فلسفه ابن‌سینا در غرب – گفتگو با دکتر کریم مجتهدی، استاد فلسفه دانشگاه تهران

منوچهر دین پرست

آکادمی مطالعات ایرانی لندن – LAIS

هزار سال از مرگ ابن‌سینا می‌گذرد و نام او همچنان بر قله اندیشه و فلسفه ایران می‌درخشد. این فیلسوف بزرگ جهان محدود به حوزه جهان اسلام نبود و او را می‌توان فیلسوفی جهانی دانست که در فلسفه غرب نیز تاثیر فراوانی داشته است.

بله. همین‌طور است. ابن‌سینا در غرب شهرت و مقام جهانی دارد. البته قبلا ابن‌سینا را بیشتر به عنوان طبیب می‌شناختند و به همین دلیل روز اول شهریور را روز طب نامیده‌اند. ابن‌سینا پزشک بزرگی بود ولی با تامل بیشتر در مفهوم طب در می‌یابیم که ابن‌سینا به معنای امروزی کلمه فقط طبیب نبود بلکه جامع همه علوم زمان خود بود. او در درجه اول حکیم به معنای دارنده اطلاعات جامع بود.

ابن‌سینا نه تنها در ایران به عنوان فیلسوف و حکیمی ایرانی و مسلمان شناخته شده است بلکه می‌توان از تاثیرگذاری او در غرب هم نام برد. ابن‌سینا در غرب ابتدا به عنوان طبیب شناخته شد، اما از نیمه دوم قرن دوازدهم تا رنسانس هیچ فیلسوفی به اندازه او بر غریبان اثر نگذاشته است. براساس چه عواملی غرب با ابن‌سینا آشنا می‌شود، این آشنایی چگونه و در کجا بوده است؟

ابن‌سینا در سال ۱۰۳۷ میلادی فوت کرده است. ۴۰ سال پس از این تاریخ، شهری به اسم طلیطله (تولدو در اسپانیای امروز) که بیش از یک قرن در دست مسلمانان بوده و مجددا در اختیار غربیان و مسیحیان قرار می‌گیرد در این شهر کوچک مسجدی بوده که امروز بقایای آن موجود است و در آن کتابخانه‌ای بوده که کتاب‌های فراوانی در آن وجود داشته است و وقتی در دست مسیحیان قرار می‌گیرد و از نقاط مختلف اروپا، دانشجویان و دانشمندان به این شهر سرازیر می‌شوند تا از کتابخانه آن استفاده کنند بعدها در همین شهر دالترجمه‌ای تاسیس شد که در آن کتاب‌های موجود در مسجد را به لاتین ترجمه می‌کردند. از همان ابتدای کار ترجمه (اوایل قرن ۱۱ میلادی) ابن‌سینا در غرب به عنوان چهره‌ای درخشان، متفکر و مسلمان جا می‌افتد.

اولین آثاری که از ابن‌سینا ترجمه می‌شود چه آثاری بوده است؟

نباید جامعیت ابن‌سینا را فراموش کرد. در ابتدا نوعی گلچین و گزینش از آثار ابن‌سینا رخ می‌دهد که از قانون در طب و نجات در فلسفه و به خصوص از شفا در فلسفه ترجمه‌هایی شکل می‌گیرد. این مترجمان به صورت گروهی کار می‌کنند که در میانشان چند یهودی نیز هست و افرادی که «مستعرب» نامیده می‌شدند یعنی افرادی که عربی می‌دانستند بدون اینکه عرب باشند. معروف‌ترین این مترجمان فردی اسپانیایی به نام گوندی سالوی است. او در واقع معرف و مترجم اصل آثار ابن‌سیناست که همچنین از آثار او اقتباس کرده است. یک ایتالیایی نیز به نام ژراردو کرمون که مترجم تراز بالایی است، از مترجمان مهم ابن‌سیناست. این ترجمه‌ها در دو مرحله صورت می‌گرفته است؛ نخست افرادی کلمه به کلمه از عربی به لاتین ترجمه می‌کردند و سپس عده‌ای دیگر ویرایش می‌کردند. البته بیشتر این ترجمه‌ها اقتباس است.

