در فضیلتِ “اخلاق فضیلت”

دکتر انشاءالله رحمتی

استاد فلسفه و عرفان دانشگاه آزاد

 

۱ـ مؤلفه‌های اصلی نهاداخلاق (morality) عبارتند از: الف) اعمال. کارهایی که باید یا نباید انجام داد و برهمین اساس اعمال اخلاقی به درست و نادرست، متصف می‌شوند. و البته برای نظام‌مند ساختن اعمال جزئی، به قواعد کلی نیاز است (هرچند که این موضوع که قواعد مقدم بر اعمال‌اند یا نه اعمال بر قواعد مقدم‌اند، خود جای بحث و بررسی دارد). به هرحال یکی از مؤلفه‌های اصلی اخلاق که می‌توان گفت سهل‌الوصول‌ترین مؤلفه‌ آن نیز هست، همین است. از همین روی وقتی سخن از اخلاق به میان می‌آید، اول از همه «بایدها و نبایدهای اخلاقی» متبادر به ذهن می‌شود. ب) دیگر مؤلفه نهاد اخلاق، انگیزه‌ها است. عموماً کسانی که از فطانت اخلاقی بهره دارند، در مورد اعمال افراد، صرفاً حکم به ظاهر نمی‌کنند و در مقام ارزیابی اعمال اخلاقی، انگیزه فاعل‌های آنها را نیز در مدّ نظر قرار می‌دهند. انگیزه‌ها، به انگیزه‌های شایسته و ناشایسته متصف می‌گردند و گاهی فرض براین است که حتی عمل درست اگر از روی انگیزه پلیدی انجام شده باشد، هیچگونه ارزش اخلاقی ندارد.

ج) سومین مؤلفه نهاد اخلاق، احوال اخلاقی درونی افراد است که عموماً از آنها به فضائل و رذائل تعبیر می‌شود. فضائل عادات و ملکات ستوده (شایسته‌ای) است که جان افراد به آنها آراسته است و صرف‌نظر از آنکه ظهور و بروز خارجی پیدا کنند یا نه، در آنان وجود دارند. از سوی دیگر رذائل عادات و احوال نکوهیده (ناشایسته‌ای) هستند که به نوعی جان افراد بدان‌ها آلوده است. فضائل و رذائل، در مورد انسان‌ها علی‌العموم صدق می‌کنند و هدف تربیت اخلاقی آن است که آدمیان هر چه بیشتر به فضائل آراسته باشند و رذائل از جان آنها دور شود. درحقیقت اخلاق نهادی مطالبه‌گراست، تقاضای اکید دارد که انسان‌ها، همه بدون هیچ استثنایی، اعمال درست انجام دهند، در انجام دادن آن اعمال انگیزه شایسته (نیت خالص) داشته باشند و به فضایلی که می‌تواند هم به خلوص نیات آنها کمک کند و هم زمینه‌ساز صدور اعمال درست باشد، آراسته شوند.

د) و اما اخلاق یک مؤلفه آرمانی هم دارد که در قالب آرمان‌های قدیسی و قهرمانی تعریف می‌شود. این مؤلفه، به یک معنا خارج از دایره مطالبه‌گری اخلاق است. التزام به این آرمان‌ها و تلاش برای تحقق آنها را فراتر از ندای تکلیف اخلاقی (supererogatory) می‌دانند. در حقیقت اعمال و وظایف و فضائل دینی، ذیل آرمان‌های قدیسی و عمل به مقتضای فضیلت جوانمردی و مروّت،‌ ذیل آرمان‌های قهرمانی قرار می‌گیرد. در فرهنگ ما ایرانیان این هر دو آرمان در چیزی که می‌توان از آن به «اخلاق فتوت» تعبیر کرد، به هم می‌پیوندند. اینکه پهلوانان حماسه‌های ما، یک بعد عرفانی و عارفان ما یک بعد حماسی و پهلوانی دارند، تأییدی بر این معنا است. امام علی(ع) را به عنوان انسانی که در قله دیانت و عرفان قرار دارد، «فتی/ جوانمرد» می‌دانیم (لافتی إلّا علی و، لاسیف إلّا ذوالفقار». مولانا به همین معنا نظر دارد آنجا که می‌سراید: «زین همرهان سست عناصر دلم گرفت/ شیرخدا و رستم دستانم آرزوست»، زیرا امام علی(ع) در آگاهی دینی ما ایرانیان و رستم در آگاهی ملّی ما، اسوه‌های فتوت‌اند. و این همان مضمونی است که می‌توان از آن به «تعالی حماسه پهلوانی به حماسه عرفانی» تعبیر کرد (امیدوارم در نوشتار دیگری فرصت بحث تفصیلی درباره این مضمون را پیدا کنم.)

