مقاله حاضر از کتاب راههایى بهسوى قلب: تصوّف و شرق مسیحى[۱] انتخاب و ترجمه شده است. این کتاب در حقیقت مجموعهاى از مقالاتى بوده است که گروهى از دینپژوهان و اندیشمندان بزرگ جهان، در باب ابعاد عرفانى و نظرى اسلام، در همایشى در دانشگاه کارولیناى جنوبى[۲] در اکتبر۲۰۰۱ ارائه کردهاند که در سه بخش و یازده فصل به همّت پروفسور کاتسینگر[۳] بهطبع رسیده است.
این مقاله را نیز استاد سیّد حسین نصر، یکى از سنّتگرایان برجسته شرکتکننده در این همایش، ارائه کرده است که بهتبیین یکى از مفاهیم اساسى عرفان، یعنى قلب که مرکز انسان و درنتیجه مرکز هستى، محلّ تجلّى، مکاشفه، شهود و حضور الهى است اختصاص دارد، همچنین به معنا، مفهوم و اهمیّت آن در عرفان اسلامى، و مقایسه و ارتباط آن با قلب یا مفاهیم نزدیک به آن در سنّتها و فرهنگهاى ملل دیگر و نیز تعابیر دیگرى که از آن در عرفان شده است، مىپردازد.
* * *
«در بین قواى انسانى، قلب مرکزیّت دارد؛ چرا که قلب مکانى است که در آنجا حقایق متعالى با انسان تماس مىیابد. قلب عضوى شهودى و محلّ تجلّى الهى است» «تیتوس بورکهارت».[۴]
قلب مرکز عالم صغیر (انسانى)[۵] است. همچنین مرکز جسم مادّى، نیروهاى حیاتى، احساسات، روح و نیز محلّ مواجهه بین انسان و قلمروهاى آسمانى است که جایگاه ارواح مىباشد.
این حقیقتِ قلب، بسیار قابل ملاحظه است و مرکز اسرارآمیزى است که از دیدگاه حیات این جهانىمان، بسیار کوچک بهنظر مىرسد ولى در عینحال، همانطور که پیامبر فرموده است: «قلب عرش خداوند رحمان است»؛ عرشى که بر کلّ عالم احاطه دارد، یا همانگونه که در حدیث دیگرى آمده است: «آسمان و زمین گنجایش مرا ندارد بلکه قلب بنده مؤمن من گنجایش آن را دارد.»
این قلب، اقلیم درونى است که مسیح نیز بدان اشاره کرده است؛ آن هنگام که گفت: «ملکوت خدا در درون شماست»[۶] و در رابطه با قلب است که بنیانگذاران ادیان و تمام متون مقدّس بر این نکته تأکید دارند که انسان براى نجات و رهایى خود، این عضو خود را پاک و طاهر نگاه دارد. ما در اینجا تنها به عبارات انجیل اکتفا مىکنیم: «خوشا بهحال پاکدلان؛ چرا که آنان خداوند را ملاقات خواهند کرد.»[۷] امّا این واقعیّت عالى در نهادِ انسان، از ما پنهان است. ما در وضعیّتى قرار داریم که در آن، قلب در مرکز وجودمان به سرّى تبدیل شده است که دستنیافتنى است؛ بهگونهاى که ممکن است گفته شود سلوک معنوى چیزى جز کشف دوباره قلب و نفوذ به درون آن نیست.
این نظریه مرکزیّت قلب در نشئه انسانى، نظریهاى عمومى و فراگیر است؛ چنانکه ارتباط آن با تعقّل، خردورزى و وحدت نیز به همینگونه است. قرآن و کتاب مقدّس، اغلب از معرفت قلب سخن مىگویند. در مسیحیّت، آباء بادیهنشین[۸] معانىِ عرفانى و رمزى حقیقت قلب را بیان کردهاند و این تعالیم سنّتى طولانى در کلیساى ارتدکس شرقى بهنام “هسوخاسم”[۹] را بهوجود مىآورد که با قدّیس گرگورى پالاماس[۱۰] به اوج مىرسد که وى بر “ذکر قلب” تأکید مىکند و آنشامل بیان اهمیّت قلب و شرح عرفان و الهیات قلب است. در مذهب کاتولیک تحوّل دیگرى نیز اتّفاق افتاد که در آن قلب مسیح جایگزین قلب مؤمن مىشود و معنویّتى نو براساس عشق به قلب مقدّس عیسى ظاهر مىشود؛ اشاره به قلب آغشته به خونِ مسیح در نوشتههاى چهرههایى مثل: قدّیس برنارد اهل کلیروز[۱۱] وقدّیسه کاترین سینائى[۱۲] فراوان است.
