اندیشه و عرفان جلال الدین محمد بلخی در گفت و گو با دکتر سید سلمان صفوی

۱٫ به عنوان سوال نخست بفرمائید که حضرتعالی زمینه های فکری  و آبشخورهای معرفتی مولانا را چگونه تبیین می کنید؟

 

آبشخورهای اصلی معرفتی مولانا با توجه به مثنوی عبارتند از قرآن حکیم، احادیت نبوی و علوی، سیره و احوالات متصوفه ماقبل خود نظیر جنید، حلاج، رابعه، حسن بصری، ابوسعید ابوالخیر، سهروردی، احمد خضرویه، ذوالنون مصری، ابراهیم ادهم، بایزید بسطامی، ابوالحسن خرقانی، آثار عطار بخصوص الهی نامه و منطق الطیر و آثارحکیم سنایی، تعالیم حضرت زرتشت و حکمای ایران قبل از اسلام(حکمت خسروانی یا فهلویون). ستون اصلی این منابع متعدد آیات قرآن کریم است همچنانکه جامی آنرا قرآن فارسی خوانده است. یا اینکه وقتی من در سال ۲۰۰۳ درسواس، دانشگاه لندن به پروفسور جیمز موریس متخصص آمریکایی فلسفه و عرفان اسلامی گفتم برخی گفته اند مولوی به حدود صد آیه قران استناد کرده است او گفت: مثنوی همه اش قرآن است.

 

۲٫ امروزه از مولانا به عنوان یک عارف برجسته، فقیه بزرگ و شاعر صوفی مسلک نام می برند. آیا می توان گفت که مولانا قبل از هر چیز یک عارف است، یا فقیه است ، یا متکلم است و یا شاعر؟

 

ما با دو مولانا روبرو هستیم مولانا متقدم و متاخر، مولانا قبل از دیدار باشمس تبریزی یک فقیه و خطیب متعارف است اما پس از دیدار با شمس و انقلاب روحی با استناد به مقدمه عربی مثتوی به یک عارف بسیار برجسته اسلامی مبدل شد، آنجا که در خط اول مقدمه مثتوی می گوید هذا کتاب المثنوی و هو اصول اصول اصول الدین فی کشف اسرار الوصول و الیقین و هو فقه الله الاکبر. فقه اصغر فقه شریعت است و فقه اکبر فقه طریقت و حقیقت است که در ساحت معرفت عرفانی است. این تحول معرفتی در برخی از بزرگان دیگر در شرق و غرب مشاهده شده است نظیر تحول محمد غزالی از قاضی القضاتی بغداد به یک صوفی یا ابراهیم ادهم و بودا از یک شاهزاده به یک صوفی و اشراقی و در غرب مثل کانت و ویتگنشتاین ماقبل رساله نقد عقل محض و ماقبل رساله تحقیقات.

 

۳٫ دلیل شهرت مولانا در اروپای غربی و آمریکای شمالی و همچنین اشتیاق و رغبت مردم آن سرزمین ها به اشعار مولانا در چه نکته ای نهفته است؟

 

مولانا پیام آور اسلام رحمانی، اسلام معرفتی مبتنی بر توحید، عشق، دیالوگ و تولورانس است. سرخوردگان مدرنیته غربی گمشده خود را در معنویت اسلامی مولانا می یابند که نه خودپرستی غربی است و نه اسلام خشگ طالبانی در شمای تسنن و تشیع ظاهرگرایانه است. آنها با خواندن مثنوی متوجه میشوند که میشود در دنیا زندگی کرد ولی در عین حال الهی بود، میشود عاشق شد ولی عشق را به لجن نکشید،

“عمر که بی‌عشق رفت، هیچ حسابش مگیر/  آبِ حیات است عشق، در دل و جانش پریر

هر که به جز عاشقان  ماهیِ بی‌آب دان /  مرده و پژمرده است گر چه بود او وزیر

بترین مرگ‌ها بی‌عشقی است/  بر چه می‌لرزد صدف؟ بر گوهرش

عشق‌هایی کـز پـی رنگـی بـود/  عشـق نبــود عـاقبت ننگی بود”

