دانشمندان و روشنفکران در دنیای امروز ما

رضا داوری اردکانی

رئیس فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی ایران

اشاره: پیش از این به مناسبت طرح «ریشه­کنی فقر به مدد علم» مطالبی تحت عنوان «علم، جامعه و روشنفکری» درباره سابقه این طرح و تجربه دویست­ساله تاریخ تجدد و کامیابی­ها و ناکامی­های آن نوشته شد. در آن نوشته بیشتر نظر به ارتباط و نسبت میان دانش و روشنفکری در صحنه زندگی و تاریخ بود. روشنفکری در تاریخ یکصدساله برآمدن و شکوفا شدنش بیشتر از سیاست -و نه از علم- بازخواست می­کرده است که چرا به وعده­های منورالفکری قرن هیجدهم وفا نشده است. پرسش و اعتراض روشنفکری قاعدتاً باید بر این اساس استوار می­بوده است که وعده قرن هیجدهمی پدید آمدن جهان صلح و آسایش و بی­نیازی و سلامت و بی­مرگی را تحقق­یافتنی می دانسته­اند اما اکنون که آن امید تقریباً بر باد رفته است (هرچند که هنوز آثار آن رؤیا را در گفتارهای رسمی اهل دانش و سیاست بخصوص در جهان توسعه­نیافته می­توان یافت) روشنفکر چه درخواستی داشته باشد و از کی درخواست کند. درخواست که نباشد صاحب درخواست هم ساکت می­ماند. اگر روشنفکران از سی چهل سال پیش تقریباً به انزوای سکوت پناه برده­اند (یعنی اگر زمان روشنفکری دیگر تمام شده است) وجهش باید این باشد که پی برده­اند راه سیاست به مقصدی که در خیال قرن هیجدهم ظاهر شده بود نمی­رسد اما آن خیال را آسان نمی­توان از دست داد زیرا اگر آن خیال به کلی از دست برود آنچه را که شاعران و متفکران در دهه­های اخیر در باب معنی زندگی گفته­اند به خودآگاهی همگان می­رسد و شاید بر اثر این خودآگاهی بی امید حتی قدم­هایی هم که مردمان در اینجا و آنجا لنگ­لنگان برای پیشرفت برمی­دارند متوقف شود. اکنون بیشترین امیدی که هست امید به علم است و این توقع به وجود آمده است که روشنفکران به دانشمند و شأن پژوهش در جهان کنونی توجه و تأسی کنند. دانشمندان هم بکوشند با پژوهش­های متناسب راهی برای حل مشکلات و برای مقابله با آسیب­هایی که آینده بشر را تهدید می­کند بیابند. دانشمندان بخصوص وقتی به خطرهای احتمالی که آینده را تهدید می­کند می­اندیشند احساس می­کنند که باید به فکر چاره­کردن باشند. همین اندیشه است که دانشمند را به عالم متروک روشنفکری می­کشاند و او را بر آن می­دارد که با روشنفکر همسخن شود و قدری از وظیفه او را نیز به عهده گیرد. در این طریق است که دانشمند جای روشنفکر را می گیرد. اکنون که کم و بیش پژوهندگان و دانشمندان جای روشنفکران را گرفته­اند باید ببینیم دوران دانشمند-روشنفکر چه مدت طول می­کشد و به کجا می­رسد.

کلید واژگان: دانش، فلسفه، روشنفکری، دانشمندان، ایران، مدرنیته، مدنیت، اسلام، پژوهش.

۱- روشنفکراندیگر در هیچ جای جهان نفوذ و تأثیری که در هفتاد سال اول قرن بیستم داشتند ندارند. در جهان در حال توسعه هم اگر هنوز جایی برای گفتار روشنفکری وجود داشته باشد روشنفکریش ریشه در زمین تاریخ ندارد و به این جهت نفوذ و تأثیر روشنفکران زیاد نیست. مراد از روشنفکر در اینجا کسی است که از آزادی و درستی گردش امور سیاست و جامعه بر مدار حق و قانون دفاع می­کند اما آشوبی که در تاریخ روشنفکری پدید آمده معنی اصطلاح را هم دستخوش اضطراب کرده است به قسمی که معلوم نیست عنوان و صفت روشنفکر را به چه کسانی با چه اوصافی باید داد. بعضی از روشنفکران، روشنفکر به معنی خاص کلمه هستند و بعضی دیگر دانشمندان پاسدار دانش جهان جدیدند که سری هم در سیاست دارند. از این میان، نویسندگان فلسفی مدافع تجدد و بیشتر اعضای گروه اول از ده­ها سال پیش رو به تحلیل رفته­اند و بازماندگانشان که هنوز زنده­اند دیگر تقریباً حرفی برای گفتن ندارند. پایان یافتن تاریخ روشنفکری را به فقدان استعداد خاص حمل نباید کرد بلکه این پایان یافتن، پایان یافتن گفتار روشنفکری و منشائیت اثر آن است. در این وضع پایانی است که روشنفکران ملامت می­شوند که وظایف خود را انجام نداده­اند. اما نمی­گویند این وظایف چیست و اگر بگویند از چیزهایی می­گویند که ربطی به روشنفکر و روشنفکری ندارد. در کشور ما وقتی روشنفکری از جهت سیاسی کارش دشوار شد صورتی از گفتار سیاسی شبه­روشنفکری پدید آمد که نام روشنفکری دینی گرفت. که آن هم چنانکه باید راه به جایی نبرد. در اروپای غربی و آمریکای شمالی وقتی علم و سیاست و مدیریت و اقتصاد کم و بیش به نحو هماهنگ بسط می­یافت روشنفکران نظارت می­کردند که اگر در جایی خللی وجود دارد و مخصوصاً اگر سیاستمداران در کار خود یا در سیاست­هایی که پیش گرفته­ بودند جانب آزادی و عدالت را رعایت نمی کردند با بانگ بلند و زبان رسا از آنان بازخواست کنند اما روشنفکر جهان توسعه­نیافته یا در راه توسعه که هرگز در جهان هماهنگ به سر نمی­برده است و مخصوصاً اکنون که ناهماهنگی در همه­جا بیشتر شده است، نمی­داند که چه باید بکند و بگوید و «قبای ژنده خود را به کجای شب» سرگردانی تاریخ بیاویزد. گروه دوم دانشمندان ناظر به اوضاع جهان و کشور خویشند. این گروه برای اینکه در نظارت بر گردش چرخ امور کشور جانشین شایسته روشنفکران باشند باید به دولت­ها و مردم بگویند که با تغییرهایی که در محیط­زیست پدید آمده و با این همه تصرّفاتی که در منابع طبیعی و انسانی صورت یافته است و می گیرد، علم چه مددی می­تواند به حل مسائل و رفع مشکلات بکند. فی­المثل وقتی می­دانیم که کشور کم­آب ما رو به خشک­شدن می­رود با بی­آبی چه باید بکنیم. آیا آب نوشیدنیمان را هم باید از خارج وارد کنیم و … دانشمندان از هوا و دریا و زبان و فرهنگ و تکنولوژی نیز بسیار چیزها می­توانند بگویند که مایه تذکر باشد. اهل فلسفه نیز باید با دانشمندان همراهی کنند و مخصوصاً به وضع جهان توسعه­نیافته و بی­قوامی این جهان و سر بهوایی ­مردمش در پیروی بدون تأمل از رسوم و ظواهر جهان متجدد و تلقی فرهنگ و دانش به عنوان وسائل و اشیاء مصرفی و مصرف بی­رویّه منابع انرژی و آلوده­کردن محیط­زیست و … بیندیشند. خوشبختانه دانشمندان در زمان ما کم و بیش به وضع خود و به آنچه بر دانش و پژوهش می­گذرد توجه کرده­اند. آنها برای اینکه در نظارت بر گردش چرخ امور کشور جانشینی شایسته برای روشنفکران باشند باید به دولت­ها و مردمان بگویند که بر سر جهان و آدمی چه آمده است و از امکان­های آینده و آسیب­ها و مصیبت­هایی که در راه است چگونه می­توان بهره برد و پرهیز کرد.

۲- در جهان توسعه­نیافته دانشمند هست و گاهی تعداد دانشمندان بسیار بیشتر از نیاز کشور­ها است و به این جهت بسیاری از آنان و متأسفانه بسیاری از بهترین­هایشان به کشورهای توسعه­یافته می­روند و در آنجا چون مجال پژوهش و پیشرفت دارند قدرشان مجهول نمی­ماند. درد بزرگ همه کشورهای در حال توسعه و بخصوص ما که آموزش عالی را در این سال­ها توسعه داده­ایم این است که ارقام بسیار بزرگی از درآمد ملیمان صرف تحصیل جوانان نخبه­ای می­شود که برای ادامه و تکمیل تحصیل علم به خارج می­روند و بسیاری از آنان باز نمی­گردند. این درد برخلاف آنچه در گفتارهای اهل تدبیر و سیاست اظهار می­شود با اتخاذ تصمیم­ها و سیاست­های ناظر به پیشبرد و توسعه علم درمان نمی­شود و شاید در کوتاه­مدت درمانی نداشته باشد زیرا نیاز ما به دانشمند در قیاس با دانشمندانی که هستند و خوشبختانه تعدادشان پیوسته افزایش می­یابد کمتر است و اگر نیاز داشتیم کمتر می­رفتند و بیشتر آنها که می­رفتند بازمی­گشتند. در کشور ما دانش و دانشمند هست اما دانش، بنیاد ندارد. اصلاً بهتر است بگوییم در جهان توسعه­نیافته علم و فرهنگ و تکنولوژی و اقتصاد و سیاست جزیره­های جدا افتاده­ای هستند که نسبت و تناسبی میانشان نیست. رسم غالب مدیریت هم، صرفنظر از اغراض شخصی و گروهی و فسادی که کم و بیش در همه جا هست و مدام وسعت می­یابد و پریشانی و آشفتگی را بیشتر می­کند، بازی مدام با مقررات و آیین­نامه­های رنگارنگ احیاناً ناسخ و منسوخ است. در چنین وضعی مدیریت به جای اینکه در اندیشه حل مسائل و رفع مشکلات باشد خود مدعی مردم و به طورکلی مدعی هر شخص حقیقی یا حقوقی است. سازمان­های اداری در جهان توسعه­نیافته گرچه در صورت ظاهر به بوروکراسی جدید شباهت دارند سنت موروث دیوان­های سلاطین را کم و بیش حفظ کرده­اند و به این جهت وظیفه خود را نه خدمت به مردم بلکه طلبکاری از آنان می­دانند و به نام اجرای قانون و مقررات در کارها خلل و وقفه ایجاد می­کنند. با این تلقی و روش و رویّه نه فقط کار مردم معطّل می­ماند بلکه اگر نظمی هم بوده است و باشد از هم می­پاشد و قانون به پوسته خشکی مبدل می­شود که دیگر راهگشا و کارساز نیست بلکه راه­های کارسازی را می­بندد. در این وضع مردم بی­آنکه خود بدانند و توجه داشته باشند حرمت قانون در روح و جانشان شکسته می­شود و رعایت آن مهمل می­ماند. در نظام­های تاریخی همه امور زندگی مردم به هم بسته­اند چنانکه اگر نقص و خللی در جایی وجود داشته باشد در جاهای دیگر نیز اثر می­کند یا ظاهر می­شود. درست بگوییم نارسایی و نقص در نظام کنونی زندگی، شبیه به بیماری است که هرچند ممکن است عارض عضوی از اعضای بدن باشد کل وجود بیمار را از کار می­اندازد. دانشمندان علوم انسانی و اجتماعی باید به این وضع و نسخه­هایی که برای علاج آن نوشته می­شود توجه کنند.

