ذات انسان اقتضای آزادی دارد

دکتر منوچهر صانعی دره بیدی

استاد فلسفه دانشگاه شهید بهشتی

واژه دموکراسی یونانی است و در نتیجه در می یابیم که این در جوامع غربی پدید آمده است. پیشینه این مفهوم به یونان باستان باز می گردد، البته در یونان افلاطون و ارسطو به دلایلی که ذکرش فراتر از این مقال است، با دموکراسی مخالف بودند و آن را حکومت صالح نمی دانستند، البته افلاطون در این مخالفت پیگیرتر و ارسطو معتدل تر است. وقتی که مسیحیت در غرب پا گرفت، مفهوم تازه تری از حکومت وارد تاریخ شد به اسم حکومت الهی. کلیسا مدعی بود که حکومت ودیعه الهی است. در نتیجه تا اواخر قرون وسطا در مغرب زمین نشانی از دموکراسی نه تنها در عمل بلکه در نوشته های فلسفی و سیاسی نیز نمی بینیم. تا اینکه در قرن چهاردهم میلادی برای اولین بار شخصی به نام مارسلیوس اهل پادوا از اسپانیا برای نخستین بار اعلام کرد که حکومت عطیه الهی نیست و محصول قرارداد است. البته سوفسطایی ها در عصر افلاطون و ارسطو به قرارداد بودن حکومت اشاره کرده بودند، اما مخالفت افلاطون اجازه نداده بود که این نظریه رشد کند. اما از قرن چهاردهم به بعد به تدریج این نظریه رشد کرد، تا جایی که در حدود سیصد سال بعد در قرن هفدهم برای اولین بار توماس هابز در کتاب لویاتان و سایر آثارش این نظریه را رسما اعلام کرد و گفت که حکومت حاصل قرار داد است و نظریه عطیه الهی کلیسا از قرن هفدهم به این سو دیگر خریدار نداشت.

نویسندگان دوران جدید در حد فاصل این قرون یعنی دکارت و دکارتیان به خصوص اسپینوزا و در انگلستان جان لاک و هیوم و در فرانسه نویسندگان دایره المعارف مثل دیدرو و دالامبر و کندرسه و ولتر و بیش از همه ژان ژاک روسو و مونتسکیو نظریه قرارداد اجتماعی را پیگیری کردند و عناصری بر آن افزودند. تا این که نوبت به کانت رسید، در فلسفه کانت این اندیشه تکمیل شد، تا جایی که می توان او را پدر دموکراسی یا لیبرالیسم جدید خواند، زیرا هر آن چه راجع به دموکراسی می توان گفت را او به عنوان صالح ترین نوع حکومت بیان کرده است. از قرن هجدهم به بعد این فکر به تدریج در جوامع غربی رشد پیدا کرد، اما عملا بعد از جنگ جهانی دوم یعنی حدود هفتاد سال گذشته است که در مغرب زمین، حکومت های دموکراتیک یکی پس از دیگری ابتدا در اروپا و آمریکای شمالی و سپس سایر نقاط پا گرفته اند. یعنی رونق دموکراسی در عمل سابقه ای حدود هفتاد ساله دارد،  در ممالک شرقی نیز آن هایی که استعداد دموکراسی را داشتند، به تدریج به آن روی آوردند.

