گفت و گو با حسن نراقی: کار روشنفکری؛ راه گشایی و پایبندی به حقیقت

محمد صادقی

آکادمی مطالعات ایرانی لندن – LAIS

 

حسن نراقی یکی از نویسندگانی است که در سال های اخیر توانسته با انتشار چند کتاب در نقد فرهنگ عمومی، مخاطبان زیادی را به دست آورد، که تجدید چاپ پی در پی کتاب «جامعه شناسی خودمانی» نشانه بارز آن است… در گفت و گویی که پیش رو دارید، پرسش هایی را درباره موضوع روشنفکری و «کار روشنفکری در ایران» با وی در میان گذاشته ام، که در ادامه می خوانید.

 

ابتدا می خواستم بدانم از نظر شما کار روشنفکری چگونه کاری است؟ و روشنفکر کیست؟

امیدوارم منظورتان از ” کار” مفهوم اشتغالی مطلق آن نباشد.که اگر از این کلمه با تاکید در اینجا استفاده نکنم بلافاصله این پرسش و پروا برایم ایجاد میشود که  خوب پس تکلیف ارتزاق  روشنفکر چه میشود؟ بحثی که تابحال همگان کمتر آنرا به روی و زبان و قلم خود آورده اند .اما برای تک تکشان  و در نهانشان  قطعا جایگاه ویژه ای دارد که باید هم داشته باشد.  به هر حال همانطور که احتمالا خودتان هم میدانید  این داستان روشنفکر و روشنفکر بازی یک داستان قدیمی و تاریخی  ما نیست . از نوع واژه های فرنگی وارداتی حدود نهضت مشروطه است که متاسفانه  به سان بسیاری دیگر از اصطلاحات وارداتی برداشت دقیقی از آن نشد. یا لا اقل کاربری آن تطابق چندانی با آنچه که در اروپای آن زمان رایج بود نداشت…اوائل  به آن منورالفکر میگفتند…بعدا شد    روشنفکر  . تازگی ها هم زیاد در باره اش صحبت میشنوم  به خصوص دراین چند پنج ساله اخیر  که اگر نگاهی به آرشیو مطبوعات معمولی هم  بیندازید ملاحظه خواهید کرد که به اندازه صد سال گذشته از این کلمه  روشنفکر استفاده شده . و گویا این روز ها هم  دور تازه ای گرفته.. که مطمئنم بی نتیجه هم نخواهد بود .اما در مورد تعریف روشنفکر. بسختی بیاد می آورم که اولین کتابی که در این مورد دیدم جزوه ای بود از مرحوم داود منشی زاده  ایران دوست افراطی سالهای دهه بیست و سی بنام “انتلکتوئلی ” که در آن اشاره کرده بود …. این انتلکتوئلی که در باره آن صحبت میکنیم  نه”نویسنده” است نه “اهل علم و دانش” نه “فیلسوف و استاد دانشگاه” چرا که  همه اینهافقط شغل هائی هستند درست مثل پستهای اداری که باید اجبارا اشخاصی این جاهای خالی را پر کنند.. پست هائی که به احتمال زیاد حتی قادر به تامین امنیت اشغالگران خود هم نیستند. یعنی درست است که این مشاغل در ردیف  مشاغل مهم توصیف شده اند و برای شاغلین اشان موقعیت . پول . محبوبیت و در مواقعی که هیجانات عمومی بالا میگیرد حتی حالات جذبه هم فراهم میکنند. ولی الزاما مشاغل اینان کوچکترین ربطی به روشنفکر بودنشان ندارد. تعریف دیگری ارائه میدهم  از صادق هدایت: روشنفکر ماهم چون کنده ای است که در کنار اجاق مانده و سیاه شده نه به آتش زیر دیگ کمک کرده و نه دیگر چوبش به درد چوب بودن میخورد  از نقل قول مرحوم منشی زاده و هدایت که بگذریم فکر میکنم حق مطلب و انصاف حکم میکندکه با تعریف دیگری از مرحوم جلال آل احمد مطلب را ادامه بدهم که لا اقل تا آنجا من اطلاع دارم اولین کتاب مستقل در این زمینه را او نوشت.  