دکتر ناصر فکوهی: درک درستی از قوم شناسی در ایران نداریم

قاسم منصور آل کثیر

آکادمی مطالعات ایرانی لندن (LAIS)

طبق این تعریف که هر فرهنگی را باید بیشتر در چهارچوب مجموعه ارزش ها، باورها و رفتارهای خاص خود آن فرهنگ درک کرد و نه با معیارها، ارزش ها و… فرهنگی دیگر که البته باید در تعاملاتشان با آن فرهنگ، در نظر گرفته شوند، می توان به این نتیجه رسید در کشور ایران که به عنوان کشوری متکثر و دارای خرده فرهنگ‌های گونا گون است،  ضرورت آن احساس می شود که تعریف نسبی‌گرایی فرهنگی به صورت شفاف در کنشگران اجتماعی درونی شود. یکی از الزامات درونی شدن این تفکر، تعریف بیش از پیش فرهنگ اقوام و خرده فرهنگ‌ها است. تعریفی که مسیر تقارب را می تواند هموارتر کند. هم اکنون در بسیاری از نقاط جهان، به ویژه در توسعه یافته ترین نقاط که جذاب ترین نقاط بودند و هستند، با تراکم بسیار بالای قومی رو به رو هستیم. امروزه در اغلب بافت‌های شهری اروپایی، در هر مجتمع مسکونی و هر مدرسه‌ای در شهرهای بزرگ بیش از ۱۰ یا ۱۵ قومیت مختلف در حال همزیستی با هم هستند. در اینجا شناخت قومیت‌ها و مشخصات فرهنگی آنها می تواند راهی به سوی ساده شدن و حل مشکلات ناشی از همزیستی باشد. در اینجا در گفتگویی با دکتر ناصر فکوهی، یکی از معدود متخصصانی که به فرهنگ اقوام پرداخته است به موضوع نیاز به گسترش قوم شناسی می پردازیم.

