مولانا و شمس دو ستاره کم نظیر فرهنگ اسلامی

 

 

دکتر سید سلمان صفوی

آکادمی مطالعات ایرانی لندن

مقدمـه:

مولانا جلال­ الدین محمد خراسانی و شمس تبریزی دو ستاره کم نظیر فرهنگ اسلامی و جهان بشریت اند که ظاهرگرایان قادر به فهم معارف متعالی الهی آنها نیستند. این بزرگان؛ قله های درخشان توحید ناب محمدی و علوی وَ وارث معارف قرآنی و تعالیم معنوی مولی الموحدین امیرالمؤمنین علی(ع) اند.

تعریف فقـه:

فقه مصطلح امروزی از نظر علامه سید بحرالعلوم مؤلف کتاب شامخ «سیر و سلوک»  به دو بخش تقسیم می شود: «فقه الجوارح» و «فقه النفس». «فقه الجوارح» به بررسی ظواهر متفرعات فروع دین می پردازد که در رساله های عملیه برای عوام بیان شده، اما «فقه النفس» بیان توحید الهی یا فقهُ اللهِ اکبر و چگونگی تهذیب نفس و وصال به حضرت حق تعالی است که معارف و احکام آن در کتب تخصصی تبیین شده است. «فقه الجوارح»؛ علم حصولی و اکتسابی وَ «فقه النفس»؛ علم حضوری و چشیدنی است. ابزار «فقه الجوارح»؛ کتب شرعیه و تمرین در ممارست استنباط احکام بر اساس منابع چهارگانه است، اما ابزار فقیـهِ «فقه النفس»؛ ریاضات شرعیه، تهذیب نفس و قلب مصفا به نور حضرت حق است.

این دو شاخه فقه اسلامی مباحث تخصصی خود را دارند و کسانی می توانند درباره موضوعات و شخصیت های این دو بخش از فقه نظر دهند که با فراگیری معارف مربوط به آنها از محضر اساتید آن شاخه از فقه؛ در آن رشته ممارست و سلوک نموده باشند تا با صلاحیت علمی در مورد آنها اظهار نظر نمایند. و گرنه سخن غیرمتخصصان در «فقه الجوارح» یا «فقه النفس»؛ فاقد اعتبار علمی است. برخی از شخصیت ها نظیر امام خمینی؛ در هر دو شاخه فقه متخصص اند و صلاحیت علمی برای اظهار نظر در هر دو شاخه فقه را دارا هستند، لذا هم از صاحب جواهر با عظمت یاد می کنند، هم از شیخ اکیر محی الدین، صدرالمتألهین و مولوی.

مثنوی معنوی مولوی:

مثنوی معنوی مولانا در باره «حقیقت دین»، «فقهُ اللهِ اکبر» و «کشف و تفسیر قرآن» و «اسرار وصول و یقین» است: «هذا کتاب المثنوی و هو اصولِ اصولِ اصولِ الدین فی کشف اسرار الوصول و الیقین و فقهُ اللهِ الاکبر … و کشّاف القرآن.» (جلال الدین مولوی، مقدمه منثور مثنوی معنوی). کلیات شمس تبریزی نیز «عشق نامه الهی» مولوی است. مولانا در این دو اثر بزرگ خویش به معرفی «توحید الهی»، «ولایت امیرالمؤمنین علی(ع)» و «حماسه امام حسین(ع)» از منظر عرفانی می پردازد.

براساس مثنوی معنوی و دیوان شمس؛ حضرت مولانا یک شیعه خاص وفادار به ولایت مولی الموحدین امام علی(ع) است. در ادبیات عرفانی؛ اساس تشیع مبتنی است براصل امامت یا ولایت انسان کامل، معرفت و محبت و تبعیت از مقام و منزلت امام علی(ع) و اهل بیت پیامبر اکرم (صلوات الله علیهم) و اعتقاد به اصل تولی و تبری. در عمق اندیشه های مولانا در مثنوی معنوی؛ جنبه ای از معرفت و محبت و تبعیت از امیرالمؤمنین علی(ع) و آل علی(علیهم السلام) نهفته که با اساس تشیع به معنا و مفهوم عام قابل تطبیق است.

مولانا در مثنوی معنوی از یک سو بر پیروی از ولایت و ضرورت معرفت به امام علی(ع) و آل علی(علیهم السلام) تأکید نموده و از سوی دیگر براهمیت انسان کامل و ضرورت پیروی از «مرشد و شیخ و قطب» که معادل اصطلاح «امـام» در علم کلام و «ولـی» یا «اولـی الامـر» در قرآن است؛ تأکید بلیغ دارد.

مقام امامت و ولایت و مرشدیت دارای مراتب متعدد است. ولـیِّ مطلق؛ حضرت حق جلَّ جلاله است و پیامبر اسلام و ائمه اطهار(صلوات الله علیهم) از امام علی(ع) تا حضرت بقیه الله الاعظم(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، ولـیِّ کامل و مصداق بارز انسان کامل در عرفان هستند. لذا از آن جهت که بحث «انسان کامل» و «ولایت» از امهات و ارکان عرفان به شمار می رود و «انسان کامل» مترادف است با «اصل امامت در تشیع»؛ پایه عرفان نیز بر مبنای «تشیـع حقیقی» است.