قبل از او کم و بیش فقط  ترجمه هائی پراکنده از متون خارجی  بهمراه  اظهار نظرهای بسیار معدود داخلی بود که قابل دسترسی بودند.  کتاب _ در خدمت و خیانت روشنکران  _ که متاسفانه بعد از مرگش هم چاپ شد.   او در همین کتاب در تعریفی که با برداشت از فرهنگ آکادمی فرانسه ارائه میدهد میگوید: روشنفکر به کسی گفته میشود که در زندگی اش بکار گیری هوش و فکرش بر دیگر اموراتش برتری دارد. یعنی نقطه مقابل کسانی است که به کار یدی…دستی  مشغولند! به هر حال تعریفی است به نقل از یک فرهنگ خارجی امابنظرم مگر میشود سر دسته دزدانی را که اانحصارا از هوش و فکرش برای طراحی سرقتهای بزرگ استفاده میکند روشنفکر نامید؟  چرا که کار یدی هم نمیکند.  ملاحظه میفرمائید این تعریف خودش در اساس مشگل دارد .یعنی مشخص است که این تعریف انتظارتان را بر آورده نمیکند. حتی خودش هم بعدا  فریاد میزند : من نمیدانم با این تعبیر روشنفکر چه باید کرد؟ و از همه بدتر با خود او   با این اسم با مسمائی که از صدر مشروطیت تا کنون بیخ ریش زبان فارسی و ناچار به سرنوشت فارسی زبانان بسته شده. نه حد و حدودی دارد و نه مشخصاتی  آیا روشنفکری یک مدرک فرهنگی است  یا سیاسی یا اجتماعی؟….ملاحظه فرمائید خود آن مرحوم هم گیج شده حق هم دارد گیج شود. بقیه هم کم و بیش در این گیجی شریکند چرا که اصولا اساس وپایه های تعریف این روشنفکری در ایران لنگ میزند.  استواری کافی را ندارد. روشن نیست .  در وجودش همه اشتراک رای دارند اما برداشت هایشان به مفهوم مشترکی نمیرسد… ومعلوم است  که جواب نمیدهد… ملاحظه فرمائیدبنده هم معتقدم که بی شک آل احمد توانست با آن قلم استثنائی اش. با آن ساده نویسی و صداقتش، برای سالهائی طولانی بر قله ادبیاتی که حد اکثر به آن میتوان لقب ادبیات  مقاومت و کینه توزی لقب داد قرار گیرد. اما  این روزها اگر یکبار دیگر سعی کردید که فارغ  و رها از آن سایه به هر حال سنگین و هنوز موجودش… مروری بر کتابهایش بیندازید. از شما خواهش میکنم  چنانچه  حتی فقط یک راهگشائی دلسوزانه و ضمنا قابل اجرا و عاری از آن پرخاشگری دلچسب اش پیدا کردید مرا هم خبر کنید. کار روشنفکر در یک کلام راه گشائی برای خلایق است و نه فقط اشاره به راه بندهای موجود. حق آل احمد به گردن ادبیات ما به ویژه نو آوری اش در سبک و سیاق نوشتاری و قصه نویسی اش انکار نا کردنی است.اما روشنفکر خواندنش فقط میتواند منشاء  شیفتگی به او  داشته باشد و لا غیر.