از نظر شما چه نیازی به گسترش قوم شناسی وجود دارد؟

ابتدا باید بگویم من در اینجا موضوع را به ایران محدود می کنم، زیرا مطالعات قومی  بنا بر اینکه از چه کشور، چه موقعیت تاریخی و فرهنگی صحبت می کنیم بسیار متفاوت هستند و پرسمان های مختلفی را به میان می کشند. برای مثال تکثر فرهنگی که شما در اروپا به آن اشاره کردید لزوما امری مثبت نبوده است که فعلا من وارد انی بحث نمی شوم. اما در مورد ایران به نظر من دلایل مختلفی برای آنکه مطالعات قوم شناسی گسترش یابد داریم. نخست آنکه کشور ما یک موزائیک قومی است به عبارت دیگر، از اقوام و زبان های متعددی تشکیل شده است  که هزاران سال است در کنار یکدیگر زندگی می کنند و اغلب این زندگی بدون تنش میان آنها بر قرار بوده است. اما این بدان معنا نیست که ما در برابر هر نوع تنش و یا هر نوع برنامه ریزی استراتژیکی برای تخریب موقعیت صلح آمیز اقواممان  از درون یا از برون مصونیت طبیعی داریم. بلکه باید  این نکته را در نظر داشته باشیم که آنچه سبب شده است این اقوام در طول هزاران سال با یکدیگر  بدون جنگ و خونریزی زندگی کنند، عمدتا وجود دولت های مرکزی قدرتمند بوده است. به همین دلیل نیز هر بار  دولت مرکزی در ایران به خطر افتاده و یا تضعیف شده است ما یا شاهد اشغال کشور به وسیله بیگانگان بوده ایم و یا شاهد بالا گرفتن تنش های بین اقوام و گروه های محلی مختلف و اغلب شاهد هر دو این ها به طور همزمان. با آغاز دولت ملی (یا دولت ملت ها) در ایران از ابتدای قرن بیستم مسئله پیجیده تر شده است. زیرا از یک طرف دولت ملی باید همان وظیفه ای را انجام می داده است که دولت های مرکزی پیشین انجام می دادنند یعنی  ایجاد شرایط همزیستی اقوام در کنار یکدیگر  برغم هر قومیتی که دولت مرکزی را تشکیل می دادند ، اما از طرف دیگر این دولت ملی به دلیل آنکه بیشتر حاصل یک دخالت خارجی بود تا یک فرایند شکل گیری درونی، از الگویی بیرونی نیز برای تداوم انسجام تبعیت کرد و نه از الگویی که در طول چند هزار سال در ایران به کار می رفت. اگر دولت های باستانی و حتی پس از اسلام در ایران اغلب راز موفقیت خود را در حفظ انسجام و صلح داخلی مدیون عدم دخالت بیش از حد در سطوح محلی و به ویژه رساندن  دخالت های فرهنگی الزام آور در زمینه هایی چون زبان و آداب و رسوم و مذهب به حداقل ممکن می رساندند و بدین ترتیب می توانستند رضایت محلی را جذب کنند، در دوره رضا شاه که نخستین دولت ملی ایجاد می شود،  الگوی اروپایی برای این انسجام انتخاب می شود یه ویژه الگوی فرانسوی مبتنی بر حداکثر دخالت برای یک رنگ کردن سطح محلی با  سطح ملی: مردم ناچار می شوند  زبان، آداب و رسوم، و سبک زندگی خود را تغییر دهند تا به اصطلاح یک «ملت» جانشین موقعیت های محلی شود. این سیاست طبعا شکست خورد. اما پرسمان اساسی باقی ماند و پس از انقلاب اسلامی نیز برغم آنکه تلاش شد از جمله در قانون اساسی حقوق بیشتری به اقوام داده شود. باز هم ما با یک موقعیت آرمانی فاصله زیادی داریم. زیرا همواره این هراس وسواس آمیز وجود دارد که  حقوق و آزادی های بیشتر برای اقوام به معنای از هم گسیختگی وحدت ملی است در حالی که همه چیز گویای عکس این امر است.  زمانی که هر ایرانی در هر کجای کشور خود را در آزادی کاملی برای  برخورداری از زبان محلی و آداب و رسوم و سبک زندگی خاص خود ببیند ، به همان میزان نیز تعلق خاطر بیشتری به انسجام  ملی پیدا می کند. و درست به همین دلیل است که به نظر من، ما نیاز به  گسترش رشته های مربوط به قوم شناسی داریم زیرا در حال حاضر هنوز ابهام و کج فهمی های زیادی در این زمینه وجود دارد که تنها با کار دانشگاهی  دراز مدت می توان آنها را از میان برد و با شناخت  مناسب اقوام ایرانی از یکدیگر و شناخت اهمیت و ارزش برخورداری از مولفه هایی قدرتمند چون زبان فارسی جدید برای ساختن ملتی رو به رشد، واقف شد. نبود قوم شناسی به مثابه یک رشته دانشگاهی و به همین دلیل نبود ادبیات موضوعی و کنشگران و انجمن های مربوط به آن سبب شده که آگاهی در این زمینه اغلب به حوزه سیاسی و آن هم نه درک درست از سیاست بلکه نوعی سیاست زدگی در یک جهت یا در جهت معکوس محدود بماند. 