مولانا سر سپرده امیرالمؤمنین علی(ع):

مولانا بر اساس حدیث شریف نبوی «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلیٌّ مَولاهُ» که شیعه و اهل تسنن آن را روایت کرده اند؛ بارها در مثنوی معنوی به تبیین مقام ولایت خاصه حضرت علی(ع) می پردازد. مولوی در پایان دفتر اول مثنوی معنوی در ابیات ۳۷۲۱ ـ ۳۰۰۱ به تفصیل در باره امیرالمؤمنین علی(ع) به عنوان مصداق «ولـیِّ خاصّـه» سخن می گوید و در بیت ۴۵۳۸ دفتر ششم  بار دیگر مفاد حدیث نبوی در باب حضرت علی(ع) را طرح کرده، در مورد ولایت آن حضرت می فرماید:

گفت هرکو را منم مولا و دوست ///  ابنّ عمِّ من علی مولای اوست

بدین ترتیب مثنوی معنوی با اصل ولایت امیرالمؤمنین علی(ع) آغاز و پایان می یابد. مولانا در آخرین داستان دفتر اول مثنوی (داستان دوازدهم) در وصف حضرت علی(ع) می فرماید:

  1. امیرالمؤمنین (عنوان آغازین داستان دوازدهم): خدو انداختن خصم در روی امیرالمؤمنین علی(ع).
  2. اخلاص عمل علی(ع) (مصرع اول بیت ۳۷۲۱): از علی آموز اخلاص عمل.
  3. ۳٫ علی(ع)؛ شیر حق (مصرع دوم بیت ۳۷۲۱): شیر حقّ را دان منزه از دغل.
  4. ۴٫ علی(ع)؛ افتخار هر نبی (مصرع دوم بیت ۳۷۲۳) افتخار هر نبـیّ و هر ولـی.
  5. ۵٫ علی(ع)؛ افتخار هر ولی (مصرع دوم بیت ۳۷۲۳): افتخار هر نبـیّ و هر ولـی.
  6. علی(ع)؛ رخی که ماه برآن سجده آورد (بیت ۳۷۲۴): آن خدو زد بر رخی که روی ماه /// سجده آرد پیش او در سجده گاه.
  7. ۷٫ علی(ع)؛ شیر ربانی (بیت ۳۷۳۲): در شجاعت شیر ربانیستی /// در مروت خود که داند کیستی.

۸ . علی(ع)؛ عقل و دیده محض: (بیت ۳۷۴۵) ای علی که جمله عقل و دیده ای/// شمّه ای واگو از آنچه دیده ای.

  1. ۹٫ علی(ع)؛ بازِ عرش الهی (بیت ۳۷۵۰): باز گو ای باز عرش خوش شکار /// تا چه دیدی این زمان از کردگار.
  2. ۱۰٫ علی(ع)؛ مدرک غیب (بیت ۳۷۵۱): چشم تو ادراک غیب آموخته// چشم های حاضران بردوخته.
  3. ۱۱٫ علی مرتضی(ع) (مصرع اول بیت ۳۷۵۷): راز بگشا ای علی مرتضی.
  4. ۱۲٫ علی(ع)؛ حُسنُ القَضَا (مصرع دوم بیت ۳۷۵۷): ای پس سُوءُ القَضَا حُسنُ القَضَا.
  5. ۱۳٫ علی(ع)؛ قرص ماه (ولایت قمریه) (ابیات ۳۷۵۹ ـ ۳۷۶۱): از تو بر من تافت پنهان چون کنی /// بی زبان چون ماه پرتو می زنی — لیک اگر در گفت آید قرص ماه /// شیروان را زودتر آرد به راه — از غلط ایمن شوند و از ذهول /// بانگ مه غالب شود بربانگ غول.
  6. ۱۴٫ علی(ع)؛ ضیاء اندر ضیاء (بیت ۳۷۶۲): ماه بی گفتن چو باشد رهنما// چون بگوید شد ضیاء اندر ضیاء
  7. ۱۵٫ علی(ع)؛ باب مدینه علم و باب ولایت محمدیه (بیت ۳۷۶۳): چون تو بابی آن مدینه علم را /// چون شعاعی آفتاب حلم را – پیامبر اکرم(ص) اشاره به حدیث شریف نبوی (بیت ۱۳۶۱): «اَنَا مَدِینَهُ العِلم وَ عَلیٌ بَابُهَا فَمَن اَرَادَ العِلم فَلیَأت البَاب»(فروزانفر، احادیث مثنوی).
  8. ۱۶٫ علی(ع)؛ باب رحمت (مصرع اول بیت ۳۷۶۵): باز باش ای باب رحمت تا ابد.
  9. ۱۷٫ علی(ع)؛ بارگاه لَهُ کُفواً اَحَد (مصرع دوم بیت ۳۷۶۵): بارگاه ما لَهُ کُفواً اَحَد.
  10. ۱۸٫ علی(ع)؛ به مثابه خورشید (شیخ کامل) (ابیات ۳۷۷۳ و۳۷۷۵): گفت فرما یا امیرالمؤمنین /// تا بجنبد جان به تن در چون جنین – چون جنین را نوبت تدبیر رو /// از ستاره سوی خورشید آید او — چون که وقت آید که جان گیرد جنین /// آفتابش آن زمان گردد معین.

اشاره به ولایت شمشیر امیرالمؤمنین علی(ع) بدین سبب که آن حضرت از اهل بیت(علیهم السلام) است، «ولایت قمریه» ایشان را با «ولایت شمسیه» حضرت محمدمصطفی(ص) یکسان خوانده است. از سوی دیگر اشاره می کند؛ شیوخ دیگر هم چون ستاره و امام علی(ع) همانند خورشید؛ مظهر «شیخ کامل» است. (شرح کبیرآنقروی، ج ۳، ص ۱۳۶۳).

  1. ۲۲٫ علی(ع)؛ باز پرافروخته (مصراع اول بیت ۳۷۸۳): باز گو ای باز پرافروخته.
  2. ۲۳٫ علی(ع)؛ دست پرورده شاه حقیقی جهان هستی (مصراع دوم بیت ۳۷۸۳): با شه و با ساعدش آموخته.
  3. ۲۴٫ علی(ع)؛ باز عنقاگیر شاه (بیت ۳۷۸۴): بازگو ای باز عنقا گیر شاه /// ای سپاه اشکن به خود نی با سپاه.
  4. ۲۵٫ علی(ع)؛ امت واحده (بیت ۳۷۸۵): امت وحدی یکیّ و صد هزار /// بازگو ای بنده بازت را شکار.