۳- می­گویند میان علم ما و اقتصاد و تکنولوژی و مدیریتمان فاصله افتاده است و البته راست می­گویند ولی کاش می­دانستند که این جدایی ناشی از اشتباه و خطا در تصمیم­گیری سیاسی نیست بلکه جدایی تاریخی است که به آسانی رفع نمی­شود. ما دانشمندان بزرگ داریم که از عهده پژوهش­های بزرگ برمی­آیند اما اثر و دخالتشان در گردش چرخ زندگی و در صنعت و کشاورزی و مدیریت بسیار ناچیز است و اگر بعضی از آنان در سیاست وارد می­شوند و به مقام­های سیاسی دست می­یابند شاید بتوان این وضع نه چندان عادی و مطلوب را عذرخواهی جامعه از ایشان دانست. عذرخواهی از اینکه نتوانسته است مأموریت و وظیفه­ای را که دانشمندان می­توانند و باید انجام دهند به آنها واگذارد.

بسیار آسان است که بگوییم دانشمندان مهاجر را به کشور باز باید گرداند و موانع حائل میان علم و تکنولوژی را از میان باید برداشت. در عالم انتزاع پیداست که نخبگان علمی، نباید از کشور بروند و اگر می­روند نباید در کشورهای دیگر بمانند و به حکم وظیفه اخلاقی باید به کشورشان بازگردند. علم هم باید در توسعه کشور دخیل باشد. این حرف­ها چندان درست است که در آنها تردید نمی­توان کرد اما با گفتن و تکرار سخنانی که مسلم می­نمایند و برای قبول آنها نیازی به فکر کردن نیست، مشکلی گشوده نمی­شود و شاید اثرشان افسردگی روح و بازداشت فکر باشد آیا این حرف­های مشهور را باید رها کرد و نباید دریغ خورد که چرا بهترین استعدادهای ما می­روند و کشور از برکت وجودشان محروم می­ماند؟ آیا نباید فاصله میان سطح و مرتبه علم و تکنولوژی را از میان برداشت و کاری کرد که اگر جوانان نخبه و مستعد پس از طی مراحلی از تحصیلات دانشگاهی به خارج از کشور می­روند و دانش بیشتر می­اندوزند در آنجا نمانند و به کشور بازگردند؟ با این بایدها و نبایدها نمی­توان مخالفت کرد اما چه کنیم که اینها را تصدیق می­کنیم بی­آنکه از دستمان کاری ساخته باشد. شاید هم این بایدها و نبایدها را نمی­پذیریم بلکه بر ما تحمیل می­شود. جوانان نخبه به خارج می­روند و علم می­آموزند و بعضی از آنها در آنجا به کار علم و پژوهش مشغول می­شوند و می­مانند و کاش نمی­ماندند و بازمی­گشتند. اکنون یک لحظه فکر کنیم که چندین هزار دانشمند ایرانی مقیم خارج همه برگردند. آیا دانشگاه­ها و پژوهشگاه­ها و مراکز علمی ما می­توانند همه تحصیلکردگان و حتی بهترین­های آنان را استخدام کنند؟ آیا مراکز صنعتی و کشاورزی و اقتصادی و فرهنگی ما به وجود آنان نیاز دارند و کار و وظیفه­ای هست که به آنها واگذار شود؟ آنها بیایند که چه مسائلی را حل کنند و ما به چه پژوهشی نیاز داریم که دانشمندان مقیم کشور از عهده آن برنمی­آیند؟ حتی به فرض اینکه دانشگاه­ها جای خالی برای استخدام دانشمندان مقیم خارج و نیاز به دانششان داشته باشند با تشریفات استخدام که گاهی چند سال طول می­کشد چه می­توان کرد؟ صرفنظر از اینها دانشمند بیاید که چه کند؟ مگر آنها که هم­اکنون هستند و در میان آنان دانشمند ممتاز کم نیست مجال و امکان کافی برای مشارکت و دخالت در توسعه علمی-اقتصادی-اجتماعی و در پیشبرد تکنولوژی کشور دارند که جمع دیگر هم بیایند و صرفاًً به تدریس یا به پژوهش­هایی که از آنها بهره­برداری نمی­شود و یا در خارج از کشور مورد بهره­برداری قرار می­گیرد مشغول شوند؟ با آمدن اینها و با کوشش دانشمندانی که هم­اکنون در کشور به کار مشغولند فاصله میان علم و صنعت و کشاورزی و مدیریت پر نمی­شود زیرا تا زمانی که صنعت و کشاورزی و مدیریت احساس نکند که به علم نیاز دارد و دست نیاز به سوی علم دراز نکند و از دانش و دانشمند مدد نطلبد دانشمند چه می­تواند بکند. وقتی سازمان­ها نیاز به علم ندارند و اطلاعات ارزان یا گرانی که از بازار می­خرند برایشان کافی است، دانشمند به زینت کشور مبدل می­شود. دانشمندی که به زینت تبدیل شده است شغل علمی را نگاه می­دارد اما شاید از علم و پژوهش روبگرداند یا اگر نتوانست دل از علم بردارد به پژوهش­هایی که بیشتر صوری و تشریفاتی و تفننی است بپردازد و عاقبت حاصل و نتیجه پژوهش خود را نیز به خارج بفرستد. سیاست علم این وضع را بر ترک علم ترجیح می­دهد و البته حق هم همین است زیرا اگر قرار باشد دانشمندان دانش را رها کنند مثل این است که کشور را ترک کرده­اند. تفاوت اینها با نخبگان مهاجر این است که اینها گرچه از کشور دورند از جهان علم دور نیفتاده­اند. جهان توسعه­نیافته در کار و بار خود گرفتار تعارض­ها و دیلم­هاست (دو راهه­های بن­بست). چنانکه در برنامه و سیاست علم و پژوهش با این مشکل مواجه است که مثلاً چرا نخبگانی که به خارج می­روند برنمی­گردند و کاش همه بازگردند. اما از سوی دیگر دانشمندان دعوت و گاهی الزام می­شوند که پژوهش کنند و حاصل آن را خوب یا بد هر چه باشد به زبان خارجی بنویسند و به خارج بفرستند تا در مجلات و نشریات خارجی چاپ شود. این تعارض از کجاست؟ این تعارض میان باید و هست و خواستن و توانستن و بودن و داشتن و … در جهان توسعه نیافته است. به یک معنی و به یک اعتبار نیز می­توان آن را ناشی از جدایی میان زندگی و علم و بی­نیازی صنعت و کشاورزی و … از پژوهش دانست. مپندارید که این تعارض از سنخ تعارض­های منطقی است و از حکم امتناع جمع و رفع دو امر متضاد و متناقض پیروی می­کند. قانون منطق قانون مفاهیم است نه قانون وجود و تاریخ. در تاریخ ضرورت منطقی جایی ندارد و در آن متعارض­ها با هم جمع می­شوند چنانکه گاهی میان امور متلازم نیز جدایی اتفاق می­افتد. نخبگان درس­خوانده ما که هر کدام طبق یک محاسبه رسمی یک میلیون دلار برای تحصیل آنها هزینه شده است به خارج می­روند (می­بینید که چگونه دلارهای نفتی به مبداء خود بازمی­گردد) و نگرانی این است که بازنگردند. طبیعی است که کشور و مردم از این امر راضی نباشند و ­بخواهند که دانشمندانشان در کشور بمانند و همینجا پژوهش کنند. چنانکه گفته شد اینها که مانده­اند کم و بیش پژوهش می­کنند و مقاله می­نویسند. مقاله­نویسی لازمه پژوهش است و کسی نمی­تواند دانشمندان را منع و ملامت کند و بگوید مقاله ننویسند و در مجلات و نشریات خارچ چاپ نکنند. پس ما از یکسو باید علم خود را صادر کنیم و از سوی دیگر از اینکه دانشمندانمان در خارج پژوهش می­کنند و کشور از علمشان بهره نمی­برد افسوس می­خوریم. این دو امر متضاد چگونه اتفاق افتاده و با هم جمع شده است؟ می­توان تعارض را به این طریق حل کرد و گفت در حکم مذکور وحدت موضوع رعایت نشده است چنانکه در یکی با هجرت دانشمند مخالفت شده و در حکم دیگر صدور علم و پژوهش (و نه دانشمند و پژوهشگر) مورد تأیید قرار گرفته است ولی با این قبیل وجهه نظرهای توجیهی به قضایای تاریخی نباید نگاه کرد. حاصل این کوشش­ها برای انکار تعارض میان دو حکم این است که دانشمند نرود اما به دانشش کاری نداریم و اهمیت ندارد که حاصلش چیست. مسئله را به این صورت منتفی نباید کرد. به عبارت دیگر قضیه را با نگاه اداری نباید دید. این قضیه به ضعف و ناتوانی جهان توسعه­نیافته در علم و عمل و پراکندگی و پریشانی در همه چیز این جهان بازمی­گردد. در بحث کنونی مسئله این است که علم از تکنولوژی جدا افتاده است و با این جدایی نظام علمی-تکنیکی و سیاست و مدیریت مناسب آن نمی­تواند قوام یابد. چرا میان علم و صنعت جدایی افتاده است و چرا این جدایی رفع نمی­شود؟ این را از که می­پرسیم و کیست که می­تواند این مشکل را از میان بردارد و کوتاهی می­کند؟ اینجا دوباره به بایدی می­رسیم که لااقل در کوتاه­مدت تمنای محال است و با وجود این نفی و انکارش وجهی ندارد: حکومت و دولت باید بکوشند و شرایطی فراهم آورند که تولید و مصرف و آموزش و مدیریت کشور بر مدار علم قرار گیرد ولی این باید هم مثل بایدهای پیشین، یک باید انتزاعی اخلاقی است و نه یک باید اجتماعی و تاریخی و فرهنگی. باید اخلاقی می­گوید که چه خوب است همه کارها بر وفق نظم معقول صورت گیرد اما باید اجتماعی و تاریخی وقتی مورد دارد و می­تواند اظهار شود که شرایط به عهده گرفتن و عمل­کردن به آن کم و بیش فراهم آمده باشد. دانشگاه ما مدت­ها صرفاً مرکز آموزش بود و هنوز دیری نمی­گذرد که دانشگاه­ها و دانشگاهیان علاوه بر وظیفه آموزش و تدریس، عهده­دار کار پژوهش هم شده­اند و کم کم مسئله دخالت­دادن نتایج پژوهش­ها در گردش چرخ صنعت و کشاورزی و اقتصاد و آموزش و … نیز پیش آمده است. حتی کسانی مأمور شده­اند که در امر ارتباط پژوهش و صنعت مطالعه و راهجویی کنند که ظاهراً سعی و کوشش آنان هنوز به جایی نرسیده است. شاید بگویند دولت­ها در این راه کوتاهی می­کنند وقتی در طی مدت بالنسبه طولانی دولت­ها و حکومتها کوتاهی می­کنند باید مشکلی وجود داشته باشد. چرا حکومت­ها و دولت­ها در این امر مهم قصور می­ورزند؟ لازم نیست فوراً زبان ملامت بگشاییم و با جستجوی مقصر به پناه­ آرامش ناشی از غفلت، برویم و خود را از مسئولیت معاف سازیم. برداشته­شدن فاصله میان علم و زندگی تدبیر می­خواهد. اما این تدبیر اگر با کوشش هماهنگ و همسوی حکومت و سازمان­های علمی و مدنی و دمسازی و همراهی مردم قرین نباشد کارساز نمی­شود. برداشته شدن این فاصله عین تحقق توسعه و پیشرفت و غایت عمل و تدبیر سیاسی است و در سایه آن است که مسائل و مشکلات دیگر نیز حل می­شود. پس گفتن اینکه باید میان پژوهش و زندگی پیوند برقرار شود مثل این است که بگویند از وضع توسعه­نیافتگی باید گذشت و به وضع توسعه­یافته باید رسید و پیداست که گفتن چنین بایدی اگر نشانه غفلت نباشد هنری هم نیست. مشکل، ریشه­های تاریخی دارد و بزرگتر از آن است که دولت­ها با اتخاذ تصمیم­های رسمی سیاسی به آسانی از عهده حل آن برآیند.