۲ـ دانش فلسفه اخلاق، اخلاق‌شناسی (ethics)، یکی از شاخه‌های فلسفه است که موضوع بحث آن نهاد اخلاق است. بارزترین و برجسته‌ترین شاخه فلسفه اخلاق، چیزی است که از آن به اخلاق‌ هنجاری (normative ethics) تعبیر می‌شود (شاخه‌های دیگر عبارتند از: اخلاق توصیفی، فرا اخلاق و روان‌شناسی اخلاق). اگر اخلاق هنجاری را دانشی ناظر به نهاد اخلاق (با چهار مؤلفه آن) بدانیم، می‌توان گفت آن بخش از اخلاق هنجاری که به مؤلفه نخست می‌پردازد «اخلاق تکلیف» (duty ethics) است. بخشی که درباره مؤلفه‌های دوم و سوم بحث می‌کند «اخلاق فضیلت» (virtue ethics) است. و از آن بخشی، هم- اگر چنین چیزی به صورت مدوّن مطرح شود ـ‌که موضوع بحث آن مؤلفه چهارم است، می‌توان به «اخلاق فتوّت» تعبیر کرد. این سه نوع اخلاق را اگر با توجه به ساحات وجودی انسان‌ها به عنوان فاعل‌های اخلاقی در نظر بگیریم، می‌توان گفت به لحاظ بیرونی و درونی بودن آنها، نوعی سلسله مراتب در میان‌شان وجود دارد. (با استفاده از تعابیری که در عرفان اسلامی معمول است، می‌توان گفت «اخلاق تکلیف» مقام ظاهر است، «اخلاق فضیلت» مقام باطن و «اخلاق فتوت» مقامِ باطنِ باطن.)

۳ـ باید میان «اخلاق فضیلت» و «نظریه فضیلت» یا «فلسفه فضیلت» فرق گذاشت. در «اخلاق فضیلت»، امکان چیزی چون فضیلت به عنوان ملکه‌های ثابت در نهاد انسان مفروض گرفته می‌شود. از این روی موضوع بحث آن، به یک معنا، پرداختن به این ساحت اخلاقی وجود بشر است. ولی ابتداء باید به یک پرسش مقدماتی‌تر پاسخ داد و آن این که آیا اساساً ممکن است چیزی چون ملکات ثابت (فضائل) در نهاد افراد راسخ گردد به گونه‌ای که بتوان انتظار داشت رفتارشان از این ملکات منبعث شود و مطابق با آنها رفتار کنند. گیلبرت هارمن، می‌نویسد: «من خودم، تصور می‌کنم که بهتر است از هرگونه اندیشیدن و سخن گفتن درباره شخصیت و فضیلت، صرف‌نظر کرد. معتقدم که تلقی ]از انسان[ برمبنای منش‌های شخصیتی، آثار هولناکی بر فهم انسان‌ها از یکدیگر داشته است… تصور می‌کنم که باید کاری کرد که انسان‌ها از این رویه دست بکشند. لازم است افراد را متقاعد کنیم تا به عوامل موقعیتی نظر کنند و از تبیین امور برمبنای منش‌های شخصیتی چشم بپوشند. باید از هرگونه سخن گفتن از فضیلت و شخصیت دست کشید، نه اینکه از طریق {تفسیر و توجیه و} بازخوانی آن، راه نجاتی برایش پیدا کرد» (به نقل مقاله «فضایل و رذایل»، در دانشنامه فلسفه اخلاق۱، صص ۳۹۹ـ۳۹۸).

