شعر زبان ملت است

دکتر ضیاء موحد

عضو هیات علمی موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران

 

 

آنچه شعر هر ملت را از هنرهای دیگر آن متمایز می‌کند پیوندی است که با زبان آن ملت دارد. مصالحی که با آن مجسمه می‌سازند، رنگ‌هایی که با آن نقاشی پدید می‌آورند و یا امواجی که با آن موسیقی می‌آفرینند در فرهنگ‌ها و زبان‌ها تفاوت اساسی با هم ندارند. اما مصالح شعر یعنی کلمه‌ها از زبانی به زبان دیگر تفاوت می‌کنند و به قول والری «شعر را با کلمه‌ها می‌سازند نه با ایده‌ها». در ترجمه‌ی شعر اهمیّت یکسان نبودن مصالح از کلمه‌ی اول خود را نشان می‌دهد و در اهمیّت آن می‌-توان تا انجا پیش رفت که هم‌صدا با رابرت فراست، شاعر آمریکایی، گفت: «شعر‌‌ همان چیزی است که در ترجمه خراب می‌شود.» ویتگنشتاین فیلسوفی که بیش از هر فیلسوف دیگر به مسأله‌ی معنی می‌اندیشید در بند ۵۳۱ از پژوهش‌های فلسفی در این باب گفتار زیبایی دارد:

کلید واژه: شعر، سعدی، پوشکین، موحد، مسکو


از فهمیدن معنای یک جمله که حرف می‌زنیم منظورمان این است که می‌توانیم آن را با جمله‌ای عوض کنیم با‌‌ همان معنی. اما گاهی هم منظورمان این است که آن را با هیچ جمله‌ای نمی‌توان عوض کرد (همان‌گونه که یک تِم را در موسیقی نمی‌توان با تِم دیگر عوض کرد). در حالت اول اندیشه‌ای که در جمله بیان شده چیزی است مشترک میان جمله‌های مختلف؛ در حالت دیگر، چیزی است که فقط با‌‌ همان کلمه‌ها و در‌‌ همان ترتیب بیان شدنی است (مانند فهم شعر).

شعر بدین معنی یعنی در حد متعالی، آفریدن شی‌ء است از زبان. نوشته‌ای که بدون تغییر معنی نتوان هیچ کلمه‌ی آن را با کلمه‌ی دیگر و یا ترتیب کلمه را در آن عوض کرد‌‌ همان قطعه‌ی موسیقی، تابلوی نقاشی، و یا مجسمه‌ی مرمرینی است که هر تغییری در آن تخریب آن است. البته شعر بدین معنی ترجمه‌ناپذیر است. سخن از ترجمه‌ی شی‌ء کردن سخنی است بی‌معنی.

اما شاعران بزرگی چون سعدی و پوشکین برای هم‌زبانان خود با شعرهای متعالی خود شناخته شده‌اند. اگر این شعر‌ها ترجمه‌ناپذیر باشند چگونه می‌توان از مقایسه‌ی آن دو با هم یا تأثیر یکی بر دیگری یا فرهنگ دیگری سخن گفت؟ آیا در تأثیر شاعران یک زبان بر شاعران زبان دیگر، مثلاً حافظ بر گوته، سعدی بر لویی آراگون و شاعران شرق و غرب بر پوشکین یا بر شعر نو ایران اغراق نشده است؟

چند ماه قبل، از محققی آلمانی که برای جایزه‌ی جهانی کتاب سال جمهوری اسلامی ایران به تهران آمده بود از علاقه‌ی او به شعر ایران پرسیدم. معلوم شد که تنها به شعر کلاسیک ایران علاقه‌مند است. دلیل او هم این بود که گمان می‌کرد شعر نو ایران‌‌ همان شعر غربی است و از این رو برای او جذبه‌ای ندارد. البته این گمانی بیش نبود و در محدوده‌ی این نوشته هم نمی‌توانم به این مسأله‌ی مهم بپردازم. حرف من در این نوشته، بر خلاف آنچه در ترجمه‌ناپذیری شعر بیان کردم، این است که ادبیات، فارغ از زبان، همانند بشریّت، فارغ از‌نژاد، در همه‌ی فرهنگ‌ها ماهیّت و نقشی یکسان دارد. از این دیدگاه می‌خواهم به دو وجه مشترک سعدی و پوشکین اشاره کنم.

