نهادهای کلامی مورد سوء استفاده در فاجعه عاشورا

آیت الله دکتر سید مصطفی محقق داماد

رئیس گروه اسلامی فرهنگستان علوم

 

موضوع سخن «نهادهای کلامی مورد سوء استفاده در فاجعه عاشورا»ست.برخی معتقدند که به وجود آمدن مکتبها وفرقه های مختلف کلامی، اصولا براساس انگیزه های سیاسی بوده است .این مطلب کاملا قابل توجه است.من نمی خواهم درجلسه حاضر اصل این سخن را مورد بررسی قرار دهم، ولی آنچه برای من مسلم است این است که اگرکل نظریات کلامی هم بدست قدرتها به وجود نیامده باشد بی شک قدرتهای دینی در طول تاریخ ادیان، چه اسلام وچه سایر ادیان ازابزار های کلامی که به نفعشان بوده بهره گرفته وبه ترویج آن پرداخته اند.

موضوع محنه یکی از ننگهای معتزلیان است ولی باید توجه کنیم که این ننگ عارض دامان تفکر اعتزالی نیست ،هرچندگروه پیروان این مکتب آلت دست قدرت عباسیان  در زمان مامون قرارگرفتند وجنایت مهیبی را مرتکب شدند.داستان از این قرار بود که مامون عباسی به مکتب معتزلیان رسما گروید ودر سال ۲۱۸ به موجب یک دستور رسمی محکمه ای تشکیل شد وتمام فقها ومحدثان را به محکمه احضار کردند وتفتیش عقائد کردند.عده ای از ترس جانشان تسلیم شدند وعده ای مقاومت کردند ومورد مجازات قرار گرفتند.به هرحال این جریان که یکی از نمونه های محکمه تفتیش عقائد است لکه ننگی است بر دامن این مکتب. این محکمه تا سال ۲۳۴ یعنی سال مرگ مامون ادامه داشت. هدف سیاسی مامون از این کار تضعیف نیروی فقیهان ومحدثان ومفسران آن زمان بود ومیخواست قدرتی در مقابل قدرت دستگاه خلافت اظهار وجود نکند.به هرحال این یکک نقطه سیاه به پای مکتب اعتزال ثبت گردیده است.

ولی  تفکراشعری با تمام مبانی وعقائدش به نحو عجیبی در اخلاق اجتماعی جهان اسلام ونیز در حرکتهای سیاسی  موثر افتاده که به صراحت میتوان گفت همواره مبانی این مکتب  با چهره های مختلف بلا به جان ملتهای مسلمان بوده وبرخی از مورخین گفته اند یکی از عوامل عمده انحطاط مسلمانان، غلبه تفکر اشعری گری بر عقل گرایی آنان بوده است.با کمال تاسف  شاخ وبرگهای بسیار زیاد وثمرات تلخی  در روند سیاسی تاریخ اسلام اکثر قدرتهای فاسد به آثار کلامی همین مکتب دست زده اند.ما دراین سخن به چند نمونه از سوژه هائی که در تاریخ ابزار دست گروههای سیاسی ویا قدرتهای فاسدشده اشاره میکینم.

محور اصلی این طرز تفکر تعطیل کردن تعقل وتفکردر معرفت دینی است . وبه عبارت دیگرمکتب اشعری دینداری بدون تعقل است.

به هرحال این طرز تفکر هرگونه اندیشه ورزی وچون وچرارا در محدوده دین مردود ومطرود میدانستند ودین را براساس تحقق اراده وقدرت مطلق حق متعال تفسیر می کردند.

به نظر ما بعید نیست این نظریه ریشه در تورات داشته باشد که درخت ممنوعه درخت دانائی بوده است .عبارت این است:وخداوند آدم را امر فرمود وگفت از همه درختان بی ممانعت بخور اما از درخت معرفت ودائائی نیک وبد زنهار نخور زیرا روزی که ازآن بخوری هرآینه خواهی مرد(سفر پیدایش/۱۶-۱۷)در حالیکه در قرآن چنین نیست.در قرآن وبطورکلی ادبیات اسلامی دینداری بدون معرفت وتعقل بی ارزش دانسته شده است .

 

البته  عقل را باید از منفعت طلبی وسود جوئی تمییز داد.کما اینکه علم را نباید به معنای علمی دانست که امروزه به آن علم میگویند.علم امروزبه معنای تعقل وحکمت نیست به معنای تکنولوژی وفناوری وصنعت است.

عقل دوعقل است ، اول مکسبی         که درآموزد به مکتب آن صبی

عقل دوم بخشش یزدان بود           جوشش آن در درون جان بود

خلاصه آنکه  ازاین شجره غیر طیبه یعنی دین داری غیر مبتنی برمعرفت ثمرات ومیوه های بسیار زیادی ببار نشست که هریک ازآنها در طول تاریخ تمدن اسلامی شری شد به جان مردم مسلمان.

سوء استفاده از تفکرجبرگرائی وقضا وقدر

 

 یکی از میوه های تلخ این تفکر، اندیشه جبرگرائی این طایفه است که مسئولیت را از بشرسلب میکردند ومیگفتند هرچه اتفاق میافتد کار خدا واراده اوست وبشر هیچ مسئولیتی ندارد.این گروه نشانه مشروعیت حکومت را توفیق در غلبه وتسلط میدانستند .میگفتند عزت را خدا میدهد وهرکس به هروسیله واز هرطریق به قدرت رسید نشانه آنست که خدا خواسته است.این مبانی درست است که در قرون بعدی نتایج مکتب اشعری قلمداد شد ولی ریشه های آن از همان قرون اولیه با پیدایش قدرت های غیر مشروع پدیدار شده است.ما اینک سخنمان در فاجعه عاشورا است.

یکی از اصول سیاست بنی امیّه، ترویج و حمایت از اندیشه ها و باورهایی بود که کارهای ضد دینی و عوام فریبانه آنان را توجیه کند. مثلا معاویه برای قبولاندن جانشینی یزید به مسلمانان، از باور و اندیشه انحرافی جبرگرایی بهره برداری لازم را برد، چنان که وقتی کسانی، همچون عایشه و عبداللّه بن عمر در این باره به معاویه اعتراض کردند، او با تمسک به همین اندیشه جبرگرایی، این امر را به قضا و قدر الهی مستند کرد تا به مردم وانمود کند که در آن هیچ اختیاری ندارند. هم چنین معاویه در ملاقاتش با شخصیت های با نفوذ مدینه، در حالی که از مخالفت آنان با وی در مسئله جانشینی یزید به شدت خشمگین بود، به آنان چنین گفت: «شما کاری را می خواستید که خداوند آن را نمی خواست لاجرم چنان شد که خدای می خواست!» [۱] معاویه با این شیوه، توانست برخی از افراد یاد شده را تا حدودی قانع و مجاب کند[۲].

  عقیده به جبرهرچند پیش از رخداد کربلا  بهره برداری بوده است، اما حسب اسناد معتبردر صدر اسلام، معاویه مجدّد آن بوده و طبق گفته ابوهلال عسکری، معاویه بانی آن بوده است[۳]   قاضی عبدالجبار نیز با اشاره به این که معاویه پایه گذار”مجبره” است، جملات جالبی در تأیید این مسأله از قول معاویه آورده است.[۴] معاویه در مورد بیعت یزید می گفت:« إن أمر یزید قضاء من القضاء و لیس للقضاء الخیره من أمرهم»[۵] مسأله یزید، قضایی از قضاهای الهی است و در این مورد کسی از خود اختیار ندارد.این تعبیربرگرفته از یکی از آیات قرآن مجید است وبه آن اشاره داردکه می فرماید:

وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَهٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبیناً (الاحزاب/۳۶)

هیچ مرد مؤمن و زن مؤمن را سزاوار نیست که وقتى خدا و رسولش امرى را صادر فرمودند، باز هم در امور خود، خود را صاحب اختیار بدانند، و هر کس خدا و رسولش را نافرمانى کند، به ضلالتى آشکار گمراه شده است (۳۶).