 

 

در ایران، روشنفکری در مقاطع مختلف تاریخی در دوران جدید تعریف های متفاوتی دارد. یعنی اگر نمادهای جریان های روشنفکری را در این دوره ها در کنار هم قرار بدهیم، با آرا و اندیشه هایی مواجه خواهیم شد که نسبت چندانی با هم ندارند؟ حالا این پرسش ایجاد می شود که چرا در هر دوره عده ای را روشنفکر می نامیم و عده ای را از این دایره بیرون می گذاریم.  بطوری که گاهی در این باره اختلاف نظرهایی هم بروز پیدا می کند، شما این مساله را چطور می بینید؟

در مورد عدم تطابق دوره ای تعاریف روشنفکری در ایران با نظر شما کاملا موافقم. ولی چرا این چنین بوده و این چنین هست؟ عرض کردم که این واژه هم بعد از انقلاب مشروطه بهمراه تعدادی دیگر از این دست واژه ها و توسط تعدادی از فرنگ دیده ها به ایران وارد شد.در خود کشور به وجود نیامد. یعنی زمینه پذیرش مطالعه شده ای را  از قبل نداشت.پس طبیعی بود که تعریفش هم بر مبنی اینکه بدست چه کسی معرفی می شود ؟ متغیر باشد .بعبارت ساده تر اینهم ابزاری شد در خدمت سیاست و مدعیان سیاست ورز. که بسته به نوع و شخصیت صاحب رای و یاجو حاکم بر زمان مشی روشنفکری را تبیین کنند. فهرست وار اشاره ای به آنها میکنم .  اوائل مشروطه بروز روشنفکر ی مترادف بود با عدالت  و آزادیخواهی ودستی به روزنامه ها داشتن و رای و مجلس و غیره… بعد در دوره شروع استبداد صغیر  مصداق روشنفکری تبدیل شد به مقاومت برای باز پس گرفتن مشروطه  محمد علی شاه تاراج کرده  بعد در زمان پهلوی اول نوبت رسید به تفاخرات باستانی و  گفتگو از سیاستهای خارجی ودر بعضی از مواقع تآتر و اپرا و گاردن پارتی و از این حرفها!  تا اینکه در ادامه و بخصوص در دوره اشغال ایران و بعد از آن تا نزدیکیهای کودتای مرداد سی و دو  در شاخه های متعدد حزبی رسید به   سنگ توده مردم را به سینه زدن و   از نفت و دشمنی انگلیس حرف زدن و حزب بازیهای آنچنانی راه انداختن و امثالهم  و صد البته گفتنی است که در لابلای همین تحولات اجتماعی  درادبیات فارسی امان هم مجالی پیدا شد برای جابجائی این مصادیق و ظهور روشفکران ادبی بفراوانی و وفور  .از مرحوم دهخدا گرفته تا دوره تسلط موج کافکائی و صادق هدایتی  و بعد دوره ناله های سوزناک! لامارتین های وطنی با آن داستانهای عاشقانه مرسوم  که هر کدام به شانس و نوبت چند صباحی خلعت روشنفکری میپوشیدند. اما در سالهای قبل و بعد از کودتای امرداد سی و دو موج جدیدی از مصادیق  و تعابیر روشنفکری به بازار اجتماعی ایران آمد که دیگر مثل قبل تصادفی و بر مبنی سلیقه شخصی این و آن نبود. یک پدیده بسیار دقیق و مهندسی شده ای بود که امتحانش را در بسیاری از کشور های دیگر هم داده بود و آ ن اینکه رفقای وطنی یک خطی به دور خودشان کشیدند و گفتند همه این ها که در داخل این محدوده هستند  روشنفکر و مترقی اند و خارج خطی ها حتی اگر سواد و تخصصی هم دارند اولا وابسته به امپریالیست هستند و در ثانی اصولا در حد بررسی نیستند. مگر اینکه ظرفیت اخلاقی و ترقی خواهانه ای ولو ابتدائی برای جذب به درون محدوده مارا از خود بروز دهند. در این مورد باز هم خواهم گفت.

 

 

آقای نراقی همانطور که میدانید برای سالها گفتمان مسلط جریان های روشنفکری در ایران متأثر از گفتمان چپ بود، که البته بدون در نظر گرفتن فضای روشنفکری جهانی (جهان دوقطبی) نمی توان به واکاوی آن پرداخت. به نظر شما گفتمان مسلط چپ، تا چه اندازه کار روشنفکری را به سمت پیوستن ایران به فرهنگ و تمدن نوین جهانی و تا چه اندازه مسیر آن را به دست انداز، جاده های ناهموار و نشانی های غلط هدایت کرده است؟ چرا که در دوره ای،  روشنفکری منهای چپ، اصولا معنای چندانی نداشته تصور میکنم به این ترتیب، ضرورت دارد به این موضوع با دقت بیشتری بپردازیم.