میشود مسلمان بود ولی به عقاید دیگران نیز احترام گذاشت. میشود عابد و زاهد بود ولی با روی خوش و با مهربانی و گذشت حتی با مردم نادان یا مخالف برخورد کرد. می توان در اوج اقتدار با دشمن و رقیب و با مروت برخورد کرد و قصاص قبل از جنایت نکرد همچنانکه مولانا در داستان آخر مثنوی راجع به برخورد حضرت علی با قاتل خود ابن ملحم میکند. من چنان مردم که با خونی خویش/ نوش لطف من نشد در قهر نیش(بیت ۳۸۴۳).

البته پر واضح است که تلاشهای محققین همدل با تصوف اسلامی نقش مهمی در معرفی مولوی به مغرب زمین داشته است. در قرن بیستم “رینولد الین نیکلسون” (Reynold Alleyne Nicholson) و آرتور جان آربری” (Arthur John Arberry) نقش شاخصی در معرفی مولانا و مثنوی به جهان غرب ایفا کردند. نیکلسون علاوه بر ترجمه و شرح “منتخبی از غزلیات عارفانۀ مولانا” (A Selection of Divan e Shams) متن کامل “مثنوی جلال الدین رومی” (Rumi’s Masnavi / 1925 – ۱۹۴۰) را در هشت مجلد به انگلیسی ترجمه و اکثر ابیات را شرح نمود. “آرتور آربری” نیز “گزیده ای از مثنوی” (A Selection of Rumi’s Masnavi) و “فیـه ‌ما فیـه” (Discourses of Rumi) را به انگلیسی ترجمه کرد. دیگر مولوی ‌شناس غرب، “آنا ماری شیمل”( Anna Marie Schimmel) شرق‌شناس آلمانی، در کتاب “من چـو بادم تو چـو آتش”Ich bin wind und bist feuer)) ترجمه “فیـه ما فیـه” به آلمانی؛ به بررسی حیات و شخصیت مولانا و تحلیل عظمت مثنوی معنوی می پردازد. نظر مولانا دربارۀ خدا و جهان، هبوط آدم، عروج مخلوق، مناجات، آتش عشق وَ رقص و سماع عناوین فصول دیگر کتاب اند. “شکـوه شمس “؛The Triumphal Sun ) (، سیری در آثار و اندیشه های مولانا و “گزیده دیوان شمس” (A Selection of Divan e Shams) به زبان آلمانی؛ مجموعه ای از غزلیات و رباعیات مولانا، دیگر آثار او در عرصۀ مولوی شناسی است. “ویلیام چیتیک” (William chittick) از اسلام شناسان و متخصصان عرفان، مولوی و ابن عربی در آمریکاست. “راه عرفانی عشق، تعالیم معنوی مولوی” (The Sufi Path of Love: The Spiritual Teachings of Rumi)، “من و مولانا، زندگانی شمس تبریزی” (Shams al-Din Tabrizi, Me and Rumi: The Autobiography of Shams-i Tabrizi) و “آموزه‏های صوفیانه مولوی” (The Sufi Doctrine of Rumi)؛ از جمله آثار او در بررسی و تحلیل آراء و اندیشه های مولاناست.  کتاب ساختار مثنوی مولوی (The Structure of Rumi’s Mathnawi)این فقیر نیز که در سال ۲۰۰۶ در لندن به انگلیسی منتشر شد افق جدیدی را برای فهم مثنوی ترسیم کرد که با استقبال گسترده مثنوی شناسان معتبر غربی نظیر ویلیام چیتیک، جیمز موریس، هلمینسکی روبروشد.