 

امویان سعی داشتند تمام کارهائی که انجام میگیردازسوی بشر به خدا منتسب سازند وازاین رهگذر اعمال زشت وشنیع خودرا توجیه کنند ،کشتارها ،خونریزیها واصولاًتمام کارهائی که ازخلفایشان سرمیزند به خدا منتسب میکردند ،واز این رهگذر میخواستند آنانرا مجریان اوامر الهی ودر نتیجه بیگناه معرفی کنند.

مورخین نوشته اند وقتی عمر بن سعد مورد اعتراض قرار گرفت که چرا به سبب حکومت ری، امام حسین(ع( را کشت؟ گفت: این کار از جانب خدا مقدّر شده بود.[۶]

البته ناگفته نماند که موضوع قضا وقدر الهی یکی از نهادهای کلامی صحیح دراندیشه اسلامی است ،ولی نه با برداشتی که بعدها اشعریان وقبل از آنان  امویان وسایر قدرتهای فاسد ازآن داشته اند.امویان قضا وقدر را پوششی برای غیر مسئول کردن ومبرا داشتن خود نسبت به جنایات واعمال زشت ارتکابی خود قرارمیدادند.غافل از اینکه البته تمام حوادث ورویدادهای جهان بر اساس قضا وقدر الهی است ولی این بدان معنی نیست که بشر مسئول اعمال خویشتن نمی باشد.خود سیدالشهداء (ع) در روز عاشورا اینگونه با خدا مناجات می فرمود :

الهی رضا بِرضائِکَ وَ صَبراً لِبَلائِک وَ تَسلیماً لِقضائک لا مَعْبود سواک یا غیاثَ المُسْتَغیثین.

امویان قضا وقد رالهی را با مسئله مجبور بودن بشر خلط کردند درحالیکه به هیچوجه این مسئله ربطی به جبر ندارد.قضا وقدر الهی سنت لایتغیر الهی در نظام هستی است ووجود یک نظام منسجم که بر پایه نظم علی ومعلولی قراردارد نتیجه اش مجبور بودن بشر نیست.بشر در میان همه موجودات جهان دارای قدرت اراده است وآزاد آفریده شده وهمواره اعمالش بر اساس اختیاراست.امویان وبسیاری دیگرحتی عوام الناس خودمان به گونه ای ازاین مفاهیم برداشت میکنند که در صورت صحت برداشتشان تمام ارسال رسل وانزال کتب وتشریع ها وباید ونباید های الهی لغو وبیهوده خواهد بود!

سیدبن طاووس می نویسد: درمجلس ابن زیاد درکوفه،نگاه ابن زیادمتوجه امام علی بن الحسین(ع) شدوگفت: این جوان کیست؟گفتند: اوعلی پسرحسین بن علی است!ابن زیادگفت:مگر خداعلی بن الحسین رانکشت؟ امام سجاد(ع) که متوجه عوامفریبی ابن زیاد شد بلافاصله به منظور ایفاء وظیفه روشنگری دینی فرمودند:«من برادری داشتم که نام اونیزعلی بن الحسین بود واین قوم اوراکشتند!» ابن زیادگفت:بلکه خدااورا کشت!امام سجاد(ع) بازبرای تبیین بیشترفرمودند:« اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَ الَّتی‏ لَمْ تَمُتْ فی‏ مَنامِها(زمر/۴۲)خداوند است که جانها راهنگام مرگ آنهامی گیردوکسانی راکه نمرده اند،به هنگام خواب قبض روح می فرماید.»[۷]!

همانطور که ملاحظه میکنید درتعبیرات فوق نیز رد پای مبانی کلام اشعری محسوس است.یزید کشتن شدن امام حسین(ع) را به خداوند نسبت میدهد.پاسخ امام سجاد(ع) هم آنست که ای ابن زیاد فهم ودرک الهیات بالاتر از فهم ودرک توست ولی میدانم که تو این مقدار می فهمی وبرای عوام فریبی وگول زدن خلق الله جنایات خودرا به خدا نسبت میدهی .آری جان همه را خدامیگیرد ولی نادان! این امر عمل قاتل ستمگررا  توجیه نمی کند! اگر چنین است هه قاتلها بیگناهند!!

ورود مبانی کلام اشعری دراندیشه های فقهی

به هرحال جریان این تفکر باطل در قرن دوم که مکاتب  کلامی وفقهی شکل گرفت به مباحث کلامی وسپس به  اجتهادات فقهی نیز سرایت کرد بدین معنا که مبنای فتوا قرارگرفت.

ابوالحسن اشعری  بنیانگذار مکتب کلامی اشعری صریحا اعلام نظر کرد که هرمسلمان باید فرمانبردار بی چون وچرای حاکم باشد حتی اگر حاکم ازدیانت واستقامت دردین بیرون رود،خروج وقیام علیه آنان با سلاح وشمشیر روا نیست ومسلمان باید از ورود دراین گونه فتنه ها پرهیز کند.[۸].اشعری تنها اجازه میدهد که امام مسلمین را به اصلاح دعوت کنند ولی به هیچ وجه خروج با شمشیر علیه او جائز نیست واز مصادیق فتنه است وغیر مشروع است.[۹]

به موجب نظریه فوق پیروان مکتب اشعری موید بی چون وچراوتوجیه گر علی الاطلاق حاکمان شدند.ابوالخیر احمدبن اسماعیل قزوینی شافعی در نظامیه بغداد به وعظ می پرداخت و اصول فکری اشعری را ترویج وتبلیغ میکرد.درروز عاشورا به او گفتند :یزید بن معاویه را لعن کن !گفت او امام ومجتهد بود ودراجتهاد خود اشتباه کرده است {چرا لعن کنم؟}مردم با آجر به سوی او حمله کردند فرار کرد وپنهان شد وبه قزوین کوچ کرد.[۱۰]

گفتهء ابوالخیردر مورد یزیدبن معاویه پیروی از نظریه ابوالحسن رئیس مکتب اشعری  در خصوص امامت یزید است.ابوالحسن اشعری میگوید:”دربین مردم مسلمان نسبت به امامت یزیداختلاف جدی وجوددارد.برخی به استناد اجماع مسلمانان اورا امام خود وبیعت اورا درست دانستند وتنها حسین بن علی براو خرده گرفت .گروهی دیگر اورا امام دانسته وقیام حسین بن علی را اشتباه دانستندوگروهی اورا امام نمیدانند.[۱۱]

 از متن فوق مستفاد آنست که نظر شخص وی با توجه به اشاره به اجماع ،بر تاییدامامت یزید است. 