۴- اگر اینها را بپذیریم یا لااقل قابل تأمل بدانیم مسئله روشنفکری هم صورت تازه­ای پیدا می کند. اگر مسئله جهان توسعه­نیافته ناهماهنگی و پریشانی و بیگانگی با زمان و تاریخ است در این جهان هنوز وظیفه روشنفکران پایان نیافته است. آنها مخصوصاً باید به مسائل علم و توسعه و به آینده جهان علم و تکنیک بیندیشند و با دانشمندان همفکری و همراهی و همکاری داشته باشند. آیا این محظور بزرگی برای روشنفکر نیست که وقتی درباره امری مثل مهاجرت دانشجویان ممتاز می­پرسند نه بتواند آن را موجه بداند و نه وجهی برای مخالفت با آن داشته باشد. در مورد پژوهش چه می­توان گفت. آیا همچنان اهتمام دانشمندان و پژوهندگان باید صرف نوشتن مقاله به زبان خارجی و افزایش تعداد مقالات برای ارسال به خارج از کشور شود؟ در اصراری که برای نوشتن مقاله به زبان خارجی و انتشار آن در مطبوعات خارج می­شود ظاهراً پیوند میان توسعه و علم از نظر دور مانده است. یکی از مسائل قابل تأمل نسبت زبان با علم است. علم جدید چون زبان ریاضی دارد مثل تفکر و فلسفه و هنر با زبان قومی و ملی پیوستگی و یگانگی ضروری ندارد. مع­هذا برای اینکه علم در میان مردمی قوام یابد باید به زبان خاص خودشان نوشته شود. چنانکه اگر زبان قابلیت بیان احکام و قضایای علم را نداشته باشد علم در خانه فهم متمکن نمی­شود و به صورت امر یادگرفتنی و داشتنی (و زائد) باقی می­ماند. از اینکه بگذریم دو پرسش در مورد علم می­ماند که به آنها باید پاسخ داد. یکی اینکه آیا علم در جهان در حال توسعه گمشده­ای دارد و اگر دارد این گمشده چیست و دیگر اینکه آیا میان دو حکم راجع به منع مهاجرت دانشمند و جواز یا تحسین و الزام فرستادن حاصل پژوهش به خارج، تعارضی وجود ندارد. گمشده علم، مسئله است. مسائل علم را در کجا باید جست. آیا دانشمندان باید بروند و مسائلی را بیابند و در آنها پژوهش کنند که با حل آنها نقص­ها و مشکل­های تکنولوژی و مدیریت و اقتصاد و جامعه رفع و حل می­شود؟ دانشمندان و پژوهندگان اهل تخصصند و در زمینه معین و خاص پژوهش می­کنند. رفتن و گشتن و پیداکردن مشکل و مسئله تکنولوژی و صنعت و کشاورزی و … را به عهده دانشمند و پژوهشگر نباید گذاشت. مع­هذا مگر کسی جز دانشمند می­تواند در طلب مسئله علمی باشد و آن را بیابد. در دنیای توسعه­یافته که علم و تکنولوژی به هم بسته­اند یافتن مسئله، مسئله و مشکل بزرگی نیست یا درست بگوییم مسائل در طی راه پژوهش پیش می­آید اما در جهان توسعه­نیافته معمولاً مسائل شنیدنی­اند نه رسیدنی. یعنی این جهان نه فقط اطلاعات علمی بلکه احیاناً مسائل علم را هم از خارج می­گیرد. این درد را چگونه می­توان علاج کرد؟ آیا روشنفکران می­توانند راهی بیابند و نشان دهند؟

۵- اکنون به مسئله تأسف­خوردن از مهاجرت نخبگان و خرسندی خاطر از ارسال مقالات به خارج بپردازیم. مگر این هر دو یکی نیستند. ظاهراً در واقع و از حیث نتیجه با هم تفاوتی ندارند. تفاوت ظاهریشان هم ناشی از نگاه متفاوت ماست. ما به یکی با نگاه مصلحت­بینانه و احیاناً احساساتی می­نگریم و به دیگری با چشم تفاخر نگاه می­کنیم ولی به هرحال اینها مشکلات زندگی در تاریخ توسعه­نیافتگی یا درست بگوییم مشکل بی­تاریخی است. قبلاً گفته شد که میان دو قضیه مشعر بر مخالفت با رفتن نخبگان از کشور و نوشتن گزارش پژوهش­ها و مقالات دانشمندان مقیم کشور به زبان خارجی و فرستادن آنها به خارج از جهت منطقی تعارض نیست زیرا یکی بیان مخالفت با رفتن اشخاص است و دیگری موافقت با فرستادن مقالات. ولی در اینجا در برابر یک امر تاریخی قرار داریم و مشکلمان رعایت قواعد منطق نیست. کشور دانش و دانشمند را برای چه می­خواهد. اگر می­خواهد به وجودشان افتخار کند که بودنشان در داخل کشور یا خارج اهمیت ندارد و شاید حتی بهتر و آسانتر بتوان افتخار کرد که دانشمندان کشور ما در پیشبرد علم کشوری مثل آمریکا سهم و مقامی دارند ولی ظاهراً علم گرچه مایه افتخار است وسیله مفاخرت نیست بلکه قدرتی است که در شئون جامعه سریان دارد. پیداست که دانش دانشمندان ایرانی مقیم اروپا و آمریکا گرچه ممکن است مورد استفاده اهل دانش و پژوهش داخل کشور قرار گیرد در نظام علم و قدرت علمی کشور وارد نمی­شود. ولی مگر مقالاتی که دانشمندان مقیم کشور می­نویسند و به خارج می­فرستند جایی در قدرت و نظام علم کشور پیدا می­کند و تفاوتی با مقالات هموطنان مقیم خارج دارد. وجه مشترک این مقالات این است که هر دو در فهرست­های جهانی ثبت می­شوند که البته از این حیث منشاء اثر نیستند مگر اینکه چون در فهرست جهانی آمده­اند کسانی راه دسترسی به آنها را می­یابند و به آنها رجوع می­کنند اما ثبت مقاله در فهرست جهانی بر قدرت علمی نمی­افزاید. شاید اختلاف این است که مقالات دانشمندان مقیم خارج چون بیشتر پاسخ به مسائل مبتلی­به یا طرحی برای کارسازی است علاوه بر درج و ثبت در فهرست­ها در نظام علمی کشور محل اقامتشان وارد می­شود و بر توان آن کشور می­افزاید. پس تعارضی که به آن اشاره کردیم مهم است و رفع آن آسان نیست. ولی اگر چنین است چرا تاکنون به آن توجهی نشده و حتی در مراکز سیاست علم کشور از آن حرفی نزده­اند. اگر دانشمندان کشور در این باب تعارضی ندیده­اند باید فکر کرد که شاید تفاوتی ظریف و پنهان میان نوشتن مقاله به زبان خارجی و ارسال آن به خارج از یکسو و مهاجرت دانشمندان از کشور و اقامت در کشور دیگر از سوی دیگر وجود دارد و با این تفاوت است که اولی امری موجه می­شود و دومی حداقل به صورت مشکلی که باید رفع و علاج شود رخ می­نماید. در اینجا به این نکته که علم را باید به زبان خود نوشت تا این زبان، زبان علم شود کاری نداشته باشیم و در جستجوی مرز ظریف یا ظرافتی باشیم که صدور مقاله را از مهاجرت دانشمندان و دانششان ممتاز می­کند. اگر دانشمندان و صاحبنظران و روشنفکران در این باب تأمل کنند به روشن­شدن سیاست علم کشور و شاید به درک عمیق وضع علم و فراهم­آوردن مقدمات تأسیس نظام علم و جامعه علمی کمک می­کنند. آنچه اکنون به نظر می­رسد این است که بالا بودن آمار مقالات نشانه گسترش دامنه پژوهش­ها و افزایش تعداد پژوهندگان است ولی پژوهش­هایی که در گردش چرخ زندگی مردم و امور کشور وارد نشوند چندان به کار کشور نمی­آیند و جز اینکه دوستداران دانش به آنها بنازند سودی ندارد.