به یاد می آورم تقریبا حدود ده سال پیش بود که مصاحبه  ای را منتشر کردم با این تیتر که در ایران حتی “به اندازه تعداد انگشتان دست هم روشنفکر نداریم”  آنوقت ها هنوز لا اقل در سطح امروزی و به این اندازه مساله مورد نقد و بررسی قرار نگرفته بود .  مطلب به مذاق بسیاری منجمله تعداد نسبتا زیادی از دوستان خیلی نزدیک ومحترم  خودم هم خوش نیامد. در این مصاحبه برای اثبات گفته ام اشاراتی کرده بودم که هنوز تصورم بر اینست که ارزش تکرارش را دارد. چرا که مسائل اجتماعی امان هنوز تغییر چشمگیری نکرده تا منهم بتوانم نظرم را با آن تغییر بدهم.به مضمون برایتان نقل میکنم  گفته بودم و هنوز باور دارم که کاربرد این واژه وارداتی “انتلکتو ئل” هم بموازات رسیدن به ایران و ترجمه تحت اللفظی آن تغییر ماهیت دادو مفهوم و بالاطبع مصداقی دگر گونه گرفت..و بدرستی هم نمیدانم که خشت کج اول چگونه نهاده شد که الزاما  یک ” روشنفکر” قبل از هر خصیصه مشخصی   در درجه اول باید دولت ستیز باشد ؟ و لا غیر .اما اینرا میدانم که هر چه که بود در همان حوادث مشروطه اتفاق افتاد  که شاید کمی باور کردنش مشگل است اما عده ای از دست اندرکاران معتقد بودند که بعد از بر قراری مشروطه باید در مقابل قشون دولتی ملت هم از خود قشونی داشته با شد که لابد هر وقت لازم شد به  جنگ یکدیگر بروند…سخت است اما باید پذیرفت  بسیاری ازبرداشتهای بزرگان ما از مشروطه این چنین بود . بعد هم برایتان توضیح خواهم داد که چگونه یک اشتباه نا پسند تاریخی  دیگری شکل گرفت که هموطنان من  دو جایگاه  متمایز مبارز و روشنفکر را در هم ادغام کردند…امیدوارم دقیق شوید که یک مبارز میتواند در مقاطعی با عبور از وابستگی های طبقاتی و اعتقادی اش یک “روشنفکر” باشد اما الزامی  برای اینکه هر مبارزی را روشنفکر بنامیم وجود ندارد. و متاسفانه این همان نقطه گره خورده داستان ما است که بسیاری از هموطنان من تمایزی بین این دو قائل نیستندو نتیجه اینکه اکثر شبه روشنفکران ماحتی خودشان هم نمیدانند که اگر حالا به زعم خودشان فقط یک مبارز هستند دیگر دلیلی بر روشنفکر بودنشان نمیشود همان بهتر که راه خودشان را بروند حرف و وعده های قشنگ اشان را بدهند و  جماعت را بدنبال خودبیندازند.در صورتیکه این بدیهی است چون روشنفکر همواره از زمان امروزی جامعه اش جلوتر است تنهائیش باید بیشتر طبیعی بنظر برسد تا اینکه بتواندخیل  هوادارانی را برای خود تامین کند که بدنبالش بدوند و برایش ابراز احساسات کنند. یک ” روشنفکر” معمولا باید سالها از بروز  افکارش بگذرد  وشایدهم بعد از مرگش تا به تدریج مخاطبینی برای خودش پیدا کند . دلیل عقلانی وجود ندارد که همه بتوانند روشنفکر جامعه را درک کنند . زمان لازم دارد . این است که قبلا هم گفته ام . مدعی روشنفکری ما بیشتر بجای طرح و ایده نو خوراک فکری سفارشی تهیه میکند یعنی به نوعی خودش را تابع سلیقه عوام میکند و کوچکترین دغدغه ای از بابت بی مشتری ماندن کالایش ندارد…. بگذریم اما اینکه به نقش چپ اشاره کردید. اشاره کاملا درستی بود و تنها مربوط به ایران هم نبود  تقریبا همه جای دنیا آن داستان استتار و پرده آهنین شرق بهمراه حرف و سخن های بسیار  اومانیستی متداول و ناکامیهای اکثریت مردم دنیا منجمله  ایران ما   قلب هر جوانی را به وسوسه می انداخت .این بود که جریان چپ هم در ایران همانطور که خدمتتان گفتم بر همین موج مورد نیاز  و علاقه جامعه سوار شد  و کل قضیه “روشنفکری ” را یکجا ! به نفع خود مصادره کرد.اما چون زمینه پذیرش   تعیین مفهوم  این نوع روشنفکر و مبارز  از قبل هم وجود داشت و آماده بود و همزمان نیروی چپ هم برای دسترسی به اهدافش به مبارز نیاز داشت از فرصت به وجود آمده حد اکثر سوء استفاده  را بعمل آورد  واین دو مفهوم را بر یکدیگر تطبیق داد. تا بعد  پس از سوا کردن خودی ها بتواند در صدد پاک کردن هر آنچه که غیر خودیش می پندارد بر آید. ضربه کوچکی برای سیر اندیشه و اندیشیدن در ایران نبود. لطمات فراوانی از این نوع نگرش و عمل متحمل شدیم. که هنوز هم متحمل می شویم. یکجا مفهوم “روشنفکر” را در این کشور زیر و رو کردند.