مبانی کلامی اشعری در جریان تاریخ اندیشه اسلامی با اجتهاد وتفقه برای تنظیم مجموعه شریعت آمیخته شدندوخدمات متقابل به یکدیگر ارائه دادند.آنان که از نظر کلامی جبری مسلک بودندو قدرت ،از هرکجا آمده را داده الهی میدانستندتسلیم بی چون چرارا برای مسلمانان از نظر فقهی واجب شرعی اعلام میداشتند. ابوالحسن اشعری می گوید: خلفای راشدین به ترتیب که حکومت کرده اند یعنی ابوبکر و عمر و عثمان و علی بر حق بودند،اطاعت از امام واجد شرایط واجب است،در صورت نبودن امام واجد شرایط اطاعت از سلطان و پادشاه وقت واجب است[۱۲]غزالی کتاب «نصیحه الملوک» را چنان که از نامش برمی آید برای پند و اندرز به پادشاهان نوشته است. وی دراین کتاب پادشاهان را همدوش با پیامبران قرار داده می نویسد‌: «خداوند پیامبران را فرستاد تا به بندگان خویش راه را بنماید و پادشاهان را برگزید تا ایشان را محافظت و نگاهداری کنند .» او با استناد به نص روایتی، «سلطان را سایه هیبت خدا بر روی زمین» می‌داند و همچنین با استناد به آیه «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولوا الامر منکم» منازعات با ملوک را شایسته نمی‌داند.میگوید:  .« سلطان، بزرگ و برگماشته خدای است بر خلق خویش، پس بباید دانستن که کسی را که او پادشاهی و فرّایزدی داد، دوست باید داشتن و با ملوک منازعت نباید کردن و دشمن نباید داشتن که خدای تعالی گفته است: «اطیعواللّه و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم» تفسیر این چنان است که مطیع باشید خدای را و پیغامبران را و امیران خویش را.[۱۳]

غزالی در تداوم همین اندیشه در کتاب فضائح الباطنیه (المستظهری) در باب نهم، در اقامه برهان شرعی بر امامت المستظهر بالله، می‌نویسد: «و مقصود از این باب(باب نهم )بیان امامت مستظهری است که بر وفق شرع می‌باشد و اینکه بر همه علماء بلاد واجب است فتوای بر وجوب اطاعت او و نفوذ قضاوت او بدهند[۱۴]

غزالی در تقسیم بندی علوم اصرار زیاد می ورزد تا قلمرو علوم ظاهری و دنیوی را از حوزه ی علوم باطنی آخرت جدا سازد، و برای این منظور، تأکید بر آن دارد که حوزه «ولایت فقیه»[۱۵] مربوط به ظاهر و دنیا است و مسائل قلب و آخرت، بیرون از این حوزه ی اختصاصی ولایت فقیه است.
به عقیده ی وی حوزه ی فقه، همان قلمروی سیاست و قدرت است و در این قلمرو، ملاک زبان و ظاهر امر است. مستند غزالی در این مورد، روایتی است از پیامبر (ص) که پس از کشته شدن فردی که به زبان اظهار اسلام می نمود، آن حضرت قاتل را مورد عتاب قرار داد و عذر قاتل را که مقتول از ترس شمشیر اظهار اسلام نمود، نپذیرفت.این روایت به اعتقاد غزالی، دلیل بر آن است که فقیه باید در حکومت شمشیر، ظاهر را ملاک عمل قرار دهد و او را بر دل ها ولایتی نیست. زیرا زور و شمشیر به جان و مال انسان کار دارد و زبان نگهدارنده ی جان و مال است. و از این روست که پیامبر (ص) فرمود:امرت أن اقاتل الناس حتی یقولوا لا اله الا الله فاذا قالوا فقد عصموا منی دمائهم و أموالهم[۱۶]
من مأمور شدم تا بجنگم که مردم کلمه ی توحید را بر زبان آورند، وقتی که آن را گفتند، از جانب من خون و مالشان مصون از تعرض خواهد بود.
ولی این حکم مربوط به دنیاست و تنها اثر زبان، مصونیت مال و جان است و اما در آخرت، در آن جا مال سودی نمی بخشد و تنها دل به کار آید، هرگاه دل نور و سر اخلاق حمیده داشته باشد و در این امور، فقه را کاری نیست و اگر فقیه در آن به بحث بپردازد، مانند آن است که به علم طبابت و کلام پرداخته است که از فن او بیرون است[۱۷].
بدین ترتیب غزالی قلمروی فقه و حوزه ی ولایت فقیه را به امور جسمانی و دنیوی انسان اختصاص می دهد و کلیه ی امور مربوط به سیاست و دولت را در این حوزه می گنجاند و آن را ضرورت زندگی دنیائی تلقی می کند.به نظر غزالی: اسلام آوردن در چشم فقیه، کار زبان است و نه کار دل، چرا که دل از ولایت فقیه خارج است.[۱۸]

اندیشه کلامی اشعری ورسوباتش دراجتهادات فقهی بامقاومت های مختلفی روبروشد .درراس نهضتهای مقاومت حرکت معتزلیان بودکه در مکتبهای اجتهادی وفقهی قرن دوم تاثیر گذاشت.

سوء استفاده ازنظریه عرفانی  تجلی اسماء وصفات

متاسفانه همین تفکر که پادشاهان وارباب قدرت سایه خدا ویا مظهرقدرت خدا هستند مستند شد به نظریه ای که در عرفان اسلامی تحت عنوان «تجلی اسماء وصفات الهی» مطرح است. متاسفانه عارفان بزرگ این بهانه را بدست قدرتمندان داده اند آنگاه که به صراحت این مطلب را گفتندکه پادشاهان مظهر صفت قدرت الهی هستند  وارباب قدرت نیز از گفته آنان به خوبی بهره گرفتند.

مولوی گفت:

خلق را چون آب‌دان صاف و زلا‌ل

 اندر آن تابان صفات ذوالجلا‌ل

علمشان و عدلشان و لطفشان

 چون ستاره چرخ در آب روان

پادشاهان مظهر شاهی حق

 عالمان مرآت آگاهی حق

این صفت ها چون نجوم معنویست/

دان که بر چرخ معانی مستویست

خوب رویان آینه خوبیّ او

عشق ایشان عکس مطلوبیّ او

هم به اصل خود رود این خدّ و خال

دایما در آب کی ماند خیال؟

جمله تصویرات عکس آب جوست

چون بمالی چشم خود ،خود جمله اوست

عارفی مانند جامی در مدح پادشاه زمان خویش گفته است:

سـایه عکس ذات صاحـب سـایه اسـت وز صــفــات ذات او پـــر مــایــه اســت
هر چـه در ذاتـش نهان اسـت از صـفات بــاشــد از ســایـه هـویـدا در جــهــات
از شـــکـــوه خــــســـروان کـــامـــکـــار مـــی شـــود فـــر الـــهــی آشـــکـــار
   
ور بــر ایــن دعــوی تــو را بـــایــد گــواه رو نــظــر کــن در شــه عــالــم پــنــاه
شــهـریـاری کــان یـســار و یـم یـمـیـن عــرصــه مـلــک جــمــش زیـر نـگــیـن
شـاه یعـقـوب آن جـهانداری که هسـت بـــا عــلــوش ذروه افــلــاک پـــســـت
مـلـک هـســتــی فـسـحــت مـیـدان او گـــوی گـــردون در خـــم چـــوگـــان او
   

سوء استفاده از توحید افعالی

برخی از عارفان با تفسیر غلط وناروا از نهاد توحید افعالی باریتعالی وتمسک به این نهاد پرمعنا تنبلی وراحت طلبی خودرا توجیه کرده اند ودر قبال تمام جنایت ها ی قدرتمردان وسایر جنایتکاران با استناد به توحید افعالی کنار کشیده وبه گوشه ای نشسته اند.اما همه چنین نبوده اند . بزرگانی از عرفا همواره در کنار مردم ستمدیده بوده وبا ظلم ستیزه کرده اند.

«شیخ نجم الدین کبراى خوارزمى از مشاهیر و اکابر عرفاست . بسیارى از سلاسل به او منتهى مى شود . وى شاگرد و مرید و داماد شیخ روزبهان بقلى شیرازى بوده است . شاگردان و دست پروردگان زیادى داشته است . از آن جمله است (( بهاءالدین ولد )) پدر مولانا مولوى رومى . در خوارزم مى زیست . زمانش مقارن است با حمله مغول . هنگامى که مغول مى خواست حمله کند , براى نجم الدین کبرا پیام فرستادند که شما و کسانتان مى توانید از شهر خارج شوید و خود را نجات دهید . نجم الدین پاسخ داد : من در روز راحت در کنار این مردم بوده ام , امروز که روز سختى آنها است از آنها جدا نمى شوم . خود مردانه سلاح پوشیده و همراه مردم جنگید تا شهید شد . این حادثه در سال ۶۱۶ واقع شده است»[۱۹] .

