گفت و گو با دکتر منوچهر صانعی دره بیدی، استاد فلسفه دانشگاه شهید بهشتی: فیلسوفان تعیین کننده وضعیت فرهنگی هر ملت اند

منوچهر دین پرست

آکادمی مطالعات ایرانی لندن (LAIS)

  • آیا فلسفه در زندگی روزمره کاربرد دارد؟

لفظ فلسفه یونانی و این رشته در همین کشور نیز شکل گرفته است. فیلسوفان یونانی نظیر افلاطون و ارسطو در این رشته به پاسخگویی پرسش­هایی درباره نحوه زیست و مبانی شناخت پرداختند. در واقع مسئله اصلی فلسفه پرسش درباره رفتار و عملکرد ما و تا آنجایی که به موسسان فلسفه در مغرب زمین مربوط می­شود کار آنها تنظیم برنامه زندگی بوده است. به همین خاطر است که  فلسفه اخلاق یکی از مهمترین مباحث فلسفی است و پرسش از آن یکی دغدغه های اصلی فیلسوفان است. 

  • به نظر شما آیا می­توان فلسفه را به زبان ساده هم طرح کرد به شکلی که توده های مردم و جامعه بتوانند از مباحث فلسفی استفاده کنند؟

در ممالک غربی در نیمه دوم قرن بیستم کتاب­های خودآموز و ساده­سازی در رشته­های متعدد و در همه مباحث معارف بشری برای درک عامه مردم نوشته شده است. دانش­های تخصصی مفاهیم مشخصی برای خود دارند. یک پزشک  یا متخصص جراحی قلب قطعا از ادبیات و مفاهیمی استفاده می­کند که غیرپزشکان درکی از آن ندارند. در مورد یک اقتصاددان یا متخصص در سایر علوم هم وضع به همین ترتیب است. مباحث فنی فلسفه هم برای محصلین فلسفه قابل فهم است. اما می­شود سطح بحث را پایین­تر آورد تا عموم هم بتوانند آن را درک کنند.  در کشور ما هم جسته گریخته کتاب­هایی با این پیش­فرض در حوزه فلسفه نگاشته شده است. بنابراین جواب این سئوال مثبت است.

اما در این خصوص که چگونه می­توان بین فلسفه و شاخه­های دیگر علوم نظیر سیاست ارتباط برقرار کنیم بایستی به سابقه تاریخی شاخه­های مختلف علوم نظری بیندازیم. همه علوم بلااستثناء از فلسفه متولد شده­اند. در قرن های ۴ و ۵ پیش از  میلاد که افلاطون و ارسطو نظریه­های خود را مطرح می­کردند ما ریاضی­دان به معنای امروزی نداشتیم-گرچه فیثاغورثی­ها معتقدند که فلسفه­شان ریاضی است اما ریاضی و فیزیک به معنایی که ما می شناسیم در آن دوران مطرح نبوده است- در آن تنها یک مجموعه معارف وجود داشت و همگی ذیل عنوان فلسفه بودند. اما این واژه در طول تاریخ تنها به مباحث فلسفی اختصاص داده شد و شاخه های دیگر به تدریج از این علم جدا شدند.  به شکلی که در صدر مسیحیت صحبت از تخصص­های علمی به میان آمد و ارشمیدس متخصص علم مکانیک شناخته شد و  بطلمیوس، اخترشناس و بقراط و جالینوس به عنوان پزشکان حاذق معرفی شدند. البته استقلال فلسفه از علوم جزئی در دوران مدرن و در قرن­های ۱۷ و ۱۸ و ۱۹ سرعت بیشتری گرفت و علوم مستقل در این دوران پا گرفتند هرچند که ریشه در مباحث فلسفی دارند. اگر علوم را در دو بخش جزئی و کلی تقسیم کنیم، فلسفه به کلیات هر علم می­پردازد. به عنوان مثال در علوم سیاسی زمانی که از معنای دموکراسی صحبت می­کنید. شما کاری ندارید که ایران یا سوئد دموکراسی دارد یا نه؟ یا زمانی که می­پرسید آیا دموکراسی بهترین نوع حکومت است؟ در اینجا از واژه دموکراسی به شکل ماهوی صحبت می­کنید. این قبیل پرسش­ها ناظر بر زمان و مکان مشخصی نیستند. در اینجا بحث کلی است. اما زمانی که ما روی نقطه خاصی مثل آلمان و فرانسه انگشت می­گذاریم بحث جزئی می­شود. با مرور زمان کار فلسفه به تدریج به این صورت طبقه­بندی شد که فیلسوف به مسائل کلی بپردازد. در فلسفه سیاسی، فیلسوف کاری ندارد که در کدام کشور دموکراسی وجود دارد یا خیر ا بلکه درباره ماهیت این شیوه از حکومت و میزان اجرایی بودن و کارایی آن گفت­وگو می­کند. بنده اگر بخواهم درباره حکومت آمریکا اظهار نظر کنم باید مدتی درآنجا زندگی کرده و روابط تجاری و اداری و غیررسمی آنها را در یک مطالعه میدانی مورد بررسی قرار دهم  و در کنار  آن خواندن قانون اساسی این کشور را مدنظر قرار دهم. پس از طی این مراحل است که می توانم به این پرسش پاسخ دهم که آیا در آمریکا دموکراسی وجود دارد یا خیر. اما جدا از این موارد می­توانم به شکل کلی بگویم دموکراسی چیست؟ شما چنین پرسش­هایی را در مورد علوم دیگر نظیر اقتصاد و… نیز می­توانید مورد بررسی قرار دهید.