 این نیاز بیشتر در کدام یک از زمینه‌های این موضوع محسوس تر است؟

به نظر من پیش از هر چیز نیاز به تغییر رویکرد نسبت به الگوی  ساختن دولت ملی وجود دارد که الگویی بیرونی و همانگونه که گفتم فرانسوی است. ما باید درک کنیم که اولا ما در شرایط فرانسه قرن نوزده نیستیم که بتوانیم زبان های قومی و محلی را از میان ببریم ، یا  با الزام خواسته باشیم که افراد راه و رسم زندگی  خود و باورهایشان را که در سطح محلی شکل گرفته کنار بگذارند. برای این کار باید با گسترش مطالعات درباره الگوهای شکل گیری دولت و ملت در جهان و به ویژه در کشورهای جهان سوم  شروع کنیم. مثال های بسیار دقیق و روشن در این زمینه می توانند به ما کمک کنند که درک کنیم کدام کشورها و فرهنگ ها در این زمینه موفق تر بودند و کدام یک ناموفق تر و به چه دلایلی. بنابراین فکر می کنم مشکل اولی که باید حل شود در سطح مطالعات سیاسی است که بیش از حد بر  الگوی تشکیل دولت و ملت بر اساس  موقعیت های قرن نوزدهمی و  اروپایی متوقف مانده اند و نتوانسته اند تجربه یک صد سال اخیر در کشورای در حال توسعه را تحلیل کرده و الگوهایی ابتکاری و کاربردپذیر تر برای این کار ارائه دهند. نوعی از  ملی گرایی که در اروپای قرن نوزدهم وجود داشت، در کشوری مثل ایران اصولا معنایی ندارد. حتی اگر خواسته باشیم الگویی غربی را انتخاب کنیم که به نظر من به هر حال کاری نادرست است، الگوی امریکایی قرن نوزدهمی بیشتر به ما شباهت دارد تا الگوی اروپایی. اما از آن بیشتر الگوهای شرقی و به خصوص الگوهای  قابل مشاهده در کشورهای اسلامی  می توانند به ما کمک کنند، و البته هیچ کدام اینها نمی توانند جایگزین الگویی بومی شوند که چاره ای جز به دست آوردنش نداریم. بنابراین در یک کلام به نظر من مطالعات قومی باید از این مباحث اساسی و پایه ای  که ما را به اجماعی ولو نسبی در سیاست گزاری های عمومی در کشور برساند آغاز شود و نه از  نقاط  پیرامونی و مطالعات پیرامونی که در آنها اغلب خاص گرایی ها مانع از  داشتن دیدی درست و مناسب و تحلیلی عمیق نسبت به شرایط می شوند. بدیهی است که زمانی که ما تا حدی در این زمینه پیش رفتیم، محوریت مطالعات می توانند به شناخت اقوام منتها با ابزارها و روش شناسی های جدید منتقل شوند. دقت کنیم که این درست کاری است معکوس با آنچه لااقل در دوره پهلوی اول و دوم انجام شد. زیرا از یک طرف رویکردی کاملا یک جانبه را در مطالعات تحمیل کردند که اساسش  ملی گرایی افراطی و ضد قومی بود و از  طرف دیگر تقویت مطالعات خرد در سطح محلی مثلا مطالعه بر قبایل و عشایر و آنهم مطالعاتی موزه نگارانه، مردم شناختی، توصیفی و بیشتر مفید به حال بیگانگانی که آنها را انجام می دادند تا مفید برای مردمی که این مطالعات بر آنها انجام شده است.  همین امروز اگر بیلان بیش از چهار یا پنج دهه مطالعات عشایری در ایران که به وسیله مردم نگاران غربی انجام شده است را  بررسی کنیم، به کدام نتیجه قابل اعتنا برای  کمک به فرایندهای ملت سازی یا دولت سازی در کشورمان خواهیم رسید. حتی از این فراتر  درست است که این مطالعات بودند که سبب شدند نخستین نسل از  انسان شناسان ایران تربیت شوند اما هنوز ما در گیر بحث با همین نسل و شاگردانی که تربیت کرده اند هستیم که  تصور می کنند واژه ای مثل مردم شناسی بسیار اصیل است و در حال حاضر تمام تلاش خود را به کار برده اند که این واژه را در نظام دانشگاهی و اداری ما پررنگ کنند، در حالی که این واژه ریشه کاملا استعماری، سلطنتی و نژاد پرستانه دارد. رویکرد مردم شناختی بدین ترتیب دقیقا به دنبال رویکرد استعماری ای قرار دارد که به جای پذیرفتن «انسان شناسی» یعنی اینکه انسان ها در سراسر جهان با یکدیگر برابرند، ازاین تز استعماری دفاع می کند که مردم شناسان باید بر «آدم های عقب افتاده» غیر شهری کار کنند و  جامعه شناسان بر آدم های پیشرفته شهری.