توحید افعالی هرگز منافاتی با مسئول بودن بشر ندارد.جمیل دیدن همه مظاهر جهان منافاتی با مکلف بودن وانجام وظیفه انسانی وشرعی ندارد.معلم توحید افعالی شخص حسین بن علی (ع) است  در گفتگوبا فرزدق فرموده است:

طبرى از قول عبدالله بن سلیم و مذرى نقل مى کند:
….آمدیم تا به منزل صفاح[۲۰] رسیدیم . فرزدق شاعر را دیدیم . وى با امام دیدار کرد و گفت :مااعجلک عن الحج؟ چرا حج را ترک کردی؟فرمود لو لم اعجل لاخذت.اگر ترک نمی کردم مرا می کشتند.فرزدق گفت: خداوند خواسته ات را بدهد و به آرزوهایت برساند. امام پرسید:ماورائک؟ ازاخبار مردم در پشت سرت بگو. گفت : علی الخبیر سقطت .از فرد آگاهى پرسیدى! .قلوب الناس معک وسیوفهم مع بنی امیه. دلهاى مردم با تو و شمشیرهایشان با بنى امیه است ، تقدیر از آسمان فرود مى آید و خدا هر چه بخواهد مى کند. امام فرمود: صدقت والله، لله الامر والله یفعل ما یشاء وکل یوم ربنا فی شان ان نزل القضاء بما نحب  فنحمدالله علی نعمائه وهو المستعان علی اداء الشکروان حال القضاء دون الرجا ء فلم یعتد من کان الحق نیته والتقوی سریرته   راست گفتى ،کار به دست خداست . آنچه خواهد مى کند و هر روز پروردگارمان در کارى است . اگر تقدیر الهى بر همان باشد که دوست داریم ، خدا را بر نعمتهایش شاکریم و از او براى سپاس ، یارى مى جوییم.  و اگر تقدیر الهى بر خلاف امید ما بود، پس برای کسى که نیتش حق و باطنش تقوا باشد، اهمیتی ندارد .
آنگاه  فرزدق چند سئوال شرعی ازامام پرسید وپاسخ شنید وسپس امام  مرکب خویش را حرکت داد و با او خداحافظى کرد و از هم جدا شدند.[۲۱]
به نظر من امام (ع) با جملات حکیمانه خویش مسئله توحید افعالی را تحلیل فرموده اند .فرمودند که کسی حق نیت اوست وتقوی دارد باید به وظیفه عمل کند وتکلیف خویش را ادا کند ولی چنانچه مصالح پشت پرده الهی برآن تعلق گرفته باشد که سرش بالای نی رود واهل بیتش اسیر شود صابر وتسلیم وخشنود باشد.در خرمی روزگارهمان اندازه شاد باشد که در تلخی آن . ولی تسلیم سیدالشهداء (ع) در مقابل اراده حق نه تنها موجب سستی در حرکت او نشد که دقت درمتن فوق نشان میدهد که تسلیم فرد مسلمان عبارت است از اینکه تمام سویدای دلش حق باشد وتقواسریره او باشد وچنین فردی تمام وجودش حرکت وجوشش علیه ظلم ومقاومت است. برای چنین فردی مقاومت وظیفه است عمل میکند وبرای او تفاوتی ندارد که دراین راه سرش بر پرقو نهاده وتنش برسریر باشد یا سربالای نی وتن درگودی قتلگاه پاره پاره شود.

 انصافاً سعدی شیرازی توحید افعالی را خوب درک کرده است:

به جهان خرم ازآنم که جهان خرم ازوست

عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازاوست

به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقی است

به ارادت بکشم درد که درمان هم ازواست

غم وشادی برعارف چه تفاوت دارد.

ساقییا باده بده شادی آن کاین غم ازواست

پادشاهی وگدائی برعارف چه تفاوت دارد

که برین در همه را پشت عبادت خم ازاواست

سعدیا گربکند سیل فنا خانه عمر

دل قوی دار که بنیاد بقا محکم ازاوست

معنای توحید افعالی برای عبد صالح خدا به معنای نگاه به نظام هستی جهان« نظام احسن» یعنی زیبا دیدن حوادث جهان  است. «نظام احسن»، یکی از مباحث مهم فلسفی است که در حکمت اسلامی، عموما، و در دستگاه فلسفی ملّاصدرا، به طور خاص، جایگاه ویژه‌ای دارد.ملاصدرا میگوید:«کلّ وجود الهی بالضَّرورهْ یکون فی غایهْ الحسنُ و البَهاءِ»[۲۲].یعنی هروجود الهی بالضروره د رنهایت زیبائی وجمال است.به نظراو هرعارفی این حقیقت را درک میکند که مجموعه جهان هستی به عنوان واحد، مجموعه‌ای بی‌نظیر و دارای بهترین نظام هستی است.

زیبا دیدن جهان برای یک انسان کامل هم صلابت و پایداری و پایمردی می آفریند و هم قدرت تحمل ناگواری ها را برای او می افزاید .  

جالب است که ابن زیاد مزدور دست نشانده یزید نیز ازهمین نهادتوحید افعالی سوء استفاده کرد وبه عنوان یک نقطه منفی در خطاب به زینب (ع) گفت: «الحمدلله الذی افضحکم و قتلکم و اکذب احدوثتکم; شکر خدایی را که شما را رسوا کرد و کشت و افسانه شما را دروغ نمود»

ملاحظه میکنید که چگونه افعال قبیح وزشتی که مرتکب شده اند به خدا منتسب میسازد.وسپس گفت:

کیف رایت صنع الله باخیک ؟ کشته شدن برادرت ویارانش کار خدا بود ،چگونه دیدی کار خدارا؟

ابن زیاد با این جمله دستان جنایتکار خودش را عامل خدا معرفی کرده ومیگوید چون کار خداست وما امر الهی را ایفا کردیم ویک مقدمه دیگر هم می افزاید ومیگوید کار خدا همیشه خوب  واحسن است پس ما نه تنها هیچ گناهی نداریم که مامورین الهی هم بوده ایم!!.

غافل ازاینکه نظام احسن دیدن نظام هستی وزیبا دیدن جهان به معنای آن نیست که عوامل فساد بی گناهند هرچند که در گردونه نظام احسن باریتعالی هستند.خیر عامل شر وجنایت مغضوب الهی خدا است .

حضرت زینب (ع)در پاسخ فرمودند: ما رایت الا جمیلا هؤلاء قوم کتب الله علیهم القتل فبرزوا الی مضاجعهم و سیجمع الله بینک و بینهم فتحاج و تخاصم فانظر لمن یکون الفلج یومئذ هبلتک امک یابن مرجانه[۲۳] من جز نیکی چیزی ندیدم. اینان مردمی بودند که خداوند کشته شدن را برای آن ها مقرر فرموده بود و آنان نیز به آرامگاه خود شتافتند. ولی [بدان که] به زودی خدا میان تو و ایشان جمع می کند و تو را بازخواست می کند. پس نگران باش که در آن روز پیروزی از آن کیست؟ ای پسر مرجانه! مادرت به عزایت بنشیند.»

جمیل به معنای زیبا است .یعنی من هرچه دیدم جمال حق بود.این واژه از تعالیم قرآن مجید است .قرآن مجیددر داستان یوسف دوباراز قول یعقوب پیامبر بزرگواردوباراین تعبیر رادر خبر تلخ در مورد فرزندانش آورده است . بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمیل[۲۴]‏.