اشاره به آیه کان الناس امه واحده (سوره بقره، آیه ۲۱۳) و آیه ان ابراهیم کان امه قانتا (سوره نحل، آیه ۱۲۰) همه خلق بالقوه و بعضاً بالفعل تحت ولایت علوی هستند؛ همان ولی که خاشع خداوند است.

  1. ۲۶٫ علی(ع)؛ بنده خداوند (بیت ۳۷۸۶): گفت من تیغ از پی حقّ می زنم /// بنده حقَّم نه مأمور تنم.
  2. ۲۷٫ علی(ع)؛ شیر حق (مصراع اول بیت ۳۷۸۷): شیر حقَّم نیستم شیر هوا.
  3. ۲۸٫ فعل علی(ع)؛ گواه دین آن حضرت (مصراع دوم بیت ۳۷۸۷): فعل من بردین من باشد گوا.
  4. ۲۹٫ علی(ع)؛ مظهر و مصداق صادق اراده و فعل الهی (بیت ۳۷۸۹): ما رمیت اذ رمیتم در حراب /// من چو تیغم آن زننده آفتاب. مصراع اول اشاره دارد به آیه ۷۷ سوره انفال: «مَا رَمَیتَ اِذ رَمَیت وَ لَکِنَّ اللهَ رَمَی».
  5. ۳۰٫ علی(ع)؛ فانی فالله و باقی بالله (مصراع اول بیت ۳۷۹۰): رخت خود را من زِ رَه برداشتم.
  6. ۳۱٫ توحید علی(ع)؛ توحید ذاتی صمدانی، نه توحید عددی (مصراع دوم بیت ۳۷۹۰): غیر حقّ را من عدم انگاشتم.
  7. ۳۲٫ علی(ع)؛ سایه الهی (مصراع اول بیت ۳۷۹۱): سایه ام من که خدایم آفتاب.

امیرالمؤمنین علی(ع) ولایت خویش را از ولایت الهی اخذ نموده اند.

  1. ۳۳٫ علی(ع)؛ حاجب بارگاه احدیت (مصرع دوم بیت ۳۷۹۱): حاجبم من نیستم او را حجاب.
  2. ۳۴٫ وجود علی(ع)؛ سرشار از گوهرهای وصال (مصراع اول بیت ۳۷۹۲): من چو تیغم پر گهرهای وصال.
  3. ۳۵٫ علی(ع)؛ حیات بخش (مصرع دوم بیت ۳۷۹۲): زنده گردانم نه کشته در قتال.
  4. ۳۶٫ علی(ع)؛ صاحب ذات رفیع الدرجات و اخلاق الهی (بیت ۳۷۹۳): خون نپوشد گوهر تیغ مرا /// باد از جا کی برد میغ مرا.

ولی الله اکبرآبادی شارح مثنوی گوید: تیغ و میغ؛ عبارت از ذات رفیع الدرجات حضرت امیرالمؤمنین(ع) است و باد؛ کنایه از اخلاق نفسانی و گوهر تیغ؛ عبارت از اخلاق الهی است. حاصل آن که اوصاف نفسانی بر صفات کمالیه حضرت علی(ع) غالب نمی آید.(شرح مثنوی ولی الله اکبرآبادی، دفتر اول، ص ۵۰۷).

  1. ۳۷٫ علی(ع)؛ کوه حلم و صبر و داد (بیت ۳۷۹۴): که نیم کوهم ز حلم و صبر و داد /// کوه را کی در رباید تنـدبـاد.
  2. ۳۸٫ هستی علی(ع)؛ از بنیاد شاه حقیقی (بیت ۳۷۹۷): کوهم و هستی من بنیاد اوست /// ور شوم چون کاه بادم باد اوست.
  3. ۳۹٫ سردار وجود علی(ع)؛ عشق اَحَد (بیت ۳۷۹۸): جز به یاد او نجنبد میل من /// نیست جز عشق اَحَد سر خیل من.
  4. ۴۰٫ علی(ع)؛ کاظم غیظ (بیت ۳۷۹۹): خشم بر شاهان شه و ما را غلام /// خشم را هم بسته ام زیر لگام.
  5. ۴۱٫ علی(ع)؛ غرق نور (مصراع اول بیت ۳۸۰۱): غرق نورم گرچه شد سقفم خراب.
  6. ۴۲٫ علی(ع)؛ گلشن الهی (مصراع دوم بیت ۳۸۰۱): روضه هستم گرچه گشتم بوتراب.
  7. ۴۳٫ نام علی(ع)؛ احب ِلله (بیت ۳۸۰۳): تا احب ِلله آید نام من /// تا که ابغض ِلله آید کام من.
  8. ۴۴٫ بخشش علی(ع)؛ مصداق اعطا ِلله (مصراع اول بیت ۳۸۰۴): تا که اعطا ِلله آید جود من.
  9. ۴۵٫ امساک علی(ع)؛ مصداق امسک ِلله (مصراع دوم بیت ۳۸۰۴): تا که امسک ِلله آید بود من.

ابیات ۳۸۰۳ و ۳۸۰۴، مقتبس است از حدیث «مَن اَعطَی ِلله وَ منعَ ِلله وَ اَبغَض ِلله وَ اَنکَح ِلله، فَقَدِ استَکمَل الایمَان»: « هرکه برای خدا ببخشد و برای خدا امساک کند و برای خدا دوست بدارد و برای خدا دشمن بدارد و برای خدا ازدواج کند؛ همانا ایمانش کمال یافته است.» (فروزانفر، احادیث مثنوی، ص ۳۷).

  1. ۴۶٫ وجود علی(ع) سراسر از برای خداست (مصراع دوم بیت ۳۸۰۵): جمله ِلله ام نیم من آن کس.

اراده امیرالمؤمنین علی(ع) در اراده حق تعالی فنا و بقا یافته است.

