دکتر نامورمطلق: باشلار فیلسوف ایماژهای تخیل است

 منوچهر دین پرست

آکادمی مطالعات ایرانی لندن (LAIS)

 

گاستون باشلار – معرفت‌شناس، فیلسوف علم و نظریه‌پرداز تخیل- چهره‌هایی اصلی از نسل ساختارگرا و پساساختارگرای دوران پس از جنگ را تحت تأثیر قرار داد. میشل فوکو، از طریق تأثیر باشلار بر ژان کاویه و به ویژه در پرتو آثار و رهنمودهای ژرژ کانگییم، سمت‌گیری خاص خود را در پژوهش تاریخ دانش‌ها پیدا کرد. و از طریق لویی آلتوسر نیز، که از مفهوم «ناپیوستگی» باشلار الهام گرفت- مفهومی که او آن را «گسست معرفت‌شناختی» ترجمه کرد- نسلی از فیلسوفان مارکسیست به بازاندیشی مفاهیم زمان، سوبژکتیویته و علم کشیده شدند.

 

***

سوال: می دانیم گاستون باشلار از فیلسوفان سده بیستم فرانسوی است که علی رغم اهمیت زیادش در کشور ما ناشناخته مانده است و در ایران تنها کسانی چون داریوش شایگان و جلال ستاری به برخی از وجوه اندیشه های او اشاره کرده اند. لطف می کنید برای شروع در مورد شخصیت او برای خوانندگان توضیح بفرمایید.

جواب: دو موضوع را می توان در مورد شخصیت باشلار توضیح داد. نخست در مورد نظر این فیلسوف در مورد شخصیت و مولف و دیگری شخصیت خود باشلار. زیرا باشلار در مورد شخصیت خودش نظریات تالیفی دارد. اما شخصیت باشلار را می توان از خاستگاه تفکر او مورد بررسی قرار داد. او دارای خاستگاه فلسفی است و فلسفه علم کار کرده است. او شخصیتی خود ساخته دارد و خودآموز است، یعنی کسی نبوده که در یک حلقه و جریان فکری رشد کند، او یک کارمند پست بوده که به فلسفه علاقه مند می شود و به دلیل گرایش های علمی اش، عمدتا به فلسفه علم می پردازد و از این رو کرسی فلسفه علم دارد. او در حین مطالعه پیرامون دانشمندان در می یابد که دانشمندان بیش از آنچه به نظر می رسد، متاثر از تخیل خودشان هستند و چنین نبوده که کاملا به وسیله تجربه و تعقل نظریات خود را ارائه کنند. به تدریج این بخش تخیلی علم نظرش را جلب می کند، تا این که او را به سمت منبع و خاستگاه مهم تخیل، یعنی ادبیات، هنر و شعر می کشاند. از این دوره به بعد، یعنی دوره ای که باشلار برای شناخت تخیل علمی و سپس تخیل هنری و ادبی، وارد حوزه نقد و شناسایی تخیل در ادبیات می شود، دوران شکوفایی علمی او آغاز می شود.

سوال: آیا می توان گفت باشلار اول به تخیل توجه می کند و بعد به سمت فلسفه علم می رود؟ یا این که نخست به فلسفه علم می پردازد و با اتخاذ مبنایی در آن به بحث تخیل هنری و ادبی می پردازد؟

جواب:  در واقع در بررسی آراء و نظریات علمی باشلار به این سوال می رسد که چرا علم و آرای علمی دارای تفاوت هستند و این تفاوت ها در چیست؟ این پرسش او را به سمت تخیل نزد علما و دانشمندان می کشاند و می گوید احساس می کنم تخیل بیش از آن که دانشمندان و علما ادعا می کنند، در ارائه نظریاتشان دخیل است. در جستجوی تخیل است که به تدریج به ادبیات و هنر نزدیک می شود.

