منوچهر دین پرست
آکادمی مطالعات ایرانی لندن (LAIS)
اشاره: وضعیت فلسفه در جامعه ایرانی چنان بغرنج و پیچیده شده است که بسیاری از استادان فلسفه به صراحت نقدهای تندی را بر این وضعیت اعلام می دارند. آنان بر این گمان هستند که از یکسو ما سنت فلسفی خودمان را فراموش کردیم و چندان توجهی به آن نداریم و از سوی دیگر برخی معتقدند فلسفه ما با مواجهه با فلسفه غرب به حالت اغماء فرو رفته و نتوانسته خود را از این چالش بیرون کشد. در این مجال دکتر سید یحیی یثربی، استاد فلسفه اسلامی دانشگاه علامه طباطبایی، در این گفت و گو به وضعیت فلسفه در کشورمان پاسخ داده اند.
کلید واژگان: فلسفه اسلامی، حکمت، جامعه، یثربی، دانشگاه، حوزه.
***
بیش از نیم قرن است که دانشگاه در ایران تأسیس شده و در این میان دپارتمانی به نام فلسفه که در ابتدا از آن بهعنوان علوم معقول و منقول یاد میشد هم آغاز به کار کرد. در این گروهها فلسفه اسلامی هم آموزش داده میشود. سؤال من از شما این است که آموزش فلسفه اسلامی در دانشگاهها بر اساس چه هدف و معیاری بوده؛ در حالی که فلسفه اسلامی قرنها در حوزهها و حجرهها تدریس میشد؟
توجه به فلسفه اسلامی را در دو مقطع باید بررسی کرد؛ یکی مربوط به پیش از انقلاب اسلامی سال ۵۷ است. در آن زمان سیاستگذاران جامعه احساس کردند که رشته فلسفه هم لازم است. البته عمدتاً طرفدار این بودند که فلسفه غرب را آموزش دهند؛ چرا که میخواستند فکر و ایده جدید غرب را در فرهنگ ما استقرار دهند. بنابراین دانشگاه بهترین جا بود؛ در حالی که که اگر دانشگاه درست باشد میتواند به نحو احسن اثرگذار باشد. اما وقتی که برای پزشکی، شیمی، مهندسی و . . . دانشگاه باز کردند، امکان نداشت که به مسائل دینی توجه نشود؛ چرا که مردم در آن زمان هم مومن و مسلمان بودند؛ اگرچه نظام اسلامی نبود. بنابراین دانشکده معقول و منقول را که شما به درستی یاد کردید، راه انداختند. در این دانشکده علوم قرآنی، فقه، حدیث و … تا فلسفه اسلامی را آموزش میدادند منتها این تدریس در دانشگاه قدری محدودیت داشت؛ یکی اینکه دانشگاه در جامعه هنوز جا نیفتاده بود که مرجعیت پیدا کند. مثلاً رشته فقه که در دانشگاه تدریس میشد، آیا میتوانست نیازهای شرعی مردم را برطرف کند و مردم برای مسائل شرعی به جای حوزه و مراجع به دانشگاه مراجعه کنند؟ از مشکلات آن زمان دانشگاه در شاخه علوم معقول و منقول میتوان به عدم مقبولیت آن نزد مردم اشاره کرد؛ طوری که رفتن به دانشگاه امر ناپسندی بود. مثلاً وقتی یک طلبه یا آخوند از حوزه به دانشگاه میرفت، صورت خوشی نداشت. من که سال ۴۳ قصد کردم به دانشگاه بروم، از نظر روانی تا یک سال آشفته بودم و احساس گناه میکردم. افرادی مانند مفتح و مطهری که به دانشگاه آمدند، تا حدودی توانستند مقبولیت نسبی ایجاد کنند. البته در ان ایام درباره فلسفه اسلامی کارهایی مانند تصحیح متون، تألیف و سخنرانیهایی انجام میشد اما ضعیف بود. بعد از انقلاب که نظام اسلامی شد، وضع فرق کرد. نگاه امام (ره) باعث شد که فلسفه در دانشگاه و حوزه رونق پیدا کند. اگر فقیه دیگری زمام امور را بهدست میگرفت، قطعاً تدریس فلسفه در حوزه بسیار محدود و در دانشگاه بالطبع تعطیل میشد. بنابراین رهبری در دست کسی قرار گرفت که به فلسفه روی خوش داشت.