یعنی هجران فرزند برای من  هرچند بسیارتلخ است ولی من نظام هستی را نظام احسن می بینم وصبر میکنم ونظام را زیبا می بینم.

جمله اخیر پاسخ حکمی وکلامی زینب کبری به ابن زیاد است .میگوید آری من آنچه دیدم زیبا بود ، ولی زیبا دیدن من به معنای بی گناهی تو نیست .برادرم ویارانش هم به تکلیف عمل کردند وبه سعادت شهادت نائل شدند .شهادت زیبا وسعادت برای شهید است وخدا هم تکوینا خواسته ولی تشریعا شقاوت وهلاکت ابدی ازآن توست .

حسین بن علی (ع) در طلیعه این سفر، آرزو و اظهار امیدواری کرده بود که آنچه پیش می آید و آنچه اراده خداست، «خیر» برای او و یارانش باشد، چه به صورت «فتح » ، چه به شکل «شهادت »«ارجو ان یکون خیرا ما اراد الله بنا، قتلنا ام ظفرنا»[۲۵]در آغاز حرکتش از مدینه فرموده بود «رضا الله رضانا اهل البیت »[۲۶] ما رضایت خدا را میخواهیم.اما رضایت تکوینی الهی به معنای جواز برای اشقیا نیست.

 سوء استفاده از نظریه عزت وذلت الهی

یکی دیگراز عناوینی که بیشتر از همه بهره گرفته این اصل است که عزت وذلت خدائی است .با دومقدمه اول  اینکه  معنای عزت همین عظمت وشکوه دنیوی است پس به هرکس داده شده خداداده است.دوم اینکه عزت دادن خدادلیل حقانیت شخص است که به او عزت داده شده است.ومتقابلا ذلت به معنای شکست دردرگیری های دنیوی است وهرکس شکست خورد نشانه باطل بودن اوست.

این نهاد از یک آیه قرآنی گرفته شده است .درآن آیه میگوید قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ (آل عمران/۲۶)

 بگو (اى پیامبر) بارالها اى خداى ملک هستى، به هر کس بخواهى ملک و سلطنت مى‏دهى و از هر کس بخواهى مى‏گیرى و به هر کس بخواهى عزت و اقتدار مى‏بخشى و هر که را بخواهى خوار مى‏کنى، خدایا هر خیر و نیکویى بدست تو است و تو بر هر چیزى توانایى (۲۶).

این آیه مورد سوء استفاده افرادی مثل یزید وبسیاری از ظالمین دیگر قرار گرفته است . یزید با اشاره به سر مبارک امام حسین (ع) گفت: این مرد به خود می بالید و می گفت: پدر من از پدر یزید بهتر و مادرم از مادر او بهتر است. و جد من از اجداد یزید، و من خود از او بهتر هستم، و همین مسائل بود که وی را به کشتن داد! اما اینکه پدر او بهتر از پدر من است، کار به داوری کشید و خدا به نفع پدر من داوری کرد! اما اینکه مادر او بهتر از مادر یزید است به جانم سوگند که فاطمه (س) دختر رسول خدا بهتر از مادر من است.اما در مورد جد او، مسلم است هر کس به خدا و روز قیامت ایمان داشته باشد نمی تواندبگوید که جد من بهتر از محمد (ص) است. ولی در مورد خودش و من، شاید او این آیه را نخوانده است   وآنگاه همین آیه را خواند.[۲۷].

سوء استفاده ازنظریه کسب

کسب یک واژه قرآنی است.درقرآن مجید آیات زیادی  وجوددارد که ظاهر آن این است که هرمصیبتی برکسی واردشود، خودانسان آنرا کسب کرده است.مثل این آیه:لها ما کسبت وعلیها مااکتسبت( بقره/۲۸۳ )

برخى از متکلمان، از جمله اشعرى در بیان راى خویش از این کلمه سود جسته اند. وى ضمن بیان معناى خاصى براى کسب، آن را محور نظریه خود در جبر و اختیار و توصیف فعل اختیارى انسان قرار داد. هر چند پیش از اشعرى، متکلمان دیگرى نیز در این باب سخن گفته بودند؛ اما پس از اشعرى، واژه کسب با نام او چنان پیوند خورد، که وقتى به کسب یا نظریه کسب اشاره مى شود، بى اختیار نام اشعرى را به یاد مى آورد.

محققان معاصر علم کلام نظیر “مونتگمری وات” و “ولفسن”،بر این نکته تاکید دارند که ابوالحسن اشعری و معاصر او ماتریدی واضع اصطلاح “کسب”نبوده اند.وات از ضرار بن عمرو(متوفی ۱۹۰)و سلف او ابوالهذیل نام می برد و ولفسن به شحام و ابوعبدالله حسین بن محمد نجار(متوفی۲۲۰)نیز اشاره دارند.[۲۸]

ابوالحسن اشعری نه به انگیزه روشن ساختن حیطه قدرت و مسئولیت انسان ، بلکه به منظور تثبیت و احیای قدرت مطلقه خداوندی که نظر معتزلیان به گمان وی آن را مخدوش ساخته بودنظریه “کسب”را مطرح کرد .او معتقد بود قبول نگرش معتزلیان مستلزم آن خواهد بود که بپذیریم آنچه از افعال بندگان در جهت شر سر می زند خلاف اراده خداوند است و این مطلب وقوع فعلی در قلمرو قدرت خدا خلاف اراده وثبت او عقیده ای شنیع است.[۲۹] در سلطنت خداوند مجاز نیست که اکتساب عبد آن چیزی باشد که خالق راآنرا نمی خواهد بدین ترتیب وی مفهوم اسرارآمیز و پیچیده کسب یا اکتساب را به عنوان یکی از جهات اصلی علیه اعتزال گسترش داد و انسان مکتسب را در مقابل انسان خالق قرار داد[۳۰].

ابوالحسن اشعری معتقد بود که خدا خالق افعال بشر حتی کارهای شر اوست، برای این‌که از تنگنای جبر فرار کند، و سهمی برای عبد در فعل قائل شود نظریه کسب را ارائه کرد البته سهم بیشتر را از آن خدا می‌داند و برای عبد در انجام فعل، سهم‌ اندکی قائل است.

نظریه کسب اشعری به طور خلاصه این است که افعال بشر، هم به خداوند متعال منسوب است و هم به بشر، با این تفاوت که خدا خالق افعال بشر و بشر «کاسب » آن است. به عنوان مثال وقتی کسی سخن می‌گوید، خداوند خالق صوت است و گوینده سخن، کاسب آن می‌باشد، چنان که در قرآن هم آمده است: لَهَا مَا کَسَبَتْ وَعَلَیْهَا مَا اکْتَسَبَتْ[. بقره/ ۱۸۶ ].

اشعری میان خلق افعال و کسب آنها امتیاز قائل شد و خداوند را خالق افعال و انسان را کاسب آن معرفی کرد که این کسب به قدرت محدثه انجام می گیرد.[۳۱] زیرا قدرت موثر فقط قدیم است،(خدا) و نه قدرت حقیقی خداوند، خلق و نتیجه قدرت حادث انسان اکتساب است. برای فهم این سخنان اشعری دو مقوله متمایز فعل اضطراری و فعل اختیاری را طرح کرد.[۳۲]

به هرحال رده هائی از نظریه کسب قبل از تاسیس مکتب اشعری در جریان عاشورا دیده میشود به سندهای زیر توجه فرمایید:

حسب نقل مورخین وقتی اهل بیت را به مجلس یزید آوردند یزید به امام سجاد علیه السلام گفت: اى پسر حسین! پدرت رابطه خویشاوندى را نادیده گرفت و مقام و منزلت مرا در نیافت! و با سلطنت من در آویخت و خدا آنگونه که دیدى با او رفتار کرد! !