سوال: باشلار چه جایگاهی در فلسفه علم فرانسوی و به ویژه در شمار اندیشمندانی چون هانری پوانکار و الکساندر کوایره دارد و چه تفاوتی با ایشان دارد؟

جواب: باشلار تا قبل از اینکه بر بحث تخیل در ادبیات و هنر متمرکز شود، تفاوت چندانی با سایر فیلسوفان علم نامبرده ندارد و در جستجوی کارکردهای علم است و پرسش های اساسی در این زمینه را می کاود. او می خواهد مبانی و منشا تفکر علمی را پیدا کند. خب تعقل در اندیشه علمی امری بود که تا پیش از او نیز بر آن تاکید می شد. اما باشلار نخستین کسی بود که به اهمیت تخیل در  اندیشه علمی پی برد. در واقع مفهومی که او در فلسفه علم بر آن تاکید گذاشت، و به او جایگاه متمایز بخشید، همین مفهوم تخیل و نقش آن در شکل گیری و پیشرفت اندیشه های علمی است.

سوال: بعد از کانت تخیل به مثابه واسطه میان حس و عقل قلمداد شد و نقش زایندگی آن نادیده گرفته می شد، اما باشلار با بهره گیری از بن مایه های روانکاوی که اتفاقا بر آن ها تاکید داشت، نیروی تازه ای به تخیل بخشید. نگاه ویژه این فیلسوف به تخیل را چگونه می توان در بستر نگاه او به فلسفه علم فهمید.

جواب: گفتیم که برای باشلار تخیل نقش سازنده ای در پیشرفت اندیشه علمی دارد. این یک آغازی برای اوست. اما باشلار در زمینه تخیل ادبی و هنری است که به عنوان اندیشمندی متمایز و جدید مطرح می شود. لذا پرداختن او به حوزه فلسفه علم صرفا آغازگاهی برای ورود به حوزه ای است که در آن نوآوری های عمیق باشلار در زمینه تخیل رخ می دهد. او در زمینه تخیل علمی مثال های متفاوتی می زند که تصور خیالی آتش نزد علما یکی از این مثال هاست. اما نوآوری های عمیق باشلار بیشتر در زمینه تخیل شناسی به طور خاص و تخیل شناسی ادبیات و هنر به صورت موردی است.

سوال: در این تخیل تا چه اندازه از بن مایه های روانکاوی و روانشناسی خاص باشلاری متاثر است؟

جواب: باشلار یکی از شخصیت های بسیار پویاست. یعنی از آغاز تا پایان کار فکری اش پویایی و سیالیت زیادی مشهود است. شروع باشلار با داشته های روانکاوی راجع به تخیل است. زیرا در اوایل قرن بیستم روانشناسان راجع به تخیل بسیار کار کرده بودند و ضمیر ناخودآگاه فرویدی انقلابی عظیم در فضای روشنفکری و فلسفی اروپای قاره ای ایجاد کرده بود. لذا همه نظریات به سمت این کشفیات معطوف بود و تقریبا روانشناسی در آن دوره بر سایر علوم تسلط پیدا کرده بود. البته این امری رایج است که در هر دوره علمی بر سایر علوم تسلط پیدا می کند. مثلا قبل از آن دوره، این جامعه شناسی پوزیتویستی اگوست کنت بود که حرف اول را می زد. لدا در دوره ای که باشلار آغاز به کار می کند، به دلیل کشفیات حیرت آور زیگموند فروید، روانشناسی بر سایر علوم سیطره دارد و او نیز متاثر از این نظریات است. یعنی نخست تحت تاثیر فروید است و به تدریج به کارل گوستاو یونگ تمایل پیدا می کند و روانکاوی در شکل گیری اندیشه باشلار در زمینه تخیل نقش اساسی داشته است. اما لازم به ذکر است که باشلار که نخست به فلسفه علم توجه دارد تا اینکه کتاب روانکاوی آتش را می نویسد و سپس به تخیل در ادبیات متوجه می شود، و تا کتاب های مربوط به عناصر دوره ای دارد که به دوره «نقد عنصری» معروف است. در نقد عنصری او راجع به چهار عنصر اولیه، یعنی آتش، هوا، خاک و آب، پنج کتاب می نویسد(در مورد خاک دو کتاب می نویسد).