۶- در وضع بیگانگی با زمان و تاریخ هرچه در باب آزادی و عدالت گفته شود جایی استوار در دل و جان مردم و در نظام زندگی پیدا نمی­کند. راه تاریخ تجدد راهی بسیار دشوار بوده است این راه صرفاً راه سیاست و علم و اقتصاد نیست. اگر در تاریخ جهان جدید (البته با دیده بسیار کمیاب عبرت­بین) نظر کنیم درمی­یابیم که تاریخ تجدد غربی تاریخ فلسفه و هنر و سیاست و اخلاق ناظر به علم تکنولوژیک است. یعنی علم و تکنولوژی در فضای فلسفه و هنر و سیاست جدید و در تناسب با آنها بسط یافته است. این تاریخ لوازم و آثار ذاتی و عرضی بسیار گوناگون داشته است که گاهی آنها را عین ذات غرب یا اموری پراکنده و اتفاقی تلقی می­کنند. وقتی کسانی این آثار و بخصوص عوارض ثانوی آن را با تمامیت تجدد و تاریخ جدید غرب و اروپا اشتباه می­کنند از درک جهانی که در آن به سر می­برند بازمی­مانند. یا وقتی می­پندارند که تجدد مجموعه­ای از چیزهای خوب و بد است که در کنار هم قرار گرفته­اند یا غربی­ها به اینجا و آنجا نظر کرده و هرچه را که برای رسیدن به مقصود خود مناسب و مفید دیده­اند برگرفته و به کار برده­اند در نسبتی نادرست با جهان وارد می­شوند مخصوصاً وقتی می­گویند غرب در اصل فاسد و ظالم است و اگر خوبی­هایی دارد آن را از جای دیگر گرفته و زینت و سرپوش زشتی­ها و وسیله استیلای خود کرده است و … پیوند خود را با آنچه در جهان گذشته است و می­گذرد قطع می­کنند. البته هر یک از این صاحبان داعیه شواهدی هم برای اثبات مدعای خود دارند زیرا در غرب و جهان تجدد زیبایی­ها و خوبی­ها را در کنار زشتی­ها و بدی­ها می­توان دید. جهان متجدد هرگز از تجاوز و استیلا پروا نداشته و حتی علم و فرهنگ همه اقوام روی زمین را تملک کرده است. پس مدعی بخصوص وقتی از فهم نسبت میان قدرت و آزادی درمی­ماند و نمی­داند مزیت­های تجدد را با قهر آن چگونه جمع کند غرب را مجموعه­ای از امور متباین می­پندارد. غرب به فرض اینکه چنین مجموعه­ای باشد باید دید که اندیشه و اراده جمع­آوری همه چیز از همه جای عالم، کی و چگونه پدید آمده و آنها که داشته­های خود را به غرب متجدد داده­اند چه بر سرشان آمده بود که داشته­های خود را نگاه نداشتند و آن را به بیگانه دادند. جهان متجدد مجموعه کنار هم گذاشته شده خوب­ها و بدها و درست­ها و نادرست­ها و زشت­ها و زیباها نیست. غرب متجدد اراده و اندیشه­ای است که می­خواهد همه­ چیز و همه­جا را در ذیل اصولی جمع کند و بر آنها مسلط شود. به عبارت دیگر غرب جدید یک تاریخ است. تاریخی که بشر در آن باید به قدرت برسد و آزادی هم از لوازم قدرت و یا شاید بتوان گفت مقوم ذات بشری است که باید بر جهان مسلط شود. در این تاریخ است که تجدد به صورت واحد کم و بیش همبسته­ای از هنر و فلسفه و سیاست و حقوق بشر و علم و تکنولوژی بسط یافته است. اتفاقاً چون در جهان تجدد کم و بیش خودآگاهی تاریخی وجود دارد به تاریخ اهمیت داده می­شود و در مقابل آنها که تجدد را یک امر اتفاقی و مجموعه­ای از عوارض و امور پراکنده می­دانند لزومی نمی­بینند که به تاریخ کاری داشته باشند. یکی از مشکلات اخلاقی و فرهنگی جامعه توسعه­نیافته در تناسب با بی­رغبتی به تاریخ ظاهر می­شود. جهان توسعه­نیافته نه تاریخ خود را می­داند و نه تاریخ تجدد را. اگر از تاریخ هم بگوید مرادش کارهایی است که اشخاص صاحب نام در گذشته کرده­اند. آنها فارغ از گذشته و آینده صرفاً آخرین محصولات تکنولوژی و قدرت تکنیک را برای مصرف می­خواهند بدون اینکه اسباب و شرایط تصاحب آن را فراهم کرده باشند. با این روحیه فهم و درک مقام علم و تکنولوژی در جهان جدید و متجدد دشوار می­شود. پس روشنفکران اگر می­توانند باید به فهم و درک این امور مدد برسانند.

۷- وقتی گفته شود علم تکنولوژیک عنصر لازم قوام جهان متجدد بوده است شاید این حرف مشهور را تکرار ­کنند که علم جهانی و بشری است و ربطی به تجدد ندارد و اگر بپرسید که پس اجزای مقوّم تجدد چیست و تجدد چگونه قوام یافته و چرا رسم و شیوه زندگی متجدد رسم و شیوه زندگی در سراسر روی زمین شده است همه اینها را به اغراض سیاسی بازمی­گردانند. اینکه غرب با اعمال قدرت نظامی و سیاسی و با تبلیغات و ساختن و صادرکردن فیلم­ها و اشیاء مصرفی و به قولی که به شوخی شبیه است با اسباب­بازی­های تبلیغاتی فرهنگ اصیل اقوام را از نظر آنها انداخته و فرهنگ خود و مخصوصاً لاابالی­گری و ترک رسوم و بی­اعتنایی به سنن قومی و دینی و فضائل اخلاقی را القا و تحمیل کرده است به یک اعتبار و تا حدی درست است ولی مهم این است که بدانیم غرب چگونه و با چه نیرویی از عهده این کار برآمده و توانسته است فرهنگ اقوام را بپوشاند و مردم جهان را میان گذشته خود و رسوم جهان جدید سرگردان کند. این قبیل سخنان بیشتر سیاسی است و اگر در سیاست وجهی داشته باشد در عالم نظر و فرهنگ در معرفی غرب و تجدد غربی اعتباری ندارد و چون مانع شناخت درست جهان موجود می­شود، اتخاذ تدابیر سیاسی را دشوار می­سازد. چنانکه این تلقی در طی دو قرن اخیر بسیاری از اقوام آسیایی و آفریقایی و آمریکای لاتین را از مواجهه آگاهانه با تجدد و طی راه درست در سیاست و اقتصاد و فکر و فرهنگ و تکنولوژی بازداشته است. جهان توسعه­نیافته چون می­بیند علم را می­تواند بیاموزد و دانشمندان بزرگ هم دارد به دشواری می­تواند بستگی علم به تجدد و نیازش به شرایط خاص فکری و فرهنگی را دریابد و آن را به این جهت همه­جایی و مستقل از شرایط فرهنگی می­داند. البته وجود دانشمندان بزرگ در جهان توسعه­نیافته غنیمتی بزرگ است و چه بسا که مقدمه جهشی در توسعه باشد. اما چنان نیست که ضرورتاً به توسعه اقتصادی- تکنیکی بینجامد. بعضی پژوهش­های بالنسبه مهم هم که اخیراً در بیوتکنولوژی و نانوتکنولوژی صورت گرفته است در صورتی می­تواند مایه امیدواری باشد که جایی در نظام علم و تکنولوژی پیدا کند و صرفاً نتیجه علاقه و توجه دولت و حکومت یا دنباله و اتمام پژوهش­های دوران تحصیل چند پژوهشگر با استعداد و دانشمند نباشد. درست است که جهان توسعه­نیافته کم و بیش به علم رغبت و علاقه و حتی گاهی اعتقاد دارد اما این رغبت کمتر ناظر به گذشت از وضع توسعه­نیافتگی و بیشتر رغبت و علاقه روان­شناسی و اخلاقی- سیاسی است. این جهان در صورتی از وضع کنونیش خارج می­شود که علم را در نسبتش با زمین و زمان بطلبد و فرهنگ مناسب علم را بشناسد و بتواند آن را در جای خود و در پیوستگی با تکنولوژی دریابد. مردمی که علم و ادب و سیاست و تکنولوژی را بی­توجه به پیوستگی­شان با یکدیگر به صورتی جدا جدا، اخذ کرده­اند اشیاء و امور همه در نظرشان پراکنده می­نمایند و این پراکندگی ممکن است در خاطرشان نیز انعکاس ­یابد. پراکندگی چیزها و خاطرها را با تدابیر جزئی و جزئی­بینی نمی­توان علاج کرد. گره این مشکل با خودآگاهی گشوده می­شود و اگر روشنفکران را مظاهر خودآگاهی ملت خویش بدانیم باید نزدیک­شدن دانشمندان به روشنفکران را غنیمت بشماریم.

