به یاد دکتر محمد جعفر محجوب؛ مرد ادب و فرهنگ

اشاره: عصر دوشنبه، دوازدهم بهمن ماه سال یکهزار و سیصد و نود و چهار، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار به همراه گنجینۀ پژوهشی ایرج افشار، مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی ، بنیاد ملت و مجلۀ بخارا، در دویست و بیست و هشتمین نشست از مجموعه شب های بخارا، میزبان شب « محمد جعفر محجوب» پژوهشگر فرهنگ و زبان ادبیات فارسی بود.

کلید واژگان: محجوب، ادبیات، فرهنگ، حکمت، فلسفه، ایران.

***

در ابتدا علی دهباشی ضمن خوشامدگویی به میهمانان حاضر در جلسه بخشی از سخنان دکتر محجوب را قرائت کرد:

“والا ! ما اولا کی هستیم که پیام داشته باشیم. ثانیاْ چه پیامی! مردم دنبال کار و زندگیشان هستند. بنده چه بگویم ما اینجا هستیم، هیچ منتی هم بر سر کسی نداریم. یک چیزهایی یاد گرفته ایم تازه منت پذیر آن بزرگانی هستیم که این ها را به ما یاد داده اند. سعی می کنیم تا آنجا که ممکن است این ها را به دیگران منتقل کنیم و وام به گردن خودمان نگیریم و من امیدوارم که هموطنان در داخل کشور و ایرانیان خارج کشور هیچگاه ایرانی بودن خود را فراموش نکنند. این حرف به معنای آن نیست که می شود ایرانی بودن را فراموش کرد. نخیر! نمی شود! حتی بابت نمی دانم تخم ژاپنی و آش رشته هم که شده، فراموش نمی شود. ما ایرانی زاده شدیم و هر جا که باشیم ایرانی هستیم و ایرانی هم از دنیا می رویم. اما در اینجا باید رفتاری داشته باشیم که نمونۀ یک ایرانی شایسته و سربلند باشد. طوریکه وقتی دیگران ما را می بینند فکر کنند همۀ ایرانی ها همینطورند. حالا ممکن است عده ای علمی نداشته باشند، فضل و کمالی نداشته باشند ولی آن اصاالت ایرانی ، آن پدر، مادر داری ایرانی، آن بفرما زدن و حس جوانمردی که خاص ایرانیان است. بیخود نیست که معتقدند اصل جوانمردی از ایران سرچشمه گرفته است. اینکه هست به قول ضرب المثل شیرازی:”از اسب افتاده ایم، از اصل که نیفتاده ایم.” امیدوارم، ما که اینطرف هستیم لااقل رفتارمان طوری نباشد که اسباب سرشکستگی شود بلکه در هرجا که هستیم و به هر طریقی که انجام وظیفه می کنیم آدمی باشیم نمونه، طوری که به ایرانی ها مثل بزنند.”

نخستین سخنران جلسه، دکتر محمد اسلامی ندوشن، سخنان خود را با یادی از دوران جوانی خویش و محمدجعفر محجوب، چنین اغاز کرد:

“از مرحوم محمد جعفر محجوب دوست بسیار عزیز قدیمی ما: دوستی ما به شصت سال سر می زند آن زمانی که همگی جوان بودیم و به دنبال فرهنگ و شعر همدیگر را پیدا می کردیم. دوران خوش جوانی انباشته بود با فضای باز سیاسی بعد از جنگ بین الملل و ما خوش داشتیم که باهم بنشینیم وشعر بخوانیم. دوران بی غمی و سبک مایگی به هر حال گذشت. یاد می آورم معاشرت های متوالی و پی در پی با چند دوست که حداقل هفته ای یکبار همدیگر را می دیدیم. از آن جمله مرتضی کیوان، محمد جعفر محجوب، بنده وناصر نظمی و چند نفر دیگر که واقعا یک دوران خوبی بود. دورانی که ما فکر می کردیم ایران خود را بازیافته و به آزادی رسیده و باید قدر بدانند و به هر صورت گذشت. معاشرت های متوالی که با مرحوم محمد جعفر محجوب داشتیم. همیشه ایشان خوش سخن و مجلس را به دست می گرفت و حافظۀ بسیار قوی که بخصوص با این حافظه مقدار زیادی شعر از حفظ داشت. از جمله حافظ. به عنوان حافظ شناس و شیفتۀ حافظ در هر مجلسی که بودیم غزلی از حفظ می خواند. با آن حافظۀ خاص و صدای آرام و خوش. این بود که مصاحبت های طولانی من به یاد دارم گردش های متوالی و یاد از آینده که تصور می کردیم آینده از آن ما خواهد بود. آیندۀ درخشانی خواهد بود همراه با آزادی و قدرشناسی و ذخایر فرهنگی کشور ، همراه با جدی بودن. گذشت آن دوران و سپری شد مثل همۀ کسانی که روی آینده حساب می کنند و حسابشان کاملا درست در نمی آید ولی همیشه امید برقرار است. امید، گرانبهاترین عطیه ای است که شامل حال بشر می شود و اگر نمی شود با واقعیت کنار آمد با امید همیشه می شود. دیگر سخنی ندارم باید بگویم : یاد باد آن روزگاران یاد باد!”

سخنران بعدی این نشست دکتر محمد اسلامی از دوران کودکی مصحح امیرارسلان سخن گفت:

“فکر می کنم لازم است یادی بکنم از استاد ایرج افشار که واقعا زحمات ایشان بود که این محفل را برای ما و برای ایرانیان ایجاد کرد. آقای محمد جعفر شهرتشان در خانواده، امیر بود و بعد از اینکه نسبت فامیلی با ایشان پیدا کردم به ایشان امیرخان می گفتیم. من باجناق برادر ایشان هستم و از طرفی هم نسبتی داریم که عموی من دکتر محمد جعفر اسلامی داماد این خانواده بودند. به همین جهت ارتباط ما و ارتباط این خانواده کمی زیاد بود و همین حالت بود که من مشتاق شخصیت و آن آزادگی مرد بزرگ شدم.