در قدیم فلسفه اسلامی در حوزه یا بهطور خصوصی برای بعضی از افراد تدریس میشد اما امروزه در دانشگاه، استاد بهطور عمومی برای دانشجویان بسیاری تدریس میکند و غالباً از «بدایه الحکمه» درس میدهند که اغلب این کتاب تمام هم نمیشود. آیا فلسفه اسلامی با این تاریخ طولانیای که در سه مکتب مشاء، اشراق و متعالیه ظهور کرده، میتواند در دانشگاههای ما انتقال دهنده کلیت نظام فلسفه اسلامی باشد؟
اگر برنامهریزی درست باشد، در رشتههایی که تخصصی نیست، مثلاً در ادبیات فارسی که دو واحد فلسفه تدریس میشود و این در حد اطلاعرسانی است، میتواند تأثیرگذار باشد اما در رشتههای تخصصی مثلاً چهار سال لیسانس، دو سال فوق لیسانس و چهار سال دکتری در صورتی که برنامهریزی خوبی باشد، این فلسفه موجود را در همان چهار سال اول میتوان انتقال داد.
همین وضعیت موجود را در نظر داریم، آیا این وضعیت جوابگو هست؟
وقتی که من در قم بودم،فلسفه اسلامی را روزی یک ساعت میخواندم. بعد از دو سال به فلسفه مسلط شدم و حتی میتوانستم تدریس کرده، حاشیه بنویسم و ترجمه کنم. ما مشکلی که داریم، این است که آموزش حساب شده نیست. از دانشجو میپرسی «حکمت الاشراق» خواندهای؟ میگوید یک نفر آمد شرح حالی از شیخ اشراق گفت.
شما معتقدید آموزش فعلی ما حساب شده نیست؟ ما این انتقاد را از دو وجه میتوانیم نگاه کنیم؛ یکی اینکه باید استادان مبرزی داشته باشیم که انتقال دهنده و تدریس کننده خوبی باشند و دیگری مسأله کتابهای درسی است. آیا استادان ما که محصول همین دانشگاهها هستند، میتوانند انتقال دهنده مناسبی در زمینهی فلسفه اسلامی باشند؟
به نظر من، ما باید شایستهترین استادان فلسفه را به دانشگاه ببریم که حتی چنین افرادی را داریم و تعدادشان کم هم نیست و حتی بعد از انقلاب از قم به دانشگاهها آمدند. مشکلی در این مسأله وجود ندارد . از نظر کتاب هم مشکلی نیست؛ مشکل ما مدیریت آموزشی است. مثلاً در دوره لیسانس فلسفه غرب، هشت واحد فلسفه اسلامی، چهار واحد فلسفه مشاء، چهار واحد عرفان و هشت واحد تاریخ فلسفه اسلامی داریم. اگر این واحدها را طوری تنظیم کنیم و مدیر گروه خوبی داشته باشیم، قطعاً نتیجه خوبی خواهیم گرفت.
شما مهمترین ضعف مدیریت را در کجا میبینید؟
در عدم برنامهریزی؛ چراکخ برنامه براساس وقت استادان تنظیم میشود، نه بر اساس درس، استاد سریع میخواهد در چند دانشکده تدریس کند؛ به محض اینکه در این کلاس درسش تمام شد سریع میخواهد به دانشکده دیگری برود. حتی محتوای دروس بر اساس اختیار استادان تدریس میشود. استاد ضعیف و قوی داریم که یکی به یک کتاب علاقهمند است، دیگری اصلاً آن کتاب را قبول ندارد. در یک ترم استاد چند جلسه غایب است، چند جلسه هم دانشجو، بعد یک متن خلاصه هم انتخاب میشود؛ در پایان هم دوست داریم دانشجویان فیلسوف شوند. من وقتی که در تبریز مدیر گروه بودم، با سه استاد توانستیم طوری تدریس کنیم که بعضی از دانشجویان علاقهمند توانستند کتاب ترجمه کنند. بنابراین از نظر آموزش سنتی مشکلی نداریم؛ مسأله مدیریت ماست.