چگونه و با چه سازو کاری می شود این نیاز را رفع کرد؟

برای این کار ابتدا باید مسئله در بالاترین سطوح مطرح و به یک اجماع رسیده شود.  مسئله ای که من در مورد نام مطرح کردم صرفا به یک نام بر نمی گردد بلکه یک میراث استعماری و شدیدا ضد ملی است که ما تا زمانی که جرات نکنیم آن را پشت سر بگذاریم نخواهیم توانست به سازوکاری دانشگاهی برای سامان و سازمان دادن به علم جدید دست بیابیم. جالب آنجا است که طرفداران  واژه «مردم شناسی»  درست برخلاف همه دلایل واژه شناختی و معنا شاختی  تلاش می کنند مفهوم «مردم شناسی» را نزدیک به مفاهیم ایرانی و اسلامی نشان دهند و مفهوم انسان شناسی را به دور از آنها ، در حالی که قضیه کاملا برعکس است. بنابر این برای من پاسخ اینکه از کجا شروع کنیم بسیار روشن است: از نام یک رشته و اینکه این نام باید چه چیزی را در خود داشته باشد. آیا باید  هنوز بعد از گذشت بیش از صد سال از پایان استعمار، اصرار به کار بردن از واژگان و مفاهیم استعماری داشت؟ و یا وقت آن نرسیده است که از نام هایی استفاده کنیم که همه برای  این علم به کار می برند: چرا در کشورهای توسعه یافته «انسان» وجود دارد و اینجا «مردم» ؟ دقیقا به همان دلیل که در قرن نوزدهم  متخصصان اروپایی معتقد بودند که مردمان اروپایی را باید «جامعه» بنامند و از آنجا واژه جامعه شناسی به وجود آمد و  مردم غیر اروپایی را چیزی در حد «قوم» در معنایی توهین آمیز و از آنجا واژه «مردم شناس» و در زبان های اروپایی اتنولوژی با اشاره به اتنوس یونانی که شهرنشینان یونانی با تحقیر در مورد  قبایل غیر شهری به کار می بردند. زمانی که ما به آن رسیدیم که موضوع واقعی رشته مورد نظرمان چیست. باید بسیار  نظام مند،  ادبیات، نظریه ها و روش شناسی و شاخه های آن را با استفاده از گروه بسیار بزرگ فارغ التحصیلان  علوم اجتماعی و انسانی خودمان تشکیل بدهیم. تداوم رشته های ایران شناسی در خارج از ایران و به وسیله ایرانیان مهاجر یا  غیر ایرانیان به نظر من  نه تنها هیچ اشکالی ندارد بلکه بسیار مفید نیز هست. تنها مسئله ای که من در این قضیه می بینیم این است که این مطالعات و پژوهش ها که در خارج از ایران و به وسیله نهادهای غیر ایرانی انجام می شوند (سوای اینکه وارد بحث دلایل و اهداف اصلی و فرعی شان و چگونگی تامین مالی شان  شوم) به ما تعلق ندارند و خوب و یا بد بودنشان  سبب پیشرفت یا پسرفت همان نهادهایی می شود که آنها را انجام می دهند و اینکه چه کسی یعنی یک ایرانی الاصل این تحقیفات را انجام می دهد یا فرضا یک فرانسوی یا یک آمریکایی هیچ تفاوتی در قضیه  ایجاد نمی کند. فاجعه ما در آن است که ایرانیان به دنبال آن هستند و نهادهای دانشگاهی ما نیز آنها را تشویق می کنند که نه به فارسی بلکه به زبان های انگلیسی یا فرانسه  بنویسند تا به خیال خودشان جهانی شوند. درست برخلاف دانشگاه هایی نظیر فرانسه که بسیار بر زبانو فرهنگ خودشان تاکید دارند. و سپس انتظار دارند که همچون دوران استعمار یا درست پس از آن،  ایرانیان دیگری پیدا شوند ( که متاسفانه فراوان هم پیدا می شوند) که آثار آنها را به زبان مادری شان در بیاورند، زیرا ظاهرا این  دوستان  در شان خود نمی بینند که به زبان مادری یا فارسی چیزی بنویسند در حالی که امروز فارسی یکی از ۱۵ زبان اصلی جهان است و  نوشتن به فارسی می تواند به همراه سیاستی برای  ترجمه همراه باشد که ایجاد تعامل نیز میان کنگران علمی  بکند. به نظر من امریکای لاتین و کاری که کنشگران علوم اجتماعی در آن انجام دادند مثال خوبی است. در این کشورها به جای آنکه با از خود باختگی زبان اسپانیایی را رها کنند کار خود را در این زبان انجام دادند و در عین حال شرایط مبادله علمی را در سطح بین الملللی برای خود فراهم کردند به صورتی که امروز یکی از حوزه های اصلی علوم اجتماعی در جهان بعد از فرانسه و امریکا، امریکای لاتین و زبان اسپانیایی است.