تعالیم مسیحى در باب قلب، که بر کتاب مقدّس استوار هستند، نظریات عمومى ویژهاى را ارائه مىکنند که در یهودیّت نیز دیده مىشوند. مهمترین آنها ارتباط قلب با روح باطنى انسان و مرکز نشئه انسانى است. در عرفان یهودى، معنویّت قلب بیشتر گسترش یافته است؛ برخى از عارفان یهودى بر مفهوم “قلب شکسته یا نادم” “Levichbar” تأکید مىکنند و اظهار مىکنند که جهت رسیدن به شکوه و جلال الهى، شخص باید “قلبش را پاره کند” و آن “قلب شکسته” مذکور در مزامیر، براى این امر کافى است.
جهت روشنساختن عمومیّت اهمیّت معنوى قلب در آن سوى مرزهاى دینى ــ هنگامىکه همچنین بر تکامل “الهیات قلب” و شیوههاى “ذکر قلب” خاصِّ هر سنّتى، تأکید مىشود ــ ممکن است اسم هُروس[۱۳] (الهه مصرى، بهمعناى قلبجهان) را بهخاطر آید. در سانسکریت نیز اصطلاح مختص به قلب، “hridage”، بهمعناى مرکز جهان است؛ چون با مقایسه بین عالم کبیر و عالم صغیر، مرکز انسان مرکز جهان نیز هست. بهعلاوه در سانسکریت اصطلاح “Shradda”بهمعناى ایمان است و بر معرفت قلبى نیز دلالت دارد. در زبان عربى نیز بدین منوال است؛ در آنجا اصطلاح ایمان هنگامى که در مورد انسان بهکار مىرود بهمعناى “Faith” است، ولى آن هنگام که در مورد خدا بهکار مىرود، بهمعناى معرفت است؛ همانگونه که در نام الهى “المؤمن” دیده مىشود. همچنین در سنّت دینى خاور دور، در سنّت چین اصطلاح “Xin” هم بهمعناى قلب و هم ذهن یا آگاهى است.
انسان قادر است بهصورت نامحدودى پیشرفت معنوى کند و این آموزه جهانىِ فوقالعاده را خاطرنشان سازد که “قلب” مرکزى است که هم انسان را بهعالم معنوى و مراتب عالى وجود مرتبط مىسازد و هم وسیلهاى براى نائلشدن به آن معرفت باطنى است که دستیابى به آن مراتب و نهایتا به محلّ عرش الهى را ممکن مىسازد. بهعلاوه تلقّىهاى خاصّى از آموزه قلب وجود دارد که با ویژگىهاى مخصوص یک دین خاص مرتبط مىشود؛ همانطور که شخص آشکارا این مسأله را در مورد مسیحیّت مشاهده مىکند، چون در این دین هم درواقع بیش از یک مذهب وجود دارد که از این موضوع بحث مىکند؛ یعنى مذهب ارتدکس و کاتولیک رومى و ما تنها از یک مورد “قدّیس یوهان دلاکروز”[۱۴] سخن نمىگوییم، که یک نظام الهیات و عرفان قلبى ــ شبیه به آنچه دراسلام است ــ بهوجود آورد. به هر حال، هدف ما در اینجا این است که بهاختصار اهمیّت قلب و الهیات و اعمال روحانى مرتبط به آن را در یک مقیاس جهانى و آن طرف مرزهاى دینى، پیش از پرداختن به دین اسلام که در اینجا بهویژه با آن سروکار داریم، خاطرنشان سازیم.