  1. ۴۷٫ عمل علی(ع) از برای حقّ وَ حاصل علم شهودی او از باری تعالی است (بیت ۳۸۰۶): و آنچه ِلله می کنم تقلید نیست /// نیست تخییل و گمان، جز دید نیست.

علم امیرالمؤمنین علی(ع) علم شهودی است، نه حصولی.

  1. ۴۸٫ دست علی(ع) بسته بردامان حقّ (بیت ۳۸۰۷): زاجتهاد و از تحری رسته ام /// آستین بر دامن حقّ بسته ام.
  2. ۴۹٫ وجود علی(ع)؛ ملکوت لاهوت و شاهـدمـدار حق تعالی (بیت ۳۸۰۸): گر همی پرم همی بینم مطار /// ور همی گردم همی بینم مدار.
  3. ۵۰٫ علی(ع)؛ صاحب ولایت قمریه و حضرت حقّ؛ ولیِّ مطلق شمسیه (مصراع دوم بیت ۳۸۰۹): ماهم و خورشید پیشم پیشوا.
  4. ۵۱٫ علی(ع)؛ دروازه علم الهی (مصرع اول بیت ۳۸۴۱): اندرا من در گشادم مر تو را.

هر که خواهان مرتبه اعلای وصال حق تعالی باشد، باید از باب ولایت امیرالمؤمنین علی(ع) وارد شود. اشاره به حدیث نبوی در شأن امیرالمؤمنین علی(ع): «أنَا مَدینَهُ العِلم وَ عَلیٌ بَابُهَا فَمَن اَرَادَ المَدینَه وَ الحِکمَه فَلیَأتِهَا مَن بَابُهَا»: «من شهر دانشم و علی(ع) دروازه آن است. هر که بخواهد بدین شهر و فرزانگی درآید، باید از دروازه آن درآید.» (فروزانفر، احادیث مثنوی، ص ۳۷).

  1. ۵۲٫ علی(ع)؛ بخشنده گنج های جاودان به پیروان وفادار ولایت علوی (بیت ۳۸۲۳): پس وفاگر را چه بخشم تو بدان /// گنج ها و ملک های جاودان.
  2. ۵۳٫ علی(ع)؛ خواجه روح (بیت ۳۹۴۲): لیک بی غم شو شفیع تو منم /// خواجه روحم نه مملوک تنم.
  3. ۵۴٫ علی(ع)؛ رادمرد رادمردان (بیت ۳۹۴۳): پیش من این تن ندارد قیمتی /// بی تن خویشم فتی ابن الفتی.
  4. ۵۵٫ علی(ع)؛ راهنمای امیران و ثمربخش درخت خلافت (ابیات ۳۹۴۶ ـ ۳۹۴۷): زان به ظاهر کوشد اندر جاه و حکم /// تا امیران را نماید راه و حکم — تا امیری را دهد جانی دگر /// تا دهد نخل خلافت را ثمر.
  5. ۵۶٫ علی(ع)؛ با خوی الهی، ترازویی در عدالت و درستی (مصرع اول بیت ۳۹۸۱): تو ترازوی احدخو بوده ای.
  6. ۵۷٫ ولایت علی(ع)؛ میزان ولایت همه والیان نور (مصراع دوم بیت ۳۹۸۱): بل زبانه هر ترازو بوده ای.
  7. ۵۸٫ نور ولایت علی(ع)؛ نشات گرفته از نور ولایت مطلقه حضرت حق (بیت ۳۹۸۳):
  8. ۵۹٫ علی(ع)؛ گوهر دریای نور حضرت حقّ (بیت ۳۹۸۴): من غلام موج آن دریای نور/// که چنین گوهر برآرد و ظهور.

مولانا شیدای سیدالشهداء امام حسین(ع):

بلندترین و مشهورترین غزل مولانا در باب عظمت و تعالی مقام امام حسین(ع) و شهیدان کربلا، غزل ۲۷۰۷ «کلیات شمس» است. مطلع این غزل «شهیدان الهی» و بلاجویان «معاشقه کربلایی» است و پایان آن ارجاعی والا به «انسان کامل» و «خورشید موعود» است که همواره شاهد  و ناظر است وَ اصلِ اصلِ اصلِ نزولِ «انوارِ الهی» در عالم ممکنات است. فتـأمل.

در این غزل، شهیدان و عاشقان مترادف اند. شهیدان به مدد تجرد وجودی و «معرفت» که مقدمه عاشقی است و «بال های عاشقی»؛ برتر و فراتر از مرغان هوایی در ساحت حضرت دوست پرواز می کنند که «یُحِبُّهُم وَ یُحِبُّونَهُ»(سوره مائده، آیه ۵۴). آنها شاهان عالم غیب اند که به یاری عشق، باب های عوالم پنهان را گشوده اند و از جمله رموز توفیق آنها در این پرواز عاشقانه؛ رهایی از «انواع خود» است. آنها با فنا و بقا در «عقل عقل» در ناکجا آبادند. (نک: سید سلمان صفوی، لندن، ۲۰۰۷).

 مولانا از بیت پنجم این غزل به بیان رابطه شهیدان واصل با سالکان می پردازد. رهایی شهیدان؛ در رهایی دیگر سالکان اثر وجودی نهاده، چرا که آنها با شکستن درهای زندان تو در توی طبیعت و نفس خویش، باب مخزن اسرار الهی را گشوده اند. ابتدا نفی و سپس اثبات: «لا اله الا الله» – «لا اله الا هو» (سوره بقره، آیه ۲۵۵) «لا اله اله انت». شهیدان؛ واصلان به محبوب و امام حسین(ع)؛ سید و سالار آنها؛ نوای فقیران و درویشان کوی دوست اند.