۸- مدتی پیش چند استاد ژاپنی به فرهنگستان علوم آمدند و در دفتر گروه مطالعات اسلامی سمینار کوچکی ترتیب داده شد. استادان ژاپنی از دانشگاه تویو آمده بودند و چنانکه گفتند دانشگاهشان در حدود دویست سال پیش تأسیس شده بود تا در فلسفه اروپایی و مناسبتش با فرهنگ و ادب ژاپنی تحقیق کند. آنها دیده و دریافته بودند که فرهنگ اروپا در حال گسترش است اما نه از فلسفه و اندیشه و ادب اروپایی ترسیدند و نه به آن بی­اعتنایی کردند. یعنی نگفتند ما فرهنگ خودمان را داریم و فلسفه و فرهنگ اروپایی را زائد و بیهوده ندانستند و به این پندار ظاهراً موجه اما بازدارنده دچار نشدند که تفکر و ادب اروپا را باید به حال خود واگذاشت و همه همت را مصروف اخذ علم و تکنولوژی جدید کرد. به عبارت دیگر آنها تجدد را در تمامیتش دیدند و علم و تکنولوژی را از شرایط و لوازمش جدا ندانستند. آنها فلسفه و ادب اروپایی آموختند و به مدد آن دریافتند که علم و تکنولوژی را چگونه و از کجا باید فراگرفت و در تناسب با چه چیزها باید قرار داد. ژاپن کوشید جهان جدید و شرایط علم و عمل در آن را بشناسد. گویی درک کرده بود که اروپا با همه تعلقی که به دنیا پیدا کرده بود صرفاً بر اثر حرص و هوس و برای برآوردن امیال نفسانی به ساختن و پرداختن اشیاء تکنیک رو نکرده است و مگر صرف سودای برآوردن نیازهای مادی و روان­شناسی به استقرار علم و تکنولوژی مؤدّی می­شود؟ از آنچه گفته شد نباید استنباط کرد که آشنایی صوری و سطحی با فلسفه اروپایی و قبول آنها برای رسیدن به تجدد کفایت می­کند و مثلاً ژاپن چون اندکی با فلسفه اروپا آشنا شد راه تاریخ تجدد را پیدا کرد. ژاپن در راه آشنایی با فلسفه اروپایی آن را نقد کرد و نقد و نقادی را که مقدمه و شرط ورود به عالم علم و پژوهش علمی و راه ­دادن آن به فضای زندگی عمومی است آموخت. به عبارت دیگر ژاپن علم اروپایی را به صورت انتزاعی و جدا شده از شرایط و فضای آن اخذ نکرد بلکه علم و فضای فرهنگی- اخلاقی آن را یکباره فرا گرفت. ژاپن گویی دریافته بود که علم و تکنولوژی نمی­توانند از هم جدا باشند. ژاپنی­ها بنیانگذار تجدد نبودند اما از همان آغاز که به تجدد رو کردند در تاریخ تجدد شریک اروپا شدند. در سایر کشورها و مناطق جهان واقعه به صورت دیگری اتفاق افتاد. این مناطق گرچه به درجات از تاریخ و گذشته خود پیوند بریدند به آسانی در تاریخ تجدد وارد نشدند. اکنون اگر در جهان توسعه­نیافته میان علم و تکنولوژی فاصله افتاده است و کم­کم درک می­شود که این فاصله طبیعی نیست اهل این جهان باید بپذیرند که خود این فاصله را خواسته­اند یا درست بگوییم امور به هم پیوسته را پراکنده و از هم­جدا دیده­اند. ما از حدود صدسال پیش (و اگر دارالفنون را در نظر آوریم تقریباً۱۶۰ سال پیش می­شود) مدرسه عالی و دانشگاه داشته­ایم. این مدارس و دانشگاه­ها همگی آموزشگاه بوده­اند و اصلاً برای این به وجود نیامده بودند که کار توسعه اقتصادی و اجتماعی و تکنولوژیک را پیش ببرند. مدارس ابتدایی و متوسطه هم دانش­آموزان را ابتدا برای تربیت کارمند و سپس بیشتر برای شرکت در کنکور دانشگاه آماده می­کردند. عده­ای از بهترین محصلان و فارغ­التحصیل­های دانشگاه هم به اروپا و آمریکا اعزام شدند یا خود رفتند تا مدارج عالی دانش را کسب کنند. به این ترتیب بود که از ده­ها سال پیش عده بالنسبه زیادی دانشمند داشتیم و اکنون بیشتر داریم. اگر دانش جدید مستقل از تکنولوژی و جامعه و زندگی بود با احتساب دانشمندان مقیم خارج از کشور، رتبه ما در علم جهانی از آنچه در فهرست­های مؤسسات علم­سنجی آمده است بسیار بالاتر بود ولی بالا رفتن رتبه کشور در رتبه­بندی­های جهانی در همه شئون (که متأسفانه در آنها جایگاه مناسبی نداریم و اصلاً نگران هم نیستیم و نمی­دانیم که این رتبه­بندی­ها در نهایت به هم بسته­اند) و از جمله در علم هر چند مهم است و نباید از آن غافل بود، باید به فائق­آمدن بر جدایی میان علم و تکنولوژی اندیشید و راهی برای جمع و وحدت آنها جست زیرا این دو اگر از هم جدا باشند هر دو افسرده و پژمرده می­مانند.

ایجاد پیوند میان علم و تکنولوژی با پژوهش دانشمندان و کوشش کارگزاران تکنیک و بازار و تدبیر دولت صورت می­گیرد اما همکاری این گروه­ها آسان نیست و اگر روشنفکران مدد نرسانند و با دانشمندان همفکری نکنند مشکل پا برجا می­ماند. با اتخاذ تصمیم­های سیاسی و اداری بسیار کارها می­توان کرد اما همه تصمیم­گیران باید به شرایط اجرای تصمیم خود بیندیشند. ما ده­ها سال پیش دانشگاه ساختیم و نمی­دانستیم دانشگاه باید مبداء و منشاء تحول در کار و تولید و در روابط و مناسبات و شیوه زندگی مردمان باشد. تازه حالا پس از هشتاد سال فهمیده­ایم که اینها نباید از هم جدا باشند. اگر در شعار پیوند میان علم و تکنولوژی اندکی تأمل کنیم پی می­بریم که علیرغم سادگی ظاهر و لحن آمرانه­ سخن، تحققش موقوف و موکول به فراهم­آمدن شرایط و مقدمات بسیار است. سخن ظاهراً بر این اساس استوار است که هم می­توان دانشگاه را به صورت جزیره­ای در یک کشور ساخت و هم هر وقت ضروری بدانیم می­توانیم آن را به جامعه متصل کنیم. کاش این توانایی را داشتیم. ما ناتوان نیستیم اما علم و تاریخ و فرهنگ از ما تواناترند.

۹- روشنفکران رسمی که شاید هنوز در جهان توسعه­نیافته جایی داشته باشند برای حفظ این جایگاه بهتر است به جای اینکه در مناقب دموکراسی و سوسیالیسم یا در ذم سرمایه­داری و ستایش از بازار آزاد سخن بگویند و بنویسند (که این مطالب در جای خود اهمیت دارد) به دردهای توسعه­نیافتگی فکر کنند. توسعه­نیافتگی صرف عقب­افتادگی کمی و مادی از جهان توسعه­یافته نیست بلکه یک وضع فکری و روحی و اخلاقی خاص است. معمولاً فاصله میان دو وضع توسعه­یافتگی و توسعه­نیافتگی را با سال و ماه و کمیت و کیفیت تولید و مصرف می­سنجند ولی این دو وضع به یک زمان تعلق ندارند که به آسانی بتوان آنها را با هم سنجید. فهم مردم دو جهان توسعه­یافته و توسعه­نیافته هم یکی نیست و آنها به عالم و آدم، یکسان نمی­نگرند. یکی با آرزوهایش (که متجدد شدن هم از جمله آنهاست) زندگی می­کند و بر حسب آنها تصمیم می­گیرد و عمل می­کند. اما دیگری گرچه از وهم و پندار و بخصوص از سودای بهشت زمینی آزاد نبوده است در طی بسط تاریخ تجدد کم و بیش اهل محاسبه و رعایت جوانب آراء و افعال بوده است. این محاسبه و رعایت، از لوازم و جلوه­های عملی عقل جدید است و تجدد به صورت این عقل همزمان در وجود مردمان و در نظام زندگی و سیاست و در خور و خواب و شیوه زندگی تحقق یافته است. اما در جهان توسعه­نیافته تجدد بیرون از وجود مردمان قرار دارد و نسبت میان مردم و تجدد به جای اینکه نسبت وجودی باشد اپیستمولوژیک است. به عبارت دیگر جهان توسعه­نیافته تجدد را یاد گرفته است بی­آنکه آن را در وجود خود هضم و جذب کرده باشد. بیهوده نیست که ما این همه لفظ اپیستمولوژی را دوست می­داریم و به آن به چشم کارساز می­نگریم. ولی اپیستمولوژی در هرجا کارساز باشد در درک تجدد به کار نمی­آید و حتی با مشغول­کردن مردمان به حرف و قیل و قال موجب دوری و بیگانگی آنها با حقیقت تجدد می­شود. اگر جهان توسعه­یافته را عین تجدد بدانیم و بگوییم تجدد در وجود مردمانش محقق شده است در جهان توسعه­نیافته تجدد یک صورت وهمی است که گویی با عقلی متفاوت با عقل تجدد به سراغ آن رفته­اند. عقلی که با عقل تجدد تفاوت دارد، در مواجهه با تجدد ممکن است دچار سرگردانی شود و در تعرض به تجدد مثلاً یک امر عرضی را که مطلقاً مطلوب یا نامطلوب می­داند تمام تجدد تلقی کند. آدم توسعه­نیافته کم و بیش از گذشته بریده و هنوز به تجدد که آن را آینده خود می­داند نپیوسته است. او میان دو زمان و دو تاریخ در تردد و تردید است. جهان توسعه­نیافته سازنده نیست اما ساخته­های جهان سازنده توسعه­یافته را می­خواهد. می­گویند این جهان هم می­تواند سازنده باشد و این را در مواردی نشان داده است. بشر متجدد سازنده بود اما ساخت جهان توسعه­نیافته به پیروی از جهان توسعه­یافته صورت می­گیرد نه اینکه سازندگی در وجودش با علم یکی شده باشد. اینها را مدح تجدد و ذمّ توسعه­نیافته­ها تلقی نباید کرد. مسئله این است که همه جهان از دو قرن پیش به تجدد چشم دوخته است و آن را می­طلبد. اینکه در راه طلب به کجا رسیده و چه توانایی­ها و ناتوانایی­ها در پیمودن این راه داشته است می­تواند روشنی­بخش راه باشد. روشنفکران باید در این راه پیشرو باشند و بحث­های تخصصی و انتزاعی را به پژوهشگران حوزه­های علوم اجتماعی واگذار کنند. کشوری که هوای شهرهایش آلوده و مسموم و نظام اداریش دچار فساد است و هزار مشکل دیگر دارد نمی­تواند صبر کند تا دموکراسی کامل و فهم متناسب با نظام تجدد و عالم جدید محقق شود و آنگاه دست به کار حل مشکلات ناشی از پریشانی و پراکندگی خاطر جهان در حال توسعه شود. حتی می­توان گفت که راه توسعه سیاسی با تأمل در شرایط امکان علم و عمل و رفع مشکلات توسعه­نیافتگی گشوده و پیموده می­شود. روشنفکران جهان توسعه­نیافته و در حال توسعه باید جداً به وضع توسعه­نیافتگی بیندیشند زیرا سیاست این کشورها مستقل و منفک از شرایط و وضع توسعه نیست. اگر روشنفکران اروپا و آمریکا کمتر حرفی از توسعه و پیشرفت و تجدد می­زدند نیازی نداشتند که از توسعه بگویند زیرا در کشورهایشان کم و بیش تناسبی میان سیاست و صنعت و کشاورزی و تعلیم و تربیت و مدیریت و علم و پژوهش وجود داشت. البته در آنجا هم تعارض­هایی بود که روشنفکر به آسانی نمی­توانست آنها را درک کند ولی همین روشنفکر می­بایست به حکومتی که مدعی رعایت قانون و اصول عدالت و نگهبانی از آزادی بود و در ادای وظایف خود کوتاهی­ها می­کرد کوتاهی­ها را تذکر دهد. اگر روشنفکر اروپایی و آمریکایی بیشتر از آزادی بیان و به طورکلی از حقوق بشر و رعایت قانون دفاع می­کرد در جهان توسعه­نیافته روشنفکر وظیفه دیگری داشت. در این جهان حکومت­ها پیش از آنکه حافظ نظم و راه­برنده آن باشند وظیفه ایجاد برقراری نظم علمی- تکنیکی و سازمانی و فرهنگی دارند. در این کشورها آزادی و عدالت مورد نظر در جهان متجدد هنوز مستقر نشده است که روشنفکر بگوید چرا حکومت به عهد خود و وظیفه­ای که دارد وفا و عمل نمی­کند.