تا چه اندازه فیلسوفان غرب از این آثار ترجمه‌شده تاثیر پذیرفتند؟

این تاثیر در قرن دوازدهم فراوان است و صور مختلفی دارد. افرادی به ابن‌سینا رجوع می‌کنند که به نحوی سعی دارند در جهت آزاداندیشی کار کنند. یعنی ابن‌سینا در قرن دوازدهم مظهر آزاداندیشی و فکر مستقل متفکر بوده است. او متفکری مستقل است که فکرش وابسته نیست و مظهر می‌شود. از این رو آثار نویسنده‌های مسیحی که آثارشان تفتیش می‌شد یا از انتشار آثارشان جلوگیری می‌شد را با آثار ابن‌سینا می‌آمیختند تا بتوانند ارائه شوند. از این رو ابن‌سینای مجعول، شناخته شده است. البته این ابن‌سینای مجعول، همان ابن‌سیناست که اندکی با افکار محل درآمیخته است، افکاری که اندیشه‌های آزاداندیشان غربی بود. پروفسور کوربن حدود ۶۰ نسخه خطی از این آثار را احصا کرده است که قابل ملاحظه‌اند و در این آثار ابن‌سینا صرفا مشایی نیست و وجه اشراقی افلوطینی و افلاطونی یافته است، یعنی بدون آنکه اشارات ترجمه شود، کمی از گرایش عرفانی و دید اشراقی در ترجمه‌ها باقی مانده است.

فلسفه ابن‌سینا به فلسفه مشایی معروف است و در اواخر عمر و در نمط‌های پایانی اشارات است که شیخ به سمت اشراق روی می‌آورد، تا چه اندازه، غربیان از این مساله آگاه شدند؟

البته اشارات ترجمه نشده است. درست که همه می‌گویند ابن‌سینا مشایی است ولی این مشایی به معنای ارسطویی نیست. همین جاست که اشکال رخ می‌دهد. این مشایی که نزد تارابی نیز مشهود است. رنگ اشراقی دارد و دلیلش هم روشن است. دو کتاب که هم در شرق و هم در غرب بوده است؛ یکی اثولوجیا و دیگری کتاب العلل (خیرالمحض). کتاب العلل اثر ارسطو نیست و اثر پروکلس (ابرقلس) است که افلوطینی است و اثولوجیا نیز که در لاتین به مابعد‌الطبیعه ارسطو معروف است، هم اثر ارسطو نیست. این دو کتاب را در شرق اثر ارسطو می‌پنداشتند.

آیا آلبرت کبیر و توماس آکویناس هم چنین می‌اندیشند؟

این مساله در قرن دوازدهم میلادی بوده است، اما در قرن سیزدهم میلادی که قرن دانشگاه‌هاست و ابن‌سینا مقام اصلی‌اش را پیدا کرده است، استادان بزرگی چون آلبرت کبیر و توماس آکویینی می‌دانسته‌اند که آن رساله‌ها از ارسطو نیست. توماس در ایتالیا با یک یونانی همکاری و مشخص کرده که این رساله‌ها اثر ارسطو نیست. خیرالمحض خلاصه‌ای از عناصر طبیعت اثر پروکلس است و اثولوجیا اقتباسی است از تاسوعات افلوطین که خلاصه کتاب پنجم است.

اما ایشان ابن‌سینا را پذیرفتند. زیرا از طریق ابن‌سینا می‌توانستند به کلام مسیحی جنبه عقلانی دهند. این جایی است که ابن‌سینا تاثیر مستقیم دارد. اولین کتاب توماس آکویینی به نام «درباره وجود ماهیت»با اسم ابن‌سینا شروع می‌شود. کاملا روشن است که ایشان به کمک ابن‌سینا یک کلام معقول را بنیان می‌گذارند.