على بن الحسین علیه السلام این آیه را تلاوت فرمود:

ما اصاب من مصیبه فى الارض و لا فى انفسکم الا فى کتاب من قبل ان نبرأها ان ذلک على الله یسیر(حدید (۲۲ .

منظور امام (ع) از تلاوت این آیه این بود که البته همه کارها دست خداست وقضای الهی هم کاملا حق وصدق است وماهم به قضای الهی راضی هستیم .ما در قبال همه مصائب بردباریم. ولی تو میخواهی با منتسب کردن وقایع وجنایاتی که مرتکب شده ای به خداوند  .

یزید به فرزند خود خالد گفت: پاسخ او را بده! ولى خالد ندانست چه جوابى گوید! یزید به او گفت: بگو

ما اصابکم من مصیبه فبما کسبت ایدیکم و یعفو عن کثیر(شوری/۳۰)

و آنچه مصیبت که به شما مى‏رسد به خاطر اعمالى است که به دست خود کرده‏اید، و خدا از بسیارى از گناهان درمى‏گذرد (۳۰)

امام سجاد(ع) به دنبال قرائت آیه شریفه فوق به نقل ابن شهرآشوب مطالبی فرموده اندکه پاسخی دندان شکن به برداشت غلط یزید است.ابن شهر آشوب گفته است: پس از آن على بن الحسین علیه السلام فرمود: اى پسر معاویه و هند و صخر! نبوت و پیشوایى همیشه در اختیار پدران و نیاکان من بوده پیش از آنکه تو زاده شوى! به راستى که در جنگ بدر و احد و احزاب، پرچم رسول خدا در دست جدم على بن ابى طالب، و پرچم کافران در دست پدر و جد تو بود!

یزید  از کلمات امام سجاد برآشفت ونتوانست تحمل کند گفت: راست گفتى اى جوان، ولى پدر و جد تو خواستند امیر باشند و خداى را سپاس که آنان را کشت و خونشان را ریخت!!

یزید بازهم خواست با جملات فوق جنایت خودرا به خدا نسبت دهد. امام(ع) با خواندن اشعاری پاسخ حکمی وکلامی خودرا ارائه فرموده اند وبرداشت غلط وسوء استفاده فریبکارانه وعوامفریبانه یزید را پاسخ داد.اشعار این است:

 

ماذا تقولون اذ قال النبى لکم‏ 

ماذا فعلتم و انتم آخر الامم

بعترتی و باهلی بعد مفتقدی‏ 

منهم اسارى و منهم ضرجوا بدم .[۳۳]

یعنی ای یزید تووسربازانت  می خواهید با منتسب ساختن افعال بشر به خدا خودرا غیر مسئول واز گناه مبرّا سازید؟هرگز! روز جزا همه مورد باز خواست قرار خواهی گرفت ونخستین کسی که باید به اوپاسخ دهید رسول الله (ص) است که از شما سئوال میکند که چه کردید باعترت و اهل بیت من؟ برخی را کشتید وبرخی را اسیر کردید؟! 

ما اینک در مقام آن نیستیم که این مباحث کلامی را به نحو مستوفی تحلیل کنیم.مرحوم علامه طباطبائی در تفسیر المیزان تحلیل فلسفی بسیار خوبی ارائه داده اند وهمین روایتی که مرحوم مفید در خصوص مجلس یزید نقل کرده واستناد او به این آیات را آورده اند.آنگاه ایشان روایتی ازکتاب کافی[۳۴] ازقول عبدالاعلی مولی آل سام ونیزروایتی دیگر از تفسیرعیاشی[۳۵] ازقول داودبن فرقد که هردواز روات معتبر هستند  نقل کرده اند که این دوبزرگوارهمین سئوال را -یعنی اینکه پاسخ  استدلال امثال یزید چیست؟ -از امام صادق(ص) پرسیده اندوامام(ع)  پاسخ وتوضیح داده اند[۳۶].

جای تحلیل فلسفی نیست ولی اجما لا باید بدانیم که یزید وامثال او میان هیبت وقدرت ظاهری را با «عزت» به معنای واقعی است، خلط کرده اند. هیبت با آدمکشی وخون ریزی تحصیل میگردد ولی جایگاه عزت، قلب است وربطی به ظاهر ندارد.افراد عزیز بر قلوب حکومت دارند وقلوب مردم از عشق آنان می تپد ولی افراد مهیب مردم ازآنان میترسند وقلوبشان ازآنها میلرزد.افراد عزیز مردم بادیدنشان اشک شوق برگونه هایشان میلغزد درحالیکه افرادمهیب رنگ از چهره هایشان می پرد.قرآن در باره اشک شوق میگوید:

وَ إِذَا سَمِعُواْ مَا أُنزِلَ إِلىَ الرَّسُولِ تَرَى أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُواْ مِنَ الْحَقّ‏ِ  یَقُولُونَ رَبَّنَا ءَامَنَّا فَاکْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِینَ(مائده/۸۳)

یزید هیبت ناشی از آدمکشی دارد وبرروی خون نشسته است . معاویه با حمام خون ساختن برای وی بیعت گرفته وسپس خودش باشمشیرآخته به جان مردم افتاده  است ،آیااین عزت است ؟ هرگز.به سند زیرتوجه کنید:

معاویه ، ضحّاک بن قیس و مسلم بن عَقَبه را فرا خواند و به آن دو گفت : آنچه را در بالش من است ، بیرون بیاورید . آن دو ، نوشته اى را بیرون آوردند که معاویه ، پیش تر به خطّ خودش در آن نوشته بود :

 بسم اللّه الرحمن الرحیم . این ، عهدى است که معاویه بن ابى سفیان ، امیر مؤمنان ، براى پسرش یزید مى نویسد و با او بیعت مى کند و سفارش کارها را به او کرده و خلافت را پس از خود ، براى وى قرار داده است و او را به مراقبت از رعایا و قیام به کارهایشان و نیکى به آنان ، فرمان داده و او را «امیر مؤمنان» نامیده و به او دستور داده است که به شیوه دادگران و منصفان رفتار کند . بر جنایت ، کیفر کند و بر نیکى ، پاداش دهد . این تیره از قریش را بخصوص حفظ کند و قاتلان دوستان را برانَد و بنى امیّه و خاندان عبد شمس را بر بنى هاشم ، مقدّم بدارد و خاندان مظلوم مقتول ، امیر مؤمنان ، عثمان بن عفّان را بر خاندان ابو تراب و فرزندانش ، پیش اندازد . پس هر کس این نوشته بر او خوانده شد و آن را پذیرفت و به اطاعت از فرمان روایش یزید بن معاویه شتافت ، آفرین و صد آفرین به او ! و هر کس که از آن سرپیچى کرد و امتناع ورزید ، گردنش زده شود . این حکم ، همیشگى است تا حق به اهلش باز گردد . و سلام بر آن کس که این نوشته بر او خوانده شود و آن را بپذیرد ![۳۷]

وقتی مردم اعتراض به جریان کربلا کردند وقایعی بدست یزید رخ داد که بشریت را ننگین کرده است. مورّخان از جمله «ابن قتیبه دینورى» آمار کشته‌شدگان  مدینه را بیش از ۱۰ هزار نفر اعلام کرده‌اند که از این تعداد ۸۰ تن از اصحاب پیامبر و ۷۰۰ نفر از مهاجرین و انصار و ۱۰ هزار نفر از تابعان و موالى بوده‌اند[۳۸]

ابن کثیر نوشته است: گروهى از بزرگان صحابه مانند جابر بن عبدالله و أبوسعید خدرى براى حفظ جانشان به کوه پناه برده و أبوسعید در غارى مخفى شد[۳۹]