اما بحث من در مورد دکتر محمد جعفر محجوب در این باره است که ایشان از یک خانوادۀ فرهنگی به دنیا آمدند و آثار و اثراتی که دارند، جنبۀ تربیتی خانواده است. ایشان یک عمه خانمی داشتند که در آن زمان مدرسه ای را تحت عنوان مدرسۀ دخترانۀ «طیبات» تأسیس کرده بودند و اگر نگاهی به گذشته داشته باشیم، پی خواهیم برد که در آن زمان این مسئولیت بسیار دشوار بوده و چه سختی هایی به عنوان مؤسس برای ایشان وجود داشته است. امیر خان در کودکی به این مدرسه رفت و آمدی داشته و بعد از مدتی خانمی در آنجا معلم می شوند که اسمشان به عنوان خانم زبیده بوده است. زبیده خانم در آنجا تدریس داشتند و بعد از مدتی عمه خانم لقبی را تحت عنوان: خانم نصرت الشریعه به ایشان دادند که بعد از مدتی عمه خانم او را برای میرزا علی اکبرخان عطار، برادرشان خواستگاری می کنند. تمام این ها در یک مدرسه انجام می شود. کارهای مثبت و جالبی در این مدرسه انجام می شده است. گاهی این مدرسه به صورت پانسیون در می آمد و معلمان در آنجا مستقر بودند. مدیر مدرسه در برخی موارد احساس می کرده که باید معلمانش با مسائل علمی به روز و جدید مواجه شوند و به همین جهت گاهی اوقات معلمانی را از خارج برای تدریس و زبان های خارجی استخدام می کردند. ایشان برای بچه ها قصه سرایی و داستان های عامیانه را مطرح می کرده است و این داستان های عامیانه ای که امیر خان ما و بعدها استاد محمد جعفر محجوب برای ما ایرانیان حالات و رشته های خاصی را بوجود آوردند، شاید نشأت گرفته از همان تدریس خانم مدیر بوده است. در کتاب عامیانه ای که استاد دارند این خانم را به عنوان «آبجی خانم» نام برده که داستان های عامیانه با همان لهجۀ قدیمی فارسی و طهرانی را می خوانده است. بنابراین می توانم بگویم شروع علاقه مندی استاد محجوب در این زمینه بود.”

دکتر ایرج پارسی نژاد دیگر سخنران این مجلس از خاطرات خود با دکتر محمد جعفر محجوب گفت و معتقد بود که ایشان تنها اهل کتاب نبود بلکه اهل عمل بود:

جهان ما چه وضعش خوب می شد

زمین ما عجب مرغوب می شد

اگر هر آدمی در رشتۀ خویش

محمد جعفر محجوب می شد

دکتر پارسی نژاد سخنرانی خود را با عنوان « با یاد آن راوی شیرین گفتار» چنین ادامه داد:

بیست سالی است که آن راوی شکرشکن از گفتار بازمانده است. اما من هنوز باور نمی‌کنم. انگار که او هنوز آ‌ن‌جا نشسته و دارد از فردوسی و شاهنامه می‌گوید، از سعدی و حافظ شیراز، از فخرالدین اسعد و ویس و رامین، از جوانمردان و عیاران، از عبید و ایرج و دیگر و دیگران. شنیدن غزل‌های سعدی و حافظ و قصیده‌های بهار حتی بیت‌های سست و مضحک مجرم قزوینی به روایت او دلنشین است.

راست است که فضل محجوب در شناختن و شناساندن داستان‌های عامیانه فارسی و آیین‌ها و سنت‌های ایرانی بود، اما به گمان من هنر ممتاز آن استاد روایت آثار ادبیات ایرانی به زبانی بود که همگان، از خاص و عام، از آن لذت می‌بردند و بهره می‌گرفتند. من به این نکته چهل سال پیش بر اثر همکاری با او در برنامه‌های ادبی تلویزیونی پی بردم که دهان گرم و زبان سخنگو چه‌ها که نمی‌تواند بکند. درست بر اثر همین هنر ممتاز بود که در جلسه‌های درس آن استاد، نه‌تنها شاگردان خودش که انبوه دانشجویان از رشته‌های دیگر نیز حاضر می‌شدند و حرف‌هایش را به گوش جان می‌شنیدند. همچنان که در سال‌های اقامت در امریکا جز درس در دانشگاه برکلی به خواهش و اصرار پزشکان و مهندسان و متخصصان ایرانی مجالس درسی برای ایشان نیز ترتیب داده بود. با این همه برای بهره‌وری بسیارانی دیگر که دوری راه آنها را از آن سخنان سودمند و شیرین محروم کرده بود نوار صدای گفتار او درباره شاهنامه فردوسی و مثنوی مولوی و غزل‌های حافظ جایگزین مناسبی شده بود. چنین بود که درس محجوب، همراه با بیان گرم و ساده و روشن، او را دوست‌داشتنی‌ترین معلم زبان و ادب فارسی و محبوب همگان در ایران و جهان کرده بود. با این همه آن استاد عزیز با آن همه دانش و فضل و کمال هیچ‌گونه ادعایی ندارد:

این‌جا وقتی آدم این اوستاهای فرنگی را می‌بیند واقعاً از این که اسم خود را «استاد» بگذارد خجالت می‌کشد. بنده که در حقیقت می‌بینم استاد حمامم نه استاد دانشگاه‌! این چند روزه به مناسبتی یکی از کارهای میرچا الیاده (Mircea Eliade) را دارم می‌خوانم. او مورخ تاریخ ادیان و رمان‌نویس است و جانور عجیبی است که اصلاً اهل رومانی است و استاد کولژ دو فرانس بود و الان هم در هشتاد و یک سالگی استاد دانشگاه شیکاگو است. یک کتابش به نام «تاریخ اعتقادها و اندیشه‌های دینی» سه جلد است و در حدود هزار و پانصد صفحه که در آن از افکار دینی دوران دیرینه‌سنگی و نوسنگی شروع کرده و همین‌طور پیش آمده تا مسیحیت و اسلام و اکنون قرار است جلد چهارمش را به «مذهبیان بی‌خدا» (Theologian Atheists) یعنی مارکسیست‌ها و غیر و ذالک اختصاص دهد. کتاب‌هایی که درباره اساطیر و افسانه‌ها و تحلیل‌ فولکور و آداب و رسوم و غیره نوشته همه کلاسیک شده است. (لابد او را می‌شناسی). غول دیگری بود که یکی دو سال پیش مُرد به نام ژرژ دو مزیل. او هم چیزی به همین عجیب و غریبی و استاد کولژ دو فرانس بود. هانری کوربن به شرح ایضاً که هنوز یک صندوق از نوشته‌های چاپ‌نشده‌اش بر جای مانده و ده‌ها کتابش انتشار یافته است.