* * *
در اسلام ادبیات عرفانى وسیعى وجود دارد که از قلب و اهمیّت معنوى و عقلانى آن سخن مىگویند. پیشتر در قرآن بیش از یکصد و سى بار به قلب اشاره شده است، و احادیث بسیارى از پیامبر اسلام نیز به این موضوع محورى اشاره دارد. همچنین بهندرت مىتوان رسالهاى عرفانى یافت که در آن به قلب و آنچه صوفیه آن را “امورالقلبیّه” مىنامند، اشاره نشده باشد. شخص اغلب با عنوانهاى متون دینى و فلسفى ـ اسلامى که حاوى اصطلاح قلب هستند، مانند: قوت القلوب، شفاء القلوب، نورالفؤاد، برخورد مىکند. به هر حال مجموعهاى از اصطلاحات وجود دارند که به قلب در مراتب مختلف حقیقى آن، از جمله: “فؤاد”، “سرّ” و “لبّ” اشاره دارند.
براى تبیین درک اسلامى از قلب، از جنبه مابعدالطّبیعى و عملى آن، شایسته است تا با عبارت اصلى براى قلب در زبان عربى شروع نماییم. معناى ریشهاى این اصطلاح دگرگونى است. اصطلاح “انقلاب” که در ایران امروز بهعنوان ترجمهاى براى مفهوم اروپایى “revolution” مورد استفاده قرار مىگیرد، در اصل بهمعنى تغییر حکومت است. یکى از اسامى خداوند نیز “مقلبّ القلوب” یعنى دگرگونکننده قلبها است. همچنین ابنعربى از اصطلاح “تقلّب” که از همان ریشه “قلب” مشتق شده است، استفاده مىکند و آن بهمعنى قدرت دگرگونکننده ثابتى است که جزء لاینفک قلب است؛ قدرتى که در یک حالت پویا باعث “جمعیّت قلبى” مىشود. ریشه “قلب” همچنین بهمعناى تبدیل و برگشتن بهحالت معکوس است. “قلب” در مرتبه جسمانى بهمعناى تعلیق است و نماد سنّتى آن وجود یک مثلث وارونه است. یکى دیگر از معانى ریشهاى این کلمه، “قالب” است؛ یعنى آن چیزى که حقیقت باطنى انسان را حفظ مىکند. بهعلاوه در “قلب” تقابل عناصر منفى و مثبت وجود دارد؛ چرا که “قلب” برزخ و اساس قلمرو عالم صغیر است.
در علم “جفر”، از علوم کهن اسلامى، کلمه “قلب” را دگرگون کرده و لفظ “قبل” را از آن ساختهاند. این کلمه، ریشه کلمه قبله است که انسان در طول نمازهاى یومیّه واجب بدان جهت رو مىکند، و در معنا نیز ریشه آن با کعبه ارتباط دارد و جهتى است که بدان، محلِّ کعبه (خانه خدا) تعیین مىشود.
از جهت باطنى، “قلب” همان کعبه است که عرش الرّحمان است. مولوى در اشاره به این مسأله یکسانىِ باطنى، بین کعبه و قلب (که هدف نهایى حج در کعبه است) مىسراید:
اى قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همینجاست بیایید بیایید[۱۵]
عبارت “کعبه قلب” یا “کعبه دل” معمولاً در ادبیات فارسى و آثار عرفانى بهکار برده مىشود. ریشه “قبل” داراى معنى پذیرش و قبول نیز هست که ویژگىهاى اصلى “قلب” هستند. همیشه “قلب ” تجلّیات الهى را دریافت مىکند که از بالا و درون مىرسد؛ و “قلب” نهتنها قدرت انتقال یا تقلّب را در بردارد، بلکه قدرت پذیرش، یعنى “قبول” یا “قابل” را نیز دارد. ابنعربى درباره این واقعیّت است که در دیوان مشهورش ترجمان الأشواق بدان اشاره مىکند؛ هنگامىکه مىسراید: «لقد صارَ قلبى قابلاً کلّ صوره» (قلبم پذیراى هر صورتى است) و اصطلاحات “قلب” و “قابل” را در این مصرع بهکار مىبرد.
قرآن، همچون دیگر کتب مقدّس، علم و آگاهى را با قلب، و نداشتن آگاهى را با کوردلى مرتبط مىداند.