به نقل از ابن کثیر و مورّخان دیگر آمده است که؛ سپس مسلم بن عقبه نماینده یزید همان‌گونه که یزید فرمان داده بود، سربازانش را سه روز در شهر مدینه آزاد گذاشت تا به کشتار و غارت و اعمال زشت و شهوترانى بپردازند. [۴۰]

نتیجه این آزادى تجاوز به حریم دختران و زنان مسلمان و هتک عفّت آنان بود که بنا بر نقل مدائنى، هزار زن پس از واقعه حرّه فرزندان نامشروع به دنیا آوردند، هزار زن از أهالی شهر مدینه بعد از واقعه حرّه بدون این که شوهر داشته باشند وضع حمل کردند.[۴۱]

یاقوت حموى مى‌گوید: سربازان یزید وارد مدینه شدند و اموال را غارت کردند و فرزندانشان را اسیر کردند و زنان براى آنان آزاد شد که در این جسارت هشتصد زن باردار شده و فرزندان نامشروع به دنیا آوردند که به آنان فرزندان حَرّه مى‌گفتند. [۴۲]

مسعودى مى‌نویسد: مسلم بن عقبه سه روز شهر مدینه را غارت کرد و با بازماندگان از مردم بیعت کرد تا بنده و برده یزید باشند، یعنى نه تنها خود او برده مى‌شد، بلکه پدر و مادرش نیز برده مى‌شدند، فقط دو نفر از این بیعت استثنا شدند یکى امام سجّاد(ع) و دیگرى على بن عبد اللّه بن عباس[۴۳]

این عزت است یا هیبت و وحشت از روی درندگی؟ اگر این ملک وعزت است پس بالاترین ملک ازآن پلنگ وشیر است!! پادشاهانی که با شکنجه ملت خود برگرده آنان سوار میشوند این عزت و مُلکِ خدائی است ؟ هرگز!!

البته همه جریانات سنت الهی است،زور شیران وپلنگان وهمه درندگان را خدا داده است.اصلا شیر وپلنگ وعقرب سالم وکامل آنست که خوب بدرد وخوب بگزد وخداوند این خصلت را به او داده است زیرا خداوند هرموجودی را بر شاکله وسریره خودش جریان تکاملی میدهد .

مه فشاند نور و سگ عوعو کند    هرکسی برطینت خود میطند.

ولی سخن در عزت خدائی است که جاودان است .قلوب چگونه تسخیر میشود،آنهم تسخیری که روز به روز افزون شود نه خاموش؟.ممکن است افرادی نوعی جاذبه های موقت داشته باشند ولی پایان دارد.اما چراغی را که ایزد برفروزد خموشی نداردفزونی دارد.یکاد زینها یضیئی(نور/۳۵).

عزت حسین (ع) خدائی است فزونی دارد نه پایانی .

از رسول االه (ص) منقول است :إنَّ لِلحُسَینِ فى بَواطِنِ المُؤمِنینَ مَعرِفَهً مَکتومَهً . در نهاد مؤمنان ، شناختى پنهان از حسین ، وجود دارد[۴۴]

این معرفت همراه با محبت است. محبتی که خدابرای افراددلها ایجاد میکند در تعبیر قرآن ودّ است .خداوند ودود است. این واقعیتی است که قرآن به صراحت فرموده است. إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا (مریم/۹۶)

کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده‏اند خداى رحمان براى آنها محبتى قرار خواهد داد (۹۶).

در تفسیر الدر المنثور است که ابن مردویه و دیلمى، از براء، روایت کردند که گفت:

رسول خدا (ص) به على فرموده، با خدای خود اینگونه بگو:” اللهم اجعل لى عندک عهدا، و اجعل لى عندک ودا، و اجعل لى فى صدور المؤمنین موده” بعد از این جریان، خداى تعالى این آیه را فرستاد:” إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا[۴۵]

به سند زیر توجه کنید

عبداللّه و عبیداللّه پسران یزید بن ثُبَیْط عبدى بصرىّ.
ابو جعفر طبرى روایت کرده که جماعتى از مردم شیعه بصره جمع شدند در منزل زنى از عبدالقیس که نامش ماریه بنت منقذ و از شیعیان بود و منزلش مجمع شیعه بود و این در اوقاتى بود که عبیداللّه بن زیاد به کوفه رفته بود و خبر به او رسیده بود از اقبال و توجّه امام حسین علیه السّلام به سمت عراق ، ابن زیاد نیز راهها را گرفته و به عامل خود در بصره نوشته بود که براى دیده بانها جائى درست کنند و دیده بان در آن قرار دهند و راهها را پاسبانان گذارند که مبادا کسى ملحق به آن حضرت شود پس ‍ یزید بن ثبیط که از قبیله عبدالقیس و از آن جماعت شیعه بود که در خانه آن زن مؤ منه جمع شده بودند، عزم کرد که به آن حضرت ملحق شود، او را ده پسر بود، پس به پسران خود فرمود که کدام از شماها با من خواهید آمد؟ دو نفر از آن ده پسر مهیّاى مصاحبت او شدند، پس با آن جماعتى که درخانه آن زن جمع بودند فرمود که من قصد کرده ام ملحق شوم به امام حسین علیه السّلام و اینک بیرون خواهم شد. شیعیان گفتند که مى ترسیم بر تو از اصحاب پسر زیاد، فرمود: به خدا سوگند! هر گاه برسد شتران یا پاهاى ما به جادّه ، و راه دیگر سهل است بر من و وحشتى نیست بر من از اصحاب ابن زیاد که به طلب من بیایند؛ پس از بصره بیرون شد و از غیر راه بیابان قفر و خالى سیر کرد تا در ابطح به امام حسین علیه السّلام رسید، فرود آمد و منزل و ماءواى خود را درست کرد، پس رفت به سوى رحل و منزل آن حضرت و چون خبر او به حضرت امام حسین علیه السّلام رسید به دیدن او بیرون شد به منزل او که تشریف برد، گفتند: به قصد شما به منزل شما رفت ، حضرت در منزل او نشست به انتظار او، از آن طرف آن مرد چون حضرت را در جایگاه خود ندید احوال پرسید، گفتند به منزل تو تشریف بردند. یزید برگشت به منزل خود، آن جناب را دید نشسته . پس آیه مبارکه را خواند . بِفَضْل اللّهِ و بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِکَ فَلْیَفرَحوُاهوخیرمما یجمعون)  یونس/۵۸) پس سلام کرد به آن حضرت و نشست در خدمتش و خبر داد آن حضرت را که براى چه از بصره به خدمتش آمده ، حضرت دعاى خیر فرمود براى او پس با آن حضرت بود تا در کربلا شهید شد با دو پسرش ‍ عبداللّه و عبیداللّه 

 هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم

نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم

شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم

مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن

سخن چه فایده گفتن چو پند می‌ننیوشم

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل

و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

 

کلید واژگان: عاشورا، اسلام، دین، فلسفه، کلام، محقق داماد، امام حسین

 


[۱] .بلاذری،الفتوح/ج۴ص۳۴۷

[۲] .همان

[۳] عسکری ،ابو هلال ،الاوائل ،  ، ج۲، ص ۱۲۵٫

[۴] . فضل الاعتزال و طبقات المعتزله، ص ۱۴۳٫

 

[۵] .دینوری،ابن قتیبه، الامامه و السیاسه، ج۱، صص ۱۸۳،۱۸۷٫

[۶] . ابن سعد،طبقات الکبری، ج۵، ص ۱۴۸٫

[۷] .مقتل ابی مخنف،یوسفی غروی، محمدهادی،ص۱۹۵-۱۹۷؛ لهوف،ص۲۲۰-۲۲۱؛ نفس المهموم،،ص۵۲۶-۵۲۸؛ زینب عقیله بنی هاشم،ص۸۵-۸۶(این جمله