  • زمانی که صحبت از نقش فلسفه در زندگی روزمره می­شود، یکی از چیزهایی که به ذهن متبادر می­شود حضور فیلسوف در زندگی روزمره مردم است. یعنی آیا این فیلسوف با مردم هست و با مردم زندگی می­کند یا این تعبیر که فیلسوفان عاج نشین هستند در مورد فلاسفه حاکم است. آیا در این قضیه که می­خواهیم نسبت فلسفه و زندگی روزمره را بسنجیم، حضور فیلسوف هم در زندگی مردم باید احساس شود؟

در تاریخ فلسفه زمانی که از دوره یونانی به جلو می­آییم با شکل­گیری نهادی به نام مسیحیت حوزه­های تازه­تری ایجاد و موجب خدشه­دار شدن برخی مباحث فلسفی و فرو رفتن آنها در هاله­ای از ابهام شد. برخی مباحثی که تحت عنوان عرفان و تصوف مطرح می­شود را  فلسفه تلقی و عرفا و متصوفین را فیلسوف خطاب می­کنند. دراین حوزه­ها برج عاج­نشینی چشمگیر است و اغلب آنها از زندگی روزمره مردم منزوی هستند. ما اگر بخواهیم مصداق فیلسوف را لحاظ کنیم و بین آنچه فلسفه نامیده می­شود با عرفان تفکیکی قائل شویم در همین حوزه است. فلسفه با زندگی روزمره مردم سر و کار دارد به عنوان مثال در زندگی اقتصادی اگر بحثی تحت عنوان مصرف وجود دارد فیلسوف درباره  بهره­برداری از طبیعت و وجوه آن نظراتی را ارائه می­دهد.

فیلسوفان به جای ارائه نسخه عمدتا تحلیل خود را در مورد مسئله­های گوناگون بیان می­کنند. این یکی از مهمترین مواضع فیلسوفان در طول تاریخ است. آیا در بحث ساده­سازی می­توانند تحلیل را چنان ساده بکنند که حضور خود را در مردم نشان دهند؟