شهیدان حسینی مقیم دریای وجود بیکران حضرت واجب الوجودند که این عالم؛ تجلیات اسماء و صفات اوست. «هُوَ اللهُ الخَالِقُ البَارِیَ المُصَوِّر لَهُ الأسمَاءُ الحُسنَی یُسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّمَوَاتِ وَ الأرض وَ هِوَ العَزِیزُ الحَکِیم. (سوره حشر ، آیه ۲۴). «الله لا اله الا هو» — «لا اله الا انت».  که از روز الست آشنای او بودند.«اَلَستُ بِرَبِّکُم؟ قَالُوا بَلَی.» (سوره اعراف، آیه ۱۷۳). مولانا در بیت هشتم این غزل  با اشاره به یکی از اصول عرفان نظری که  انواع دنیاهای عالم ناسوت را هیچ اندر هیچ  و تو خالی و گذرا و میرا می داند؛ انسان ها را به عرفان عملی فرا می خواند. آن گاه گویی پیام امام حسین(ع) را ابلاغ می کند: «ای مدعیان؛ اگر از قبیله ما و کربلایی هستید اهل صفا شده، دل را به نور الهی منور گردانید.»

کجایید ای شهیدان خدایـــــــــــی /// بلاجویان دشت کربلایـــــــــــی

کجایید ای سبک بالان عاشــــــــق /// پرنده تر ز مرغان هوایــــــــــــی

کجایید ای شهان آسمانـــــــــــــی /// بدانسته فلک را درگشایـــــــــی

کجایید ای ز جان و جا رهیـــــــده /// کسی مر عقل را گوید کجایــــی

کجایید ای در زنــــــــدان شکسـته /// بداده وام داران را رهایـــــــــــی

کجایید ای در مـخزن گشــــــــاده /// کجایید ای نوای بی نوایــــــــــی

در آن بحرید کین عالم کف اوست /// زمانی بیش دارید آشنایــــــــــی

کف دریاسـت صورت های عالــــم /// ز کف بگذر اگر اهل صفایــــی

دلم کف کرد کین نقش سخن شــد /// بهل نقش و به دل رو گر ز مایـی

برآ ای شمس تبریزی ز مشــــــــرق /// که اصل اصل اصل هر ضیایــــی

مولانا در داستان «شیعیان حلب» در دفتر ششم مثنوی ابیات ۷۷۷- ۸۰۵؛  به بیان عظمت معنوی و بلندی تبار و صفات برجسته امام حسین(ع) و آسیب شناسی برخی عزاداران حسینی می پردازد و حسرت و اندوه واقعه غم بار عاشورا و شهادت امام حسین(ع) را برای  پیروان راستین طریق حق و رسول خدا محمدمصطفی(ص) بس عظیم می داند، چرا که  دوست دار حضرت محمد(ص) باید امام حسین(ع) را نیز دوستدار باشد، که آن بزرگ فرمودند: «حَسینُ مِنّی وَ أنَا مِن حَسین». «قدر عشق گوش، عشق گوشوار»؛ آن که گوش را دوست دارد گوشواره را نیز دوستدار است. گوش کنایه از حضرت محمد(ص) و گوشواره کنایه از امام حسین(ع) است. به اعتقاد مؤمنین؛ عزاداری و تعظیم شعائر «روح پاک» سیدالشهداء(ع) از صد طوفان نوح مشهورترست.

مولانا در  ابیات ۷۹۱ و ۷۹۲ دفتر ششم مثنوی با تأکید بر لفظ «مؤمن» و کیفیت نسبت آن با امام حسین(ع)، تولای امام حسین(ع)  و تبری جستن از دشمنان آن حضرت را از نشانه های ایمان می خواند. گویی به این فراز زیارت عاشورا نظر داشته است: «یَا أبَا عَبدِالله لَقَد عَظُمَتِ الرَّزِیّه وَ جَلَّت وَ عَظُمَتِ المَصِیبَه بِکَ عَلَینَا وَ عَلَی جَمِیعِ اَهلِ الإسلام»: «یا اباعبدالله؛ به راستی که سوگ بزرگ و مصیبت شما بر ما و اهل اسلام؛ بس عظیم و سترگ است.» در این ابیات از امام حسین(ع) با عبارات «روح سلطانی» و «شاهنشاه» یاد می شود که با توجه به اشعار دیگر مولانا و سیاق گفتمان سوم دفتر ششم که داستان مذکور بخشی از آن است؛ مقصود «سلطان عشق» است. در بیتی دیگر امام را «خسرو دین» خطاب می کند. مولوی هیچ یک از صحابه و خلفا را با این لقب نمی خواند.

امام حسین(ع) در بیان مولانا؛ نمونه اعلای «عاشق صادق واصل»اند. آن حضرت «خسرو دین»  و «شهنشاه عاشقان»اند که با رهایی از قفس دنیا به عالم غیب راه یافته اند. پس از آن برخی عزاداران را  که فرسنگ ها از ارزش های حسینی به دورند؛ به گریه بر خویشتن خویش فرا می خواند: «بر حسین مگریید. بر قلب و ایمان خراب و وابسته خویش به این دنیای دون نوحه کنید». مولانا با برشمردن نشانه های دینداری – «توکل»، «جانبازی»، «بی نیازی»، «فرخی معنوی» و «بخشندگی» – به مدعیان کاذب دینداری که وجودشان فاقد این نشانه هاست، می فرماید: «اگر حسینی هستید و از شراب عشق الهی نوشیده اید؛ چرا هیچ اثری در اعمال و رفتارتان مشاهده نمی شود؟» (سیدسلمان صفوی، اهل بیت(علیهم السلام) از منظر مولوی، ۱۱۰-۱۱۳)

مولانا در دفتر ششم ابیات ۷۹۰-۷۹۳ می فرماید:

روز عـاشورا نمی دانــــــــی که هست /// ماتم جانی که از قرنــــــــــــی به است

پیش مؤمن کی بود این غصــــــه خوار /// قدر عشق گوش عشـــــــــــق گوشوار

پیش مؤمن ماتـــــــــــم آن پاک روح /// شهره تر باشــــــــــد ز صد طوفان نوح

و در ابیات ابیات ۷۹۵- ۸۰۵ می فرماید:

پس عــــــــزا بر خود کنید ای خفتگان /// زان که بد مرگی است این خواب گران

روح سلطانی ز زندانـــــــــــی بجـست /// جامه چه درانیم و چون خائیــــم دست

چون که ایشان خسرو دیــــــن بوده اند /// وقت شادی شـــــــــد چو بشکستند بند

ســــــــــــــوی شادروان دولت تاختند /// کنده و زنجیــــــــــــــــــر را انداختند

روز ملک است و گش و شـــــاهنشهی /// گر تو یک ذره از ایـشان آگهــــــــــی

ور نه ای آگه برو بر خود گـــــــــــری /// زان که در انکار نقــــــــــل و محشـری

بر دل و دین خرابت نوحه کـــــــــــــن /// که نمی بیند جز این خاک کهــــــــــن

ور همی بیند چرا نبود دلیـــــــــــــــــر /// پشت دار و جان سپار و چشم سیــــــــر

در رُخت کو از می دین فرخـــــــــــی /// گر بدیدی بحر کو کفِ سخـــــــــــی

آن که جو دید آب را نکند دریــــــــغ /// خاصه آن کاو دید آن دریا و میــــــــغ

جای بسی شگفتی است که چگونه برخی چنین شخصیتی با این میزان سرسپردگی به امیرالمؤمنین علی و امام حسین(علیهم السلام) را تکفیر و تفسیق می کنند. مگر آن که این امر  ناشی از ناآگاهی نسبت به معارف بلند مثنوی معنوی و دیوان شمس باشد. این فقیر نظر متعالی مولانا در باره اهل بیت(علیهم السلام) را در کتاب «اهل بیت(علیهم السلام) از منظر مولوی» با ارجاعات مکرر به مثنوی معنوی و دیوان شمس تبیین نموده ام. (سید سلمان صفوی، اهل بیت(علیهم السلام) از منظر مولانا، تهران، انتشارات سلمان – آزاده، چاپ چهارم، ۱۳۹۷).

مولانا از منظر عالمان دین:

مولانا از منظر عرفان شناسان متخصص نظیر کمال الدین خوارزمی، حاج ملا هادی سبزواری، آیت الله سید علی قاضی، امام خمینی، علامه سید محمدحسین طباطبایی، علامه محمدتقی جعفری،  استاد شهید آیت الله مرتضی مطهری و رهبر معظم انقلاب آیت الله خامنه ای؛ شخصیتی الهی و کم نظیر است.

خوارزمی از اولین مفسران مثنوی گوید: «مثنوی تفسیر کلام مولی الموحدین قطب الاقطاب العاشقین و امام الحکما حضرت علی(ع) است.»(کمال الدین خوارزمی، جواهرالاسرار، ص۴۱). حاج ملا هادی سبزواری صاحب کتاب شرح منظومه از مهم ترین کتب دروس حوزوی حوزه علمیه قم؛ مؤلف «شرح الاسرار»؛ شرح ابیات مشکل مثنوی معنوی مولاناست.

امام خمینی فرموده اند: «کثیرى از ناس شعر مثنوى را جبر مى‏ دانند، حال آن که مخالف جبر است. علتش این است که آقایان معناى جبر را نمى‏دانند. چنان که مرحوم حاجى (حاج ملا هادی سبزواری) نیز در شرح خود بر مثنوى نتوانسته در شرح و تفسیر، مرام مولوى را برساند؛ زیرا حکیمى قول عارفى را بیان نموده، بدون این که حظِّ وافر از قریحه عرفانى داشته باشد و بلاتشبیه مثل این است که ملحدى، مرام نبى مرسلى را شرح کرده باشد. بیان مرام شخصى، قریب الافق بودن با اعتقاد او را لازم دارد. براى شرح قول عارف رومى؛ مردى صوفى که یک نحوه کشف ذوقى داشته باشد، لازم است که آن هم نه با نثر بلکه با نظمى که از ذوق عرفانى برخاسته باشد؛ مانند نسیمى که از سطح آبى بر مى‏ خیزد، به شرح آن بپردازد.» (آیت الله سید عبدالغنی اردبیلی، تقریرات فلسفه امام خمینی، ج۲، ص۱۹۸). امام خمینی در کلیه کتب عرفانی و تفسیری خود «مصباح الهدایه، ص۱۵۶»، «شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص۹۵، ۳۳۸»، «شرح دعای سحر، ۱۱۸، ۱۴۷»، «آداب الصلاه، ص۸، ۲۵۳» و «تفسیر سوره حمد، ص۱۷۸» به آرای مولانا استشهاد کرده اند.

علامه طباطبایی فرموده اند: «مولانا عارف رازدان و خدابینی است که غواص اقیانوس معانی و معارف و قدوه اصحاب معرفت است.» (مجموعه رسائل، ص۱۲۰). استاد شهید مطهری می فرماید: «مولوی حرفی غیر از قرآن ندارد، هر چه می گوید تفسیر قران است.» (آشنایی با قرآن، ج۳، ص۱۸۲). علامه جعفری، فقیه و حکیم معاصر نیز مؤلف پانزده جلد کتاب شرح مثنوی مولوی است.