 

 

هرچند از دوره مشروطه، تعریف مفاهیم جدید مانند؛ آزادی، دموکراسی، حاکمیت ملی و… مورد بحث و مداقه اندیشمندان و روشنفکران بوده، (برای نمونه می توانم به رساله «یک کلمه» و… اشاره کنم) اما می توان گفت، ما همواره از سویی کوشیده ایم از دستاوردهای دنیای جدید بهره مند گردیم، صنعت و تکنولوژی را مورد استفاده قرار دهیم و… اما وقتی با اندیشه های جدید مواجه شده ایم چندان معقول برخورد نکرده ایم. یعنی دستاوردهای دنیای جدید را پذیرفته ولی اندیشه های مدرن را بر نتابیده ایم، شما این مساله را چگونه می بینید؟

با عرض پوزش از بسیاری از خوانندگان و دوستانم میخواهم  پاسخ سوال شما را با  کمی بی پروائی   و با قید شراکت نسبی و شخصی خودم در این شماتت اینگونه بیان کنم که ما ایرانی ها در مجموع از استثناء ها که بگذریم ملت عجول و کم حوصله ای هستیم. ” محصول گرفتن” با حد اقل  وقت و زحمت و تلاش .  بدون رودر بایستی آرزو و هدف بسیاری از این ملت بزرگوار شده . دست آورد که قاعدتا باید در آخرین مرحله از هر پروسه ای باشد در بسیاری از مواقع حتی بعضی وقت ها بدون اینکه خودمان هم توجه داشته باشیم چندین مرتبه  خودش را بجلو میکشد.  اگر تجارتی شروع میکنیم از همان اول کار بیشترین توجه امان به انتهای آن یعنی همان قسمت سود دهی اش معطوف میکنیم .   ایرادی ندارد همه  آدم ها کار تجاری را به امید سود نهائی اش شروع میکنند اما در این میان دو نکته اساسی نادیده گرفته میشود که مهمتر ش اینست که توجه بیش از اندازه به نتیجه ما را از توجه به بدنه کار که تقویتش از اصلی ترین نیاز هاست آنچنان باز میدارد  که اصولا محصول دهی امان را به خطر می اندازد  و نکته بعدی موفقیت های کوچک و بزرگ همان اوائل و اواسط کار است که تجربه ما .توانائی ما. و ارتباطات انسانی مارا تقویت میکند.  درست است که هنوز سودی را لمس نکرده ایم . اما همین ها هم که گفتم برای خودش قیمتی دارد. بیجهت خودمان را از تمامی این موهبتها  و با دست خودمان محروم کرده ایم. فرض کنید به اتفاق تعدادی برای سفر تفریحی میرویم تمام سعی امان بر اینست که کی به هدف یعنی همان مقصد میرسیم ؟ حالا در این مسیر چه صحنه های زیبا و بدیعی را از دست میدهیم؟ معمولا روی آن خیلی  فکر نمیکنیم .اما واقعیت اینست فرصت های زیادی را بدون دانستن ارزششان از دست داده ایم. و یا یک مثال دیگر …. با کمی دقت ملاحظه میکنید مثل اینکه در بسیاری از آدم ها غذا خوردن تبدیل به یک عادت یا در بهترین حالتش باید بگویم تبدیل به یک نیاز فیزیکی شده . موظفند هرچه زودتر معده اشان را پر کنند  لذت بردن از ارضائ این غریزه طبیعی و دلچسب مثل اینکه خیلی مورد عنایتشان نیست.  با این مثالها حالا بر میگردم سر سوال شما که طبیعی است با چنین روحیه ” زود و فوری” خواهیمان دراقلا م وارداتی امان هم  بیشتر انتهای کار یعنی کاربردش برا ی ما مهم باشد. اگر ماشین  و تلفن همراه را هم از غرب میآوریم دیگر خیلی با فرهنگش کاری نداشته باشیم که هم سخت است و هم وقتگیر و حوصله بر .فعلا ماشین را سوار میشویم حالا اگر در تصادفات جاده ای به این درجه رفیع رسیدیم خیلی برایمان اهمیت ندارد. واژه های وارداتی امان هم بر همین روال و استدلال  میروند و نمیتواند خارج از این محدوده ارزیابی شوند.  