 

۴. همانطور که می دانیم مولانا شخصیتی دین محور بوده است.اما پرسش این است که دیانت مولوی چگونه دیانتی است؟ بر خی ها معتقدند که مولانا سنی متعصبی است که فقط دین و مذهب خود را حق می داند و باقی را باطل. برخی دیگر اما می گویند که مولانا در دین ورزی خویش نوعی تساهل و تسامح را رعایت می کرده است. برخی از روشنفکران معاصر این موضوع را برجسته می کنند که مولانا چهره خوبی برای نشان دادن تساهل در عالم اسلام است. شما چگونه می اندیشید؟

 

مولانا همانطور که در مقدمه مثنوی به روشنی نوشته است کوشش کرده است که اسرار وصول به حضرت محبوب و یقین را شرح کند. علم وصول که علم عرفا و متصوفه است بالاتر از علم دانستن است که علم اهل شریعت، متکلمین و فیلسوفان است. آنچه را که فیلسوف می داند عارف می بیند. و جنبه های باطنی و اسرار و حکمتهای شریعت را که ظاهر گرایان نه می دانند و نه می بینند عارف می بیند. مولانا البته چهره موجهی برای نشان دادن تساهل اسلامی به جهانیان است همچنان که چهره مناسبی است برای معرفی اسلام معرفتی و رحمانی در مقابل قرائت خشونت گرایانه طالبانیسم شبه اسلامی در عالم تسنن و تشیع. مولانا تساهل و تسامح را از مولایش علی فرا گرفت که با دشمنان رقیب خود اصحاب جمل (طلحه و ربیر، عایشه) و خوارج تا وقتی که قیام مسلحانه نکردند با رافت برخورد کرد و حقوق آنها را از بیت المال علیرغم فشار برخی اطرافیان قطع نکرد. و حتی پس از شورش مسلحانه و جنگ با امام زمان حضرت علی(ع) عایشه را که در راس جمگ جمل علیه خود بود دستور داد با احترام به منزلش اسکورت کنند. مقتدای مولانا حضرت علی(ع) مخالف سیاسی و عقیدتی خود را نه حصر کرد نه زندان کرد و نه از حقوق اجتماعی محروم کرد. مولانا چنین اسلامی را در حوزه تعاملات اجتماعی در قالب شهر و حکایت استادانه بیان کرده است. یادمان نرود که به قول کمال الدین خوارزمی اولین شارح مثنوی کتاب مثنوی مولوی شرح نهج البلاغه است.

 

۵٫ در آثار خود شدیدا فلاسفه را نقد می کند و منطق آنان را بی تمکین می داند. از سوی دیگر می دانیم که یکی از وجوه زوال تمدن اسلامی در ایران زمین، رکود فلسفی است که ناصرخسرو، غزالی، سنایی و مولوی در این راه انحطاط کوشا بوده اند. از دیدگاه حضرتعالی آیا مولانا سهمی در فلسفه ستیزی دوره میانه و در نتیجه رکود فلسفی دوره متاخر دارد یا خیر؟

 

مولانا نه با فلسفه و نه با عقل مخالف است. مولانا فلسفه یونانی را ضعیفتر از آن میداند که بتواند همه ابعاد مسایل متافیزیک و شناخت شناسی را تبیین کند اما مولانا با نظریه نور سهروردی که اساس فلسفه اشرافی است  و مقامات العارفین ابن سینا در اشارات که آخرین کتاب فلسفی ابن سینا است در همدلی و همراهی است و موید آنهاست، همچنانکه ملاصدرا مهمترین فیلسوف اسلامی ادامه دهنده سنت فکری مولوی و متاثر از اوست. مولانا با عقل جزیی مخالف ست اگر بخواهد نماینده همه مراتب عقل شود. مولانا از عقل دفاع میکند. عقلی که متصل به عقل کل شده باشد. ما این مسئله را در مقاله مقایسه عقل نطری و عقل عملی از دیدگاه مولوی و ملاصدرا که در کنگره فیلسوفان اسکولاستیک ایتالیا ارائه کردیم تبیین نموده ام. در آنجا گفته ام که ما با انواع و مراتب عقل روبرو هستیم و مولانا به عنوان عارف و ملاصدرا بعنوان فیلسوف در موضوع عقل با هم همفکر و هم افق هستند.

گفتگو از سجاد صداقت

منبع: روزنامه فرهیختگان

 

http://bit.ly/1jiFhn8