اواخر قرن سیزدهم کلیسا با گرایش‌های عقل و به‌ویژه ابن‌رشد مخالفت می‌کند، دونس اسکوتوس نشان می‌دهد که ابن‌سینا مسائل مابعدالطبیعی را خوب طرح می‌کند. لطفا در این باب کمی شرح دهید.

فردی در دانشگاه پاریس به نام شیرربارابا است که ابن رشد و صرفا ارسطویی است و ابن‌سینایی نیست. در پایان قرن سیزدهم این فرد محاکمه می‌شود، زیرا بیش از حد ارسطویی است و با کلام مسیحی اختلاف دارد. در حالی که ابن‌سینا با کلام مسیحی متعادل است. دونس اسکوتوس که پس از این افراد است و در سال ۱۲۷۵ میلادی از دنیا رفته است، شارح ابن‌سیناست که البته فکر او با توماس و آلبرت کبیر تفاوت می‌کند.

اشاره کردید که غربیان از آثار ابن‌سینا برای دفاع عقلانی از آرای مسیحی خود استفاده کردند. با این دفاع تا چه اندازه به آن ذهنیت عقلانی‌محور ابن‌سینا به عنوان فیلسوف مسلمان نزدیک شدند؟

در برخی از مسائل میان اسلام، مسیحیت و دین یهود تفاوتی نمی‌توان گذاشت، مثل مساله اثبات وجود خداوند، توماس در پنج ادله اثبات وجود خداوند، در دو قسمت به طور تام ابن‌سینایی است؛ یکی در تفکیک وجود از ماهیت و دیگر اینکه خداوند خالق به معنای وجوددهنده است، یعنی ماهیت به خودی خود وجود نمی‌تواند داشته باشد و یک صورت عملی است و وجوددهنده خدا است. در این مساله توماس کاملا ابن‌سینایی است.

آیا می‌شود گفت انتولوژی در معنای جدیدش ریشه در آرای ابن‌سینا دارد؟

تا حدودی بله. لغت معروف «انیه» که در قرن سوم هجری پیدا شده است و لفظی ساخته است. «انیه» با «هویه» تفاوت دارد. «انیه» موجود بالفعل و قابل اشاره است که در لاتین به «اینتاس» (anitas) ترجمه می‌شود. اینتاس یعنی مخلوق و موجود بالفعل که براساس آن در کلام تا حدودی جهت اثبات خلقت استفاده شده است. ژیلسون در همین باب حرف می‌زند.

آیا ابن‌رشد هم به این مساله اشاره می‌کند؟

نه، در ابن‌‌رشد به آن معنایی که غربیان شناختند، ایمان از عقل جدا می‌شود و ایمان صرف ایمان است و دلیل نمی‌خواهد و استدلال جنبه صرفا انسانی می‌یابد و اصالت عقل، کاربردی می‌یابد و به مرور ابن‌رشد شهرت بیشتری می‌یابد. در قرن دوازدهم ابن‌سینا حاکم است و در قرن سیزدهم در دانشگاه‌ها، اما بعدا به مرور گرایش‌های متجددان به ابن‌رشد بیشتر است. به گونه‌ای که بدون شک می‌توان گفت فلسفه‌های اصالت عقلی غرب ریشه ابن‌رشدی دارد.

چرا بعدها ابن‌سینا به کنار گذاشته می‌شود و ابن‌رشد اهمیت می‌یابد؟

یک مساله سیاسی هم هست. در اواخر قرون وسطی کم‌کم مرکزیت حکومت مطلقه پاپ در رم متزلزل می‌شود و گروه‌ها با آزادی بیشتری افکار خود را بیان می‌کنند که همین بعدا به اصلاحات رئیس منجر می‌شود. به ویژه متجددان غربی در آلمان و در شهر مونیخ و دستگاه فردریک دوم و همچنین انگلستان، به افکار مبتنی بر اصالت عقل توجه می‌کنند که ریشه ابن‌رشدی دارد. تا قرن شانزدهم و حوزه پادو که رسما حوزه ابن‌رشدی است.