پدران ما باور کرده بودند و  میدانستند مشروطه چیز خوبی است اما مطالعه ای برای عمق یابی و پیش نیاز هایش نکرده بودند . ” روشنفکری” مورد بحث ما هم همینطور .با سرعت آمد و با سرعت بیشتر به ترجمه ها ی گوناگون فصلی داخلی تبدیل شد و از همه فلاکت بارتر به نوعی از تفاسیر و مصادیق سیاسی تبدیل شدکه هنوز هم گریبانگیرمان هست.   در حالی که همزمان  دنیای غرب سالها بود که دوشش را از زیر بار غول های قرون هفده و هیجده خلاص کرده و با بدرقه بقایای آنان خود را برای مرحله” تابو شکنی “سرنوشت ساز بعدی  آماده میکرد ما تازه شروع کرده بودیم به غولسازی و اسطوره سازیمان….این را مطمئن باشید که دیگر مردم جهان امروز و فردا شاهد بروز فردوسی ها و مولانا ها و نیچه ها و هوگو ها و حتی انیشتن هاهم نخواهند بود. در سایر زمینه ها هم همینطور  . تولدهای دیگری چون چرچیل ودوگل و  ژاندارک ها هم دیگر اتفاق نخواهد افتاد  اما تا دلتان بخواهد به جای این نام آوران غولچه های  متعدد دیگری در این گیتی نشو و نما خواهند کرد که مجموعه اشان بطور حتم برای دیگر هم نوعانشان جهان بهتری خواهند ساخت. دیگر به قول پسرم رائین ساختمانهای بالای چند صد متری و برج ایفل و پنتاگون مرکز و مظهر قدرت نیستند شاید با اهمیت ترین ساختمانی که در دنیا و جود دارد همان ساختمان نسبتا قدیمی بسیار معمولی سه طبقه ای در یکی از شهرهای کوچک  ایالت کالیفرنیای امریکا  باشد که میتواند در هر روز نظر حدود پنج میلیا رد از بندگان  خدا را به طرف خودش جلب کند منظورش  همان ساختمان مرکزی شرکت انترنتی گوگل بود. روزگاری ویکتور هوگو آنچنان سیطره ای نه تنها بر آسمان ادبی فرانسه بلکه بر صحنه اجتماعی و سیاسی فرانسه انداخته بود که حتی قضاوت های عادی مردم هم نمیتوانست به دور از اندیشه هوگو به انجام برسد.چرا که بعد از ناکامی ها و خفت های پی آمده و پر هزینه انقلاب فرانسه این نیاز مردم بود که هوگو را هوگوی بزرگ کنند و الا بعد ازهوگو ادیبان و متفکرین بسیار دیگری هم در صحنه فکر بر انگیزی فرانسه ظاهر شدند که تقریبا هیچکدام  به شهرت او نرسیدند. چرا که زمانه او را میطلبید .میخواهم بگویم اروپا هم این مرحله “مردان بزرگ” را گذرانده اما آنرا مدت هاست به پشت سرش گذاشته دلیلی ندارد که ما هنوز گرفتار این نوع بینش کهنه آنان باشیم.  امروزه همه معیار ها در هم ریخته  مسائل اجتماعی هم به آ ن سادگی که قبلا بوده نیست  . دوره اسطوره سازی ها هم به سر رسیده .نا امید نیستم ما هم قطعا از همین مسیر میرویم اما این انتظار بی جائی نخواهد بود که این فاصله به هر حال بوجود آمده با غرب  را با توجه به امکانات روز کمی سریعتر برویم و نه اینکه در این مورد هم فاصله امان را با دنیای پیشرفته بیشتر کنیم .قهرمان پروری ها دوره اش سر آمده. باور کنید که با قهرمان سازی نیاز امان بر طرف  نخواهد شد .یعنی که این گونه “رفع نیاز” های مقطع زمانی و جایگزینی مشاهیر حراف و سخنور  در جایگاه انتلکتوئل مورد نیاز از خطرناک ترین اعمالی است که یک ملتی میتوانند انجام دهد. چرا که مسلم بدانیدمردمی که به هرحال در روز های هیجانی خویش همان گونه که بدون استدلال و عمق نگری “روشنفکر”  خودساخته خویش را بر روی دوش خود قرار می دهند بهمان راحتی هم او را  در روزهای آگاهی و از همان روی دو ششان تشییع خواهند کرد.