 

سوال: منظورتان همان عناصر اربعه است که فیلسوفان باستانی از آنها سخن می گفتند؟

جواب: بله، دقیقا. اما نحوه تفکر باشلار به این شکل است که معتقد است این عناصر در شکل گیری تخیل اصیل شعرا نقش اساسی دارند.

سوال: آیا می توان گفت که باشلار به جای تحلیل فرویدی، بر ترکیب یونگی تاکید دارد؟

جواب: به هر حال باشلار از تحلیل روانکاوی استفاده می کند، یعنی مثلا در مورد نقش عنصر آتش در تخیل شاعرانه، از تحلیل فروید استفاده می کند و از مفاهیم فرویدی چون لیبیدو و غریزه حیات و غریزه مرگ برای تجزیه و تحلیل این تصاویر بهره می جوید. اما به تدریج در همین دوره به سمت یونگ کشیده می شود. مثلا در تحلیل آسمان و هوا توجه بیشتری به یونگ دارد. در تحلیل خاک نیز که آخرین کار این دوره است، به یونگ توجه اساسی دارد، ضمن آن که به تدریج توجه او به پدیدارشناسی آشکار می شود. یعنی پدیدارشناسی در پایان نقد عنصری باشلار آشکار می شود.

 

سوال: دوره نقد عنصری در اندیشه باشلار چه ویژگی دارد؟

جواب: او معتقد است که هر شاعری به یکی از این عنصر توجه دارد و برای بازشناسی شاعران اصیل، باید به میزان نزدیکی و دوری ایشان از عناصر بستگی دارد. یعنی روش او در سنجش کار شاعران، بر مبنای نزدیکی و دوری ایشان از این عناصر است. اما به تدریج به سمت پدیدارشناسی، به ویژه پدیدارشناسی هوسرلی سوق پیدا می کند. در این دوره دو کتاب بسیار مهم می نویسد با نام های بوطیقای فضا و دیگری بوطیقای خیال پردازی یا رویا پردازی. پدیدارشناسی باشلار اگرچه به پدیدارشناسی هوسرل بسیار نزدیک است، و از پدیدارشناسی هایدگری بی نصیب نیست، اما به گونه ای پدیدارشناسی خاص خودش معتقد است. به عقیده من می توان مثلثی برای پدیدارشناسی ترسیم کرد که یک ضلع آن پدیدارشناسی هوسرلی است که نقطه تاکیدش مباحث اپیستمولوژی و معرفت شناختی است. ضلع دوم آن هایدگر است که در آنجا بیشتر به مباحث انتولوژیک و هستی شناختی توجه دارد. ضلع سوم این مثلث باشلار است که محور آن تخیل شناسی است. لذا به عقیده من به ضلع تخیل شناختی پدیدارشناسی که مبدع آن باشلار است، کمتر توجه شده است. این ضلع هم انتولوژی دارد، هم معرفت شناسی. اما تاکیدش بر تخیل(imagination) و تخیل پردازی است.

سوال: جایگاه ادراک حسی در تخیل نزد باشلار چیست؟

جواب: باشلار ادراک حسی را نفی نمی کند، یعنی سر منشاء تصورات را ارتباط حسی ذهن و انسان با ماده و ابژه می داند.

 