براساس این تعالیم قرآنى و سنّت و احادیث نبوى (که بهعنوان اوّلین و موثّقترین تفاسیر بر کلام خداست) حکماى الهى تعالیمى دقیق در ابعاد مابعدالطّبیعى، جهانشناسى و انسانشناختى، در معنا و مفهوم قدیمى این اصطلاحات ــ در زمینه قلب ــ را توسعه دادند. آنان همچنین شیوههاى متنوّعى از قبیل “ذکر” و وسایل رسیدن و نفوذ به “قلب” را تداوم و ترویج بخشیدند که از پیامبر و صحابه او اخذ کرده بودند.
پاسخ به این سؤال که “قلب” چیست تقریبا ناممکن است؛ امّا مىتوان حداقل برخى از ویژگىهاى اصلى آن را ذکر کرد. پیش از همه، “قلب”، مرکزِ وجودمان، نسبت به همه مراتب متفاوت آن، اعم از: مراتب جسمى، عاطفى و حتّى عقلانى و معنوى مىباشد. آن چیزى است که افراد را با اقلیمهاى فرافردى وجود شخص متّصل مىکند. درواقع، اگر در جامعه امروزى معرفت قلبى انکار مىشود، بدینخاطر است که مدرنیته امتناع مىکند از اینکه انسان را آنسوى مرتبه وجودى فردى آن ببیند. قلب صرفا مرکز وجود ما نیست، بلکه آن مرکز متعال است؛ یگانه و منحصر به فردبودن آن از اصل مابعدالطّبیعى ناشى مىشود که براى هر مرتبه خاصّى از ظهور باید یک اصل واحدى باشد.
“قلب” برزخى میان این جهان و جهان بعدى، عوالم مشهود و نامشهود، اقلیم بشرى و اقلیم روح، ابعاد افقى و عمودىِ وجودى است. به همانطریقى که خطوط افقى و عمودى صلیب ــ که خود نهتنها نماد مسیح در مسیحیّت، بلکه همچنین نماد انسان کامل در اسلام است ــ تنها در یک نقطه تلاقى مىکند، اینجا تنها مىتواند یک “قلب” براى هر وجود بشرى باشد، اگرچه این واقعیّت یگانه در درجات و مراتب وجود حضور دارد. پس “قلب” مرکزِ یگانه ماست، مکانى که خداى الرّحمان در آن جاى دارد، همچنین مکانى براى نَفس خداست. از اینرو ارتباط عمیقى بین ذکر دعایى (که با نفس انجام مىشود) و دل وجود دارد.
براساس حدیث بسیار مشهورى، قلب همچنین آیینهاى است که باید با ذکر صیقل داده شود: «براى هر چیزى صیقلى است، صیقلِ قلب، ذکر است.» بهمحض اینکه عمل صیقلزدن انجام شد، قلب محلّى براى تجلّیات و ظهورات مستقیم اسماء و صفات خدا مىشود.
درحقیقت “قلب” مکان عالى براى تجلّیاتى است که یکى بعد از دیگرى بر آن فرود مىآید. این تغییر و دگرگونى مدام در بازتاب تجلّیات تکرارناپذیر الهى[۱۶] بهمعناى لغوى “قلب” مربوط مىشود، که قبلاً بدان اشاره شد. البتّه ممکن است سؤال شود، اگر طبیعت “قلب” این است که پیوسته در دگرگونى و تبدیل باشد، پس چه چیزى در قلب ثابت است و چگونه قلب در صلح و آرامش است؟
جواب در کیفیّت آیینگى قلب است. چیزى که ثابت است، فناى ما در پیش خداست؛ انسان مىتواند به آیینه کاملاً شفاف بدل شود که از خودش چیزى ندارد و هر صُوَرى را منعکس نماید که از عالم بالا وارد مىشود. آرامش قلب دقیقا تسلیم ارادى و کامل وجود بهخداست. فنا فىاللّه، عدم و همهچیز شدن ناگهانى است. عدم مانند سطح یک آیینه است و همهچیز از انعکاسیافتن تجلّیات پایانناپذیر، از خزانه مستور خدا صادر مىشود که مطابق با قرآن پایانناپذیر است.
