سخنرانی دکتر داوری اردکانی به مناسبت «روز سعدی»: سعدی اینک به قدم رفت و به سر باز آمد


آکادمی مطالعات ایرانی لندن – LAIS

روز ۳۱ فروردین­ سال ۱۳۹۱ و در آستانه اول اردیبهشت­ماه «روز سعدی»، به همت مرکز سعدی­شناسی شیراز، مراسمی با حضور استادان برجسته فلسفه و ادبیات فارسی در مرکز اسناد و کتابخانه ملی شیراز برگزار شد. در این مراسم آقای کوروش کمالی سروستانی مدیر مرکز سعدی­شناسی شیراز، استادان: دکتر رضا داوری اردکانی، دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی و دکتر غلامرضا اعوانی اعضای پیوسته فرهنگستان علوم، استاد دکتر سیروس شمیسا عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی و آقای دکتر محمدرضا خالصی مدرس دانشگاه سخنرانی کردند. در ذیل تقریری از سخنرانی دکتر داوری اردکانی رئیس فرهنگستان علوم ارائه می­شود:

 

***

سعدی خود را مفتی ملت اصحاب نظر می­دانسته است:

سعدی اینک به قدم رفت و به سر باز آمد

                                      مفتی ملت اصحاب نظر باز آمد

او راست گفته و همواره بر آیین اهل نظر بوده و ازمذهب عاشقان که مذهب و ملتشان خداست، پیروی می­کرده و در این مذهب و ملت به مقام افتاء رسیده است. پس مدام نگران زهد و عرفان و اشعریت او نباشیم. زیرا مفتی ملت اصحاب نظر نمی­تواند مقلد دیگران باشد. او در زمانی که ایران با تحمل رنج و درد بسیار می­بایست فصل تازه­ زندگی را آغاز کند و می­بایست بنای تازه­ا­­ی گذاشته شود به شیراز بازگشت و بوستان و گلستان را نوشت و غزل و قصیده فارسی را به بالاترین مرتبه­اش رساند. شعر را معمولاً تفنن می­انگارند و البته کسانی با شعر تفنن می­کنند، اما شعر برای تفنن نیست. شعر پناه و نگهبان و راهنماست. سعدی در گلستان و بوستان نظام زندگی آینده را طراحی کرد و چنانکه می­بینیم در آثار او مقام علم و معرفت و عمل و زهد معین شده و فقیه و شاه و قاضی و درویش و توانگر هر یک جای خاص پیدا کرده­اند. سعدی صرف یک گزارشگر زمان خود نیست و مخصوصاً وضع موجود زمان خود را تصدیق و تأیید نکرده است. عظمت سعدی و بلندی نظر او را حتی در مدایحش می­توان یافت. او مدّاح نبود و در مقام مفتی ملت اصحاب نظر در مدح خود از شاهان، آنان را دعوت و گاهی امر به رعایت حق و عدل می­کرد:

چو طاعت کنی لبس شاهی مپوش

                                چو درویش مخلص برآور خروش

به خود نیز تذکر می­داد که:

تو منزل شناسی و شه راهرو

                       تو حقگوی و خسرو حقایق شنو

چه حاجت که نه کرسی آسمان

                            نهی زیر پای قزل ارسلان

او عارف و کلامی و فقیه و ادیب بود (فقیه کهن جامه تنگ دست که در حکایت بوستان به ایوان قاضی بر نشسته بود شخص سعدی بود) اما سعدی مقامی بالاتر از همه اینها داشت و اگر همین­ها بود تاریخی نمی­شد چنانکه بسیار کسان در زمان او در عرفان و کلام و فقه و ادب نظیر و همپایه او بودند و بعضی نیز بیشتر از او به این علوم اشتغال داشتند و هیچ اثر یا اثر چندانی از ایشان نمی­یابیم. سعدی شاعر متفکر و حکیم است و شاعر متفکر عصر و زمان خود را در می­یابد و به زبان زمان سخن می­گوید یعنی زمان در شعر او ظهور می­کند. مردمان معمولاً چندان به امور هر روزی زندگی مبتلی و مشغولند که در اکنون ساکن می­مانند و با زمان بیگانه می­شوند. یعنی زمان خود را در نمی­یابند. آنها در گذشته­ای که تا ایام زندگی آنان دوام داشته است به سر می­برند، اما شاعر و متفکر زمان خود را در پیوستگیش با آینده و گذشته در می­یابد و با این درک عهد دیگری را آغاز می­کند. سعدی مسلماً در عداد آغازکنندگان و راهگشایان تاریخ است و آغازکنندگیش با شعر بوده است نه با معلومات و اطلاعات، البته اطلاعات و معلومات و اعتقادات و فرهنگ را بی­اهمیت نباید دانست، اما همه اینها در کار سعدی در سایه شعرش قرار گرفته بود. در این سایه عرفان و اشعریت او هم اشعریت دیگری شده بود. منکر نمی­توان شد که سعدی اشعری­مآب بوده است، اما او را مبلّغ و مروّج اشعریت نباید دانست، زیرا اشعریت در زبان او چنان ظاهر می­شود که اثری از خشکی و خشونت­های مباحث کلامی در آن نیست. به عنوان مثال در حکایت پایان بوستان این اشعریت در نفی خشونت و پناه بردن به رحمت و کرم الهی و امید به دستگیری حق ظاهر می­شود و بنده گنهکار چندان به پروردگار نزدیک می­شود که می­تواند بگوید:

دلم می­دهد وقت، وقت این نوید

                            که حق شرم دارد ز موی سپید

عجب دارم ار شرم دارد ز من

                        که شرمم نمی­آید از خویشتن

این اشعریت با آنچه در کتابهای متکلمان آمده است، یکی نیست. سعدی بزرگتر از آن است که سخنگوی متکلمان و مروّج تعالیم آنان باشد. متکلمان هرچند بزرگ و عزیزند و اگر نبودند، نبودنشان ضایعه و مایه دریغ بود، با سعدی قابل قیاس نیستند. سعدی اگر نبود، نمی­دانیم تاریخ ما چگونه جریان می­یافت و بر سر زبان فارسی چه می­آمد.