۱۰- در جهان توسعه­نیافته آرزو و مطلوب این است که نظام تجدد را بسازند. این نظام را چگونه می­توان و باید ساخت؟ معمولاً کشورهای توسعه­نیافته و در حال توسعه وضع کشورهای توسعه­یافته را در نظر دارند و می­خواهند به جایی و به نتایجی برسند که جهان توسعه­یافته رسیده است. درست است که صفت توسعه­یافته و توسعه­نیافته را غربی­ها پیش آورده­اند اما همین که این تعابیر پذیرفته شده است نشان می­دهد که جهان توسعه­نیافته وضع کنونی کشورهای توسعه­یافته را به عنوان مطلوب خود و آینده زندگیش در نظر دارد. جهان توسعه­نیافته در این اواخر و با پیشامد جهانی­شدن مصرف و شیوه زندگی غربی و به طورکلی، شئون ظاهر تجدد را تا آنجا که توانسته است فراگرفته و بی­آنکه بتواند تناسب و تعادلی میان آن شئون پدید آورد به سیر قهری تاریخ تسلیم شده است. در این صورت پیداست که سیاست و حکومت در جهان توسعه­نیافته وظیفه­ای متفاوت با حکومت­های جهان توسعه­یافته دارند. پس روشنفکران جهان توسعه­نیافته هم که مسائل دیگری دارند نباید از اسلاف و اقران اروپایی خود تقلید کنند. آنها باید راه نظم­دادن به شئون زندگی کشورهای خود را بیابند. کافی نیست که روشنفکران جهان توسعه­نیافته از وضع موجود شکوه کنند. آنها به جای اینکه از جدایی علم و زندگی و از وضع توسعه­نیافتگی شکایت کنند بهتر است تأمل و تحقیق کنند که این جدایی غیر عادی چگونه اتفاق افتاده و چرا دانشگاه از موضع و مقام خود دور مانده و برنامه­های توسعه به درستی تدوین و اجرا نشده است. در وضعی که علم و فرهنگ و تکنولوژی و شیوه خور و خواب و زندگی … هر یک جداجدا از جهان تجدد اخذ شده است و میان آنها هماهنگی نیست، تدابیر انتزاعی و تصمیم­های برآمده از روح جزئی­بین نتیجه نمی­دهد.

۱۱- قبلاً اشاره شد که دانشمندان در جهان توسعه­نیافته به وضع روشنفکری نزدیک شده و احیاناً جای روشنفکران را گرفته­اند و باید به کار روشنفکری هم بپردازند. برای اینکه دانشمند کار روشنفکری را انجام دهد ناچار باید به عهد روشنفکری رو کند روشنفکر جهان توسعه­نیافته حتی اگر نخواهد مقلد روشنفکران غربی باشد نمی­تواند از ایدآل­های آزادی و عدالت و حقیقت چشم بردارد بلکه باید به آینده جهان توسعه نیافته و به شرایط امکان آزادی و عدالت در این جهان بیندیشد. نزدیک­شدن روشنفکر به دانشمند وظایف تازه­ای را بر عهده هر دو می­گذارد. تحول علم و تکنولوژی در یکی دو دهه اخیر نزدیک­شدن این دو را اقتضا کرده است و شاید با این نزدیکی گشایشی نیز در کار فرو بسته توسعه­نیافتگی پیش آید و روشنفکر و دانشمند هر دو تا حدودی از انزوا خارج شوند. در آغاز این راه دانشمند باید هم خود را بیشتر مصروف یافتن و طرح و حل مسائلی کند که جامعه و کشور او با آنها دست به گریبان است. او این مسائل را از کجا باید بیاید. دانشگاه­ها و پژوهشگاه­ها سازمان­های مسئله­یابند و باید میان دانش و جامعه وساطت کنند و در یافتن مسائل مهمتر و تأمین وسائل و شرایط پژوهش به دانشمندان مدد برسانند. پیداست که دانشمندان و پژوهندگان معمولاً در حدود طرح­های دانشگاه­ها و پژوهشگاه­ها به پژوهش می­پردازند اما اگر باید از میان این طرح­ها مناسب­ترین آنها انتخاب شود کسانی باید باشند که این طرح­ها را در نسبت با نیازها و آینده کشور و امکانات آن بشناسند و نقد کنند. اینها نسل اخیر روشنفکرانند. دانشگاه هم باید از نزدیک­شدن دانشمند و روشنفکر استقبال کند. روشنفکر روکرده به دانش می­تواند به دانشگاه و دانشگاهیان بگوید که گسیختگی­ها و ناهماهنگی­ها در علم و تکنولوژی و اقتصاد و فرهنگ و جامعه از کجاست. اگر دانشگاه تا این اواخر کمتر به نقد و به نیاز جامعه توجه می­کرده است، روشنفکر جهان توسعه­نیافته هم معمولاً به مسائل علم و توسعه علمی کاری نداشته و توانایی نقد طرح­های پژوهشی نداشته است. هنوز هم چنانکه باید این مسائل روشن و راه­حل­ها هموار نیست. سال­ها پیش که وضع علم و تفکر و زبان و جایگاه جهان توسعه­نیافته در نظام تجدد مطرح شد مباحث چندان دور از ذهن بود که طرح آنها حتی شاید در نظر اهل دانش و فرهنگ بی­وجه و بی­معنی می­نمود. ولی اکنون که این مسائل به چشم همه آمده است، دیگر از آنها نمی­توان چشم پوشید. ما کم­کم داریم وضع خود در جهان را در آزمایش تاریخ درمی­یابیم و پی می­بریم که اگر ثمر علم خریدنی است درخت آن را در زمین باید کاشت و زمین و آب علم، تفکر است و تفکر را در بازار نمی­توان خرید؟ همکاری و همراهی روشنفکران و دانشمندان فهم این معنی دشوار را میسر می­سازد.

۱۲- کسانی که به تاریخ پنجاه سال اخیر روشنفکری در ایران نظر کرده­اند به جای درک وضع آنان بیشتر ستایش یا نکوهششان کرده و کمتر کوشیده­اند درد آنها را دریابند و ناگفته­های آنها را حدس بزنند. اکنون هر نظری درباره روشنفکری گذشته داشته باشیم باید به انقلاب و سیر آن و به آینده علم و تکنولوژی و اخلاق و سیاست بیندیشیم. اگر پرسش «علم چیست» را به عهده فیلسوفان بگذاریم روشنفکران باید بپرسند ما با علم چه می­کنیم و چه می­توانیم بکنیم و بهره ما از علم چیست.علم در پی تفکر می­آید یعنی در فضای تفکر است که نیاز به علم خاص پدید می­آید و علم در آن فضا بنیاد می­شود. البته علم آموختنی را بدون احساس نیاز و به قصد تفنن و کسب مدارک و عناوین علمی می­توان آموخت اما به صرف آموختن و حتی با دانشمندشدن گروههایی از مردمان دانش ریشه نمی­کند و با شئون دیگر زندگی پیوند نمی­یابد. علم جدید علم بهبود زندگی بشر است اما وسیله­ای نیست که در اختیار کسان باشد که هر وقت خواستند آن را به کار برند و از ثمرات آن برخوردار شوند و اگر نخواستند از آن روبگردانند. پیداست که روگرداندن اشخاص از مدرسه و علم امری شدنی و حتی بسیار آسان است. مشکل در رو کردن جامعه­ها و کشورها به علم پیش می­آید. اگر قومی و مردمی صرفاً از آن جهت که علم را مفید دیده­اند آن را طلب می­کنند به مطلوب خود یا به همه آنچه می­طلبند نمی­رسند. همچنین اگر علم جدید را مثل علم قدیم بیاموزند فایده نمی­دهد و یا فایده­اش کم است. علم مفید است اما فایده­اش به کسانی می­رسد که به آن دلبستگی و تعلق وجودی دارند. راستی ما علم را برای چه می­جوییم و می­آموزیم و به آن چه نیازی داریم. ما که این همه دانشجو و دانشگاه و استاد و پژوهشگر و مقاله­نویس داریم بهره­مان از علم و آموزش علوم چه بوده است؟ هر که باشیم و هر نظری درباره علم و تکنولوژی داشته باشیم نمی­توانیم منکر شویم که کشور ما از علم و پژوهش دانشمندانش چنانکه باید بهره نمی­برد. اگر از بیست هزار مقاله­ای که فهرست می­شود و چندین هزار مقاله دیگر که به فهرست­های رسمی راه ندارد اندک بهره­ای به نظام اداری و مالی و به کشاورزی و آموزش و پرورش و دادگستری و دانشگاه و بازار و … می­رسید، علم جان دیگر می­گرفت و کار توسعه کشور تا اندازه­ای به نظام می­آمد. درد این نیست که علم به زبان خارجی نوشته می­شود و به خارج انتقال می­یابد. مشکل غربت علم و دوری آن از زندگی و بی­توجهی به این غربت است و متأسفانه این غربت و انزوا را گاهی با کمال علم اشتباه می­کنند و فیلسوفانه می­گویند در کار علم و پژوهش به نتیجه نباید اندیشید. گناه این غربت به گردن دانشمندان و هیچ­کس دیگر نیست بلکه به وضع تاریخی خاص بازمی­گردد و به همین جهت است که غربت علم همچنان نیز ادامه دارد. گفته شد که دانشمندان مسئول این وضع نیستند اما چون آنانند که باید بر این وضع فائق آیند باید بیندیشند که چرا چنین شده است و چگونه باید علم را در جایگاهش قرار داد. پیداست که هرجا علم هست گشایش­ها هست و هرجا نیست مشکل بیشتر است. شخص ظاهربین با نظر به این وضع گمان می­کند که آموزش علوم و پژوهش به هر صورت که باشد منشاء اثر و مایه پیشرفت است و با آن همه آثاری که در جهان توسعه­یافته بر علم مترتب شده است حاصل می­شود. البته کسی منکر نمی­شود که علم و پژوهش در هرجا و هرکشور که باشد باید پاسخگوی مسائل کشور باشد اما کمتر پرسش شده است که اگر کشوری مسئله­ای ندارد و علم را به حکم شهرت یا برای شرف ذاتیش می­جوید و می­آموزد تکلیف علمش چه می­شود. علم حل مسئله است و مسئله امر انتزاعی و کلی نیست که از خارج وارد شود بلکه در زمان و موقع و مقام خاص بر اثر نیاز طرح می­شود. تاریخ علم جدید گواه این امر است که اولاً علم و پژوهش از تکنولوژی جدا نیست ثانیاً مسائل علم را دانشمندان جعل نمی­کنند و مقلدانه از جای دیگر نمی­گیرند بلکه آنها را در فضای علم و در طی پژوهش و همکاری با پژوهشگران دیگر می­یابند و به حل آنها می­پردازند.