 

 

دکتر مرتضی مردیها در گفت و گویی با نام «عقلانیت گوهر گمشده فرهنگ بومی» در کتاب «در دفاع از عقلانیت» چنین ابراز می دارد:«روشنفکری به لحاظ کلاسیک، یک معنی دارد و امروز معنایی دیگر یافته است. در گفتمان روشنفکری ارتدوکسی در غرب، و در کشورهای جهان سوم از جمله کشور ما، روشنفکر کسی است که با دست یافتن به پاره ای آگاهی ها، برخی تغییرات می آفریند که عمدتا هم هدف اجتماعی دارد. . اما به نظر من روشنفکری –چه به تاریخ آن رجوع کنیم و چه به تحلیل واژه بپردازیم- ضرورتا ربطی به عمل، عدالت، طبقات ضعیف و مفاهیمی از این دست ندارد. اما در مقام واقع به این مفاهیم آغشته شده است. از نظر من دایرمدار روشنفکری عمل اجتماعی معطوف به تغییر نیست، روشنفکر کسی است که اولا، فکر می کند، فکر به معنی برتر، یعنی با اتکا به اطلاعات تجربی بیشتر، عمیق تر و پیچیده تر می اندیشد، ثانیا، فکر روشنی دارد یعنی نظام فکری خود را از بندهایی که معمولا برپای فکر است رها کرده است. از قید تعهدات حزبی، شغلی، سلیقه ای و حتی بن بست های جغرافیایی و تاریخی تا جایی که رهایی از اینها اساسا ممکن است، رها شده است. این عوامل، دقیقا همان چیزهایی اند که فکر را تاریک می کنند. روشنفکر می کوشد این بندها را از فکر خود باز کند. پس روشنفکر، کسی است که اهل فکر است و از قید تعلقات و وابستگی هایی از این دست رها شده است. به نظر من برای چنین فردی، توجه به عمل چندان محوری و مرکزی نیست… از طرف دیگر من روشنفکر را از عمل نهی نمی کنم، بحث بر سر این است که روشنفکر را در عمل خلاصه نکنیم… در گفتمان سنتی روشنفکری امکان نداشت که روشنفکر را بدون توجه به عمل تعریف کنند و بشناسند. اما در گفتمان جدید روشنفکری (البته جدید در میان ما) عمل در هر شکل آن چه تند و انقلابی و چه نرم و اصلاحی، برای یک روشنفکر ضروری نیست و مقوم هویت یک روشنفکر به حساب نمی آید.» اکنون می خواهم نظر شما را درباره آنچه از کتاب دکتر مرتضی مردیها نقل کردم بدانم و دیگر اینکه از نظر شما نسبت میان کار روشنفکری و کار سیاسی چیست؟

عرض کنم، تصورم بر این شد که شما تقریبا خلاصه همه کتاب آقای مردیها را برای من باز گو کردید  و اگر من بخواهم کمی رندی کنم و خود را خلاص. بلا فاصله باید بگویم  با فرمایشات ایشان البته تا آنجا که شما برای من گفتید موافقم و کلام را ختم کنم …. اما خودم واقعا از اینکه دیدگاه هائی از این دست حضورش در صحنه فرهنگی کشور روز به روز  پر رنگ تر میشود شادمانی میکنم  شما حتی تا همین چند سال پیش هم خیلی امکان  ابرازاین گونه سخن  ها را نداشتید ….اما من فکر میکنم همانطور که تمام سعی ام را در همین گفتگو با شما بعمل آوردم اول ما باید تعریف درستی از روشنفکرمان داشته باشیم تا بعد به این بپردازیم که حالا روشنفکرمان باید دست به عمل هم داشته باشد یا نه ؟در حالیکه اگر تعریف درست را در ابتدا ارائه نکنیم تعداد نه چندان کم شماری از افراد موجه این مملکت که خودشان را روشنفکران ملی و مذهبی و ملی مذهبی حزبی وغیره و غیره میدانند که اگر نظرشان درست باشد خوب قطعی است که باید عمل گرا باشند و اگر به نظر ناقابل بنده همانطور که  سالها پیش خدمت هموطنانم عرض کرذه ام چون در بسیاری از این مفاهیم پارادوکس وجود دارد. تضاد در درون خودش رادارد .ضمن احترام به تمامی این بزرگان آنها را در زمره روشنفکران نباید بدانیم .بنابر این از اینگونه عزیزان که بگذریم دیگر روشنفکران واقعی دلیلی ندارد که الزاما عملگرائی کنند  مافقط فکر روشنفکر را لازم داریم تا زمینه تغییر را ایجاد کند تعهد به عملش دیگر الزاما با او نیست. پس از این روست که معتقدم این هموطنان  راتا قبل از اینکه به پالایششان نپردازیم نمیتوانیم سطح توقعمان را از آنان مشخص کنیم .