روشنفکر و دولت هر کدام به زعم خود چه نفش‌هایی در این زمینه می توانند  ایفا کنند؟

روشنفکران ما متاسفانه از ابتدای قرن حاضر به شدت نسبت به غرب احساس حقارت می کردند ، دلیل نیز آن بود که نخستین بار در غرب تربیت شدند و به ایران بازگشتنند: گروه های اولی از دانشجویان که برای ادامه تحصیل در ابتدای قرن حاضر عازم کشورهایی مثل فرانسه می شدند ، چون آنجا را با ایران ویران شده قاجاری مقایسه می کردند، به شدت در خود احساس حقارت می کردند و در بازگشت تمام  ذهنیتشان آن بود که اگر ما «شبیه» غربی ها بشویم مشکلاتمان حل می شود. امروز بیش از صد سال از آن زمان گذشته و ما در ظاهر بسیار هم «شبیه» به غربی ها  شده ایم اما مشکلاتمان ده برابر شده است. اگر روشنفکران ما نتوانند این عقده حقارت را پشت سرگذارند، ما چشم اندازی نخواهیم داشت. اما پشت سر گذاشتن این عقده نیز نباید خود با ورود در یک مسیر انحرافی باشد یعنی یا ضدیت بی معنا با غرب و فرهنگ آن در تمام ابعادش از یک سو و یا برعکس ضدیت با بخشی از فرهنگ چند صد ساله و گاه هزاران ساله ما، از سوی دیگر. رویکردهای  ضد غرب افراطی به این نکته توجه نمی کنند که  فرهنگ غرب خود بخشی از میراث فرهنگی جهان و از جمله خود ما است، و رویکردهای ایران باستان گرا که به صورتی تصنعی مایلند بیش از ۱۵۰۰ سال از تاریخ اسلامی ما را نادیده بگیرند و  از همه بد تر رویکردهای  شووینیستی ملی گرا که  به خیال خود ایرانی بر اساس یک تاریخ مفروض تک روایتی ساخته اند در حالی که حتی کمتر از همین تاریخ نیز اطلاعات دقیقی دارند و صرفا از  ایران گرایی ضدیت با اقوامی را می دانند که گاه از قوم آریایی در این سرزمین قدیمی ترند(از جمله سامی های بین النهرینی و نه هندواروپائیان)، نمونه هایی از این گونه انحراف ها در این زمینه اند.  رویکردی که روشنفکران می توانند پیش بگیرند،  قرار گرفتن در جهان به گونه ای که هست و شناخت بهتر خود و دیگران بدون عقده و بدون مبالغه، یک آسیب شناسی واقعی نسبت به خود و یافتن راه حل هایی اساسی و  امروزی و نه اسطوره ای است. اما در مورد دولت به نظر من، فاصله گرفتن از همه این گرایش های انحرافی که در بالا از آنها نام بردم باید در کنار فاصله گرفتن از  گرایش به تصادی گری و  تبدیل الزام و روش های الزام آور به سیاست های فرهنگی باشد. هر اندازه  دموکراسی و آزادی های عمومی بیشتر شود و فضا بازتر ، هر اندازه آزادی های فردی و اجتماعی در حوزه های خصوصی به رسمیت بیشتری شناخته شوند و آزادی در فضاهای عمومی بیشتر شود، هر اندازه  دولت امکان دهد که کنشگران اجتماعی خود امور خود را در دست بگیرند بی شک می توان امید به وضعیت بهتری در حوزه فرهنگی داشت. البته منظور از فاصله گرفتن دولت از تصدی گری آن نیست که دولت این حوزه ها را به حال خود رها کرده و شانه از زیر مسئولیت خود خالی کند. نقش دولت باید از تصدی گری به سوی  تسهیل گری برود یعنی شرایط را از لحاظ قانونی برای تشکیل فراهم آمدن شرایط قانونی و عملی انجام این کارها بهتر کند و هرگونه کمکی را که امکان داشته باشد در این زمینه به جامعه مدنی انجام دهد بدون آنکه انتظار داشته باشد که در مقابل حق دخالتی به آن داده شود.