در این مجال کوتاه نمی‌توان به دلایل این معارضه با «فضائل» و نقد آنها پرداخت. اجمالاً متذکر می‌شود که در این معارضه بر چیزی که می‌توان از آن به «نیروی موقعیت» تعبیر کرد، تأکید می‌شود. منظور این است که انسان‌های به ظاهر با فضیلت، در موقعیت‌هایی ـ چه موقعیت واقعی و چه موقعیت آزمایشی ـ درست برخلاف فضائل‌شان رفتار می‌کنند. مثلاً انسانی که ظاهراً به فضیلت بی‌آزاری آراسته است، ممکن است در موقعیت‌های خاصی آزارگرانه‌ترین و ددمنشانه‌ترین اعمال را انجام دهد. ولی تصور می‌کنم حتی اگر «نیروی موقعیت» به این معنا را بپذیریم (که البته خود آن محلّ بحث است)، میزان مقاومت افراد در برابر آن یکسان نیست، همین شدت و ضعف در مقاومت افراد در برابر نیروی موقعیت، نشانگر میزان تخلق آنها به فضائل است. بدیهی است که انسانی که به فضیلت بی‌آزاری آراسته است، بسیار دیرتر و دشوارتر تسلیم موقعیتی می‌شود که شرایط آزارگری در آن فراهم است.

۴ـ و اما، معارضه اصلی در برابر «اخلاق فضیلت»، معارضه‌ای نیست که در حوزه «نظریه فضیلت» مطرح می‌شود، معارضه اصلی در برابر آن، این است که چگونه می‌تواند

در برابر دو رقیب مقتدر، یعنی پیامدگرایی و وظیفه‌گرایی، قد عَلَم کند. در فلسفه اخلاقی مدرن، عمدتاً مباحث اخلاق هنجاری به مؤلفه نخست از چهار مؤلفه‌ای که به عنوان مؤلفه‌های اخلاق ذکر شد، معطوف شده است. گویی اخلاق هنجاری، محدود به آن بخش از اخلاق است که فقط با ظاهر سر و کار دارد (حکم به ظاهر می‌کند) و این ظاهر «اعمال اخلاقی» و قواعد هماهنگ‌کننده این اعمال و تعیین‌کننده حسن و قبح آنهاست. اخلاق شبیه به یک نظام حقوقی است و در این نظام اعمال یا برحسب پیامدهای‌شان ارزیابی می‌شوند (پیامدگرایی) و یا برحسب مطابقت‌شان با چیزی چون قانون یا درک شهودی از وظیفه (وظیفه‌گرایی). در دوران مدرن تا به امروز، صحنه اخلاق هنجاری، عمدتاً صحنه رقابت این دو دیدگاه بوده است. تقریرهایی از پیامدگرایی، عرضه شده است که به طور کلی می‌توان آنها را ذیل دو نظریه «خودگرایی» و «فایده‌گرایی» قرار داد و حتی در دوران معاصر نیز تقریرهای تازه‌ای از آن به ویژه تحت عنوان «مکتب نوهابزی» یا دو نظریه رقیب «فایده‌گرایی قاعده‌محور»‌و «فایده‌گرایی عمل‌محور» مطرح شده است. از وظیفه‌گرایی نیز تقریرهای مختلفی وجود دارد که شاید تأثیرگذارترین‌شان از آن ایمانوئل کانت است.

تلاش‌های سردیوید راس و مکتب نوکانتی را می‌توان گواهان معتبری بر استمرار وظیفه‌گرایی و تأثیرگذاری آن تا به امروز دانست.

اخلاق فضیلت برای آنکه بتواند در مقابل این دو مکتب غالب، حرفی برای گفتن داشته باشد، باید اولاً ضعف و نقصان‌های این مکاتب را نشان دهد و درثانی توان خویش برای تبیین حیات اخلاقی و هدایت آن را به نمایش بگذارد. وظیفه نخست در چیزی که می‌توان از آن به «برنامه انتقادی» این مکتب تعبیر کرد، نمود یافته و وظیفه دوم در قالب «برنامه تأسیسی» آن دنبال شده است. در برنامه انتقادی، مطلب اصلی این است که در اخلاق تکلیف، به موجب تأکید بیش از حد بر الگوهای قاعده‌مدار حیات اخلاقی، تبیین‌های بیش از حد عقل‌گرایانه در خصوص فاعلیت اخلاقی و غلبه صورت‌گرایان، ظرافت‌های موجود در موقعیت‌های جزئی عمل اخلاقی از نظر دور می‌ماند. اخلاق فارغ از احوال درونی و شخصیت انسان‌ها و حتی انگیزه‌ها و نیات آنها تبیین و هدایت می‌شود و الگوی تأمل اخلاقی به چیزی در حد استدلال و احتجاج منطقی تنزل می‌یابد.