(از نامه ‌۱۲ مهر ۱۳۶۷/ ۱۳ اکتبر ۱۹۸۸، پاریس)

وقتی از «زندگی‌نامه»اش می‌پرسند صادقانه جواب می‌دهد:

والله زندگی‌نامه‌ای که ندارم من… مورد قابل ملاحظه‌ای هم در زندگیم نبوده. درس درستی هم نخوانده‌ام. دلیلش هم این است که تا مدتی عقل درستی نداشتم برای درس خواندن. وقتی هم که فکر کردم و دریافتم درس خواندن خوب است و باید درس بخوانم و این کار را ادامه بدهم ناچار بودم زندگیم را تأمین کنم. در نتیجه در تمام دوران تحصیلات عالی که اول لیسانس حقوق سیاسی گرفتم از دانشکده حقوق و بعد دوره‌ لیسانس تا فوق‌لیسانس و دکتری زبان و ادب فارسی را در دانشکده ادبیات گذراندم باید کار می‌کردم و طبیعتاً آن‌طوری که یک دانشجوی تمام‌عیار، به صدق دل و با دقت موثق، می‌تواند برود بنشیند در محضر استاد و استفاده کند من نتوانستم. این سعادت را نداشتم. نمی‌دانم… گاهی فکر می‌کنم شاید اگر فرصتی داشتم و اگر برایم امکان آن‌گونه درس خواندن فراهم می‌بود بهتر از این می‌شدم. گاهی هم فکر می‌کنم نه. خیال نمی‌کنم از این ‌که الان هستم بهتر می‌شدم. بالاخره همین است که هست…

و دکتر پارسی نژاد سخنان خود را این طور خاتمه داد : چنین بود که محجوب با آن که در اقصای عالم گشته بود و با مردمان سرزمین‌های گوناگون به سر برده بود اما هیچ جا را از وطنش ایران دوست‌تر نمی‌داشت و در نامه‌هایش با من بارها این شعر سعدی را تکرار می‌کرد:

که راضیم به نسیمی کز آن دیار آید

مرا زمانه ز یاران به منزلی انداخت

در واپسین نامه‌هایش از ضعف پیری و تنگدستی شکایت می‌کرد:

به هر حال،‌ عزیز دل، چه بگویم؟ روز به روز عمر به مثابه برفی که در برابر آفتاب تموز قرار گرفته باشد رو به رفتن و ذوب شدن است. پشم و پیله ریخته و نقصان پذیرفته و حرکت دشوار شده و ضعف وجه مفرط تبدیل به عدم وجه شده و مصیبت بود پیری و نیستی…

دکتر نصرالله پورجوادی در این شب، به بخش مطالعات دکتر محجوب در زمینۀ تصوف پرداخت:

“بنده، افتخار شاگردی و دوستی ایشان را نداشتم اما با آثارشان آشنا بودم. آثار دکتر محجوب در زمینه های مختلفی است اما در میان آثارشان موضوعی با عنوان تصوف یافت می شود. در واقع، توجه به این آثار از جانب مرحوم محجوب، علاقۀ ایشان را به این زمینه نشان می دهد. در «منطق الطیر» و «بوستان» و کتاب دیگری تحت عنوان «طرائق الحقایق» و همینطور در فتوت نامۀ سلطانی و کتاب دیگری تألیفی، کتاب جوانمردی که در آمریکا به چاپ رسیده است. به هر حال یکی از کارهای ارزندۀ دکتر محجوب هستند. رفتن به طرف این آثار چه چیزی را در مرحوم محجوب نشان می دهد.؟ یکی از آن ها «طرائق الحقایق» که یک کتاب سه جلدی قطور و تاریخ تصوف از ابتدا تا زمان خود مؤلف می باشد. مؤلف آن هم حاج معصومعلیشاه یا نایب الصّدر است که در زمان قاجار زندگی می کرد. خود این کتاب را در واقع شاید بتوان بعد از نفحات الانس جامی، مفصل ترین کاری که در زمینۀ معرفی مشایخ صوفیه از ابتدا تا زمان نایب الصّدر شده است، نام برد. کتاب او جنبه های فلسفی و کلامی و عرفانی دارد. این کتاب در سال ۱۳۱۳ قمری توسط خود مؤلف چاپ شده است. ارزش کتاب بیشتر به خاطر مطالبی می باشد که مربوط به زمان خود مؤلف بوده است. سلسله های صوفیه بخصوص نعمت اللهی در دوران زندیه و از زمانی که معصومعلیشاه به ایران می آید و در دوران زندیه و افشاریه و قاجار، مطالب گفتار این مجموعه را شامل می شوند. مرحوم محجوب این کتاب را تصحیح نکرده و مقدمۀ ایشان خیلی مختصر است و در آنجا هم دلیل تجدید چاپ این کتاب را بیان نمی کند. خودش می گوید تنها مزیت این کتاب نسبت به چاپ اصلی که حتما چاپ سنگی هم بوده این است، فهرست هایی است که به آن اضافه کرده و آن ها را هم خود تهیه نکرده. که خب آن فهرست ها بسیار راه گشاست و اصولابرای یک چنین کتاب قطوری داشتن چند فهرست به محقق کمک بسیاری خواهد کرد. در داخل این کتاب هم از نظر تاریخی بسیاری چیزها می توان پیدا کرد. اما برای من این سوال مطرح بود که انگیزۀ محجوب از چاپ این کتاب چه بود؟! این امر نشان می دهد که این شخص ذوق و سلیقه و علایقش چیزهایی در زندگی بوده که مشوق او در راه رفتن به طرف چنین موضوعاتی بوده است.

کتاب دیگر که مربوط به همین زمینه ها می شود، کتاب «فتوت نامۀ سلطانی» است که کار خوب و مؤثری در تصحیح این اثر انجام داده اند و یکی از کتاب های مهم در زمینۀ فتوت و جوانمردی است. واعظ کاشفی در اوایل صفویه و قبل از صفویه در اواخر تیموریان زندگی می کرده است و در زمینه های مختلف هم مطالبی از جمله در زمینۀ فتوت نوشته است و این کتاب جایش خالی بود و مرحوم محجوب آن را تصحیح کردند و چاپ کردند. اما یکی از جهات مهم این کتاب مقدمه ای است که ایشان نوشتند. مقدمۀ خوب و مفصل که بعدها همین مقدمه را بسط دادند و مقداری بدان اضافه کردند و به طور مستقل در آمریکا به چاپ رساندند. جوانمردی و فتوت دو بخش دارد که جمله ای نقل شد که جوانمردی یک چیز ایرانی است و به احتمال زیاد همین طور است. چون شواهدی داریم که به قرن دوم بازمی گردد و می بینیم کسانی هستند که به آن ها جوانمرد می گویند، بیشتر در خراسان بودند و ولی بی ارتباط با ادیان پیش از اسلام ایران، نبودند. تجمعاتشان این را نشان می دهد. علایقشان به موسیقی و مجالس سماع و …. ذوق و سلیقه اشان به این مسائل این ها را با برخی از سنت های موجود در ایران مرتبط می کند. این است که حرفی که دکتر محجوب گفته می توان با قدری احتیاط پذیرفت. منظورم این است که این فتوت درست است که اولین بار در خراسان پیدا می شود ولی بعدها همینطور در جاهای دیگر کسانی پیدا می شوند و در دوره های بعد این روش گسترش پیدا می کند و ما می بینیم که در بغداد و شهرهای دیگر ایران، آیین فتوت وجود دارد و ادامه پیدا می کند. دکتر محجوب هم در کتاب و هم در مقدمه اش به این دو جنبه توجه داشته است: هم به جنبه های ابتدای تاریخ جوانمردی و تصوف و هم به دوره های متأخر ، خوب پرداخته است. در مورد دوره های اولیه اش، بیشتر مقدمۀ مصطفی جواد را به کتاب «ابن معبار » گرفته و آن را به فارسی در آورده است. یک نثر بسیار خوبی است. شاید بتوان گفت ترجمه نیست چون خود نیز بسیاری چیزها را به عنوان یک اثر تألیفی بدان اضافه کرده است. که یکی از بهترین تحقیقاتی است که در زمینۀ فتوت تاکنون انجام گرفته و مبتنی بر منابع عربی است و آنچنان از منابع فارسی استفاده نکرده است.

