکنی کند، اما در نهایت به این نتیجه می رسد که هگل هم کهنه است و هم نو. یعنی هم می شود مورد استفاده قرار گیرد و هم برخی جنبه هایش مشمول زمان می شود. البته همه چیز مشمول زمان می شود، اما وقتی هگل را می خوانیم در می یابیم که با اشرافی که به تاریخ، تاریخ اجتماعی فلسفه و تاریخ فرهنگ دارد، هنوز مطالبی برای کسانی که می خواهند با فلسفه کار کنند، دارد.

آدورنو و اصحاب مکتب انتقادی هگل را به این صورت نقد می کنند که می گویند او می کوشد در هر چیز عقلانیت را نشان دهد، اما ایشان معتقدند که برخی امور از اساس غیرعقلانی هستند. نظر شما در این مورد چیست؟

خب این مسئله آدورنوست. رویکرد هگل این است که جهان هستی بنابر عقل کیهانی تحقق می یابد و هر شی یا هر رابطه ای گونه ای عقلانیت دارد. او معتقد است که هر پدیده ای می کوشد بنا به موقعیتش خودش را حفظ کند و این آن عنصر عقلی ای است که در هر پدیده ای هست. اگر آدورنو آن را قبول ندارد، ربطی به هگل ندارد. هگل موظف نبود که صد و پنجاه سال بعد را پیش بینی کند که ممکن است برخی پیدا شوند و منکر هر نوع عقلانیت شوند. عقلانیتی که هگل از آن حرف می زند، عقلانیتی است که به جهان هستی ساختار می دهد. یکی از پدیده هایش هم عقل انسانی است که انعکاس آن است. با آن که هگل ایده آلیست است، اما عقل خودش را از پدیده های برون از ذهن انسان می داند. البته نقد آدورنو وارد است و هر کسی حق دارد نسبت به یک فلسفه اظهار نظر کند که قطعا عناصر درستی دارد و عناصری هم دارد که آدم قبول نمی کند. آدم نباید دربست هگل را قبول کند، ولی هگل قابل توجیه و توجیه شدنی است. انگلس می گوید هگل در کنار افلاطون، ارسطو، کانت و اسپینوزا یکی از پنج فلسفه ای را درباره عالم هستی دارد که می شود به او استناد کرد.

 

اهمیت اسپینوزا برای هگل چیست؟

هگل در اصل اسپینوزایی است و خیلی از نکاتی که مطرح می کند، مایه های اولیه اش در اندیشه های اسپینوزاست. او بارها توصیه می کند که فلسفه اسپینوزا را بخوانید.

در فلسفه حق هگل مباحث مهم و جدی در مورد عناصر اصلی فلسفه سیاسی چون دولت، جامعه مدنی و حتی خانواده بحث می شود. تاثیر این مباحث هگل چگونه است؟

بله، کتاب هگل به نحوی در تدوین قانون اساسی کشورهای اروپایی تاثیر گذار بوده است و از این نظر نیز از کتاب های هگل تلقی می شود. به ویژه که هگل آن را در سن ۵۱ سالگی یعنی در دوران پختگی اش نگاشته است.

منظور از حق(Rechts) در عنوان کتاب چیست؟

منظور حقوق انسان است، یعنی حقوق طبیعی، حقوق فردی، حقوق اجتماعی، حقوق خانوادگی و … که انسان می تواند داشته باشد. این کتاب به مجموعه حقوق انسان می پردازد. حقوقی که در ابتدا فردی است، سپس در خانواده مطرح می شود و بعد از آن به حق در جامعه مدنی می پردازد. هگل در این کتاب برای افراد جامعه حقوق و وظایفی بنابر برداشتی که از دولت-شهر آتن دارد، قائل است. البته دولت هگل لزوما نباید پیاده شدنی باشد، اما مایه های تاریخی، فکری و فلسفی دارد. او در این کتاب آن چه را که در طول تاریخ رخ داده را از فکر خودش می گذراند و بدل به مفهومی برای خودش می کند.

مفروض توسعه(development) در اندیشه هگل را چگونه باید فهمید؟ آیا او تاریخ را در مسیر تکامل می بیند؟

Development  را نباید تکامل ترجمه کرد، بلکه مراد هگل بیشتر تطور و تحول است. Entwicklung آلمانی به معنای بسط یافتن است.

در مورد ترجمه فارسی آن توسط آقای مهبدایرانی طلب چه نظری دارید؟

بیشتر از انگلیسی ترجمه کرده و ترجمه هم در کل خوب است. در برخی جاها مطالبی اضافه کرده تا مطلب را بفهماند، یعنی ترجمه نادرست نیست و سبک خودش و امکانات زبان فارسی را هم تا آن جا که در اختیار داشته به کار برده است.