سوال: آیا می توان گفت باشلار در بحث ادراک حسی همچون کانت است؟

جواب: البته نمی توان به معنای دقیق کلمه گفت کانتی است زیرا چیزهایی دارد که او را از کانت متمایز می کند. همچنین تنها کانت نبود که بر ارتباط ماده و نفس تاکید داشت. اما تاکید باشلار به گونه ای است که او را از یکسو از روانشناسان و از دیگر سو از پدیدارشناسان جدا می کند. او ارتباط ذهن و ماده را می پذیرد، اما برای تخیل روابط علی قائل نیست، و از همینجاست که از هوسرل جدا می شود. او باور ندارد که تصورات حسی در تخیل با یک سری از قوانین علی با یکدیگر مرتبط می شوند. همین مسئله او را هم از فروید و هم از هوسرل جدا می کند، بدین معنا که به طور مثال فروید معتقد است که ما یکسری خواسته هایی داریم که به دلیل اجابت نشدن، واپس زده و تبدیل به عقده هایی می شود که در عالم خیال خود را بازنمایی می کنند، این عالم خیال هم می تواند خواب شبانه باشد، هم شعر شاعران و رمان نویسندگان و نقاشی و هنر هنرمندان. در اینجا فروید به رابطه ای علی میان عقده ها و تصاویر خیالی در شعر و ادبیات و هنر قائل است. اما باشلار معتقد است که هیچ چیزی سر منشاء تصویر نیست، بلکه تصاویر شاعرانه و تصاویر هنرمندانه سرمنشاء همه چیز می توانند باشند. یعنی این که یک تصویر خیالی هنرمندانه چگونه می آید، هیچ پیش فرضی ندارد. همینجاست که باشلار از کانت و دیگران جدا می شود، یعنی هیچ پیش فرضی برای تصویر شاعرانه قائل نیست. اگر ما بخواهیم نقطه صفری را برای اندیشه بشری قائل شویم، آن نقطه صغر تصویر است. تصویری که ساخته می شود و هموست که می تواند عقده های فروخفته بشری را بیدار کند.

 

سوال: این تصویری که باشلار به آن قائل است، یعنی چه؟

جواب: در ارتباط انسان با ماده تصویر آغاز می شود. اما در ارتباط میان تصاویر به رابطه علی قائل نیست. این تصاویر قانون روانشناسانه ندارد و معتقد است که اگر شاهدیم که تصاویر با عقده های روانی هماهنگ است، به این دلیل نیست که این عقده ها این تصاویر را بر انگیخته اند، بلکه این تصاویر است که آن عقده ها را دوباره بر ملا و افشا می کند. یعنی کاملا اندیشه یونگی و فرویدی را وارونه می کند.

 

 

سوال: شباهت ها و تفاوت های نگاه باشلار به تخیل با اندیشه های هانری کربن در این زمینه در چیست؟

جواب: ما می دانیم که هانری کربن باشلار را خوب می شناخت و هر اثری که می نوشت، برای باشلار می فرستاد و نظرات او را می خواست. باشلار نظرات خود را اغلب به صورت تمجید برای او می فرستاد. این که هانری کربن هم در حوزه مطالعات اسلام شناسی و ایران شناسی تا این حد به تخیل توجه کرد، یعنی در میان سایر اندیشمندان پدیدارشناس به این حد به تخیل توجه کرد، به عقیده من تحت تاثیر باشلار است. او در کتاب بزرگ خودش با عنوان «تخیل خلاق در صوفیسم ابن عربی» تا حدود زیادی نزدیک به اندیشه های باشلاری است. او در جاهایی که به تخیل ارج می نهد و به آن توجه زیادی می کند، توجهش از نوع باشلاری است. ما می دانیم که قبل از باشلار، سارتر هم دو کتاب بزرگ به نام های «نظام تخیلی» و «خیال پردازی» درباره تخیل نوشت. اما توجه سارتر به تخیل متفاوت است از توجه باشلار است. زیرا تخیل برای سارتر نیرویی است که تصاویر غایب را حاضر می کند، اما باشلار و هانری کربن به تخیل به عنوان تولید یک نیروی جدید و یک نوآوری و ابداع می نگرند. تخیل خلاق است و تصاویر جدیدی می سازد، بدون این که بخواهد تصاویر را بازسازی کند. به طور کلی باشلار به بازسازی و بازتولید تصاویر توجهی کمی دارد و کسانی را که چنین می کنند، هنرمند نمی داند. کربن هم چون باشلار توجهش به تخیل خلاق است نه تخیلی که بازتولید می کند. به همین دلیل است که کربن توجه خاصی به ابن عربی و سهروردی دارد. زیرا اینها خیال پردازان مولف هستند، نه خیال پردازان تقلیدی.