به نظر شما اگر غرب به ابن‌سینا توجه می‌کرد، مقدمات رنسانس فراهم نمی‌آمد؟

به گونه‌ای دیگر شاید فراهم می‌آمد. رنسانس با تجدید حیات فرهنگی، رگه‌های متفاوتی دارد، مثل رگه‌های اشراقی و بازگشت به افلاطون یا بازگشت به ارسطو و اتمیت‌‌ها و… البته در قرن پانزدهم در ایتالیا باز ابن‌سینا مطرح می‌شود و آثارش جزو اولین آثاری است که در غرب منتشر می‌شود که شخصی به نام آلپاگو جمع‌آوری و گردآوری کرده است که چاپ می‌شود. آندری آلپاگو که در ایران متاسفانه ناشناخته مانده است، طبیب بوده است و در دمشق می‌زیسته و آنجا با محمدبن مکی‌شمس‌الدینی آشنا بوده است و احتمالا به کمک یکدیگر مجموعه آثار ابن‌سینا را گردآوری می‌کنند و بعدا در ونیز در سال ۷-۱۵۴۶ چاپ می‌شود و کتاب مقدمه‌ای مبسوط دارد و در آن نه فقط راجع به افکار ابن‌سینا که راجع به افکار صوفیه و مطالب دیگر بحث می‌شود. متخصصان حدس می‌زنند که محمدبن مکی شمس‌الدینی شیعه بوده است. از سوی دیگر می‌دانیم که جمهوری ونیز در شرق نفوذ داشته و اینها سفرایی را از روسیه به شرق می‌فرستادند و با مغول رفت و آمد داشتند و در دوره آق‌قویونلوها به ایران آمدند و در دوره صفویه نیز به طور تام با ایرانیان ارتباط داشتند.

شما در مقاله‌ای نوشته‌اید که راجر بیکن، فیلسوف انگلیسی از نسخه‌های خطی شفا استفاده می‌کند، کمی در این باب توضیح بفرمایید.

راجر بیکن، شاگرد گروستس است. گروستس از بنیانگذاران دانشگاه آکسفورد انگلیس و شخصیتی بسیار درخشان است. راجر بیکن بعد از او تمام نظام تعلیماتی و آموزشی آکسفورد را به دست می‌گیرد. از نخستین کارهای او تاسیس یک دارالترجمه است. در این دارالترجمه ۶ زبان کار می‌شد که یکی عربی است. ایشان خودشان دست به ترجمه آثار ابن‌سینا و فارابی می‌زنند و راجر بیکن هم به ابن‌سینا و هم به ابن‌رشد توجه داشت. در پاریس توجه فراوانی به منطق ابن‌سیناست در حالی که در آکسفورد بیشتر توجه به طبیعیات و پزشکی او است. طب ابن‌سینایی ریشه‌هایش فقط یونانی نیست. سنت یونانی سنت هیپوکراتس (بقراط)  و سنت‌ گالویان (جالینوس) است. یک سنت هندی هم در ایران هست. اما سنتی هم از قبل از اسلام در ایران است. یعنی سنت جندی‌شاپور. پزشکان جندی‌شاپور که مورد حمایت ساسانیان و حاذق نیز بودند، سنت خاصی را پدید آوردند. این سنت پس از ورود اسلام به دانشگاه نظامیه بغداد منتقل می‌شود. همچنین قاهره نیز بیمارستان بسیار معروفی بوده است که در آن طب کار می‌شده است.