اتفاقا فیلسوفان نسخه­های سفت و محکمی نوشته اند. در بحث اخلاق ارسطو یک کتاب متافیزیک و چهار کتاب در فلسفه اخلاق دارد. نوشته­های اساسی افلاطون در بحث اخلاق و تنظیم روابط است. این بدان معناست که برعکس گفته شما فیلسوفان ارائه طریق می­کنند. دکارت می گوید درخت فلسفه باید سه میوه مکانیک و اخلاق و پزشکی داشته باشد و می­گوید هر یک از اینها گوشه ای از زندگی را درست می­کند. اسپینوزا اسم مهم­ترین کتاب خود را اخلاق گذاشته است و نهایتا به اینجا می­رسد که بگوید شما چه باید بکنید. فلسفه کانت هم به همین ترتیب است. ما زمانی که به دغدغه فیلسوفان جدا از درست یا نادرست بودن مواضع آنها نگاه می­کنیم می­بینیم آنها دستورالعمل­هایی را بیان کرده و در عمل موضع گیری داشته­اند. مسائل تحلیلی بحث بر سر مبادی و مبانی است اما به محض اینکه از این اصول عبور می­کنید، صحبت از  مسائل جزئی است و تا جایی که ما خبر داریم هیچ فیلسوفی در بحث اصول باقی نمی­ماند. دغدغه فیلسوف این است که ما چه کاری می­توانیم انجام دهیم. در این بخش جنبه تئوریک و نظری کمرنگ و بحث­های عملی مطرح می­شود.

  • از قرن ۱۹  و۲۰ فلسفه کاربردی­تر و عملی­تر شده و حتی موضوعی مثل فلسفه فوتبال هم مطرح می­شود. ویتکنشتاین بحث زیبایی دارد و می­گوید که فلسفه نوعی از زندگی است یعنی ملموس است و تنها مرتبط با متافیزیک نیست. به نظر شما تا چه اندازه فرد به مثابه یک شهروند به فلسفه نیاز دارد؟

همه انسان­ها به فلسفه نیاز دارند. انسان به واسطه تعقل موجودی منحصر به فرد است و فرض ما این است که باقی موجودات از این نعمت بی­بهره­اند. بنابراین انسان تنها موجودی است که اهل تفکر و عقل است. انسان تنها موجودی است که مبانی نظری برای کارهای خود دارد. حتی وقتی خانم خانه­دار ظروف را در جای مخصوص خود می­گذارد این یک کار فلسفی است. قرار نیست که فلسفه در متافیزیک و آسمان­ها باشد. فلسفه یعنی ضابطه­مندی. منتها آنجا که بحث تئوریک می­شود بحث­ها  انتزاعی­تر و کلی­تر است.

  • ما چگونه می توانیم از ضوابط فلسفی و برهانی در ساختارهای جامعه استفاده کنیم؟

ضوابط برهانی در زندگی کلیه افراد نقش دارد. کسی هم که منطق ندارد استدلال می­کند. ما در زبان مبحثی به عنوان گرامر یا دستورزبان داریم. نباید تصور کرد اول زبان­شناس بزرگی زبان فارسی را نوشته و سپس بر اساس آن عده­ای شروع به صحبت کرده­اند، برعکس ابتدا مردمی به زبان فارسی صحبت کرده و بعد دستورنویسان با مشاهده رفتار زبانی مردم آن را نوشته­اند. در مسائل منطقی هم وضع به همین شکل است که ابتدا عقل عمل می­کرده و سپس ارسطو با مشاهده این عملکردها، قوانینش را ثبت کرده است. این طرز تفکر که فلسفه را به گوشه­گیری و انزوا و نشستن در گوشه­ای به دور از دیگران معنا می­کند، ناشی از بدآموزی­هایی است که متاسفانه درطول تاریخ پیش آمده است. تدریس فلسفه عمدتا به شیوه­های اشراف­مآبانه بوده تا اینکه به تدریج به این شکل درآمده است. یکی از استادان من به نام استاد حائری یزدی می­گفت فلسفه یعنی انسان. یعنی همین که شما وقتی به عنوان یک انسان برنامه می­ریزید شما دارید یک کار فلسفی می­کنید چرا که برنامه­ریزی یک کار فلسفی است.

  • و کار فیلسوف است که این برنامه را مستدل تر کند؟

بله. برنامه­ریزی از زمان دکارت به بعد مورد تاکید قرار گرفت. دکارت از واژه­ای تحت عنوان متد استفاده کرد. این واژه در زمان ارسطو هم بود اما در دوران قرون وسطا مورد بی­مهری قرار گرفته و کمرنگ شده بود . دکارت این بحث را پیش کشید که برای هر کاری باید روش داشت. داشتن روش هم یک چیز فطری نیست بلکه آموزشی است و باید آن را تعلیم داد. از این جهت ملت­هایی که فیلسوفانی داشتند که برنامه­های منسجمی ارائه کردند توانستند پزشکی و اقتصاد و. .. را پیش ببرند. تمام اینها مسائل فلسفی است و ملت هایی که برنامه ریزی درستی نداشتند در همه زمینه­ها ناقصند.