سوال: آیا به همان اندازه که کربن به عرفان شرقی و اسلامی توجه داشته، آیا گاستون باشلار هم به این مقوله توجهی کرده است؟

جواب: نه، آنچیزی که کربن را از باشلار جدا می کند، این است که تخیل شناسی کربن، تخیل شناسی حکمت و حکماست. حکمت هم منظور حکمت دینی است و از این رو می توانیم پدیدارشناسی کربن را پدیدارشناسی حکمت دینی بخوانیم. اما عمده توجه باشلار به شاعران است و تخیل شناسی شعری انجام می دهد. نکته دیگری در تمایز این دو متفکر این است که باشلار هر نوع تصویر خیالی را بررسی می کند یعنی برای او تصویر خیالی که غیر واقعی باشد به همان اندازه اهمیت دارد که تصویر خیالی واقعی و حتی بیشتر. زیرا او معتقد است که تصویر خیالی انسان را متعادل می کند. انسان وقتی تصویری که خودش خلق کرده است را ابراز می کند، تعادل روانی و انسانی می یابد. به همین جهت برای باشلار تصاویر وهمی و خیالی شاعر بسیار اهمیت دارد. اما تصاویر خیالی کربن هستی شناسانه هستند. او معتقد است که این تصاویر واقعی و حقیقی هستند و در یک عالم مثالی اتفاق می افتند. عالمی که به مراتب حقیقی تر از عالم محسوسات است. پس تفاوت این دو متفکر در نگاه انتولوژیک(همچون هایدگر) کربن به تصاویر خیالی حکماست. به همین خاطر است که کربن به سمت شعر خیلی نمی رود، مگر این که شعرا حکیم باشند و بتوانیم برای تصاویر جنبه انتولوژیک در نظر بگیریم. اما باشلار به این قسمت کاری ندارد و شاید اصلا به آن اعتقادی ندارد. بلکه برای او هر گونه تصویری که در آن خلاقیت و نوآوری باشد، هر تصویری که شاعر خودش ساخته باشد، مهم است.

سوال: سنت گرایانی چون رنه گنون هم در زمان باشلار در فرانسه به کار فکری مشغول هستند. آیا نگاه باشلار را به سمت سنت گرایی هم می بینید؟

جواب: البته من هیچگاه به مقایسه این دو نپرداختم. اما تا آنجا که در نظرم هست، این دو کاملا از یکدیگر متفاوت هستند، به گونه ای که حتی نمی توان باشلار را نزدیک به سنت گرایان دانست. زیرا اصول اینها با هم متفاوت اند.

 

سوال: فکر نمی کنید اگر ماسینیون کتاب حکمت الاشراقی را که به کربن داد، به باشلار می داد، با توجه به نگاههای خاص باشلار به تخیل جریان به گونه دیگری گسترش می یافت؟

جواب: اولا که معتقد نیستم که باشلار می توانست بر ماسینیون تاثیر بگذارد، زیرا معتقدم که باشلار خودش یک ماسینیون بزرگ است. ثانیا این اگر شما مرا به یاد امری انداخت. کربن کتابی می نویسد با عنوان ارض ملکوتی که این را برای باشلار که خیلی پیر است می فرستد. باشلار  دو کتاب راجع به آتش نگاشته است. یکی مربوط به ابتدای دوران نقد عنصری و دیگری مربوط به اواخر این دوره است. هیچ موقع هم از این دو کتاب راضی نبود و همیشه فکر می کرد که حق آتش را ادا نکرده است. او هنگامی که کتاب کربن را مطالعه می کند، در پاسخ به او می نویسد که من می دانستم که ایرانیان صاحب سنت و ادبیات غنی و گسترده خیال پردازانه درباره آتش هستند، اما متاسفانه هیچگاه اثری به دستم نرسید که بتوانم از آن در زمینه آتش نزد ایرانیان استفاده کنم. کتاب شما خیلی به من کمک کرد اما متاسفم که اینقدر پیر شده ام و نمی توانم کتابی جدید بنویسم. بنابراین سخن شما از این بابت درست است که اگر باشلار برخی از ویژگی های فرهنگ ایرانی را می شناخت، مطمئنا غنای ادبیات مطالعاتی اش در خصوص تخیل خیلی بیشتر می شد. باشلار در دنیای غرب به تخیل شناسی پرداخت، در صورتی که ما می دانیم که خاستگاه تخیل شناسی شرق و به ویژه ایران و هند است.