از تصوف سخن گفتم و به جوانمردی و فتوت کشیده شد. این ها به هم مرتبط هستند. در ابتدای امر قبل از اینکه عنوان صوفی پیدا شود به آن ها اهل فتوت می گفتند. چنانکه که حتی به عنوان نمونه در قابوسنامه فصلی وجود دارد در مورد تصوف که تحت عنوان جوانمردی بحث می شود. این ها در دوران اولیه کاملا با هم مرتبط هستند و حتی جوانمردی مقدم بر تصوف است و آیین جوانمردی وجود داشته است. هر کسی بخواهد هر کاری در رابطه با تاریخ تصوف و جوانمردی و فتوت انجام دهد به نظر من بی نیاز از کاری که محمد جعفر محجوب انجام داده نیست.”

سخنران دیگر این بزرگداشت ، دکتر ژاله آموزگار، متن بیست سال پیش خود را بر کتاب «آفرین فردوسی» اثر محمد جعفر محجوب خواند:

«جـوانان مـا تـا چه اندازه با فردوسی‌ و شاهکارش آشنا هستند و از داستانهای شاهنامه چه می‌دانند؟

متأسفم که در‌ پاسخ این پرسـش باید‌ بگویم‌ بسیار کم با آن آشنایند و بسیار کم می‌دانند. چون بارها پیش آمـده است که در کلاسهایم وقـتی در مـبحثی از اسطوره‌ها، به عنوان شاهد مثال، یا برای تطبیق و تقابل بن مایه‌ها، گریزی‌ گذار به داستانی یا قهرمانی از شاهنامه زده‌ام. با این تصور که شرح بیشتر توضیح واضحات است. سایه دور «نمی‌دانم» را در چشمان دوستان جوانم دیده‌ام.

ولی آیا تنها دوسـتان جوان ما هستند که با‌ این‌ داستانها بیگانه‌اند؟

در گامی فراتر از کلاسهای دانشگاه، کتابخوان‌های ما تا چه اندازه از داستانهای شاهنامه و از صحنه‌های کم‌نظیری که این اثر را به شاهکار تبدیل کرده است شناخت دارند‌ و اگر چـند داسـتان معروفی را که در کتابهای درسی با آنها آشنا شده‌اند کنار بگذاریم آیا از دیگر روایتهای شاهنامه جز نامی در اندیشه‌ها نیست؟

از نبرد تن به‌ تن‌ یازده یا دوازده رخ چه می‌دانند؟

با رستم خان (خوان)ها را گام به گـام پیموده‌اند؟»

دکتر آموزگار در بخشی دیگر از متن خود چنین می گوید:

« کـتاب آفرین فردوسی راهی به این سرزمین زیبا باز می‌کند‌ و پیوندی صمیمانه میان بخشی از شـاهکارهای پیـر توس و جوانان سرزمین ما‌ برقرار‌ می‌کند، چون به نظر من این کتاب که‌ مـجموعه‌ای‌ از‌ ۳۵ مـقاله اسـت بیشتر نسل جوان را‌ مد‌ نظر داشته است.

در ضمن این مقاله‌ها داستانهایی از زال و رودابه، سیمرغ، شگفتی‌های گیتی، رخش،‌ هفت‌خان، بیژون‌ و مـنیژه، گشتاسب و کـتایون، یازده رخ، افراسیاب، کیخسرو، اسفندیار، دیو‌ سفید‌ و دیو‌ سیاه، اسکندر‌ و دارا، بزرگمهر، بهرام در هند، پدید آمدن شطرنج، حشمت پرویز‌ و عشق شیرین… نقل می‌شود و مـباحثی دیـگر در مـورد زبان و اختر کاویان‌ و… به‌ آن افزوده می‌گردد.

قلم نویسنده، استادانه، روان و شیرین می‌لغزد و مطالب‌ در‌ خور فهم همگان عرضه مـی‌شود. در‌ آغـاز‌ هر بخش، همچون درآمدی بر داستان، در کلیات مطالب بحث می‌گردد و سپس داستان آغـاز‌ مـی‌گردد. مهارت‌ نـویسنده دانشمند این نوشته‌ها این‌ بوده‌ است‌ که در داستانهای‌ نقل‌ شده هنر فردوسی را‌ نمایان‌تر‌ کند، صحنه‌های زیـبا را بـرجسته‌تر جـلوه دهد و بر شیرینی داستانها بیفزاید و در میان نثر، جای‌ جای‌ از شعر یاری گیرد و بارقه‌ای‌ از‌ فرهنگ غـنی‌ و پربـار‌ ایران زمین را در‌ هر صفحه آن آشکار سازد.»

و دکتر آموزگار سخنان خود را چنین پایان می دهد:

« باشد که این کوشش قابل تحسین دکتر محجوب در این مجموعه و کوششهای بعدی کـه قول ‌‌آن‌ در این کتاب داده شده است شاهکارهای بزرگان ادب ما را به محفل‌ جوانان‌ بکشاند‌ و بر ارتباط نو با کهن بیفزاید و نسل جوان ما را به آنچه ستون‌های‌ جاودانه فرهنگ غنی ایران زمـین اسـت بیشتر آشنا کند.»

از سخنرانان میهمان این نشست دکتر محمد جعفر یاحقی، خاطره ای کوتاه از آشنایی خود با دکتر محجوب را بیان داشتند:

“سه درود می فرستم اول به روان دکتر محجوب که این مجلس به یاد او برگزار شده است و دوم به یاد مرحوم شادروان دکتر محمود افشار و خانوادۀ افشار که این تشکیلات را برای این کار وقف کردند و سوم برای علی دهباشی که این شب ها را برگزار می کند. دویست و بیست و هشت جلسه در این مکان برگزار شده و من دویست و بیست هشت زیان کردم و در شهرستان بودن زیان های بسیاری دارد و یکی از زیان هایش همین هاست. امروز به لطف دکتر کدکنی در اینجا هستم. اکثر کارهای دکتر محجوب را خوانده ام و یادداشت برداری کردم و امتحان دادم. خدا دکتر یوسفی را رحمت کند که ما را وادار می کردند که تمام این ها را بخوانیم و اعتقاد خاصی به تحقیقات دکتر محجوب داشتند. شاگرد مستقیم ایشان نبودم تنها ارادتمند دکتر محجوب هستم اما یک نسبت مهم با ایشان داشتم و این بود که نامم محمد جعفر است! اولین محمد جعفر معروفی که نامش را شنیدم، محمد جعفر محجوب بود و ارادت خاصی با این مرد برقرار کردم که بسیاردلپذیر بود. به خصایل دکتر محجوب اشاره کردند و من نمونه ای برای این خصایل می آورم. یکی از آن هاخصلت مردمی بودن و بی تعلقی نسبت به مسائل است. در سال ۱۳۷۰ در برکلی بودم و با دکتر محجوب تماس گرفتم و گفتم که می خواهم به لس آنجلس بیایم و گفتند که بیا و خودم در فرودگاه به دنبالت می آیم. گفتم که نه آقا بنده همچین انتظاری از شما ندارم! ایشان با اتومبیل شخصی به دنبالم آمدند و برایم هتل گرفته بودند. من را با دوستان بسیاری آشنا کردند. به یاد دارم با هم به خانۀ نادرپور رفتیم و …. شب آن روز هم جشن تولد شصت و هشت سالگیشان بود که دوستانشان در شهر دیگری تولد گرفته بودند و پس از یک ساعت رانندگی ما را به جشن تولد خود برند. من از خراسان رفته بودم و صمیمانه از ایشان خواستم که به استان ما سفر کنند.

حال می خواهم آن چشمۀ دوم استاد محجوب را که ایران دوستی و فردوسی دوستی ایشان بود برایتان بگویم. دو سال بعد از سفر من، خبر دادند که دکتر محجوب به خراسان، تشریف آورده اند. نزد ایشان رفتم. گفتند که می خواهند به آرامگاه فردوسی بروم. با هم به آرمگاه رفتیم و وقتی برای زیارت رفتند اشک در چشمانشان جاری بود. به کتابفروشی داخل موزه که رسیدیم، کتاب آفرین فردوسی را دیدند و گفتند که من دو جلد از این لازم دارم. اشاره ای به کتابفروش کردم و گفتم که ایشان مؤلف خود کتاب هستند. فروشنده تعارف کرد و استاد هم شروع کردند به تعارف و دو جلد خریدند و پولش را حساب کردند.

با ایشان به زادگاه فردوسی رفتیم. به «پاژ» زادگاه فردوسی که همانند خود او غریب است و باید بروید و ببینید. در مسیر بنای یادمانی به نام «میل اخنگان» است که بنای تاریخی قشنگی است. ایشان در کنار میل نشستند و به همسرشان گفتند:” از این خاک بردار! می خواهم خاک توس را به امریکا ببرم و بو کنم.”

یک کیسۀ کوچک از این خاک را برداشتند و درکیفشان گذاشتند و رفتند و بعد از چند ماه فوت کردند.”

سخنران دیگر شب محمد جعفر محجوب، دکتر علی بلوکباشی بود که در مورد سابقۀ شاگردی خود در مکتب دکتر محجوب سخن گفت و او را ادیبی سخندان و سخندانی ادیب توصیف کرد:

“من شاگرد محجوب بودم. محجوب دانشی مردی لوتی بود و فضایل لوتی ها را داشت و همانطور که مهدوی دامغانی از این مسأله عامیانه استفاده کرده که ملا شدن چه آسان آدم شدن چه مشکل! محجوب آدم به معنای انسان با فضائل انسانی بود و خوی و خصایل لوتی های جوانمرد را داشت.

دیپلم طبیعی گرفتم و بعد به کار فرهنگ عامه از سال ۱۳۳۵ پرداختم. حس کردم باید ادبیات بخوانم و به آموزشگاه شبانه روزی خزائلی رفتم و در آنجا معلم فارسی و درس انشا نگاری ما محجوب بود. ایشان جوانی سی و چند ساله و دانشجوی دکتری بود. در همان جا پس از چند جلسه دریافتم که با معلمی جدا از معلمان دیگر و مردی سخندان ادیب و ادیبی سخندان روبرو هستم و باید استفاده از محضر ایشان را داشته باشم. سال ۱۳۳۷، معلم انشاء ما بودند. درست پنج سال بعد اینکه کتاب راهنمای فن نگارش و یا راهنمای انشاء را با کمک علی اکبر فرزام پور، نوشته بود. شیوۀ درس او و بخصوص شیوۀ انشا نگاری اش با شیوۀ معلمان دیگر متفاوت بود . به ما گفت که هر کدام باید موضوع انشا انتخابی برای خود داشته باشید و بنویسید و برای ما بخوانید. دانش آموزان کلاس هر کدام نوشته ای می نوشتند و ایشان زمانی که دانش آموزی انشایش را می خواند پیش ما می نشست و گوش می داد و پس از تمام شدن در مورد انشا بحث می کرد. نوبت من در یکی از جلسات که شد داستانی با عنوان «گربه سفید» نوشته بودم. موضوع داستانم را از رابطۀ مادر شوهر و عروس در فرهنگ سنتی گرفته بودم و یک موضوع تخیلی را در این داستان نوشتم که بعد پس از مرگ مادر شوهر این گربه سفید متعلق به مادر شوهر، وفاداری اش را نسبت به صاحبش نشان می دهد برای حفظ رختدانی که از چند بقچه رخت های بریده و نبریده داشت. زمانی که این را خواندم ایشان با شیوۀ بیان خود نقالان در نقل داستان ها روی داستان من صحبت کرد و گفت این ساخت و پرداخت یک داستان کامل را دارد و باید چاپ شود. در همان زمان با مجلۀ پیام نوین کار می کردم و مطالبی در زمینۀ ادب عوام و فرهنگ عامه می نوشتم. گفتم که نوشته ام را به این مجله خواهم داد. موافقت کردند و نظر بر این داشتند که هیچ ویرایشی صورت نگیرد و داستان همانطور که هست چاپ شود. داستان چاپ شد و این اولین دیدار و آشنایی من با دکتر محجوب بود که حدود یک سال در این آموزشگاه درس ادبیات می خواندم و پس از آن در سال های مختلف با ایشان برخوردهایی داشتم که سه سال از این سال ها را نقل می کنم:

در سال ۱۳۴۷ در ادارۀ فرهنگ عامه، از میان گروهی از دانشگاهی ها بیست نفر استخدام شدند. یک دورۀ آموزشی دویست ساعته در بهمن و اسفند ۱۳۴۷ برگزار شد و در آنجا از اساتید مختلفی که در زمینه های مختلف استاد بودند، برای آموزش این پژوهشگران که کار مردم شناسی انجام می دادند، دعوت کردیم. یکی از آن ها استاد دکتر محجوب بود که ایشان ادبیات عامه را تدریس می کردند.

در سال ۱۳۴۸ دو برنامه در ادارۀ فرهنگ عامه داشتیم که شامل پژوهش های میدانی بود که گروه ها ی پژوهشگر را به شهرهای مختلف می فرستادیم و کار میدانی می کردند و دیگری تحقیق و بررسی روی متون تاریخی دورۀ اسلام بود و باز گروهی از اساتید که با متون ما آشنایی داشتند دعوت به کار کردیم که یکی از آن ها استاد محجوب بود.