 

گستراندن و پالودن زبان

سعدی و پوشکین هر دو همه‌ی ظرفیّت‌های زبان خود را آزمودند، گسترش دادند، و میراثی غنی و عظیم از خود برجا گذاشتند. زبان فارسی پیش از سعدی گرفتار انواع تعقید‌ها و بازیهای سطحی و حشو و زوائد شده بود. حمله‌ی مغول و سوزاندن و نابود کردن میراث مکتوب ایران نیز فاجعه‌ی تازه‌ای به‌بار آورده بود. در چنین زمانی سعدی به پالودن زبان و آن را در نثر و نظم به فصاحت و شیرینی به سخن گفتن همت گماشت. سعدی در شعر در همه‌ی قالبهای شعری از غزل گرفته تا قصیده، مثنوی، و قطعه شاهکار آفرید. در واقع هنر کلامی ظرفیّتی نداشت که سعدی آن را غنی نکرده باشد. این مهم‌ترین وظیفه‌ای است که در همه‌ی زبان‌ها به عهده‌ی هنرمندان کلام به‌ویژه شاعران گذاشته شده است. من متأسفانه زبان روسی نمی‌دانم، اما از آنچه از پوشکین به فارسی و انگلیسی و یا درباره‌ی پوشکین در تاریخهای نقد ادبی و ادبیات روس خوانده‌ام همتای سعدی در ادبیات و زبان روس پوشکین است و البته با این تفاوت که با توجه به حدود ۵ قرن فاصله میان این دو شاعر دامنه‌ی هنر کلامی پوشکین از سعدی هم گسترده‌تر بوده است. جالب توجه اینکه این پدیده نیز تقریباً در همه‌ی زبان‌ها نمونه‌های بارز با ویژگیهای مشترکی دارد. مانند شکسپیر در زبان انگلیسی و گوته در زبان آلمانی.

 

شعر بی‌تصویر

وجه مشترک دیگر که به نسبت قبلی جزئی اما جالب توجه است به نوعی شعر مربوط می‌شود با نمونه‌های فراوان به-خصوص در شعر سعدی. اهمیت این نوع شعر در سهل و ممتنع بودن آن است. اگر شاعر اندیشه‌ای ناب یا تسلطی عذرخواه برکلام نداشته باشد چنین شعری تفاوتی با نثر نخواهد داشت. این گونه شعر را در انگلیسی poetry of statement یا poetry of idea می‌نامند. در فارسی معادل مناسب آن «شعر بی‌تصویر» است یا «شعر گفتاری» که ظاهراً با skazovy stikh روسی متفاوت است.

سابقه‌ی این نوع شعر به نهضت ایماژیسم در اوایل قرن بیستم در آمریکا و انگلیس می‌رسد. این نهضت با انتشار شعر ازراپاوند در ۱۹۱۳ در مجله‌ی پوئتری (Poetry) شهرت یافت.

 

در ایستگاه مترو

 

The apparition of these faces in the crowd

Petals on a wet، black bough

ظهور این چهره‌ها در انبوه جمعیت

گلبرگهایی بر شاخه‌ی سیاه خیس

 

اگر چه اِزرا پاوند تصویر را «پیوند عاطفی-عقلانی در لحظه‌ای از زمان» تعریف کرد، اما بسیاری شعر را منحصر به تصویرپردازی‌های بصری کردند. این نظریه سال‌ها قبل در ایران هم طرفدارانی پیدا کرد. در آن زمان بود که در مقاله‌ای در مجله‌ی کتاب امروز (انتشارات فرانکلین) به مخالفت با این تعبیر برخاستم و به‌ویژه با استناد به شعر سعدی نشان دادم که شعر می‌تواند بدون تصویرهای بصری هم شعر باشد. این‌گونه شعر در سعدی به‌اندازه‌ای فراوان است که در هر صفحه از دیوان او نمونه‌های آن را می‌توان یافت:

دیدی که وفا به‌جا نیاوردی

رفتی و خلاف دوستی کردی

خود کردن و جرم دوستان دیدن

رسمی‌ست که در جهان تو آوردی

من با همه جوری ز تو خشنودم

تو بی‌گنهی ز من بیازردی

 

جالب توجه این‌که تا آنجا که می‌دانم چند شعر بسیار مشهور و محبوب پوشکین نیز از شعرهای بی‌تصویر اوست. نمونه‌ی آن این شعر است: «شما را دوست می‌داشتم». از این شعر ترجمه‌های انگلیسی متفاوتی دیده‌ام که در بند پایانی تفاوتهای بارزی با هم دارند. اغلب این مترجمان خواسته‌اند شعر پوشکین را به شعر انگلیسی با وزن و قافیه برگردانند. دلیل تفاوت ترجمه‌ها هم همین است.

پیش از آوردن ترجمه‌ای به فارسی از این شعر لازم است به نکته‌ی دقیقی اشاره کنم. تعریف اِزرا پاوند، تصویر را منحصر به تصویرهای بصری (visual) نمی‌کند. هر حسی تصویرهای مربوط به خود را دارد. اگر چه از تصویر بیشتر تصویرهای مربوط به بینایی به ذهن می‌آید اما به‌خصوص در شعر، تصویرهای شنیداریauditory)) یعنی موسیقی وزن و قافیه و کلمه اهمیت بالایی دارند. مقایسه‌ی این دو شعر معروف رودکی با هم این نکته را روشن می‌کند:

بوی جوی مولیان آید همی

یاد یار مهربان آید همی

شاه سرو است و بخارا بوستان

سرو سوی بوستان آید همی

شاه ماه است و بخارا آسمان

ماه سوی آسمان آید همی…

***

ای آنکه غمگنی و سزاواری

واندر نهان سرشک همی باری

رفت آنکه رفت، آمد آنک آمد

بود آنچه بود خیره چه غم داری

هموار کرد خواهی گیتی را

گیتی است کی پذیرد همواری…

 

از این دو اولی شعری است با تصاویر دیداری، اما در شعر دوم که به‌گمان من شعری بسیار بر‌تر از اولی است خبری از این نوع تصویر نیست. هر چه هست موسیقی وزن و قافیه‌هاست. به‌خصوص در بیت سوم از شعر دوم رودکی با ناهموار کردن وزن ناهمواری گیتی را تجسم بخشیده است. در اینجا هم تصویر داریم اما تصویر‌ها شنیداری هستند. شعر پوشکین هم که مترجمان اغلب خواسته‌اند بدان وزن و قافیه ببخشند در شکل اصلی خود از همین‌گونه تصویر بهره برده است.

ترجمه‌ی این شعر به فارسی از دوستم آقای آبتین گلکار خواستم ترجمه‌ای تحت‌اللفظی برای من فراهم آورد. این نوشته را با آن ترجمه که دستکاری مختصری در آن کرده‌ام به پایان می‌برم:

 

من شما را دوست داشتم

من شما را دوست داشتم. عشق چه بسا در روح من

بتمامی نابود نشده باشد

اما بگذار این عشق بیش از این شما را آزرده نکند

شما را به‌هیچ‌وجه نمی‌خواهم اندوهگین کنم

شما را در سکوت بی‌هیچ امیدی دوست داشتم

گاه با کم‌رویی،‌گاه با رشک

شما را چنان صادقانه و مهربانانه دوست داشتم

که از خدا می‌خواهم کسی همان‌گونه چون من شما را دوست داشته باشد

 

*متن سخنرانی ارائه شده در همایش سعدی و پوشکین در مسکو