۱۳- اگر گمشده روشنفکر همچنان آزادی و عدالت و حقیقت باشد و روشنفکر جهان توسعه­نیافته بخواهد راهی به این نعمت­های گمشده بیابد راهش از آبادی­های توسعه می­گذرد و ادامه می­یابد. در جهانی که گرفتار مشکلات توسعه است و مسائل علم و تکنولوژی و برنامه­ریزی توسعه ناگزیر باید بخش اصلی سیاست حکومت­ها و دولت­ها باشد تحقق عدالت و اجرای قانون و نیل به آزادی بی­توجه به شرایط و امکان­های توسعه بسیار دشوار است و گاهی نیز راهش به بیابان سرگردانی می­رسد. روشنفکران هم مخصوصاً باید این را بدانند که حتی تحقق اندکی آزادی و عدالت منوط و موقوف به توسعه علم و پیشرفت تکنولوژی و همراهی و همکاری دانشگاه­ها و دانشگاهیان و مشارکت دولت و مردم در این راه است. در این صورت روشنفکر چگونه می­تواند از توسعه و مشکلات آن چشم بپوشد و با این چشم­پوشی چه می­تواند بگوید. ممکن است بگویند این مشکلات مستقیماً به کار روشنفکری مربوط نمی­شود زیرا روشنفکر باید در پی حقیقت و عدالت و آزادی برود و توجه کنیم که مراد از حقیقت در کار روشنفکر صرف حقیقت علمی نیست بلکه بیشتر ناظر به عقلانیت تجدد و حفظ نظم قانونی آن و گردش چرخ سیاست در جهان و در کشورهاست. روشنفکر جهان توسعه­نیافته باید به چگونگی گردش این چرخ در جهان خود توجه کند و اگر اصرار دارد که در پی تحقق حقیقت و عدالت و آزادی باشد باید بداند که مفاهیم حقیقت و عدالت و آزادی اکنون بیش از همیشه دستخوش اضطراب شده و گاهی حکومت­ها نیز از این اضطراب برای حفظ تسلط خود بهره­برداری کرده­اند اما این ظاهر مشکل است وقتی به عمق قضیه می­رویم در می­یابیم که این مفاهیم مخصوصاً در این اواخر کم و بیش توخالی شده­اند و دیگر چندان معنای محصلی ندارند. حتی اگر از نیست­انگاری گسترش­یافته و آشکارشده در سراسر روی زمین صرفنظر کنیم از آشوب سیاسی و اقتصادی و گسترش تروریسم نمی­توان چشم­پوشی کرد. یک روشنفکر عراقی یا پاکستانی و افغانی وقتی به وضع کنونی و آینده کشورش فکر می­کند خود را در چه وضعی می­یابد و چه راهی برای آینده دارد. آمریکا به عراق و افغانستان لشگر کشید تا آزادی را به آن دو کشور ببرد آیا می­دانست یا نمی­دانست که وقتی آزادی را در جعبه سلاح نیروهای نظامی با هواپیماهای جنگنده به جایی می­برند آنچه به مقصد می­رسد پیکر بی­جان و نعش آزادی است و چه بسا که این نعش در آنجا در هیئت تروریسم زنده ­شود. تروریسمی که نشانه انحطاط و جلوه آشکار کین­توزی در کوچه تیره و تنگ و تباه تاریخ توسعه­نیافتگی است. ساده­بینی است که گمان کنیم حکومت دستاورد اشغال نظامی، از عهده این تروریسم بر­آید. حکومت­های دیگر و حتی روشنفکران هم در مواجهه با این تروریسم گیج می­شوند و نمی­دانند که چه باید بکنند و بگویند. ظاهراً در شرایط استیلای قهر و خشونت، اندیشیدن به شرایط توسعه و تحقق آزادی و عدالت آسان نیست پس روشنفکران هم در این شرایط باید راهی برای گذشت از قهر و خشونت بجویند. این ضرورت گاهی موجب شده است که کسانی توسعه سیاسی را مقدم بشمارند. طرح رفع خشونت و قهر بی­ شباهت به تقدم توسعه سیاسی نیست ولی اختلافشان را نباید از نظر دور داشت. توسعه سیاسی برنامه­ای است که باید اجرا و متحقق شود اما عبور از خشونت و تروریسم کوشش سلبی و منفی است. اگر روشنفکر عراقی یا افغانی در زمانی که صدام حسین در عراق و ملاعمر در افغانستان حکومت می­کردند می­توانست شعار آزادی بدهد حالا که دیده است پس از فروپاشی حکومت ترور و وحشت چه­ها می­تواند پیش آید نباید در بند اوهام بماند. تاریخ قرن­های هیجدهم و نوزدهم و بیستم اروپا با زیبایی­ها و زشتی­هایش دیگر در هیچ­جا تکرار نخواهد شد. اگر بتوان اندکی بر ناموزونی و پریشانی موجود در جهان توسعه­نیافته فائق آمد تازه می­توان پی برد که بر سر معانی آزادی و عدالت چه آمده است. راستی این چه بلا و دردی است که به جان زبان و تاریخ افتاده و معانی و الفاظ شریف را بدنام و زشت کرده است. در حدود شصت سال پیش آلبر کامو این معنی را حس کرده بود که می­گفت الفاظ به فحشا کشیده شده­اند. اگر اینها را غلو بدانیم نمی­توانیم تصنع و تکلفی را که عارض زبان شده است انکار کنیم. در این بلا زبان روشنفکران هم مصون نمانده و حتی شاید بیشتر آسیب دیده باشد. روشنفکران که ناگزیر باید رسم و ترتیب گفتار غالب سیاسی و اجتماعی و فرهنگی را رعایت کنند نمی­توانند آراء همگانی ساختگی و شعارهایی را که زود به زود تغییر می­کند و صورت جزم­های شبه اعتقادی پیدا می­کند، ناچیز بینگارند. سیاست حتی اگر سیاست غلبه و استبداد باشد باید مقبولات و اعتقادات و به طورکلی فهم و درک غالب و شایع را رعایت کند. تحقیق در اینکه این شعارها چیست و چه آثار و نتایجی بر اجرای آنها (اگر قابل اجرا باشند) مترتب می­شود کاری بیشتر مربوط به اهل فلسفه و دانشمندان علوم انسانی است و کمتر با کار روشنفکران و سیاستمداران مناسبت دارد. روشنفکران و سیاستمداران باید به مردم امید بدهند و به نمایندگی از مردم سخن بگویند و طبیعی است که به رد و اثبات شعارها هم می­پردازند. از این سخن استنباط نشود که پس سیاستمداران و روشنفکران همواره در جانب مردمند و با آنان همزبانند. وقتی زبان علیل و آکنده از دروغ می­شود دیگر از همزبانی نمی­توان دم زد و در این دشواری مصلحت آینده نیز گم می­شود. وانگهی همیشه معلوم نیست که مردمان و حکومت­ها مصلحت کار خود را به درستی دریابند و بدانند و سیاست درست را از سیاست دروغ و فریب بازشناسند و مگر در تاریخ جدید و مخصوصاً در قرن بیستم «غوغای خلق» بارها از سیاست­های ویرانگر و بنیان­سوز استقبال و پشتیبانی نکرده است. فرد منتشر، دروغی را که مایه راحتی خیال او باشد و عادات فکری و عملی او را نوازش کند، بر سخن راستی که صبر و تحمل و سختی از او می­طلبد ترجیح می­دهد. می­گویند و درست می­گویند که حق حرمت مردم را رعایت باید کرد. مردم به اعتقادات و فرهنگ و سرزمین خود علاقه دارند و وقتی کشورشان در معرض خطر قرار می­گیرد از آن بی­آنکه از جان بیندیشند دفاع می­کنند. در صداقت و صفای مردم و تعلق خاطر به کشورشان چون و چرا نباید کرد. آنها فی­المثل تجاوز به کشورشان را تحمل نمی­کنند و وقتی کشور به مصیبتی دچار شود هر چه بتوانند برای آن انجام می­دهند اما در سیاست رسمی و عادی وضع متفاوت است. مردم نمی­خواهند بشنوند که مثلاً اساس اقتصاد کشورشان بر باد است یا بسیاری از مسائل کشور در کوتاه­مدت حل نمی­شود. پس سیاستمدار نباید برای آنان آیه یأس بخواند. مع­هذا این سیاستمدار اگر صاحب خرد باشد بر همه نارسایی­ها و نابسامانی­ها و فسادها و ندانم­کاریها و حماقت­ها سرپوش نمی­گذارد. زیرا نمی­خواهد در رأس سازمان و نظامی باشد که انباشته از فساد و تباهی است. در این شرایط قبل از طرح درخواست­های صوری و لفظی باید در جستجوی راه خروج از دشواری­ها و تنگناها بود.