در همایش های مختلف و تحقیقات ایرانی مختلف که استاد من شادروان ایرج افشار ترتیب می داد با هم جلساتی داشتیم.

در سال ۱۳۵۵ در جشن هنر شیراز که همایش بین المللی تعزیه خوانی در آنجا برقرار شد که آقای محجوب با همسرشان تشریف داشتند که چند شبانه روز صحبت هایی که بیشتر در زمینۀ تعزیه و تاریخ پیدایش تعزیه بود و اختلاف نظرهایی که میان ما وجود داشت صورت گرفت که از مصاحبت با ایشان بهره های بسیار بردیم.»

دکتر بلوکباشی در ادامه سخنان خود چنین می گوید:

« محجوب پروردۀ فرهنگ مردم و عاشق مردم و مردم کوچه بازار بود و خود نقل می کند که یک بار سماور نفتی اشان نفت و آب پس می داده است. سماور را برای تعمیر به یک سماور ساز می برد و می گوید:

چند تا جمله به کار بردم تا به او بفهمانم که این سماور من نفت دانش و تنوره اش، آب می دهد و آن هم نفت می دهد. سماورساز گفت:“سماور را بگذار اینجا. درستش می کنم. گذاشتم و بعد از چند روز که برای گرفتن سماور رفتم، گفت که بیا بردار برو. پرسیدم:درست کردی؟ پاسخ داد که بله آّب بندیش و نفت بندیش کردیم بیا بردار و برو. من سه چهار تا جمله برای فهم این موضوع گفتم. من که استاد و دکتر بودم ولی ایشان درک زبان فارسی را بهتر از من می دانست.

دکتر محجوب همچون صادق هدایت هم با دانش نوین فولکلور که در غرب پایه گرفت و هم با نگاه غربیان به این دانش آشنا بود و از طرفی خود یکی از اسوه های ادبیات کهن ما بود و سلطه داشت و از هر دوی این ها در کارهایش بهره می گرفت و من می توانم با قطعیت بگویم که واقعا محجوب شهسوار یکه تاز میدان فرهنگ عامۀ ایران بود و ما همه از او درس گرفتیم. مطلب دیگر که باید به آن اشاره بکنم این است که محجوب نخستین کسی بود که ادب عوام را از محیط تودۀ مردم به دانشگاه برد و این زمانی بود که در سال ۱۳۴۳ دانشکدۀ هنرهای دراماتیک تأسیس شد و زنده یاد دکتر مهدی فروغی رئیس این مکان بود و از ایشان دعوت کرد تا به تدریس هنر و فرهنگ عوام بپردازد. از این زمان بود که این چیزی که از تخیل مردم عادی کوچه بازار تراوش کرده، امروز در دانشگاه تدریس می شود. تا سال ۱۳۵۱ که دکتر محجوب به عنوان استاد میهمان در دانشگاه آکسفورد به انگلستان سفر کردند و بعد به فرانسه رفتند و دکتر فروغ گفتند که به جای ایشان تدریس کنم و من گفتم که استاد باید باشند و سرانجام من به تدریس این درس پرداختم.”

در بخشی دیگر، دکتر عسکر موسوی کابلی به خصیصۀ انسان شناسی دکتر محجوب در جامعه و ارتباطاطش پرداخت:

«اوایل ۱۹۹۰ بود. او برای چند روزی آمده بود به لندن برای دیدار خواهرش، فاطمه محجوب (جزایری)، و پژوهشی در کتابخانه‌ مرکزی بریتانیا که نسخه‌های گوناگونی را از ملل و نحل در خود گرد آورده است. اگر درست به خاطرم مانده باشد روی «سمک‌عیار» کار می‌کرد و نسخه یا نسخه‌هایی را که در کتابخانه بریتانیا موجود بود، ‌باید می‌دید و از آن نسخه‌برداری می‌کرد. در آن روزگار کتابخانه بریتانیا در جای پیشین خودش قرار داشت، با آن چوبکاری و آرایش بسیار قدیمی و باعظمت و زیبا، آدم احساس می‌کرد که ارواح سرگردان هزاران پژوهشگر دور و برش می‌‌گردند. هنوز به نظر من آن کتابخانه صفایی داشت که این ساختمان آجرقرمزی ندارد، با تمام فناوری و چه و چه‌هایش. روزها صبح زود می‌رفت، عصرها دیر می‌آمد و بسیار خسته و گرسنه، ‌و خواهرش فاطمه خانم که او را مانند جانش دوست می‌داشت و آشپز قهاری هم بود، دیگر برای برادری که سال‌ها ندیده بود تمام هنرش را به کار می‌بست. آقای سید احمد جزایری، شوهرخواهرش، هم که یکی از شیفتگان او بود، زودتر از معمول از کار می‌آمد، ‌و هر شبی کس و کسانی می‌آمدند و او نقل مجلس و شمع محفل بود با آن لهجه تهرانی و زورخانه‌ای مخصوصش. مثل یک کشکول قدیمی بود که درویش‌ها بر شانه‌شان می‌آویختند، او برای هر فرصتی و هر کسی و موردی چیز تر و تازه‌ای داشت که همه را می‌گرفت.

اوایل با من رسمی بود و بسیار با ادب و تعارفات معمول ایرانی که دل آدم را می‌زند، اما پس از یکی دو روز، مثل اینکه مطالعات افغانستان‌شناسی‌اش تمام شد، اخت شد و بسیار صمیمی. از بسیاری لحاظ؛ اخلاق و رفتار کابلی‌های قدیم و تهرانی‌های قدیم شبیه هم است. او با من با زبانی سخن می‌گفت که گویی سالها پیش پیوندی و شناختی و آشنایی داشته باشد.»

دکتر کابلی در ادامه سخنان خود چنین می افزاید:

« با آن شیوه بی‌نظیری که او شعر فارسی می‌خواند،‌ تا آخر و از حفظ بی‌هیچ درنگی خواند، ‌در حالی که به دکتر جاوید چشم دوخته بود،‌ و بعد خاطرات رد و بدل شدن‌ها. کومیکو یک دخترخانم ژاپونی نیز دعوت شده بود که دانشجوی دوره دکتری زبان پهلوی در مدرسه مطالعات شرقی و آفریقایی دانشگاه لندن بود. برای او به گفته خودش نوعی کلاس درس بی‌مانند بود. همانقدر که دکتر جاوید بد شعر می‌خواند،‌ دکتر محجوب شعر را به روانی و آسانی چنان زیبا می‌خواند که شنونده فکر می‌کرد که خود محجوب باید سروده باشد. و هر دو عجیب حافظه‌ای داشتند و آن شب خاطره‌ها گل انداخته بود. دکتر محجوب شعری از خودش نیز خواند که بسیار اندوهناک بود. از خاطراتش و سفری که به کابل داشته بود گفت و از کاربرد واژه «غلط» و «اشتباه» که به جای هم در دو کشور ایران و افغانستان به کار می‌رود و خاطراتی از گویش کابلی و مقایسه آن با گویش تهرانی و یادی از استادان ادب فارسی،‌ مانند فروزانفر‌ و سعید نفیسی که در برگشت با دکتر جاوید به کابل آمده بود و دیگران فراوان یاد شد. سعید نفیسی گویی که از غذاهای افغانی بسیار خوشش می‌آمده است، ظاهراً ‌از همه بیشتر از قیماق چای معروف کابل بسیار لذت می‌برده است،‌ تا جایی که یک آشپز افغانی را با خود به تهران برده است.»