اما این که چرا روند دموکراسی در کشور ما کند است، چندین نکته حائز اهمیت است. نخست آن که دموکراسی اولا و بالذات یک امر فرهنگی است و ثانیا و بالعرض حکومتی و سیاسی است، یعنی حکومت مثل گل و گیاهی است که در زمینه فرهنگی و تمدنی خودش رشد می یابد. در کشورهایی که فرهنگ استبدادی است، حکومت نیز خودکامه و استبدادی است. حکومت تبلور روح ملی است و اگر بخواهیم دریابیم چرا دموکراسی در کشور ما به تدریج رشد کرده است، باید زمینه های فرهنگی را واکاوید. نکته دوم آن که رشد دموکراسی در کشورهای توسعه یافته، نسبت مستقیم با رشد معرفت علمی داشته است. دموکراسی محصول آگاهی است، یعنی این که انسان در طبیعت و جهان صرف نظر از عوامل تاریخی و جغرافیایی چه جایگاهی دارد. درک این که ذات انسان اقتضای آزادی دارد، نسبت مستقیم با دموکراسی دارد. انسان تنها مخلوق آزاد جهان است و به عبارت دقیق تر ذات انسان مترادف با آزادی است. اما درک این مطلب نیازمند شرایط فرهنگی است، یعنی ذهن انسان باید تربیت علمی بیابد. تربیت علمی در کشور ما نوپا و جدید است، اگرچه ما از هزار سال پیش بزرگانی چون ابن سینا و ابوریحان و رازی داشته ایم، اما وقتی تاریخ خود را مرور می کنیم، در می یابیم که سیر تاریخی ما روند نزولی داشته است. این حرکت نزولی را ایران شناسان و متخصصان فرهنگ ایران و بزرگانی چون مرحوم ذبیح الله صفا، مرحوم زرین کوب، مرحوم ملک الشعرای بهار، مرحوم محمد ملایری و استاد شفیعی کدکنی بیان کرده اند. این بزرگان هریک به طریقی بیان داشته اند که ما در حد فاصل ابن سینا تا ملاصدرا سیر تاریخی تنازلی داشته ایم. در حالی که دموکراسی رشد علمی می خواهد، باید معنای طبیعت، حقوق، جایگاه انسان را شناخت و باید علوم جامعه شناسی و انسان شناسی پدید آید. در خود غرب نیز این مفهوم به تدریج و همراه رشد علمی غنا یافته است. ما نمی توانیم راهی را که ایشان در چندین قرن طی کرده اند، در یک شب بپیماییم. وقتی تاریخ رشد دموکراسی در تناظر با مفاهیم علمی را در مغرب زمین با کشور خودمان مقایسه می کنیم، در می یابیم که مشکل بسیار اساسی است، زیرا ما در درک علمی پدیده ها نیز مشکل داریم.

نکته دیگر آن که تمدن یک واحد متجانس الاجزا است، یعنی همه ابعاد سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، صنعتی، اقتصادی و اخلاقی اش با یکدیگر هماهنگ است. ما اگر بخواهیم دموکراسی رشد بیابد، نیازمند درک علمی هستیم. عمر مفاهیم علمی جدید در ایران بسیار کوتاه است و ما تازه از زمان امیرکبیر با مفاهیم دانشگاهی آشنا شدیم. کمتر از صد سال است که دانشگاه به معنای جدید داریم، در نتیجه رشد دموکراسی هم در همین حد می توانسته رشد پیدا کند. دموکراسی در معنای جدید و فارغ از معنای یونانی اش، سنت شکنی و ترک عادت است. ما نیز البته در این راه گام های کوتاهی برداشته ایم. بعد از جمهوری اسلامی گام های مثبتی در این زمینه برداشته شده است. وقتی نوشته های روشنفکران و اهل قلم در دوران قاجاریه و پهلوی را می خوانیم، در می یابیم که وضع امروز به مراتب بهتر است.

در پایان بهتر است به کم کاری طبقه روشنفکر در صد سال گذشته اشاره کنم. طبقه روشنفکران ما انصافا زیاد زحمت نکشیده است. ما از حوزه که نباید انتظار داشته باشیم فکر دموکراسی را در مدرسه علمیه پرورش دهد. حوزه برای ما خواجه نصیرالدین طوسی تربیت کرده است، اما این وظیفه طبقه روشنفکر است که مبانی فرهنگ جدید را معرفی کند. وقتی اصول فلسفه دکارت را ترجمه کردم، در مقدمه اشاره کردم که این کتاب باید دست کم دویست سال پیش ترجمه می شد.

به طور کلی باید عرض کنم که روند دموکراسی در ایران با توجه به زمینه ها وامکانات فرهنگی نوپاست و اگر نکوهشی هم باشد، متوجه طبقه روشنفکر است که کم کاری کرده اند و باید بیشتر مفاهیم را معرفی می کنند.

کلید واژگان: انسان شناسی، فلسفه، آزادی،دموکراسی، ایران، صانعی.