۱۴- امر دیگری که در تحول روشنفکری اثر گذاشته و روشنفکر و دانشمند را به هم نزدیک کرده است انتشار سریع اطلاعات و دسترسی آسان به آنهاست. این حادثه دایره روشنفکری را چندان وسعت داده است که شاید دیگر تمییز و تشخیص روشنفکر از غیر روشنفکر میسر یا لااقل آسان نباشد. اکنون روزنامه­ها و رسانه­ها و بسیاری از کسانی که راهی به فضای به اصطلاح مجازی دارند در کار روشنفکری شریک شده­اند. در این وضع روشنفکران ناگزیر باید مقداری از وظایف خود را به رسانه­ها واگذار کنند. روشنفکری که با جهانی­شدن و همه­جایی­شدن اطلاعات و بی­صورت­شدن زبان (قول البر کامو) به پیری زودرس رسیده است اگر بتواند در جهان توسعه­نیافته که استعداد فساد بر همه استعدادهایش می­چربد انگشت لرزان خود را به سمت ناروایی­هایی که از چشم­ها و درکها پنهان مانده است بگیرد و آنها را به کسانی که هنوز فساد در چشمشان عادی و رسمی نشده است و می­توانند آن را ببینند نشان دهد وظیفه خود را انجام داده است. روشنفکر تا دیروز از حقیقت و عدالت و آزادی دفاع می­کرد اکنون یا باید خاموش باشد یا نوحه شیوع فساد و انحطاط و دروغ بخواند. آیا این نوحه در گوش­ها خواهد گرفت؟ اگر گوش­ها چندان سنگین شده و چشم­ها با زشتی خو کرده باشند نباید انتظار داشت که از شکوه روشنفکر کاری ساخته باشد. پس چرا حساب روشنفکری در جهان توسعه­نیافته را از حساب آن در اروپا و آمریکا جدا ساختیم و وظیفه­اش را متفاوت دانستیم؟ این تفاوت وقتی وجود دارد که روشنفکر جهان توسعه­نیافته بپذیرد و به عهده بگیرد که به مسائل توسعه­نیافتگی و راه­های گذشت از این وضع فکر کند. راه توسعه راهی گشوده نیست و تازه وقتی آن را می­گشایند در بعضی مواضع و مواقع چندان ناهموار و تیره است که به دشواری می­توان آن را پیمود. این ناهمواری را کسانی درمی­یابند که قدم در راه بگذارند وگرنه بسیار بوده­اند و هنوز نیز بسیارند کسانی که توسعه در نظرشان تقلید از غرب است و در پی شبیه­شدن به غربند و راه آن را آسان می­پندارند و با اینکه پس از ده­ها سال و گاهی با گذشت بیش از یک قرن به مقصود نرسیده­اند همچنان کار را سهل می­انگارند. در دهه پنجاه که در کشور ما مسئله غرب و تجدد و تجددمآبی مطرح شد روشنفکران به آن اعتنا نکردند و بعضی سیاست­بینانشان باناسزاگویی به مقابله با آن برآمدند. اکنون خوشبختانه این مطلب و بسیاری مطالب دیگر پیوسته به آن، مورد توجه بعضی روشنفکران قرار گرفته است. هرچند که این توجه هنوز یک توجه کاملاً سیاسی است. در سیاست معمولاً می­خواهند مسائل را با نظر به علل و عوامل ظاهر حل کنند و کمتر به مقصود می­رسند. روشنفکران هم که اخیراً کم و بیش به امر تجدد و توسعه رو کرده­اند هنوز به طرح­های تغییر در وضع سنت و تجدد و رفع تعارض میان این دو و فرهنگ­سازی و … می­اندیشند. غافل از اینکه این اندیشه­ها می­تواند پوششی باشد تا تهی­بودن تاریخ تجددمآبی و توسعه­نیافتگی را از چشم­ها پنهان سازد. در تاریخ توسعه مسلماً سیاست دخالت و تأثیر اساسی دارد اما با تدابیر معمولی سیاسی از عهده حل مشکلات تاریخی بر نمی­توان آمد. بخصوص که جهانی­شدن درک جهان توسعه­نیافته را دشوارتر کرده است.

۱۵- تلقی شایع این است که قدرت، قدرت حکومت است و در دست سیاستمداران و حکومت­ها قرار دارد و آنها اگر بخواهند می­توانند همه مسائل جامعه و مردم را حل کنند. اکنون با تمامیت­یافتن تجدد مسئله قدرت در جهان توسعه­یافته به صورت دیگری مطرح شده و حتی در بیرون از فلسفه و مثلاً در قلمرو سیاست و تدبیر، این توهم که هر کاری از عهده حکومت­ها برمی­آید دیگر قوتی ندارد. در مقابل در جهان توسعه­نیافته که هرگز حکومت­هایش قدرت برقرار کردن نظم عقلی و ایجاد نطظام هماهنگ در کشور نداشته­اند هنوز این وهم غلبه دارد که دولت یا حکومت می­تواند و باید همه مسائل کشور و ملت را حل کند. البته حکومتی که صاحب تدبیر و دارای برنامه باشد بسیار کارها می­تواند بکند، اما حکومت­های جهان توسعه­نیافته معمولاً کارها را سهل می­انگارند. در این کشورها بازمانده روشنفکری هم به جای اینکه در جستجوی راه خروج از وضع توسعه­نیافتگی باشد در رویای لیبرال­دموکراسی و سوسیالیسم و … است. او هنوز نمی­خواهد بداند جهان غربی و حتی دموکراسی و سوسیالیسمش با اندیشیدن به شرایط امکان چیزها قوام یافته است. با تعیین حدود این امکان­هاست که نظم ممکن می­شود. اما وقتی این حدود معین نباشد همه چیز در عرض هم و به یک اندازه ممکن می­نماید و همه کس و به طریق اولی دولت و حکومت خود را قادر به ادای هرکاری می­داند. این است که تمناهای محال در جهان توسعه­نیافته نه یک امر نادر و اتفاقی بلکه وضع شایع و غالب است. چنانکه اشاره شد اگر حکومت نمی­تواند دم از ناتوانی و یأس بزند و مردم را نومید و دل­آزرده کند روشنفکران چنین محظورهایی ندارند. مگر اینکه آنها هم هنوز چنانکه باید به تحولی که در وضع جهان و در علم و تکنولوژی پدید آمده است آگاهی نیافته ­باشند. اگر در دهه گذشته طرح تقدم توسعه سیاسی مطرح شد وجهش این بود که روشنفکری ما میان تعلق به اصول تجدد و خودآگاهی به وضع تاریخی توسعه­نیافتگی در ترددّ بود و شاید بتوان طرح شعار تقدم توسعه سیاسی را آغاز انتقال از یک مرحله روشنفکری به مرحله دیگر دانست. در این انتقال که بازگشت به خویشتن قدری رنگ باخته بود روشنفکر می­خواست عدالت و آزادی را با توسعه پیوند زند و چون اقتضای روشنفکری اندیشیدن در فضای سیاست و سخن­گفتن با سیاستمداران است روشنفکر اگر بخواهد نظری یا گوشه چشمی به توسعه داشته باشد عجیب نیست که توسعه سیاسی را مقدم بداند تا هم به توسعه رو کرده باشد و هم جانب آزادی و عدالت را که در شعار توسعه سیاسی مضمر است نگاه داشته باشد. آیا این پیوند و این طرح به نتیجه­ای خواهد رسید؟ راه را باید از جایی آغاز کرد اما چاره­جویی­های جزئی کافی نیست و پرداختن به آنها نباید مشکل و گرفتاری اصلی را از یاد ما ببرد و از چشم­ها بپوشاند.

۱۶- در شرایطی که همه چیز به توسعه اجتماعی-اقتصادی بازمی­گردد روشنفکران چگونه می­توانند از آن چشم بپوشند و کیست که نداند و یا درنیابد که توسعه، توسعه علم و تکنولوژی است و توسعه اجتماعی و سیاسی هم معمولاً در تناسب با توسعه تکنولوژی صورت می­گیرد. درست است که دانشمندان و پژوهندگان در کار خود به ضرورت نباید به نتایجی که از پژوهش­هایشان حاصل می­شود بیاندیشند اما علم برنامه دارد و پژوهش در حدود برنامه صورت می­گیرد. برنامه نیز ناظر به آثار و نتایج است و اگر جز این باشد علم اثری در توسعه ندارد. چنانکه بسیاری از پژوهش­های دانشمندان به کار توسعه نمی­آید. البته دانشمندان را از این بابت ملامت نباید کرد زیرا چنانکه گفته شد آنها به طور کلی نباید نگران نتایج و آثار پژوهش­های خود باشند زیرا دانشمند غرضی جز درک حقیقت ندارد. مشکلی که به آسانی نمی­توان بر آن فائق آمد نزدیک­کردن حقیقت مورد نظر علم به حقیقت در اصطلاح روشنفکری است. حقیقت علم در زمان ما بخصوص در جهان توسعه­نیافته باید به کار توسعه بیاید. این امر در صورتی ممکن است که پیشرفت اقتصادی-اجتماعی و سیاسی و فرهنگی برنامه­ای داشته باشد. این برنامه را سیاستمداران به مدد صاحبنظران و دانشمندان و روشنفکران می­نویسند. اگر سیاست از نظر و مدد اینان محروم بماند کشور از برنامه محروم می­ماند. در برنامه توسعه است که حقیقت در اصطلاح اهل علم و حقیقت در نظر روشنفکران به هم نزدیک می­شود. دشواری دیگر این است که صاحبنظر بودن و روشنفکر بودن و دانشمند بودن معمولاً در وجود یک شخص جمع نمی­شود اما گاهی این هر سه صفت به یک شخص تعلق می­گیرد و اگر بگیرد سیاست می­تواند همزمان از هر سه بهره ببرد. در زمان ما که تکنولوژیک­بودن و توسعه­ای­بودن علم کم و بیش آشکار شده است دانشمندان بیشتر به اثر و تأثیر علم و وظایف آن فکر می­کنند و این فکر آنان را به سوی روشنفکری و تأمل در مسائل سیاسی و انسانی می­برد.