فضاهای سایبری و سایت‌ها منجمله انسان شناسی و فرهنگ به چه طریق می توانند در زمینه گسترش قوم شناسی نقش ایفا کنند؟

این فضا ها باید سیاستی را پیش بگیرند که باز با جهان امروز و  فرایندهای درون آن انطباق داشته باشد. اکثر فضاهای کنونی ما با هنوز نتوانسته انند با شرایط جدید رسانه ای جهان  سازش و  هماهنگی بیابند و برای این کار اولا نیاز به قانونمند شدن روابط رسانه ای و سایبری ما در سطح جهانی وجود دارد  که خود نیازمند  ضابطه مندی شدن  کنترل شبکه، حقوق نشر و هماهنگ شدن آنها با قوانین بین المللی باشد و ثانیا نیاز به بالا رفتن شدید پهنای باند اینترنتی وجود دارد. افزون بر این رسانه ها به طور عام  و رسانه های  سایبری به طور خاص باید مفهوم چند رسانه ای شدن و تداخل ها و موازی بودن های رسانه ای را درک کنند.  یعنی بتوانند متوجه شوند که در جهان حاضر مسئله «انحصار خبری» یا «انحصار نوشتاری» بی معنا است و هر اندازه یک خبر و نوشته و گفتگو و غیره بیشتر منتشر شود بهتر است. در این حالت به نظر من ،  با توجه به اهمیتی که مسائل قومی دارد می توان از فضای رسانه ای و  سایبری در این زمینه  به خوبی استفاده کرد. اما در مورد اقوام باید توضیح و تذکری را اضافه کنم در حال حاضر در فضای سایبری ایران  تعداد  بلاگ ها و سایت های قانونی و غیر قانونی در حوزه اقوام بی شمار است، اما اغلب این  وبلاگ ها و سایت ها  دارای مخاطبان محدودی هستند که تنها اقلیتی از همان گروه قومی را در بر می گیرند . این امر ما را وارد نوعی جماعت گرایی سوق می دهد که هیچ سودی برای  مطالعات قومی ندارد. افزون بر این اکثریت این وبلاگ ها و سایت ها صرفا به مسائل سیاسی ، آن هم در سطحی ترین  و مقطعی ترین اشکال آنها می پردازند و در آنها خبری از فرهنگ آن قوم نیست و اگر هم باشد  چارچوب های علمی حتی حداقلی رعایت نشده است.  «انسان شناسی و فرهنگ» از روزهای نخست فعالیت خود فضاهای متعددی را برای اقوام و هویت های گوناگون ایرانی باز کرد اما از همان ابتدا شرط گذاشت که مطالب باید از سیاست زدگی، ایدئولوژی گرایی و برخوردهای شخصی به دور بوده از مسائل مقطعی  فاصله بگیرند و بر فرهنگ غنی این  گروه ها تاکید کنند و آن را بشناسانند و به علاوه این شرط را نیز مطرح کرد که مطالب  چارچوب های علمی  حداقلی داشته باشند. به همین دلیل  این صفحات هنوز آن طور که باید و شاید توانمند نشده اند زیرا بیشتر  کسانی که خود را طرفدار این یا آن فرهنگ قومی می دانند،  قادر نیستند درباره مسائل اساسی فرهنگی آن، به دور از سیاست زدگی و با زبانی علمی و رعایت چارچوب  های علمی سخن بگویند، که امیدواریم با تلاش آنها این مشکل حل شود.  توصیه من به تمام دوستان آن است که از جماعت گرایی بیرون بیایند و اگر واقعا به هویت های قومی و محلی خود علاقمندند ، کارهایی جدی در این زمینه انجام داده و آنها را در صفحات مربوط در انسان شناسی وفرهنگ منتشر کنند. سیاسی نویسی سطحی و مقطع گرایانه کاری است ساده اما به همان میزان بی اثر و بی فایده.  