هنگامىکه قلب تطهیر و صیقلزده مىشود، ممکن است تنها بهعنوان یک آیینه توصیف نشود، بلکه همچنین بهعنوان چشمى توصیف شود که باز شده است و حالا مىتواند اقلیم نادیدنى را ببیند، چنانچه چشمان مادّى قادر به دیدن جهان ظاهرى هستند. نماد “عینالقلب” در زبان عربى (چشم دل در فارسى) محدود به دین اسلام نمىشود، بلکه جهانى است؛ چنانکه ما در بیان افلاطون “چشم روح”[۱۷]، در تعبیر قدّیس اگوستین “چشم دل”[۱۸] و در تعالیم “چشم سوم”[۱۹]مىبینیم. امّا درباره آن در صوفیه با تأکید بیشتر بحث مىشود. دلیلىکه نماد بصیرت بیش از حواس دیگر مورد استفاده قرار مىگیرد، این است که بصیرت، خاصیّتى عینى دارد و عملکرد قلبى و عقلانى را بهتر نمایان مىسازد. با وجود این، “قلب” توانایىهاى باطنى دیگرى نیز دارد. با گوش دل انسان مىتواند آهنگ بىصدا را بشنود که افلاطون درباره آن سخن مىگفت و با قوّه بویایى، قلب انسان مىتواند بوى بهشت را استشمام کند. امّا “چشم دل” است که داراى اهمیّت محورى است. چشم دل که همان عقل درونى است، قوّهاى است که با آن، قادر به مشاهده جهان نادیدنى و خداى غائى هستیم؛ آن همچنین چشمى است که خدا بدان ما را مىبیند. زمانىکه ما با خدا دوست و صمیمى هستیم خدا نیز با ما صمیمى و مهربان است؛ اگرچه این ارتباط معمولاً برعکس مىشود. تنها هنگامىکه خدا ما را دوست دارد ما مىتوانیم خدا را دوست بداریم.
“قلب” همچنین وجهى دارد که به هر دو جهان توجّه مىکند (وجهالقلب) و آن وجهى که رو به خدا مىکند غیر از آن وجهى نیست که خدا به انسان مىکند. براى همین است که عدّهاى درصدد محوکردن حقیقت الهى از حوزه آگاهى انسان هستند؛ چنانکه لاادرىگرایان و معتقدان به قدسىزدایى زندگى سعى در انجامدادن آن دارند که نهایتا به محوکردن خود انسان و تقلیلش به مادون انسان مىانجامد.
در اعماق “قلب”، “فؤاد” یا قلب مرکزى قرار دارد که در آن دو چشم (یکى براى دیدن خدا و دیگرى براى دیدن جهان) با هم یکى مىشوند. برخلاف چشمان ظاهرى که در تعداد نیز دو تا هستند و کثرت را مىبینند، چشم باطنى قلب در اصل یکى است، امّا قادر به درک هر دو جهان است. بنابراین، آن قدرت تبدیل “کثرت” به “وحدت” را دارد. زمانى که چشم دل باز شده است، انسان نهتنها قادر به دیدن وحدت است، بلکه همچنین قادر به دیدن وحدت در کثرت و کثرت در وحدت است و بهموجب آن به توحید در عالىترین معنى آن مىرسد.[۲۰]
مبادا انسان اهمیّت دل را براى ایمان و عشق الهى فراموش کند. همچنین باید گفت که پیش از همه مطابق با قرآن و حدیث، ایمان حقیقى تنها فکرى و زبانى نیست، بلکه با دل مرتبط است. واقعا براى مؤمنبودن، باید در قلب و با قلبمان ایمان بیاوریم که در آنجا ایمان قرار دارد. ثانیا “قلب” تنها محلّ عشق انسانى نیست، بلکه محلّ عشق الهى نیز است. آتش عشق در “قلب” شعله مىکشد و در آنجاست که انسان معشوق را مىیابد. قلب “ولى”، منبع نورى است که از اشراق باطنى او ناشى مىشود و منبع حرارتى است که از آتش عشق خدا صادر مىشود. معرفت و عشق در این سطح در حقیقتى یگانه ــ مانند نور و گرماى آتش ــ متّحد مىشوند. مکان این آتش مقدّس “قلب” است.