شما مدیریت تدریس فلسفه اسلامی را در دانشگاه بهتر میبینید یا در حوزهها؟
فلسفه اسلامیای که در دانشگاه و حوزه تدریس میشود از نظر من کاراییاش زیر سؤال است؛ اگرچه در حوزهها وضعیت آموزش بهتر از دانشگاه است. الان وضعیت تدریس در حوزهها نسبت به زمانی که ما درس میخواندیم، بهتر شده است. از نظر کیفیت در آن زمان یک یا دو نفر منظومه میگفتند اما الان شاید دهها نفر منظومه بگویند. آن زمان بدایه نبود، الان در همه جا تدریس میشود. آن زمان یک نفر «اسفار» میگفت – آن هم قاچاقی – الان دهها نفر اسفار میگویند. از نظر کیفیت هم دهها کتاب و تفسیر در اختیار علاقهمندان است. تاریخ فلسفه غرب آن زمان فقط «سیر حکمت در اروپا» بود اما الان انواع کتاب درباره فلسفه غرب وجود دارد. در دانشگاه مشکل کیفیت و کمیت هم نداریم؛ مسأله مدیریت است که بتواند استاد را در یک جا نگه دارد تا دهها جا برای تدریس نرود و دانشجو بتواند استاد را ببیند. آیا تا به حال شما که فلسفه خواندهاید، استادتان را در کتابخانه دیدهاید؟ پایاننامهای مینویسند که نه شاگرد آن را نوشته و نه استاد پایاننامه را دیده است. اینها همه مشکلات آموزشی ماست.
ما آثار متعددی از سوی فیلسوفان اسلامی در دست داریم اما مسأله این است که این آثار مانند اشارات، اسفار، حکمت الاشراق و حتی بدایه به قصد تدریس و اموزش نوشته نشدهاند. آیا شما معتقدید باید برای هر کدام از مکاتب فلسفه اسلامی کتاب اموزشی هم نوشته شود؟
در زمان گذشته این مفهوم که در ذهن شماست – یعنی کتابی که برای اطلاعرسانی و کتابی که برای آموزش مینوشتند- نبود. در قدیم همان کتابی که ابنسینا مینوشت، همان هم تدریس میشد. شفایی که به صورت جامع در فلسفه اسلامی نوشته میشد، همان هم تدریس میشد. اشکالی به مرور در کار پیدا شد که برای آموزش روشهای آسان و خلاصه را انتخاب کردیم تا شاگرد بتواند زود و راحت یاد بگیرد. اشارات و منظومه سریع مورد استقبال قرار گرفت چون کم حجم و خلاصه بود اما مثلاً شفا که جنبه تحلیلی بیشتری داشت، کمتر استقبال میشد. به طور ناخودآگاه ما از آثار تحلیلیای مثل کتاب «ابوالبرکات» بغدادی و «المعتبر» فرار کردیم و روی به کتابهای رند و روان آوردیم؛ بنابراین فلسفه ما در نهایت به صورت گزارش درآمد. مثلاً ما از زمان فارابی همین مسأله وجوب و امکان را داریم؛ در صورتی که اگر مبانی و مقدمات را تحلیل کنیم، دهها مطلب وجود دارد. ما هفت – هشت مبنای دیگر در این زمینه داریم که تدریجاً آن مسائل را- مثلاً برهان حرکت و حدوث و قدم – را منزوی کردیم.البته کتابهای درسیای نوشته شدهاست که به این مباحث پرداخته اما از قوت لازم برخوردار نیست. با این همه عمده نقص ما چیز دیگری است. باید تأکید کنم که مسأله ما بینظمی و مدیریت است؛ بنابراین باید هر چه سریعتر از این وضعیت عبور کنیم و به این نکته برسیم که این فلسفه اسلامی تا چه اندازه میتواند برای ما فلسفه باشد.
یعنی شما معتقدید وضعیت فعلی فلسفه اسلامی نمیتواند برای ما خلاقیت به ارمغان آورد؟
مسأله من داشتن یا نداشتن فلسفه اسلامی است. دوره ابنسینا، ابنسینا بود، دوره ملاصدرا، ملاصدرا. اینها نیاز و شرایط را میدیدند و درک میکردند؛ همچنین شرایط اقتضا میکرد که ملاصدرایی باشد و بود. الان دوران ما فیلسوف خودش را در جامعه دارد. ما باید به این مسأله که بسیار مهم است فکر کنیم.