رهبر انقلاب در تاریخ ۲۵ شهریور ۱۳۸۷ در دیدار با جمعی از شاعران فرمودند: « یک بخش مهم  از شعر آئینی ما می‌تواند متوجه مسائل عرفانی و معنوی بشود. این هم دریای عظیمی است. شعر مولوی را ببینید. فرض کنید کسی به دیوان شمس به خاطر زبان مخصوص و حالت مخصوصش دسترسی نداشته باشد که خیلی از ماها دسترسی نداریم. مثنوی که خودش می‌گوید: «وَ هُوَ اصولِ اصولِ اصولِ الدین». آیت الله خامنه ای در ادامه با اشاره به خاطره خود از شهید مطهری می افزایند: « واقعاً اعتقاد من هم همین است. مرحوم آقای مطهری از من پرسیدند: نظر شما راجع به مثنوی چیست؟ گفتم به نظر من مثنوی همین است که خودش گفته: «وَ هُوَ اُصُولِ اُصُولِ اُصُولِ الدِّین …». ایشان گفتند: کاملاً درست است، من هم عقیده‌ام همین است».

وحدت وجود:

«وحدت وجود» یعنی «لا اله الا هو»(سوره بقره، آیه ۲۵۵). یعنی «الله» علت فاعلی و علت غایی جهان است: «إنَّا ِللهِ وَ إنَّا إلَیهِ رَاجِعِون» یعنی خدا مسبب الاسباب است: «وَ مَا رَمَیتَ إِذ رَمَیتَ وَ لَکِنَّ اللهَ رَمَی» (سوره انفال، آیه ۱۷). مولانا بر اساس قرآن حکیم؛ در ابیات دفتر اول مثنوی معنوی، ۶۰۲-۶۱۶ در باره «وحدت وجود» می فرماید:

ما عدم هاییـــــــم و هستی های ما /// تو وجود مطلقی فانــــــــــی نما

ما همه شیران ولـــــــــی شیر علم /// حمله‌‌شان از باد باشـــــد دم ‌‌به ‌‌دم‌‌

حمله شان پیدا و ناپیـــــداست باد /// آن که ناپیـداست هرگز کــم مباد

باد ما و بـــــــــود ما از داد توست /// هستــــی ما جمله از ایجاد توست‌‌

لــــــــذت هستی نمودی نیست را /// عاشــق خود کرده بودی نیست را

لـــــــــــذت انعام خود را وا مگیر /// نقـل و باده و جام خود را وا مگیر

ور بگیـــــــری کیت جستجو کند /// نقش با نقاش چون نیــــــــرو کند

منگر اندر ما، مکــــــــن در ما نظر /// اندر اکــــــرام و سخای خود نگر

ما نبودیـــــــــــم و تقاضامان نبود /// لطف تو ناگفتــــــــــه‌ ما می‌‌شنود

نقش باشــــــــد پیش نقاش و قلم /// عاجـز و بسته چو کودک در شکم‌‌

پیش قدرت خلــــــق جمله بارگه /// عاجـــزان چون پیش سوزن کارگه‌‌

گاه نقشش دیو و گـــــه آدم کند /// گاه نقشش شادی و گــــه غم کند

دست نه تا دست جنباند به دفــــع /// نطق نه تا دم زند در ضر و نفـــــــع‌‌

تو ز قــــرآن باز خوان تفسیر بیت /// گفت ایـــــــــزد ما رمیت إذ رمیت‌‌

گر بپرانیم تیر آن نــــــــه ز ماست /// ما کمان و تیـــــراندازش خداست‌

شمس تبریزی:

حضرت شمس استاد مولانا جلال الدین محمد مولوی بوده است. اگر دستگیری شمس از مولانا دستگیری و واصل نمودنش  به عالم عشق نمی بود؛ در تاریخ معرفت تنها با یک خط از مولوی یاد می شد. مولانایِ خالق مثنوی معنوی و دیوان شمس؛ حاصل آتش و نور معرفت حضرت شمس است. چنان که بین «مقالات شمس» و «مثنوی معنوی مولوی» ارتباط عمیقی حاکم است و مولانا در مثنوی معنوی بسیاری از امثال و قصص و مطالب مقالات شمس را استنباط نموده ‌است. لیکن فهم سخنان منسوب به شمس در «مقالات شمس»؛ کار هر کس نیست، چرا که زبان شمس؛ زبان نمادین و تأویلی است و تنها آشنایان با زیان نمادین، معارف قرآنی و عرفانی که خود اهل ذوق اند، می توانند معانی بلند آن را درک نمایند و گرنه همان طور که امام خمینی فرمودند با معارف عرفانی و از جمله با آرای شمس مخالفت می نمایند.

مولانا در باره شمس می فرماید:

شمس تبریزی که نور مطلق است /// آفتاب است و ز انــوار حق است

مولانا در ۳۷ سالگی به توفیق زیارت حضرت شمس نائل آمد و پس از زیارت حضرت شمس حال خویش را این گونه به تصویر می کشد:

زاهـــد بودم ترانـه گویم کردی /// سرحلقه بزم و باده جویم کردی

سجّــاده نشین بـا وقـاری بــودم /// بازیچـه کودکان کـویـم کـردی

حضرت شمس چنان مولانا را متحول فرمود که درس و وعظ را به کناری نهاده، به ساحتِ بسی والاتر از معرفت عروج کرد و پس از آن تجربیات عرفانی خویش را با زبان هنری در قالب مثتوی و حکایت در «مثنوی معنوی» و در قالب غزل در «کلیات شمس تبریزی» بیان فرمود.

زندگی حضرت شمس برخلاف زندگانی حضرت مولانا؛ رمزآلود است. ظهور و غیبتش نیز هم چون سخنان گهربارش؛ رازی بزرگ و ناشناخته و سر به مُهر است. بر اساس اسناد موجود می توان گفت حضرت شمس؛ عارفی جهاندیده و فرمانده سپاه نور بوده که ماموریت الهی او کشف و شکار سرداران لشکر نورالانور بوده است. او «خـط سـوّم» بوده که تنها خـداوند متعال بر عظمت او داناست. او خود می فرماید: «چنان‌که آن خطاط سه گونه خط نوشتی: یکی را او خواندی، لاغیـر … یکی را هم او خواندی، هم غیـر او … یکی را نَـه او خواندی، نَـه غیـر او. آن خـط سـوم منـم که سخن گویم. نَـه من دانـم، نَـه غیـر من». حضرت شمس در باره حقیقت وجود و هویت اصلی خود می فرماید: «راست نتـوانم گفتن؛ که من راستی آغاز کردم، مرا بیرون کردند.»