هرچند قلب، حقیقتى مجرّد است، مراتب بسیارى را در بردارد و بههمان اندازه معرفت و عشق به خدا را بهوجود مىآورد. بسیارى از بزرگان تصوّف، از قبیل: مولوى، عطّار و نورى، به هفت مرتبه “قلب” اشاره کردهاند. براى آن اصطلاحات تخصّصى مختلفى استعمال مىشود. حکیم ترمذى براى یکى دانستن این مراتب با دژ متّحدالمرکز روح، یک گام به جلوتر برمىدارد که هر کدام با پوشش خود درونىترین و نهفتهترین بخش “قلب” را حفظ مىکنند و محافظت درونى را براى دژهاى مستحکم درونىتر تهیه مىکنند و تنها بعد از مجاهده معنوى زیاد مىتوان در آن نفوذ کرد. چنانکه نشان داده شده است، این طرح با طرح قدّیسه “ترزا آویلایى” در توصیف قلاع باطنى خود بسیار مشابهت دارد و ما مىتوانیم این ایده قلبهاى متّحدالمرکز را که از اقامتگاههاى مستحکم ساخته شده است و بهواسطه دیوارها حفاظت مىشود، در منابع عرفان اسلامى و مسیحى بیابیم. این همانندىها، تأثیرات تاریخى و تشابه شکلى را آشکار مىکنند. امّا در درجه اوّل، آنها تعالیم جهانى در باب “حکمت خالده”[۲۱] در ارتباط با “قلب” و مراتب وجودى آن (معادل با مراتب حقیقت عالم صغیر) را نشان مىدهد.
با رجوع به کلمه “قلب” و با تحلیل یک اصطلاح عربى که ارتباط نزدیکى با “قلب” دارد، یعنى “قالب” (که بهمعنى چاه است) ممکن است به جنبه دیگر از حقیقت “قلب” اشاره کنیم. “قلب” چاهى است که از آن سرچشمه حیات، عشق و معرفت مىجوشد. در دین اسلام، آب بهترین نماد لطف و رحمت خداوند است. مىتوان گفت که چون خداوند در قلب مؤمن جاى دارد، هنگامىکه حجاب قلب برداشته شود، آب از چاه قلب فوران مىکند ــ همانگونه که در بیرون، لطف و رحمت الهى جارى مىشود. یکى از بهترین نمونه این جریان در این جهان، جریان آب است. بدینخاطر است که در احادیث ما، گاهى از قلب به “ینبوع الحکمه”، یعنى منبع حکمت، تعبیر مىشود. برطبق یک حدیث بسیار مشهور که در بسیارى از منابع دیده مىشود و اساس جنبه عملى تصوّف نیز است، «انسانى که خود را براى خداوند به اربعینى خالص گرداند، خداوند سرچشمههاى حکمت را بر او مىگشاید و حکمت را از قلبش به زبانش جارى مىسازد.» این حدیث همچنین سلوک روحانى را مستقیما به وسایل دسترسى به “قلب” مربوط مىسازد و راه برطرفکردن زنگارهاى قلبى را خاطرنشان مىسازد تا جایىکه سالک بتواند حکمت را از قلب به زبانش جارى سازد.
اگر “قلب” همان حقیقتى باشد که توصیف شد، پس هرکسى براى رسیدن به درک معنوى، نیاز دارد که به “قلب” خود رجوع کند. مشکل اینجاست که وجود انسانى دچار هبوط شده است و “قلب”، دیگر بهآسانى قابل دسترسى نیست؛ هرچند که آن مرکز وجود انسان باقى مىماند. براى انسانهاى عصر طلایى یا در نشئه عدنى که بر فطرت اوّلیه خویش بودند، “قلب” مستقیما در دسترس بود. آنان در “قلب”، یعنى با خدا و در خدا زندگى مىکردند. امّا با هبوط و سقوط، قلب دستنایافتنىتر شده و با پوستههاى محکمى پوشیده شده است که دلالت بر قدرتهاى روانشناختى مستحکمى دارد. مدّتها قبل از دوران جدید، “قلب”، دژ یا غارى بود که تنها با مجاهدهاى قهرمانانه و بعد از مبارزه شاق براى کسب معرفت الهى که در آن (قلب) جارى است، قابل تصرّف بود. نماد “قلب” بهعنوان غارى مخفى در درون سینه انسان، نمادى جهانى است.