به طور کلی در اخلاق تکلیف، هر چند ظاهراً تلاش‌های بسیاری برای دقت بخشیدن به حیات اخلاقی صورت می‌گیرد و سعی می‌شود که دخالت ذوق و سلیقه‌ورزی در تصمیم‌گیری و داوری اخلاقی به کمترین حد برسد و رفتارهای اخلاقی هر چه بیشتر قاعده‌مند شوند، ولی این همه به بهای نوعی «تقلیل/ فروکاهش» در حقیقت اخلاق تمام می‌شود و حتی به انحطاط آن منتهی می‌گردد. بنابراین باید تدبیری اندیشید و نظریه‌ای عرضه داشت که حق وجوه مختلف اخلاق را ادا کند و ضمن تبیین و هدایت رفتار اخلاقی، شخصیت فاعل اخلاقی را از نظر دور ندارد به این معنا که برای تربیت و تعالی شخصیت او برنامه داشته باشد و همراه با اصلاح رفتار او، شخصیت او را نیز غنا ببخشد.

اخلاق فضیلت در قالب «برنامه تأسیسی»‌اش برای این هدف می‌کوشد. این برنامه تأسیسی به دو شیوه افراطی و معتدل دنبال شده است. در شیوه افراطی، مدعا این است که اخلاق فضیلت باید جایگزین اخلاق تکلیف شود. به عبارت دیگر فرض براین است که اخلاق تکلیف یکسره خطا است و هیچ کمکی به تبیین و هدایت رفتار اخلاقی نمی‌کند. در شیوه معتدل، اما، مدعا این است که اخلاق تکلیف در حد و مرتبه خود، ناصواب نیست ولی باید به کمک اخلاق فضیلت تکمیل شود (ر.ک.: مقاله «اخلاق فضیلت» در دانشنامه فلسفه اخلاق) از مهمترین نقدها به اخلاق فضیلت موضوع ابهام در این نظریه است. برخلاف نظریات مربوط به اخلاق تکلیف که هریک معیار مشخصی را برای تعیین درستی یا نادرستی یک فعل ارائه می‌کنند، در اخلاق فضیلت چنین معیارهایی ارائه نمی‌شود. در اخلاق فضیلت عمدتاً تأسی به نمونه یک شخص کاملاً با فضیلت که از حکمت عملی (فرزانگی) برخوردار است و قادر است موقعیت را به بهترین وجهی تشخیص دهد و بهترین حکم اخلاقی را درباره‌اش داشته باشد، توصیه می‌شود. ولی گفتن ندارد که چنین معیاری در قیاس با معیار «بهترین نتائج» (در پیامدگرایی) و یا معیار «امر بی‌قید و شرط» (در وظیفه‌گرایی کانتی)، به لحاظ دقت، بسیار فاصله دارد.

حال پرسش این است که چنین ابهامی، ذاتّی اخلاق فضیلت است، به این معنا که هرگز نمی‌توان آن را به شکل قاعده یا قواعد عملی روشنی عرضه داشت، یا نه این ابهام معلول آن است که اخلاق فضیلت هنوز در ابتداء راه است و بنابراین به اندازه کافی شرح و بسط نیافته و به علاوه برای اخلاق‌شناسان همچنان نامأنوس است. تصور می‌کنم که اگر با شق دوم موافق باشیم و به علاوه تقریر معتدل اخلاق فضیلت را نیز مبنا قرار دهیم، این اشکال با مرور زمان و به شرط تحقیق بیشتر دفع شدنی است.

پی نوشت:

۱ـ پل ادواردز و دونالد ام. بورچرت (ویراستار)، دانشنامه فلسفه اخلاق، ترجمه انشاءالله رحمتی (نشر سوفیا؛ ۱۳۹۲)

 

کلید واژگان: اخلاق، فضیلت، فلسفه، غرب، حکمت، علمی، نظری، وظیفه گرایی، رحمتی.