چه باید کرد که گسترش قوم شناسی باعث قوم گرایی نشود؟ می توانید مصداقی بیاورید که در آن جامعه قوم شناسی باعث قوم گرایی نشده است که آن را الگو در این مسیر معرفی کنیم؟

همان که در بالا گفتم. اگر  مطالعات قومی و انتشار نتایج آنها حتی در اشکال ترویجی بر  مفاهیم فرهنگی  استوار باشد و نه بر سیاست زدگی های سطحی ، ما به سوی پیشبرد دانش قومی و  بالا رفتن سطح مطالعات قومی خواهیم رفت و اما برعکس به سرعت به بن بست می خوریم. مثال برای کارهای قوم شناسی در سطح جهان بی شمار است اگر تنها  نگاهی گذرا بر شبکه بیاندازید می بینید که امروز از سرخپوستان امریکا گرفته تا بومیان استرالیا، از  گروه های کوچک قبیله ای در افریقا گرفته تا هویت های حتی بسیار اقلیتی در آسیا برای خود دارای سایت های  فرهنگی هستند که این فرهنگ را به جهانیان معرفی می کنند و با دیگر فرهنگ ها رابطه ایجاد می کنند.اما در این موارد ما کمتر شاهد قوم گرایی بوده ایم. اصولا وقتی  بحث کار علمی  عمیق پیش می آید راه بر سطحی نگری و  موضع گیری های  مقطعی که اغلب کارهایی ساده هستند، بسته می شود جون کسانی که وارد این نوع از رویکرد علمی می شوند، ناچار به کاری دراز مدت و سخت هستند که با  فعالیت های زودگذرد سیاست زده قابل جمع شدن نیست.

حال عدم مطالعه و گسترش قوم شناسی چه تبعاتی را در سایر زمینه‌ها منجمله توسعه انسانی می تواند به بار بیاورد؟ آیا اصلا تبعاتی به بار می آورد؟

سخت ترین و خطرناک ترین تبعات این است که در شرایط مدرن بر خلاف  موقعیت های کلاسیک از جمله در کشور ما، دولت مرکزی نمی تواند صرفا بر اساس یک سیاست آمرانه  بالا به پایین، خود را تثبیت کند بلکه باید تعداد زیادی سیاست های  عمومی داشته باشد و بتواند  اشکال بسیار زیادی از  رفتارهای مدنی و جهانشمول برای مثال در حوزه هایی مثل اقتصاد و سیاست را در سراسر یک پهنه ملی گسترش دهد. در این حال اگر قوم شناسی رشد کافی کرده باشد می تواند راه حل های عملی برای سازش دادن و همسازی میان هویت های محلی و مرکزی ار یک طرف و میان هویت های محلی با یکدیگر  را بیابد و مانع از بروز تنش میان آنها شود و بنابراین از توسعه پایدار و صلح اجتماعی دفاع کرده و آنها را تضمین کند، اما اگر چنین مطالعات و برنامه هایی رشد نکرده باشند همواره خطر آن وجود دارد که کار به افزایش تنش ها و ورود جامعه به چرخه های خشونت های هر چه پرزیان تر بکشد. دقت کنیم که نبود خشونت و تنش  در گذشته  در این حوزه به هیچ عنوان ضمانتی برای به وجود نیامدن  آن در آینده نیست.