سام محمودیسرابی
آکادمی مطالعات ایرانی لندن – LAIS
تقریبا تمامی کسانی که با دکتر مجتهدی در گروه فلسفه دانشگاه تهران کلاس داشتهاند، نظم ویژه استاد را وجه مشخصه ایشان میدانند. به طوری که کافی بود دقیقهای پس از ایشان به جلسه برسی تا به صراحت هرچه تمامتر از کلاس درس ایشان اخراج شوی. نکته دیگر اینکه تقریبا همه دانشآموختگان فلسفه بر تخصص کمنظیرش بر دو فیلسوف بزرگ آلمانی یعنی کانت و هگل اذعان دارند، به طوری که گاه برخی از دانشجویان به طعنه این استاد منظم گروه فلسفه را فوقمتخصص جراحی هگل و کانت میخواندند. همین اشاره مطایبهآمیز خود گواهی است بر تسلط استاد به این دو متفکر بزرگ فلسفه آلمان که اندیشه هر کدام از آنها به قدر یک اقیانوس وسعت و عمق دارد. از این حیث میتوان مدعی بود دکتر کریم مجتهدی بیشک یکی از قلههای تفکر فلسفی و آموزش آن در این جغرافیا به شمار میآید. مجتهدی به سال ۱۳۰۹ ش در تبریز متولد شد و تا کلاس دوم ابتدایی در زادگاه خود تحصیل کرد؛ سپس در تهران بقیه دروس ابتدایی را به پایان رساند. آنگاه به دانشگاه سوربن رفت و به تحصیل فلسفه پرداخت. در آن زمان تنها ایرانیای بود که از عهده امتحان عمومی ورودی پروپتودیک برآمد و در سالهای بعد به جای چهار سرتیفیکای لازم برای اخذ درجه کارشناسی، هفت سرتیفیکا گرفت؛ گویی دو بار به اخذ این درجه نایل آمده باشد. دوره کارشناسیارشد را نیز در همان دانشگاه به پایان رساند. عنوان رساله بررسی تحلیل استعلایی کانت تحت راهنمایی استاد معروف پاریس ژان وال بود. بعد از مدت کوتاهی به ایران بازگشت و در دانشسرای عالی آن موقع به تدریس پرداخت و دوباره برای اخذ درجه دکترا به پاریس بازگشت. استاد راهنمای دکترای او پروفسور گوندیاک بود. رساله جنبه فلسفه تطبیقی داشت و با فلسفههای شرق مربوط بود. از این لحاظ بعد از مشورت با پروفسور هانری کربن، فیلسوف و شرقشناس فقید، دو رساله از افضلالدین کاشانی را به زبان فرانسه ترجمه کرد و در یک شرح تفصیلی در ضمن به مقایسه افکار نوافلاطونیان متاخر با سنتهای اسلامی پرداخت. در سال ۱۳۴۳ موفق به اخذ درجه دکترا شد و به ایران بازگشت. در تهران به پیشنهاد و راهنمایی مرحوم دکتر یحیی مهدوی در دانشگاه تهران گروه فلسفه مشغول تدریس شد و بیش از ۳۵ سال است تا بازنشستگی (بهار ۱۳۸۲) که به همین کار ادامه داده و هنوز هفتهای چند ساعت تدریس میکند. او که نهتنها به خاطر کلاسها بلکه به خاطر کتابهایش معلم همه اهالی فلسفه در ایران محسوب میشود، صاحبنظری پرشور در ماجرای مواجهه ما با متفکر اثرگذاری چون هگل نیز به حساب میآید.
جناب دکتر مجتهدی! برای آغاز بحث پیرامون موضوع هگل در ایران بهتر است موضوع ترجمه آثار فلسفی در ایران مورد بررسی قرار گیرد؛ برخی معتقدند مشکل ترجمه در آثار فلسفی ایران به این دلیل است که ما سنت فلسفی نداریم و به همین دلیل ساده نیز نمیتوانیم زبان فلسفی قابل استنادی در ترجمه داشته باشیم.
این نظر را قبول ندارم چراکه با مراجعه به تاریخ فلسفه اسلامی بهراحتی میتوان با شاهد آوردن مثالهایی این نظر را باطل کرد و مردود دانست. به باور من سنت فلسفی ما بسیار قویتر از حد تصور است.