  • شما تا اینجای بحث به ساده­سازی مباحث فلسفی و حضور فیلسوف در میان مردم اشاره کردید. شما به عنوان یک استاد فلسفه سال­ها تدریس کرده و کتاب­های مختلفی نوشتید. کتابی هم در مورد ساده­سازی مفاهیم فلسفی داشتید.. دغدغه شما به عنوان یک استاد فلسفه، نسبت به فلسفه و جامعه چیست؟

من حدود ۲۰ سال است که به این سئوال فکر می­کنم. ما ایرانی ها بنا بر شواهد تاریخی در قرن­های سوم و چهارم و پنجم هجری در شرایطی بودیم که می­توانستیم تمدن جدیدی را تاسیس کنیم. ابوریحان ما گالیله زمان خودش است و روش علمی، شیوه­ای است که او در کارهای خود به کار می­برده است. در پزشکی زکریای رازی روش او روش پزشکان بالینی امروزی است. بنابراین همه چیز مهیا بود که تمدن جدید به دست ما بنا شود اما به دلایلی متاسفانه خط فکری ما ایرانی­ها منحرف و به خط دیگری از اندیشه­ها کشیده شدیم که حاصل آن همین است. یعنی ملتی که در قرن سه و چهار هجری افرادی مانند ابوریحان و زکریای رازی تربیت می­کرد کارش به جایی رسید که در قرن دهم به تولید حلیه المتقین قناعت کرد. به نظر من هر ایرانی که خوداندیشی و دغدغه کشورش را دارد، به این مسئله فکر می­کند. در علت­یابی این امر من مسئله ارتباط را مهم می­دانم. یونانیان بنا بر شواهد تاریخی در نتیجه ارتباط با مشرق زمین توانستند فلسفه­های افلاطون و ارسطو را تاسیس کنند. خود ما مسلمانان در ارتباط با یونانیان توانستیم صاحب ابن­سینا و امثالهم بشویم. یکی از عناصر و ارکان مدرنیته جدید در اروپا به گفته خود آنها در نتیجه آشنایی با مشرق زمین و اسلام است. نمونه های دیگر فراوان است که می­توان به ارتباط ژاپنی­ها با مغرب زمین اشاره کرد. ما متاسفانه پس از ارتباطی که با یونانیان برقرار کردیم به دلایلی که مجالش نیست از برقراری ارتباط واافتادیم. بنابراین ضروری است که در زمان کنونی ما با هر نقطه­ای از جهان که اندیشه در آن است ارتباط برقرار کنیم و یکی از مجاری این ارتباط، ترجمه­هایی است که به اعتقاد بنده برای کسانی که می توانند این کار را انجام دهند، تکلیف ملی است و حکومت محترم باید شرایط  و وسیله را مهیا کند. ما باید ارتباط های بین­المللی خود را تقویت کرده تا بتوانیم عقب­ماندگی­هایمان را جبران کنیم. در بخش طراحی این به عهده محصلان فلسفه و در درجه دوم طبقات مختلف مردم است.

نکته دیگر اینکه مطالعات فلسفی و دیدگاه­های متافیزیکی بایستی با تحصیلات علمی همراه باشد. شما وقتی به شرح حال زندگی ابن­سینا نگاه کنید این مسئله مشهود است.  اغلب فیلسوفان یا ریاضی­دانند یا پزشک یا جامعه­شناس و…. خواندن تاریخ فلسفه کافی نیست و محصل فلسفه بایستی ریاضی، فیزیک، جامعه­شناسی و… را  نیز بخواند تا بتواند با حوزه های اجتماعی ارتباط برقرار کرده و علاوه بر آن ذهنیت علمی پیدا کند. چرا که این مسائل فطری و خدادادی نیست. هر چه برنامه­ریزی­های ما به سمت تمرین و ممارست و تجربه برود و با دیدگاه­های علمی ارتباط برقرار کنیم، کشورمان به سمتی می­رود که به آن ترقی یا توسعه به آن می­گویند. به اعتقاد من این جریان در گرو کار عقلانی و فلسفی ماست تا وطن مان را به جایی برسانیم که حق ما ایرانی ها بوده است و متاسفانه از آن بازمانده­ایم.