آیا در کشورهای آلمانی‌زبان هم ابن‌سینا تاثیر داشت؟ این تاثیر تا سده‌های جدید به چه صورت ادامه می‌یابد؟

سوال بسیار خوبی است. در قرن هفدهم فیلسوف بزرگ آلمانی در کتاب بسیار مهمش به نام مابعدالطبیعه، نام ابن‌سینا را نمی‌برد اما نام ابن‌رشد را می‌برد و این نشان می‌دهد که تا چه اندازه ایشان هنوز تحت تاثیر مکتب پادو ایتالیا هستند. باز در میانه قرن نوزدهم ارنست رنان در فرانسه رساله دکترای‌اش را راجع به ابن‌رشد می‌نویسد. در عصر جدیدتر در میان افرادی که ابن‌سینا را در غرب معرفی کرده‌اند، از همه مهم‌تر اتین ژیلسون است که با عمق فوق‌العاده‌ای راجع به ابن‌سینا در قرون وسطی صحبت می‌‌کند، چون متوجه شده است که متکلمان مسیحی قرون وسطی، قدرت عقلانی‌شان را از ابن‌سینا دارند و به آن اذعان دارد. در دوره جدیدتر خانم گواشون که دو اثر فوق‌العاده و قابل توجه راجع به ابن‌سینا دارد. دیگری خانم رالبرنی که راجع به نسخه‌های خطی ابن‌سینا کار کرده است. در اواخر قرن ۱۷ کتاب قانون به عربی در اروپا چاپ شده است. در سده اخیر نیز هانری‌کربن است که نظر بسیار خاصی راجع به ابن‌سینا دارد و نگاهش با دیگران متفاوت است. به عقیده کربن اهمیت ابن‌سینا این نیست که مفسر و مترجم ارسطو است، برعکس به این دلیل است که به عنوان متفکری شرقی و دارای روح عرفانی و اشراقی و موثر بر سهروردی، توانسته است که به این سنت مشایی بیان معنوی بزرگی دهد. یعنی مشاء مقدمه‌ای می‌شود برای ارتقای معنوی انسان. یعنی ابن‌سینا را مربوط می‌کند به تمام سنت‌های شرقی و سهروردی و از طریق سهروردی به کمک ابن‌عربی و دیگران به صدرا می‌رساند و با بسط آن در شرق آن را به اندیشه‌های جدید نزدیک می‌کند و به نظر او این سنت زنده است و حتی از متفکرانی چون علامه طباطبایی و سیدجلال‌الدین آشتیانی صحبت می‌کند. این امر نشانگر آن است که این سنت پویا و زنده است و حیاتش استمرار دارد.

با ظهور دانشی به نام شرق‌شناسی، نگاه شرق‌شناسانه به جهان اسلام گسترش می‌یابد و متاسفانه ابن‌سینا و دیگر فیلسوفان در دپارتمان‌های فلسفه غرب مورد توجه نیستند بلکه در دپارتمان‌های شرق‌شناسی و اسلام‌شناسی مورد توجه‌اند. آیا ابن‌سینا دوباره می‌تواند به فلسفه نفوذ کند؟

مساله شرق‌شناسی مساله‌ای سیاسی است و علمی نیست و زیاد هم جدی نباید گرفته شود. اما از یک لحاظ در برخی از فلسفه‌ها اتفاقا با ژیلسون ابن‌سینا مطرح می‌شود. در کتاب «درباره ماهیت و وجود» اثر ژیلسون و بخش آخر آن فصلی هست به نام اگزیستانس و ماهیت که در آن ژیلسون بیان می‌کند که بعد از این همه سال به اسم اگزیستانسیالیسم در فرانسه، اصالت ماهیت به اثبات رسیده است نه اصالت وجود و اصالت وجود واقعی همان سنت ابن‌سیناست که فراموش شده است و کربن هم از این امر که در مقدمه کتاب مشاعر ملاصدرا نوشته شده، استفاده کرده است.