مقصود من البته این نبود! به بیان دیگر باید گفت اساسا به باور بسیاری از مترجمان و پژوهشگران فلسفه غرب، ما واژگان و مفاهیم فلسفی کم داریم و به تعبیری در عصر بیواژگی مفاهیم به سر میبریم.
میپذیرم. اما فراموش نکنید که بخش عمده مترجمانی که به برگردان آثار فلسفی دست زدهاند از این سنت غافل بودند. به این معنی که گاه هیچ اطلاعی از سنتهای فلسفی خودمان نداشتند و به تعبیری براساس مد روز کار میکنند. شاید بتوان این بحث گرایش به تفکر روز را یکی از آسیبهای جدی ترجمههای فلسفی در ایران معاصر دانست.
یعنی واژگان را باید از سنت فلسفی استخراج میکردند؟
البته نمیتوان به راحتی در این مورد حکم کرد که همه مفاهیم فلسفی غرب در زبان فلسفی ما بدیلها و معادلهایی دارد اما تا حدودی میتوان با استناد به همین سنت فلسفی معادلهایی برای برخی مفاهیم فلسفی غرب یافت که بتواند به جای کلمات خارجی مفهوم متن را به مخاطب منتقل کند. بخش عمدهای از مترجمان فلسفی ما متاسفانه این وسواس و دقت را نداشتند و مهمتر از همه به مفاهیم و دایره واژگان فلسفی موجود در سنتهای فلسفی خودمان مجهز نبودند. از سوی دیگر بحث فقط به ترجمهها مربوط نمیشود. حتی گاه میبینیم در کتابهایی هم که به صورت اقتباسی نوشته شده، اقتباسکننده خودش فلسفه را نمیشناسد. اما باید بگویم به هر حال نمیتوان از اهمیت عنایت غافل بود؛ از حیث نقش کمنظیرش در معرفی هگل به ایرانیان. ترجمه کتاب فلسفه تاریخ هگل (که عنایت آن را به عقل در تاریخ ترجمه کرده) خود نشان از تلاشی دارد که او در معرفی هگل به ایرانیان داشته و از قضا این بار متن ترجمهشده تا حد زیادی مفهومتر به فارسی برگردانده شده است. البته متن اصلی خود کتاب نسبت به دیگر آثار هگل کاربردیتر است و مخاطبان عام بیشتری نیز (هم در ایران و هم در اروپا) داشته و اغلب کسانی که میخواهند شمایی کلی از اندیشه هگل داشته باشند آن را مطالعه میکنند. این کتاب پس از فوت هگل توسط پسرش کارل و با کمک برخی از شاگردان هگل منتشر شد.
اگر بتوانیم این مدعا را بپذیریم که اساسا هر کدام از متفکران غرب در ایران جایگاه خاصی داشته و توسط یک طیف فکری، سیاسی و اجتماعی معرفی و بر آرای او پافشاری میشود، در مورد هگل و مواجهه ما با او دچار تناقضهایی جدی خواهیم شد درحالی که مثلا در مورد هایدگر و حتی نیچه موضع ما مشخص است.