و سرانجام دکتر موسوی کابلی سخنان خود را چنین به پایان می برد:

« سال ۱۹۹۸ بود که بار دیگر ما رفته بودیم به نیویورک. بعد از یک هفته خانمم (لیلا) در نیویورک ماند در خانه برادرش و من رفتم کالیفرنیا تا دیداری با دکتر رضوی غزنوی تازه کنم. دکتر غزنوی از رندان رازآشنا و از استوانه‌های ادب فارسی افغانستان بود. از بد حادثه پرتاب شده بود به سانفرانسیسکو و با چندین نوع بیماری،‌ هم گرده (کلیه)هایش از کار افتاده بود، هم بیماری پیشرفته قند داشت و چند تای دیگر. اما به گفته خودش از همه بدتر درد آوارگی او را سخت زمین‌گیر کرده بود. در خانه او بودیم، تراب فخری، ولی‌پرخاش احمدی،‌ خدا بیامرز حسین رضوی، حامد و ضیا رضوی و دیگران. حسابی خوش گذشت، ‌مخصوصاً برای ما چهار یار باصفا: دکتر رضوی،‌ تراب فخری،‌ حسین رضوی و من، ‌و طبق معمول با همت و برنامه‌ریزی تراب فخری این‌ور و آن‌ور رفتیم و عکس گرفتیم و چه و چها که خودش و در جای خودش داستانی است.

از برنامه‌های من در آن سفر یکی هم بازدیدی از دکتر محجوب بود. یک روز از منزل استاد رضوی غزنوی به منزل دکتر محجوب زنگ زدم. زری خانم بود. خودم را معرفی کردم، ‌با کمی مکث و صدای گرفته آهسته گفت: استاد شاید خواب باشند، ببینم، حا‌لشون چندان خوب نیست… و بعد، گوشی به او داده شد: با همان صدای جذاب و شیرین، بسیار با گرمی سلام و علیک و خوش و بش و چه و چه‌ها. گفتم که می‌خواستم شما را ببینم. گفت: حتماً شما تشریف بیاورید، من که یک‌کمی حالم خوب نیست، اگرنه بسیار خوشحال می‌شدم که خدمت دکتر رضوی غزنوی می‌رسیدم. گفتم چشم و بعد گوشی را به زری خانم داد. از فحوای کلام زری خانم این‌طوری فهمیده شد که دیدن‌شان در آن حالت شاید صلاح نباشد. هرچند همه آماده شده بودیم که به دیدن استاد برویم. همه او را می‌شناختند و آرزوی دیدار او را داشتند. گوشی را که گذاشتم، یک‌کمی سکوت کردم و گفتم که صدای دکتر محجوب یک‌کم شکسته به نظر می‌رسید، ‌شاید… و پس از مکثی، همه فهمیدیم که رفتن بی ‌رفتن.

چند هفته بعد که به آکسفورد برگشتیم، ناگهان بانگ برآمد که خواجه مرد. سرطان کارش را کرده بود، و چند سال بعد سرطان، جان فاطمه محجوب جزایری، خواهر او را نیز در تهران گرفت و همین‌طور پسان‌تر جان دکتر جاوید را در لندن. من آن شب در اتاق کارم صدای سخنرانی او را گذاشتم و به یاد او شمعی روشن کردم و ساعتها در تاریکی خیره شده بودم.»

سپس دکتر حسن ذوالفقاری، پژوهشگر ادبیات عامه و استاد دانشگاه تربیت مدرس، در باره آثار و ویژگی آثار و اخلاق استاد محمد جعفر محجوب سخن گفت. وی ضمن اشاره به زندگی و کارنامه ادبی استاد، به ۲۴ کتاب تألیف، تحقیق، تصحیح و ترجمه و ۱۵۰ مقاله وی اشاره کرد و او را از محققان طراز اول کشور در فرهنگ وادب عامه برشمرد که حق بزرگی بر گردن جامعه دانشگاهی ایران دارد.

استاد محجوب پژوهشگری توانا در فرهنگ وادب عامه بود که اغلب آثار او در همین زمینه بود.وی همچنین با آثاری در ادبیات کلاسیک از محققان برجسته این زمینه به شمار است. آثاری چون برگزیده‏اى از غزلیّات شمس ، تحقیق در کلیله و دمنه( بررسى سى ترجمه از کلیله و دمنه)، سبک خراسانى در شعر فارسى، انتخاب و انطباق منابع ادب فارسى براى تدوین کتاب‏هاى کودکان و نوجوانان ، فتّوت و جوان‏مردى در ایران و فرهنگ عوام ، هشت‏بهشت و هفت‏پیکر امیرخسرو دهلوى. مقالات استاد در چند مجموعه گرد آمده: آفرین فردوسى ، صداى سخن عشق درباره‏ى حافظ ،ادبیات عامیانه ایران(چشمه)

او نویسنده خوش قلم و توانا بود. نثر شیرین، روان، سهل و آسان، سلیس و به‏اسلوب، بى‏عیب و نقص وی نمونه‏ى کامل فارسى آموزشى است .استاد محجوب از مصححان بنام بود که دیوان سروش اصفهانى،دیوان قاآنى شیرازى ،ویس و رامین فخرالّدین اسعد گرگانى ، کلّیات ایرج میرزا،تصحیح شاهنامه‏ى فردوسى، کلیات عبید زاکانى، سندبادنامه سید عضدالدّین یزدى،طرایق‏الحقایق، امیرارسلان، فتّوت‏نامه‏ى سلطانى، دلیله‏ى محتاله از جمله آنهاست. وی مترجم زبردست آثار جک لندن بود. جزیره‏ى وحشت خاطرات خانه‏ى مردگان، پاشنه‏ى آهنین، میخائیل سگ سیرک، انتقام مروارید، از خودگذشتگى زنان، داستان‏هاى دریاى جنوب نوشته داستایوسکى.

از اخلاق، فضایل استاد طبع و منش خاکى و رفتار متواضعانه‏ و فروتنى، عشق و علاقه به زبان فارسى ،عشق به ایران، قدرت شاعرى ،حافظه‏ى قوى و زبان‏آورى شوخ‏طبعى و بذله‏گویى از اخلاق وی بود که دکتر ذوالفقاری به تفصیل سخن گفت.

