امام خمینی؛ عارفی در کسوت سیاست

 الکساندر کنیش

ترجمه محمد امجد

چگونه ممکن است علاقه‏مندى امام خمینى به عرفان اسلامى، بر روى مواضع سیاسى او به عنوان رهبر انقلاب ایران تاثیر گذاشته باشد. در پاسخ بایستى به مراحل متوالى دوران حیات وى مرورى کنیم. با گذشت زمان، چیزى از علاقه وى به فلسفه عرفانى و عرفان کاسته نگردید. هنگامى که هنوز در قم بود، فلسفه عرفانى را به جمع مخصوصى از دوستان و شاگردان تدریس مى‏کرد. در میان این جمع، آیت‏الله‏ها و رهبران اسلامى آینده، همچون مرتضى مطهرى و حسینعلى منتظرى که نقش فعالى در براندازى شاه و تاسیس حکومت اسلامى در ایران داشتند، قرار گرفته بودند. امام خمینى على‏رغم مخالفتهایى که از جانب بسیارى از علماى برجسته شیعى همچون آیت‏الله حسین بروجردى، بزرگ‏ترین مرجع تقلید شیعى از سال ۱۹۴۶ تا ۱۹۶۱، با تدریس مطالب عرفانى ابراز مى‏شد، حوزه درسى‏اش را تعطیل نکرد. طرفه این‏که کمى بعد از رحلت ‏بروجردى، بنابر دلایل نامعلومى حوزه درس عرفان خود را لغو کرد. وى از اوایل دهه ۱۹۶۰ به این طرف، ظاهرا بیش از آن مجذوب فعالیتهاى سیاسى گردید که بتواند به گرایشهاى فلسفى خودش توجه کند. با این همه، گه‏گاه طنین عرفان و حکمت در سخنرانیهایى که براى عموم در باب اخلاق اسلامى و تفسیر آیات قرآنى ایراد مى‏کرد، همچنان به گوش مى‏رسید. باقى‏مانده حیات وى وقف مبارزه علیه رژیم سکولار شاه و تدوین مبانى اعتقادى انقلاب اسلامى گردید. سهم عمده او در نظریه سیاسى، مفهوم سولایت فقیه است که نقش مهمى در به قدرت رسیدن بعدى وى ایفا نمود جنبه سیاسى میراث خمینى دیگر ابعاد على‏الادعا سکمتر مهم و کمتر مربوط را، از جمله مقام و رتبه او به مثابه استاد عرفان را، تحت‏الشعاع قرار داده است. با این همه، همان‏گونه که گفته شد، هرگز به نظر نمى‏رسد که خمینى پایبندهاى معنوى و فکرى اولیه‏اش را از دست داده باشد. مثلا در سخنرانیهاى عمومى‏اى که در اواخر سال ۱۹۷۲ خطاب به عده‏اى از طلاب دینى ایراد کرد، مرتب به معلومات خویش در باب فلسفه باطنى اسلامى رجوع مى‏کرد و تاکید مى‏ورزید که عالیت‏سیاسى بایستى همیشه، با تهذیب اخلاقى و سیر و سلوک معنوى همراه باشد، تا از دیدگاه اسلام ارزشمند و مؤثر واقع شود. طلاب براى رسیدن به این هدف، بایستى آثار متفکران و فیلسوفان عارف مسلمان را فراگیرند. در دیدگاه وى این آثار بینش عمیق‏ترى به امور جهان، نسبت‏به وضع واقعى ارائه مى‏کند و ارزشهاى واقعى‏اى را ملکه ذهن مى‏کند که طلاب اگر مى‏خواهند زندگى‏شان را وقف حصول کمال معنوى و کسب نظم اجتماعى کنند باید آنها را در خودشان جایگزین نمایند. 