مقصود شما این است که ما در عصر حاضر چیزی به نام فیلسوف اسلامی داریم یا نداریم؟
اصلاً در جامعهمان فیلسوف نداریم. ما در جامعه تفکر فلسفی نداریم.
به نظر شما چرا فیلسوف نداریم؟ یعنی پایان فلسفه ما ملاصدرا بود؟
ما ملاصدرا را داشتهایم و الان هم آن را خوب تدریس میکنیم اما آیا این فلسفه روزگار ماست؟ آیا این آموزش فلسفی روزگار و شرایط ماست؟ فلسفه به روز ما اینگونه نباید باشد.
به نظر شما مسأله کنونی فلسفه اسلامی ما در چه چیزی است؟
فلسفه در کلیت برای امروز است؛ فلسفه که برای گذشته و قدیم نیست. فلسفه عبارت است از فهم بنیادی و فراگیر انسان از کل جهان. با این نگرش که به فلسفه نگاه کنیم، چیزی به نام فلسفه اسلامی و غیر اسلامی و فلسفه … نداریم. فلسفه، فلسفه است.
شما با عبارت فلسفه اسلامی موافق نیستید؛ در حالی که یکی از مدرسان این رشتهاید؟
اگر ما واقعگرا باشیم، امروزه آنچه را که به عنوان آثار ابنسینا، سهروردی، ملاصدرا و علامه طباطبایی وجود دارد، فلسفه اسلامی نام نهادهایم. هرچند من با این عبارت موافق نیستم ولی عملاً در جامعه ما چنین جا افتاده است زیرا در دانشگاههای ما امروزه رشتهای به نام فلسفه اسلامی وجود دارد که شما هم بنده را مدرس این رشته میدانید. پس من نمیتوانم بگویم فلسفه اسلامی نداریم.
امکان دارد تعریفتان را از فلسفه اسلامی یا به عبارتی موضعتان را مشخص کنید؟
متأسفانه در تعریف آنچه به نام فلسفه اسلامی جا افتاده است، باید بگویم که فلسفه اسلامی یعنی حاصل کار یک عده متفکر اسلامی و مسلمان در قلمروی جهان اسلام اما تعریف فلسفه همان است که گفتم. عنوان فلسفه اسلامی فریبمان ندهد. چهطور نمیتوانیم فیزیک مسیحی و پزشکی یهودی داشته باشیم؟ فلسفه هم اسلامی و غیر اسلامی ندارد. مقصود من به طور مشخص حقیقتشناسی است. باید بر این نکته تأکید کرد که آیا الان در جامعه ما فلسفه هست یا نیست؟
میشود همین سؤال را پاسخ دهید؟ آیا فلسفه هست یا نیست؟
ما الان فلسفه به روز و کارآمد نداریم. ما یک فلسفه میراثی داریم که برای گذشتگانمان استو نیازهای آنها را بر اساس اطلاعاتی که در گذشته داشته، برآورده کرده است. ما الان باید فلسفه به روزمان را بر اساس اطلاعات فعلیمان و نیازهای کنونی داشته باشیم. این دقیقاً عین پزشکی است. الان کسی عمل قلب باز را با کتاب بقراط و قانون انجام نمیدهد. آن زمان برای ابنسینا مسأله انتخابات، حقوق بشر، دموکراسی، حق شهروندی و … نبود. برای ابنسینا امیر حاکم بود؛ بچهاش هم جای او مینشست و در کتابش هم بر این مسأله تأکید کرده است. الان تمام نیازهای ما تغییر یافته است. ما الان که نه، حتی تا دویست سال پیش هم فیلسوف نداشتیم. مشروطیت که با تفنگ ستارخان پیروز نمیشود، فیلسوف باید قانون را نهادینه کند. اروپا چهارصد سال کار فرهنگی کرد، هیوم و بیکن راه آموزش و پژوهش را نشان دادند و ثمرش را دیدند. ما اگر فیلسوف داشتیم که این وضعمان نبود.
طی سالهای اخیر عدهای این موضوع را طرح میگنند که از مبانی فلسفه اسلامی و تاریخ این فلسفه مسائل را استخراج کنند و نیازهای روز را پاسخ بگویند؛ مثلاً در مورد انسانشناسی از دیدگاه ملاصدرا و سیاست از دیدگاه سهروردی سخن میگویند.