اساسا در ایران بدون اینکه فلسفه هگل به شکل علمی و روشمند تدریس شده و به نحو تخصصی به آن اشاره شود یا حتی به نحوی از انحا سعی در ارزیابی اندیشههای هگل وجود داشته باشد، میتوان مدعی شد این متفکر اثرگذار به عنوان ابزار در دست و ذهن فعالان سیاسی چپ (از دوره پهلوی اول و بعدها با حزب توده و…) حضور دارد. به این معنی که در این میان کسی نبوده که فلسفه هگل تدریس کند یا کسانی باشند که آثار او را مطالعه کرده باشند. ولی در این متون، که عموما مبلغ نوعی افکار مارکسیستی سطح پایین هستند، مولف گاه به عنوان مقدمهچینی برای رسیدن به اهداف حزبی خود از هگل نام میبرد و اغلب نیز هگل محملی بر معرفی مارکس بود تا خودش! به این معنی که در این آثار، تفکر هگل سر بر زمین دارد و پا در هوا و مارکس کسی معرفی میشود که توانسته این پادرهوایی هگلی را با پا بر زمین گذاشتن تفکر خاتمه دهد. از این حیث میتوان گفت عموما در ایران خود هگل هدف مطرحکنندگانش نبوده و به جرات میتوان مدعی شد در هیچ دورهای در ایران موضوع شناخت متفکر بهطور مستقیم و به صورت علمی و آکادمیک وجود نداشته است و طبعا هگلشناسی نیز مانند کانتشناسی و… از این قاعده مستثنا نیست. معمولا در دانشگاهها نیز به صورت گذرا و شتابزده به متفکران اشاره میشود و مهمتر از همه به این دسته از متفکران جنبه تاریخی داده شده است. و در دورهای از تاریخ اصالت معنا (ایدهآلیسم) با خیالبافی مترادف دانسته شده است. نمونه بارز این مدعا کتاب روش رئالیسم علامه طباطبایی و شهید مطهری است که در آن به جای بازاندیشی و حتی خوانش روشمند هگل اشاره شده است که ایدهآلیستها خیالباف بودند و چون واقعبین نبودند حقیقت را ندیدند. جالب اینکه در این کتاب آمدهاند و لفظ رئالیسم را در مقابل ایدهآلیسم به کار بردند بدون اینکه به شکل ریشهای به این اندیشهها پرداخته شود و بدون اینکه متن را نشان داده و آن را تحلیل کنند. با احترام ویژهای که برای این دو عالم بزرگ اسلامی قایل هستم باید بگویم در این کتاب نیز متاسفانه هدف، هگلشناسی یا فلسفهپژوهی نیست بلکه در اینجا نیز از این متفکر و دیگر فیلسوفان غربی به عنوان ابزار استفاده شده است.
آیا دلیل اصلی این موضوع ترجمه نشدن آثار هگل نبوده است؟
نمیتوان این را گفت. امروز هم بسیاری از آثار او ترجمه نشده است. موضوع و معضل اصلی به باور من توجه نکردن به اهمیت موضوع است. در مورد مرحوم مطهری و علامه طباطبایی میتوان گفت آن بزرگواران با مستمسک قرار دادن هگل میخواستند پاسخ حزب توده را بدهند و قایلان به حزب توده نیز چنانکه پیشتر اشاره کردم از نام هگل به عنوان یک پیشدرآمد برای اهداف حزبیشان استفاده کردند و به بیانی دیگر، طرح نام هگل بیش از هرچیز جنبه ابزاری داشته و سلاحی برای مبارزه بوده است تا اندیشهای بنیادین.
ظاهرا اولین معرفی جدی هگل با ترجمه کتاب «استیس» توسط مرحوم عنایت صورت میگیرد.
میپذیرم. این کتاب و ترجمه آن توسط حمید عنایت به لحاظ تقدم تاریخی نخستین کتاب قابل اشارهای است که در آن خود هگل به صورت جدیتری مطرح میشود و پس از آن نیز عنایت دست به ترجمههایی دیگر از هگل و درباره هگل میزند که از جمله آنها میتوان به کتاب عقل در تاریخ اشاره کرد. من ایشان را در دانشگاه شناختم. او حقوق سیاسی خوانده بود و در حوزه اندیشه سیاسی تلاشهای قابل اشارهای کرده بود. تصور عنایت این بود که فیلسوفی چون هگل در آن شرایط بیشتر از بقیه میتوانست یاریگر و روشنگر جامعه فکری ایران باشد.