[۸] . اشعری، ابوالحسن /الابانه ،ج۱/ص۳۱

[۹] . . اشعری، ابوالحسن ،/مقالات الاسلامیین/۱۳۶۹/ق/ج۱ص۲۵۹

 

[۱۰] . ابن اثیر،ابوالحسن شیبانی /الکامل فی ا لتاریخ / تحقیق عبدالله قاضی/ج۲بیروت/دارالکتب العلمیه/۱۴۱۵ق)

[۱۱] اشعری/ابوالحسن/ مقالات الاسلامیین/تحقیق محیی الدین عبدالحمید/قاهره/مکتبه النهضه المصریه/۱۳۶۹ق/ج۱ص۴۷۱٫

[۱۲] “.تاریخ شیعه و فرقه های اسلام تا قرن چهارم-دکتر محمد جواد مشکور-ناشر اشراقی-چاپ ششم-صص۶۹-۷۰

 

[۱۳] . نصیحه الملوک، صص ۸۱ـ۳

[۱۴] . غزالی، فضائح الباطنیه، چاپ اول، بیروت، مکتبه العصریه، ۱۴۲۱ق، ص ۱۵۳) «الباب التاسع فی اقامه البراهین الشرعیه…و المقصود من هذا الباب، بیان امامته علی وفق الشرع، و أنه یحب علی کافه علماء الدهر الفتوی، علی البت، و القطع، بوجوب طاعته.(این کتاب دو نام دارد یکی فضائح الباطنیه است ودیگری المستظهری.غزالی این کتاب را برای توجیه اعمال المستظهر بالله خلیفه عباسی ورد عقائد اسماعیلیان که آنروز آنانرا باطنیه میخواندند وبا خلیفه درگیر بودند تالیف کرده است)

[۱۵] .تعبیر از غزالی است.

[۱۶] . .  احیاء علوم دین، ج ۱، ص ۴۲٫

[۱۷] . همان.

[۱۸] . همان

[۱۹] .مطهری،مرتضی ،آشنائی با علوم اسلامی ،ج۲ص۱۲۹

[۲۰] .برخی منابع منزل زباله وبرخی منزل شوق نوشته اند.

[۲۱] .طبری،تاریخ،ج۳ص۲۹۶، انساب الاشراف ,ج۳ص ۱۶۴اعیان الشیعه،ج۱ص۵۹۴، کامل ابن اثیر,ج۴ص۴۰

[۲۲] . ملّاصدرا، الاسفار الاربعه فی الحکمهْ المتعالیهْ، ج۷ص۷۳ و۷۴

[۲۳] . بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۱۱۶ . ارشاد مفید، ص ۲۴۴; تاریخ طبری، ج ۶، ص ۲۶۳ و لهوف، ص ۱۶۰٫

[۲۴] .یوسف/۱۸و۸۳

[۲۵] . اعیان الشیعه، ج ۱، ص ۵۹۷ .

[۲۶] موسوعه کلمات الامام الحسین، ص ۳۲۸ .

[۲۷] . .ارشاد شیخ مفید ۲/ .۱۱۹   ص۱۳۰؛  ونیز الدمعه الساکبه/۵/۹۴؛بحار الانوار ۴۵/ .۱۳۵؛المیزان،ج۳ص۱۴۲

[۲۸] . فلسفه و کلام اسلامی-ویلیام مونتگمری وات-ترجمه ابوالفضل عزتی-ص ۹۹ –فلسفه علم کلام –هری اوسترین ولفسن-ترجمه احمد آرام –ص ۷۱۶٫

[۲۹] تفتازانی-شرح العقائد النسفیه-ص ۸۳٫

[۳۰] . فلسفه و کلام اسلامی-ویلیام مونتگمری وات-ترجمه ابوالفضل عزتی -ص۹۸

[۳۱] . مقالت اسلامیین-اشعری-ص ۱۹۶

[۳۲] . مقالات الاسلامیین-اشعری-ص۱۹۶

[۳۳] .ارشاد مفید۲ص۱۲۰

[۳۴] .کلینی،روضه کافی،ج۸ص۲۲۲حدیث۳۸۹

[۳۵] .تفسیر عیاشی،ج۱ص۱۶۶

[۳۶] .رک: المیزان ذیل آیه فوق

[۳۷] . الفتوح : ج ۴ ص ۳۴۷( دَعا مُعاوِیَهُ بِالضَّحّاکِ بنِ قَیسٍ ومُسلِمِ بنِ عُقبَهَ ، فَقالَ لَهُما : أخرِجا ما فی وِسادَتی ، فَأَخرَجا کِتابا کَتَبَ فیهِ مُعاوِیَهُ بِخَطِّهِ قَبلَ ذلِکَ : بِسمِ اللّه ِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ ، هذا ما عَهِدَهُ مُعاوِیَهُ بنُ أبی سُفیانَ أمیرُ المُؤمِنینَ إلَى ابنِهِ یَزیدَ ، أنَّهُ قَد بایَعَهُ وعَهِدَ إلَیهِ ، وجَعَلَ لَهُ الخِلافَهَ مِن بَعدِهِ ، وأمَرَهُ بِالرَّعِیَّهِ وَالقِیامِ بِهِم وَالإِحسانِ إلَیهِم ، وقَد سَمّاهُ «أمیرَ المُؤمِنینَ» ، وأمَرَهُ أن یَسیرَ بِسیرَهِ أهلِ العَدلِ وَالإِنصافِ ، وأن یُعاقِبَ عَلَى الجُرمِ ، ویُجازِیَ عَلَى الإِحسانِ ، وأن یَحفَظَ هذَا الحَیَّ مِن قُرَیشٍ خاصَّهً ، وأن یُبعِدَ قاتِلِی الأَحِبَّهِ ، وأن یُقَدِّمَ بَنی اُمَیَّهَ وآلَ عَبدِ شَمسٍ عَلى بَنی هاشِمٍ ، وأن یُقَدِّمَ آلَ المَظلومِ المَقتولِ أمیرِ المُؤمِنینَ عُثمانَ بنِ عَفّانَ عَلى آلِ أبی تُرابٍ وذُرِّیَّتِهِ . فَمَن قُرِئَ عَلَیهِ هذَا الکِتابُ وقَبِلَهُ حَقَّ قَبولِهِ وبادَرَ إلى طاعَهِ أمیرِهِ یَزیدِ بنِ مُعاوِیَهَ ، فَمَرحَبا بِهِ وأهلاً ، ومَن تَأَبّى عَلَیهِ وَامتَنَعَ ، فَضَربَ الرِّقابِ أبَدا حَتّى یَرجِعَ الحَقُّ إلى أهلِهِ ، وَالسَّلامُ عَلى مَن قُرِئَ عَلَیهِ وقَبِلَ کِتابی هذا)

[۳۸] . الامامه والسیاسه، جلد ۱، صفحه ۲۱۶

[۳۹] . . البدایه والنهایه، جلد ۸، صفحه ۲۴۱

 

[۴۰] . همان.

 

[۴۱] .همان

[۴۲] معجم البلدان، جلد ۲، صفحه ۲۴۹.

 

[۴۳] التنبیه والإشراف، مسعودی، صفحه ۲۶۲

[۴۴] . الخرائج و الجرائح : ج ۲ ص ۸۴۲ ح ۶۰ ، بحار الأنوار : ج ۴۳ ص ۲۷۲ ح ۳۹ .

[۴۵] .تفسیرالدرالمنثورج۴ص۳۸۷؛ تفسیرالمنیزذیل آیه فوق