  • نیچه در کتاب معرفت و حقیقت به این جمله اشاره می کند که فیلسوف به مثابه یک پزشک فرهنگی است و همانقدر که یک پزشک، سلامت جسمانی فرد را مدنظر قرار می دهد یک فیلسوف هم از فرهنگ و تمدن مراقبت می­کند که در صورت بیماری آن را بهبود بخشد.

این جمله را پیش از نیچه دکارت مطرح می­کند که وضعیت فرهنگی هر ملت مربوط به دیدگاه فیلسوفان آن ملت است. راسل معتقد است که رشد علم فیزیک مستلزم این است که شما به طبیعت عشق بورزید یعنی تا طبیعت را جدی نگرفته و آن را واقعی تلقی نکنید نباید وارد این حوزه بشوید. به همین دلیل است که زمانی که در کشوری مسئله­ای به نام تصوف رونق دارد در این کشور ترک و پرهیز از دنیا ترویج شده و در آن علم فیزیک نمی­تواند رشد کند.  

  • در جامعه ما شما فلسفه را به مثابه پزشک فرهنگی می بینید؟

بله دقیقا. من به مطلبی که در مورد نیچه گفتید معتقدم. در فرهنگ سنتی ما انزوا و گوشه گیری و زهد را به فلسفه نسبت داده­اند که به لحاظ تاریخی این نسبت دادن­ها درست نیست.

زمانی که ما یک فلسفه را مدنظر قرار می­دهیم قاعدتا این مسئله از ذهن یک استاد فلسفه متبادر شده است. این فلسفه قرار است نقشی در زندگی مردم ایفا کند. الان در دپارتمان های فلسفه ما و کسانی که کار فلسفه انجام می­دهند این قضیه مصداق دارد؟

متاسفانه بسیار کمرنگ است. باید ما  مبانی تئوریک منطقی و هستی­شناسی را بدانیم و ذهنیت یک فیلسوف باید متخصص بار بیاید. او باید برای زندگی عملی مردم برنامه­ریزی داشته باشد که این در دپارتمان های فلسفی ما کمرنگ است و ما باید به این سمت برویم.

  • فلسفه با شما چه کرده؟

موجب شده که من بدانم که هستم و چه وظایفی دارم. خودم فکر می کنم به این جواب رسیده ام.

  • این سئوال را به جامعه هم انتقال داده­اید؟

بله آنجا که ارسطو یا دکارت درس می دهم اولین حرف من این است که خیال نکنید فلسفه مجموعه­ای از تئوری­های ذهنی نامرتبط با زندگی است بلکه فلسفه عامل تشخیص موقعیت انسان در زندگی است. شما لازم نیست فلسفه به معنای اخص کلمه بخوانید. برخی از مباحث مبانی فیزیک یا جامعه شناسی با آنچه در فلسفه می­خوانیم مشابه است.

  • الان در بیشتر علوم نگاه های فلسفی وارد شده است.  مثل فلسفه پزشکی و..

شما وقتی مقدمات را خواندید و به کلیات رسیدید، به فلسفه مرتبط می شود مثل فلسفه اقتصاد و… فلسفه به آنها انسجام داده و جایگاه آن علم را در بین سایر علوم مشخص می­کند.

  • به نظر شما نسبت به گذشته فلسفه بیشتر در جامعه ما رسوخ پیدا کرده یا اینکه این حرکت آرام و آهسته است؟

بله زمانی که من در دهه ۵۰ به دانشگاه رفتم تنها شش دانشجوی فلسفه با معدودی کتاب ترجمه شده در کشور وجود داشت. اما با وقوع انقلاب یک تحول فکری اتفاق افتاد و ما به این سئوال رجوع کردیم که ما چه و که هستیم. به نظر من وضع فلسفه به لحاظ کمی و کیفی گسترش پیدا کرده است. چه به لحاظ تعداد دانشجویان و چه به لحاظ ترجمه  و چه به لحاظ علاقه­مندی از سوی عموم.