ترجمه مرحوم عنایت را چطور ارزیابی میکنید؟
عنایت، فارسی، عربی و انگلیسی را به خوبی میدانست و به عبارتی شاید بتوان مدعی بود به این سه زبان تسلط لازم را داشت. البته با این تفاسیری که عنوان کردم جای بسی تعجب است که (با وجودی که همسر عنایت نیز که بانویی انگلیسی بود و به او در کار ترجمه کمک میکرد) متن فارسیشده کتاب «استیس» در برخی موارد یکدست نیست. اما باز هم نمیتوان از محسنات ترجمه و قلم شیوای او در مقدمه گذشت. خود بنده از جمله کسانی هستم که مقدمه عنایت بر آن کتاب را میپسندم. طبعا وقتی شما مقدمه عنایت را میخوانید متوجه میشوید او تمام اهداف خود را بیان میکند ولی در ترجمه این کتاب میبینیم بسیاری از قسمتها لفظ به لفظ به فارسی برگردانده شده و به تعبیری مفهوم نیست البته این در مورد همه کتاب که نسبتا قطور هم هستند، صدق نمیکند. ذکر این نکته نیز به نظرم ضروری است که به اعتقاد بنده با وجود شهرت استیس در ایران (به خاطر ترجمه و انتشار اثر حاضر) نمیتوان او را یک هگلشناس دانست و از این اثر به عنوان یک اثر تخصصی در حوزه هگلشناسی نام برد. کتاب او به یک معنا گزارشی است از اندیشه هگل که با بازخوانی آثار او همراه است به طوری که ابتدا منطق هگل را گزارش میدهد سپس به پدیدارشناسی و دیگر آثار هگل میرسد.
البته زبان استیس در زبان انگلیسی تا اندازهای ساده است.
اما همین اثر پس از ترجمه در برخی موارد کاملا نامفهوم است البته این پیش از آنکه به متن «استیس» مربوط باشد به برگردان اثر ارتباط دارد و حتی برای من که با هگل سروکار داشتهام نامفهومتر از متن اصلی است. «استیس» یک کتاب متداول در مورد هگل نوشته ولی همین کتاب متداول در ایران به گونهای ترجمه شده که گاه در مواردی غیرقابل استفاده مینماید. البته نمیتوان از نکات برجسته متن فارسی غافل بود و همانطور که پیشترهم گفتم مقدمه مترجم بسیار خوب نوشته شده و عنایت توانسته رابطه هگل را با فلاسفه مختلف چه قدیمیها از جمله هراکلیتوس، افلاطون و… (که جنبههای تاریخی دارد) و چه متفکران متاخرتری چون اسپینوزا و کانت واشکافی کند. علاوه بر شماری از معادلگذاریهای بجا، سالشمار زندگی هگل را در خود دارد که حتی بنده خودم را از نوشتن مجدد سالشمار زندگی هگل در کتابهایم بینیاز میبینم و معتقدم این کاملترین سالشمار فارسی زندگی هگل است. اما به هر حال نمیتوان از کنار معایب ترجمه عنایت نیز به سادگی گذشت.
دلیل اصلی سادگی آن نیز به نظر وجه درسگفتاری آن باشد. البته گاه عنوان میشود دلیل اصلی اقبال ایرانیان به این کتاب فصلی است که به ایران اختصاص دارد.
درست است که فصلی در مورد ایران و اسلام در این کتاب گنجانده شده اما نمیتوان این فصل را تنها دلیل اقبال ایرانیان به این کتاب دانست زیرا فلسفه تاریخ عین فلسفه هگل است چراکه در اندیشه هگل، فلسفه در حرکت تاریخیاش به فلسفه بدل میشود. در این کتاب دروس دیگری وجود دارد که هگل آنها را طی مدت ۲۳، ۲۴ سال از ینا تا برلین و حتی در هایدلبرگ ۹ بار تکرار کرده است. ذکر این نکته نیز ضروری است که اساسا این درسگفتارها حاصل تقریرات و دستنوشتههای شاگردان هگل است که ابتدا برخی از آنها با تلاش یکی از شاگردان نزدیک او به نام میشله (با میشله فرانسوی اشتباه نشود) یکجا چاپ شد که البته چاپ اول آن چندان رضایتبخش نیست چراکه اصل متن گم شده بود و مشخص نیست متن باقیمانده از این درسگفتارها متعلق به چه دورهای است. البته بعدها جزوههایی از این درسگفتارها در سنپترزبورگ، برلین و لهستان پیدا شد و این بار سعی کردند آنها را به شکل بهینهای منتشر کنند. بهخصوص درسگفتارهای هگل به سال ۱۸۱۷ در هایدلبرگ که خود سه جزوه مجزا است در این دوره منتشر شد تا از گزند روزگار در امان بماند.