این مسأله در جامعه ما بسیار رواج پیدا کرده است زیرا عدهای از این کار نان میخورند. دانشگاه ما اصلاً به مسائل جدی نمیپردازد. عدهای فکر میکنند اگر اینگونه نگویند، از کار و نان میافتند؛ بنابراین میگویند بله، همه چیز را میتوان از فلسفه اسلامی استخراج کرد! من نمونه این عمل را در قم دیدهام که عدهای در پاسخ به پرسشهایی از این دست چنین کردهاند. به نظر میرسد علت این امر احساس حقارتی است که شرق میکند و میخواهد بگوید ما همه چیز هستیم و ما مهمیم.
پس شما با این رویکرد موافق نیستید؟
اگر بگویید همه علوم را داریم، مخالفم و اگر هم بگویید نداریم، مخالفم. پیشنهاد من این است بیاییم حوزههای دیگری مانند فیزیک را در نظر بگیریم. مسأله ما در فیزیک این است که طبیعت را بهتر بشناسیم، مسائلمان را به ارسطو و نیوتن عرضه کنیم و بعد ببینیم پاسخهای کدامیک درباره سؤال ما بیشتر به کار آمده و از عهده حل کردن مشکلات ما بیشتر برمیآید. بنابراین اولین کار این است که ما در فلسفه مسائلمان را مشخص کنیم. ما الان فلسفه را مثل تاریخ و جغرافی درس میدهیم؛ شما چند تا نام یاد میگیرید، با چند تا مطلب.
آیا شما با شیوه آموزشیای که در غرب وجود دارد، موافقید که بتوانیم همان شیوه را طرح کنیم؟
الان صحبت کردن در مورد غرب بیموقع است چون به واسطه افرادی که از این را نان میخورند، متهم میشویم که غربزده هستیم. در فلسفه یک اصولی هست که در همه زمانها و مکانها یکی است. بنابراین با اصول مسام باید حرکت کرد؛ حتی اگر آن اصول در غرب باشد.
وضعیت آموزش فلسفه اسلامی را در قیاس با فلسفه غرب چگونه میبینید؟
هر دو با یک روش تدریس میشوند. تفاوت این است که در فلسفه غرب، فلسفه جدید وجود دارد اما در فلسفه اسلامی چیزی به نام فلسفه جدید وجود ندارد. آنجا آگوستین داریم و اینجا ابنسینا. این گذشتهها را یکنواخت تدریس میکنیم بدون اینکه تحلیل شود؛ یعنی من به پول برسم، تو هم به مدرک! اما آنخا یک سری دیدگاههای جدید دارند که ما آن دیدگاهها را در جامعهمان نداریم. ولی مسأله جالب این است که هر دوی اینخا را با یک روش عقبمانده تدریس میکنیم. این روش سنتی است که دنیا سالهاست از آن عدول کرده است. این حرف هیچوقت حرمت روش گذشته را از بین نمیبرد؛ نیوتن ارسطو را از بین نمیبرد و توسعه علوم، گذشته را خراب نمیکند بلکه آینده را آباد میکند. گذشته غرب، گذشته محترمی است چون حرکت کرده است. گذشته ما برای ما هم جاذبه ندارد و دانشجویان ما جذب ارسطو نمیشوند اما الان در آلمان جاذبه هست که ارسطو را بخوانند. ما در دو جهت سنتی ماندهایم؛ یکی در معرفتشناسی و منطق. معرفتشناسیمان عقلانیت یونانی را دارد که این دهها خطا دارد. دوم اینکه روش تدریس ما گذشتهگراست و متن را میبینیم. شاگرد نمیخواهد خودش ببیند که موضوع چیست؛ فقط میخواهد ببیند ابنسینا چه گفته، ملاصدرا چه گفته! این روش باید متروک شود. از نظر هدف مشکل یادگیری است. استاد مطالبی را میداند، شاگرد هم باید یاد بگیرد؛ در حالی که در آموزش جدید یادگیری ملاک نیست بلکه شناخت هدف است. برای خروج از وضعیت فعلی باید این دو جهت را اصلاح کنیم.