در این بخش متن پیام دکتر سیروس پرهام را که به علت کسالت نتوانسته بود بیاید آقای غفاری قرائت کرد:

« برای اینجانب مایۀ غبن و حسرت است که به حکم بیماری از سعادت حضور در مراسم بزرگداشت یار دیرین، زنده یاد دکتر محجوب و زیارت دوستان قدیم محروم گشتم.

من از آن دانشمند راستین بسیار آموختم، اما ارزشمند ترین و فراموش نشدنی ترین سخن آموزندۀ او این بود که من در پیشانی کتابی این بیت سعدی را به حافظ منسوب داشته بود:

هزار جهد بکردم که سرّ عشق بپوشم

مگو که بر سر آتش میسرم که نجوشم

دکتر محجوب فرمود که شعر از سعدی است و چون شرمساری مرا دید افزود که علامه محمد قزوینی می گفت:” محال است بخواهم مصراع یا بیتی از شاعری نقل کنم و به دیوان مراجعه نکنم.»

آخرین سخن پگاه خدیش بود که به بخشی از مقالات دکتر محجوب در زمینۀ پژوهش های ادبیات شفاهی واحاطۀ ایشان به فرهنگ و آداب ورسوم مردم ایران اشاره کرد:

« برای من مایه حسرت و تاسف بسیار است که محضر بسیاری از بزرگان از جمله استاد محجوب را درک نکردم و از حضورشان بهره نبردم، ولی باعث خوشوقتی است که بعضی‌ها حتی وقتی نیستند حضور دارند و تو می‌توانی بودنشان را ببینی و لمس کنی. از روزی که مطالعه در حوزه ادبیات شفاهی و به ویژه افسانه‌ها و قصه‌ها را شروع کردم همیشه اول به سراغ مقالات و اشارات ایشان رفته‌ام و هر بار از وسعت نگاه و توجه عالمانه ایشان به گستره ادب شفاهی شگفت‌زده شده‌ام.

هم‌اکنون خوشبختانه محققان زیادی در ایران به تحقیق در زمینه فرهنگ و ادب عوام روی آورده‌اند و کتابها و مقالات و رسالات زیادی در این خصوص تالیف و تدوین شده است، ولی آنچه استاد محجوب را یک سر و گردن بالاتر از دیگران قرار می‌دهد، گذشته از فضل تقدم ایشان در مطالعات آکادمیک ادبیات شفاهی، اشراف و احاطه وی بر بسیاری از مظاهر فرهنگ عامه است، چنانکه سوای دقت‌نظر و توجه خاص به داستانها و افسانه‌های شفاهی و قهرمانان و شخصیتهای تاثیرگذار آنها، در حوزه آداب و رسوم گاه فراموش‌شده این سرزمین نیز آثار ارزشمندی دارند.

یکی از مقالات آقای محجوب مقاله ارزشمندی است که درسال ۱۳۳۹ در ماهنامه ایران آباد درباره کتاب عقایدالنسا یا کلثوم‌ننه نگاشته‌اند.

کتاب عقایدالنسا را مجتهد و فقیه شیعی نامدار عصر صفوی، آقاجمال خوانساری (متوفی ۱۱۲۵ ق) در نقد خرافات و آداب و رسوم رایج میان زنان آن روزگار نوشته است. کتابی است به راستی بی‌بدیل هم از نظر محتوای جامعه‌شناسانه‌اش، هم از نظر ساختار و قالب مبتکرانه‌اش، و هم طنز قوی و شیرینی که در تک‌تک جملات آن به چشم می‌آید.

این کتاب به سبک رساله‌های علمیه مراجع تقلید در شانزده باب نوشته شده، و در هر باب نظر پنج بانوی عالم مجتهد موثق، یعنی بی‌بی شاه‌زینب، کلثوم‌ننه، خاله‌جان آقا، باجی یاسمن، و دده بزم‌آرا درباره موضوعی خاص با همان کلمات و اصطلاحات رایج در رسالات دینی بیان شده است. به نوشته مولف ” کتاب مختصری است در بیان اقوال و افعال زنان و واجبات و مستحبات و محرمات و مکروهات و مباحثات ایشان ” (ص۱، چاپ کتیرایی، ۱۳۴۹). موضوعات مطرح در شانزده باب کتاب مسائل شرعی و عرفی و اجتماعی و خانوادگی است.»

سپس خانم خدیش در پایان سخنان خود چنین می‎گوید:

گفتنی است که پس از ایشان سایر پژوهشگران فرهنگ مردم هم به این کتاب توجه نشان داده‌اند و مقالاتی در خصوص جنبه‌های گوناگون آن از سوی محققانی چون دکتر بلوکباشی، محمود کتیرایی و دکتر حسن ذوالفقاری نوشته شده است.

به روح بزرگ ایشان درود می‌فرستم.«

و سرانجام علی دهباشی شب محمد جعفر محجوب را با یاد زنده یاد ایرج افشار و نقل سخنی از وی به پایان برد:

در آغاز جوانی دوره شاهنامه خوانی با او داشتیم. یادش به خیر باد که مرحوم مرتضی کیوان آن اساس را گذاشت. محجوب معمولاْ شاهنامه می خواند و با سابقه‎ای که از سخنوری و نقالی زورخانه‎ها داشت، اشعار را بسیار گیرا ادا می‎کرد. دوستان از طرز خواندن او لذت می‎بردند.

وقتی جمالزاده مواد فرهنگ عامیانه خود را به من سپرد که چاپ کنم چون این کتاب محتاج به بررسی و تنظیم دقیق بود، این کار گران را از محجوب درخواست کردم. او با دو سه سال کار توانست کتاب را آراسته کند. کتاب به چاپ رسید و اکنون نایاب است.

پس از درگذشت محمدجعفر محجوب که از سال ۱۳۲۵ میانمان دوستی برقرار شد، مشروحه‎ای مصدق را دیدم که خطاب به همسر گرامی خود نوشته بود و در آن راجع به یادداشت‎های علمی بازمانده از خود چنین نوشته بود:

« در مورد یاددشت‎ها و فیش‎ها و مطالب چاپ نشده‎ای که از من مانده است ایشان با صلاحدید دوستم ایرج افشار اقدام مقتضی را اعم از چاپ و انتشار یا کامپیوتری کردن یا واگذاری آن به نهادی علمی معمول خواهد داشت و اگر خدای ناخواسته ایشان حیات نداشتند با دوست دیگرم آقای دکتر احمد تفضلی و در صورت دسترسی نیافتن بدیشان با دوست و همکار دیگرم آقای دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی ماجرا را در میان خواهد گذاشت و به صلاحدید ایشان عمل خواهد کرد.»

در خاتمه از صد و دهمین شمارۀ بخارا، یادنامۀ محمد جعفر محجوب ، با حضور دکتر محمد اسلامی ندوشن و حسن محجوب رونمایی شد.