حضرت شمس  با دمیدن نور ولایت خویش در قلب مستعد حضرت مولانا، با مشتعل نمودن شعله عشق در نهادش؛ او را با ساحتی از معرفت مأنوس فرمود که دستیابی به آن از طریق علوم تحصّلی ممکن نیست. این نوع معرفت؛ علم شهودی به حقیقت هستی است که به مدد نور ولایت «ولـی» در سالک و همت و مجاهده سالک؛ در قلب سلیم پدیدار می شود. معرفت شهودی که حضرت شمس به مولانا عطا نمود؛ از جنس سیـر حُـبّی به سوی حضرت محبوب بود. سرعت سِیـر در این روش به نسبت روش فقر و زهـد، بسی والاتر است. آنچه مولانای بزرگ را ناب و خالص نمود؛ اعطای نور ولایت و اتصال به مکتب عشق و شیدایی توسط حضرت شمس بود که با خواندن کتاب و تلمذ نزد اساتید علوم ظاهری حاصل نمی آید. پس از آن چنان که در مثتوی معنوی و دیوان شمس تبریزی مشهود است؛ جنس معرفت حضرت مولوی، شهودی گشت و مراتب فتوحات ربانی بر قلبش وارد شد.

حضرت مولانا در (غزل ۱۱۸۵ دیوان شمس) در توصیف تجربه مستی عرفانی و معرفت آن می فرماید:

چنـان مستم چنان مستم من امــروز /// که از چنبر برون جستم من امــــروز

چنان چیزی که در خاطر نیــــــاید /// چنانستم چنانستم من امــــــــــــروز

به جان با آسمان عشق رفتـــــــــم /// به صورت گر در این پستم من امـروز

گرفتم گوش عقل و گفتم ای عقل /// برون رو کز تـو وارستم من امـــــروز

بشوی ای عقل دست خویش از من /// که در مجنون بپیوستم من امـــــــروز

بـه دستــــم داد آن یـوسف ترنجی /// که هر دو دست خود خستم من امروز

چنـانم کرد آن ابریق پر مــــــــــی /// که چندین خنب بشکستم من امـــروز

نمی دانم کجایم لیک فــــــــــرخ /// مقامی کاندر و هستم من امـــــــــروز

بیامد بر درم اقبـــــــــــــــال نازان /// ز مستی در بر او بستم من امـــــــــروز

چو واگشت او پــــی او می دویدم /// دمی از پای ننشستم من امــــــــــــروز

چو نحن اقربم معلوم آمــــــــــــد /// دگر خود را بنپرستم من امـــــــــــروز

مبند آن زلف شمس الدین تبریـــز /// که چون ماهی در این شستم من امـروز

استقلال ایران؛ مدیون نهضت عارفان:

مخالفین عرفان اسلامی با مطالعه تاریخ ایران و تشیع به این واقعیت استبصار می یابند که پدر معنوی استقلال ایران پس از نهصد سال خلافت جور عرب ها و مغولان؛ عارف بزرگ شیخ صفی الدین اردبیلی است. اگر نهضت شیخ صفی الدین اردبیلی و مجاهدت های دویست ساله اخلاف او و شاه اسماعیل نمی بود؛ ایران مرکز تشیع نمی شد.

رهبر معظم انقلاب در شأن شامخ شیخ صفی الدین اردبیلی فرموده اند:« شیخ صفی‏الدین اردبیلی؛ یک عالم، عارف، مفسر و محدث بود. آن‏گونه که مرحوم علامه مجلسی – بنا بر آنچه از او نقل کرده‏اند – ذکر می‏کند؛ شیخ صفی‏الدین اردبیلی در ردیف سید بن ‏طاووس و ابن ‏فهد حلی – علمای فقیه و درعین ‏حال عارف – قرار داشت و کسی بود که در کنار علامه حلی – در دستگاه شاه خدا بنده – جوانه‏های شیعه را در قرن هفتم و هشتم در این کشور به ‏وجود آوردند و پایه فقهی و متین و استدلالی آن را در حوزه ‏های علمیه رایج نمودند. در تاریخ گذشته، در دوران طلوع صفویه؛ سرزمین اردبیل دو خدمت بزرگ به این کشور نمود. اولاً از کشوری که بخش های آن از هم جدا و در حال اختلاف و درگیری بودند؛ یک کشور متحد و بزرگ و مقتدر به وجود آورد. قبل از طلوع صفویه و بعد از دوران سلجوقیان؛ ایران کشوری بود که هر بخش آن آهنگ جداگانه‌ای می‌نواخت و از عزّت و عظمت ایران در آن دوران خبری نبود. این عزت را صفویه دادند. صفویه از اردبیل طلوع کردند و خاندان عرفای مجاهد و مبارز یعنی اولاد شیخ صفی الدین اردبیلی توانستند این زمینه را به وجود آورند، تا فرزندان آنها ایران را به همه‌ عالمیان در دنیای آن روز؛ متحد و مقتدر و عزیز و سربلند و پیشرفته معرفی کنند. خدمت دوم؛ عاملی بود که در واقع پشتیبان معنویِ عامل اول محسوب می‌شود؛ یعنی احیای مذهب شیعه و مذهب اهل بیت و ارادت به خاندان پیامبر(ص).» (سوم مرداد ۱۳۷۹)

امام خمینی معمار کبیر انقلاب اسلامی نیز یک عارف شامخ و مرجع عظیم الشأن بودند. مخالفت با مولانا، عرفان و فلسفه اسلامی؛ مخالفت با خط فکری امام خمینی بنیان گذار جمهوری اسلامی ایران و معمار نظریه انقلاب اسلامی است.