ممکن است ایراد شود که “قلب” همیشه پاک نیست، چنانکه در بسیارى از متون مقدّس آمده است. کاربرد اصطلاح “قلب” در معناىِ معمولى، بهیقین چنین حکمى را تجویز مىکند، امّا این درک معمولى از “قلب” که براى همه فراهم است، صرفا همان معنى “قلب” در مفهوم روحانى آن نیست که در آنجا خداوند رحیم مورد شهود واقع مىشود. به هر حال، این دو تا کاملاً بىارتباط نیستند. بدینخاطر است که پیامبر “ذکر” را صیقل “قلب” مىنامد؛ البتّه آن قلبى که توسّط زنگار پوشیده مىشود، قلب باطنى یا عرش الهى نیست؛ چون که آن هرگز زنگار نمىگیرد و نیاز به تهذیب و صیقلزدن ندارد. در هر صورت، تا آنجا که به حیات روحانى مربوط است، نهتنها صیقل و تهذیب “قلب” امرى ضرورى است، بلکه همچنین پاک نگهداشتن آن براى حفاظت از همه پلیدىها ضرورى است.
ترجمه: سیّد نادر محمّدزاده
عضو هیئت علمى دانشگاه آزاد اسلامى واحد زنجان
کلید واژگان: نصر، اسلام، ایمان، مومن، حکمت، فلسفه اسلامی، قلب.
[۱]. Paths to the Heart: Sufism and the Christian East, edited by James S. Cutsinger, World Wisdom, 2002.
[۲]. South Carolina.
[۳]. کاتسینگر، استاد الهیات و تفکّر دینى در دانشگاه کارولیناى جنوبى است و علاوهبر این کتاب، مؤلّف کتابهاى توصیهاى به سالک، تأمّلاتى بر تعالیم فریتیوف شوان و… مىباشد. درباره وى همچنین رجوع کنید به مقاله «نه از این دنیا: گنجینهاى از عرفان مسیحى» در همین شماره عرفان ایران.
[۴]. Titus Burckhard.
[۵]. در عرفان اغلب ادیان از جمله عرفان اسلامى، از آنجا که انسان آینه تمامنماى اسماء و صفات الهى است و هرچه که در عالم است در انسان جمع است، از وى بهعنوان عالم صغیر و از عالم، بهعنوان انسان کبیر یاد مىشود.
[۶]. انجیل لوقا، ۲۱ / ۱۷٫
[۷]. انجیل متى، ۸ / ۵٫
[۸]. Desert Fathers : از آباء اوّلیه کلیسا که در بیابانها به زهد و ریاضت مىپرداختند.
[۹]. Hesychasm : سنّت عرفاى مذهب ارتدکس مسیحى که بر تکرار ذکر نام مسیح تأکید مىکنند و با تصوّف در اسلام قابل مقایسه هستند.
[۱۰]. Gregory Palamas.
[۱۱]. St Bernard of Clarirvaux.
[۱۲]. St Catherine of Sinna.
[۱۳]. Horus.
[۱۴]. St. Juan dela Cruz.
[۱۵]. غزلیات شمس، تصحیح بدیعالزّمان فروزانفر، غزل ۶۴۸٫
[۱۶]. «لا تکرار فى التجلّى».
[۱۷]. Eye of Soul.
[۱۸]. Oculus Cordis.
[۱۹]. Third eye.
[۲۰]. این مرتبه، عالىترین مرتبه سیر و سلوک در عرفان است که پس از سفر سوم، «من الحق الى
الخلق»، در سفر چهارم، «سفر فى الخلق بالحق»، روى مىدهد که نه خلق حجاب «حق» و نه «حق» مانع دیدن خلق است.
[۲۱]. Philosophia Perennis.