وى در سخنرانى‏اى که در مورد اسماءالله داشت و به نظر مى‏رسد که روایتى ساده شده از غور و بررسیهاى پیچیده‏ترى است که در رسالات و شروح عرفانى وى یافت مى‏گردد، خودش را به عنوان مدافع نیرومند عرفان و شهود مستقیم حقایقى که فقط معدودى از برگزیدگان از آن مى‏توانند برخوردار باشند اما از چشم نامحرمان و اغیار مخفى است، معرفى نمود. این عرفان و شهود مستقیم، ابزارهاى معرفت‏بخشى‏اند که به مراتب بر تمام علوم عقلى فضیلت و برترى دارند; چراکه نتیجه حاصل از این قبیل علوم عقلى، تنها ارائه تصویرى تقریبى و غیردقیق از حق است. آنان که بدون دلیل، منکر کشف و شهود اولیا و عرفا مى‏باشند، فاقد صفت انسانیت هستند. در عین حال، آشنایى با علوم عقلى و منطقى نیز ضرورى است; از این حیث که کمک مى‏کند تا از اوهام و خیالات و گمراهى و ضلالتى که مى‏تواند نتیجه بعضى تخیلات و تصورات غیرواقعى عرفانى اشخاص اشراق نیافته باشد، اجتناب ورزیم. 
هنگامى که امام خمینى در اوج قدرت سیاسى‏اش بود اجازه داد که آثار عرفانى اولیه‏اش را منتشر نمایند و این اجازه هم مى‏تواند گواه بر این حقیقت ‏باشد که وى تمایل و رغبتى را که در سالیان نخستین عمرش نسبت‏به عرفان در دل پرورانده بود از دست نداده بود. نامه سرگشاده وى خطاب به رئیس‏جمهورى شوروى [سابق]، میخائیل گورباچف، نمونه بارز دیگرى از این امر است که وى چگونه از تخصص خود در فلسفه باطنى استفاده مى‏کرد. وى با ستایش از اقدام متهورانه رهبر سابق شوروى در انهدام رژیم سرکوبگر کمونیستى، به وى پیشنهاد مى‏کند که خلا عقیدتى و فرهنگى حاصل از سقوط مارکسیسم را با تعالیم فلسفى و ارزشهاى اخلاقى جاودانه‏اى که توسط اندیشمندان مسلمان قرون وسطى ساخته و پرداخته شده، پرنماید. خمینى از ابن‏عربى و چندتن دیگر از پیروانش بخصوص نام برد. وى دانشمندان شوروى را به قم دعوت نمود تا از سرچشمه حکمت‏بهره برگیرند و علمى کسب کنند که براى بناى یک جامعه جدید مبتنى بر حقیقت و عدالت، ضرورى است. 
این رویداد یک نمونه روشن‏کننده این نکته است که خمینى چگونه تلاش کرده تا دانش وسیع عرفانى خود را در مسیر اهداف تبلیغاتى به کار گیرد. 
متاسفانه این نامه آنچنان که شاید و باید ما را بدین نکته رهنمون نمى‏گردد که اشتغال و شیفتگى امام خمینى به فلسفه عرفانى، چگونه نظرات و برنامه‏هاى سیاسى وى را شکل داده است. همچنین این نامه نمى‏تواند به ما کمک کند تا استنباط نماییم که چگونه تعالیم عرفانى وى تلقى و برداشت او را از نقشى که مى‏بایست در ایجاد وقایعى داشته باشد که منجر به تغییرات شگرفى در توسعه و پیشرفت فرهنگى و سیاسى ایران گردید، تحت تاثیر خود قرار داده است. 
ممکن است او خودش را انسان کامل عصر خویش تلقى مى‏کرده که چنین مقدر گردیده تا جهان اسلام را، که مستغرق در تباهى و فسادى گشته بود که ابرقدرتهاى ملحد پدید آورده بودند، نجات دهد. 
به علاوه، وى ممکن است اصلاحات سیاسى‏اش را در متن نظریات جهان‏شناختى و مابعدالطبیعى‏اى که بدانها اشارت گردید مى‏دیده و خودش را به عنوان حاکم مؤید من عندالله و تجسم انسان کامل عصر خویش مى‏دانسته است. 
دانشمندان باید این مسائل را بررسى کنند; گرچه ممکن است‏به نتایج رضایت‏بخشى دست نیابند. چراکه این رابطه شخصى‏تر و دقیق‏تر و لطیف‏تر از آن است که تسلیم حتى شایسته‏ترین و کارآمدترین تجزیه و تحلیلهاى عالمانه شود.