یک روشنفکر واقعی نمی گویم هیچ تعلقی به هیچ گرایشی نداشته باشد که چنین چیزی اصولا ممکن نیست اما فقط باید و در هر شرایطی به حقیقتی که لا اقل خودش از آن درکی دارد متعهد باشد ….همان بینش مورد قبول خودش را برای همگان بخواهد و نه فقط برای هم حزبی ها و هم عقیده هایش.یک “روشنفکر” به تعبیر من موجودی باید باشد که در هر لحظه  که به فکرو باور نوی رسید که حتی با افکار دیروز خودش هم در تقابل باشد(منظورم باور حقیقی است و نه از نوع مصلحتی آن) از کسی خجالت نکشد. نگران از دست دادن محبوبیتش نباشد. با شجاعت اخلاقی آنرا به همگان ابراز کند. روشنفکر ما فقط باید عقیده اش را ابراز کند قبول یا رد آن دیگر بعهده مردم است رسالت او فقط در همین اعلام نظرش است و بس که من سابقه چندان وافری از این دست روشنفکران در ایران ندارم و محدود کردن روشنفکران کشورم را به تعداد انگشتان دست به همین دلیل عرض کردم. روشنفکر رسالتش فقط در نور افروزی در جلوی راه مردم خودش است  و نه حتی اصرار و اجبار مردم به پذیرفتن نظرش . اینست که یک صنف گرا .یک شیفته. یک متعصب حزب باور.  هر چقدر  هم که انسان والائی باشد الزاما  نباید بعنوان یک “روشنفکر”.معرفی شود. بله منهم به شدت اعتقاد دارم که روشنفکر جز به حقیقت به هیچ پدیده دیگری نباید وابسته شود. و این برای همگان مقدور نیست که چنین باشند. انسان برتر را میطلبد …..اصلا اجازه بدهید اینگونه مطرح کنم که چرا برای بسیاری از ما سخت است که باور کنیم همگان برابر نیستند؟  استعدادها شگفت آور متفاوتند اگر این را مردم بپذیرند  آنوقت راحت تر قبول خواهند کرد که اگر در زمینه روشنفکری نمیتوانند خودی نشان بدهند هنوز فرصت های دیگری  برای آنها هست .صحبت طولانی شد به هر حال معتقدم  و باز هم تکرار میکنم در تعریف “روشنفکری” ما  بسیار کار کمی انجام شده  باید برای آن فکری بکنید که در غیر اینصورت  و با ادامه روند موجود خیلی دور از انتظار نخواهد بود که بزودی شاهد ظهور روشنفکران دیگری با پسوند هائی منسوب به مثلا  رده های  نظامی یا پزشکی و درود گری  وغیره وغیره باشیم.  و اما در مورد پاسخ آخرین قسمت سوالتان در مورد رابطه سیاست و روشنفکری ؟ فکر میکنم قبلا به این سوال هم کمی پرداخته ام که در باورم با هیچ نوع از اغماضی کوچکترین تطابقی بین این دو تعریف نمیبینم که کوه ها در میان با یکدیگر فاصله دارند . واگر رعایت این فاصله را در کار نگیریم متاسفانه حاصلش میشود همین امروزمان که  در باور بسیاری از افراد جامعه ما لانه کرده که سیاستمدار روشنفکر  کسی است که :حرف های غلیظ و پیچیده بزند تا میتواند انتقادات بی راه حل ارائه کند.حواریونی را به هر قیمتی شده مجذوب و دنباله رو خودش کند حرفهای باب دل توده مردم را با دلنشینی هر چه بیشتر بیان کند. و از نیازهای بجا و حتی نابجای آنها فریاد ها بسازد. و هر نابخرد کاری  و انحراف و سرقتی را  به حق یا ناحق به پای دولتش بگذارد. تا اینکه نوبت سواری خودش بشود. راستی  آیا تا بحال هرگز فکر کرده اید که چرا در فرهنگ اجتماعی موجود ما روشنفکر موافق دولت نه داریم و نه هیچگاه داشته ایم؟  و چرا اصولا در ذهنمان روشنفکر حتی منتقد و در ضمن موافق نسبی دولت همواره با مزدور دولت مترادف است؟ روی سخنم به دولت هم هست که بهتر است کمی فکر کنند چگونه همه مان به چنین مشگلی دچار شده ایم؟