عقلانیت در نگرش ابن سینا در گفتگو با دکتر غلامرضا اعوانی

آکادمی مطالعات ایرانی لندن (LAIS)

اشاره: آقای دکتر اعوانی از بنام ترین استادان فلسفه است که با اشراف تام بر دیدگاههای حکمی فلاسفه یونانی و اسلامی، بر اصالت فکری حکمای ایرانی و مسلمان همچون ابن‌سینا و سهروردی تأکید دارد. رئیس انجمن حکمت و فلسفه ایران، دارای آثار و مقالات متعددی در حوزه فلسفه قدیم، حکمت خالده، سنت‌گرایی، فلسفه یونان و فلسفه اسلامی است. همچنین عضو هیأت رئیسه فدراسیون بین‌المللی انجمن‌های فلسفه جهان و نیز نخستین رئیس انجمن بین‌المللی فلسفه اسلامی است. آنچه در پی می‌آید، مشروح گفتگو با ایشان است.

*** 

لطفاً پیش از هر تعریفی از عقل و عقلانیت بفرمایید چرا عده‌ای به این نتیجه می‌رسند که باید عقلانیت را دسته‌بندی کرد (مانند: عقلانیت ارسطویی، عقلانیت سینوی، عقلانیت اشراقی و…) و عده‌ای دیگر معتقدند که عقل فقط یک ابزار است و قابلیت چنین دسته‌بندی‌هایی برایش وجود ندارد؟

مسأله عقل، بسیار مهم و در عین حال، به دلیل عمقی که دارد، بسیار پیچیده است. اگر شما در حوض شنا کنید، تمام فضای حوض و ماهیها و هر آنچه در آنجاست برایتان مشخص است؛ ولی اگر در اقیانوس شنا کنید، تا حدی می‌توانید نسبت به آن شناخت پیدا کنید؛ زیرا اقیانوس چنان وسعتی دارد که هر کس، فقط قسمت‌هایی از آن را می‌تواند ببیند و بشناسد. مگر اینکه شخص سالهای سال در این اقیانوس غوطه‌ور شده باشد و تجربه‌های فراوان به دست آورده باشد.

عقل نیز چنین است. اگر بخواهید تعریفی از عقل داشته باشید، باید از عقل استفاده کنید. اگر بخواهید عقل را نقد کنید، باید با استفاده از عقل نقد کنید و… پس عقل مانند وجود، وسعت فراوانی دارد. شما نمی‌توانید از وجود بیرون بروید و سپس درباره وجود صحبت کنید. هرچه بخواهید بگویید الزاماً درباره همین وجود و برخاسته از وجود است. عقل نیز به پهنای وجود است و با آن ملازمت دارد. جنبه شناختی هستی، عقل است و جنبه عینی عقل، وجود. پس عقل و وجود مانند دو طرف یک سکه هستند.

 

مسأله عقل خصوصاً در حکمت‌های قدیم بسیار پراهمیت بوده و بحثهای مفصل و بسیار دقیق‌تر و پیچیده‌تر از امروز در باب آن صورت گرفته است. درباره عقل مغالطات فراوانی دارد. علاوه بر آن، بحثهای محدود و البته مملو از تعارضات و تناقضات بسیاری درباره هستی‌شناسی عقل یا معرفت شناسی (اپیستمولوژی) عقل از دیدگاه جدید در اختیار ما قرار گرفته است؛ ولی قدما بحثهای مفصل‌تری در این باره داشته‌اند. آنها مباحثی را در باب عقل بیان کرده‌اند که امروزه مطرح نیست. البته در ادامه سخن به آنها اشاره می‌کنم.

اگر شما به حکمای قدیم یونان مانند افلاطون و ارسطو و پیش سقراطیان و حکمای شرق یعنی ایران باستان مراجعه کنید، ابعاد وسیعتر عقل را می‌توانید دریابید. عقل فقط یک قوه در وجود انسان نیست؛ زیرا یک عقل الهی نیز داریم. یعنی وجود خود عقلانیت است. این عقل الهی مبدأ هستی تمام اشیا به حساب آمده است. در تمام حکمت‌های قدیم، چه در ایران باستان، چه در هند، چه در چین و… تمام مباحث درباره هستی، از طریق عقل صورت گرفته است.

 

اینکه فرمودید عقل جنبه وجودی دارد، به چه معناست و چطور ممکن است که عقل جنبه وجودی داشته باشد؟

 

توضیح این مسأله را با یک حدیث مجمل و کامل مطرح می‌کنم: أول ما خلق الله العقل: نخستین آفریده خدا، عقل بود. پس صادر اول عقل بوده است. ثُم قال له أقبِل فأقبل. (سپس گفت رو به من کن، رو کرد). بنابراین، عقل دو وجه دارد: یک وجه رو به حق و خداوند است. ثم قال له أدبر، فأدبر. (سپس گفت: پشت به من کن. پس پشت کرد.) یعنی رو کن به مخلوقات؛ یعنی واسطه بین حق و خلق است. تمام وجود عقلانیت است. شما به آسمان و زمین و اتم و انسان و هر چیز دیگری که نگاه کنید، آثار عقل و عقلانیت و علم را در آن می‌بیند. از کوچکترین ذره یعنی الکترون تا بالاترین کهکشان‌ها که همگی صرفاً یک عالم را نشان می‌دهند، آثار عقل را نشان می‌دهند. عالم پدیدآمده از عقل و عقلانیت و علم است؛ ولی امروزه این مسأله را متوجه نیستند. در حالی که قدما و تمام حکمت‌های قدیم به آن توجه داشتند.

مسأله دوم آنکه ما عالمی به نام «عالم عقل» داریم. ایرانیان باستان میان عالم مینوی (بهشتی) و گیتیک تفاوتهایی قائل می‌شدند، عالم مینوی را عالم عقل و عالم روح می‌دانستند. عالم مینوی برای آنان عالم ماده نبود. چنین تصوری برای امروزی‌ها گم و ناشناخته است. در حالی که در قدیم تمام حکمای بزرگ به آن قائل بودند. در نظر آنان، ماده و عالم ما مانند کف روی اقیانوس است که با قدرت پوشانندگی خود، مانع از دیدن اقیانوس می‌شود. اگر کف را بردارید، با آب و در اصل، با عالم روح مواجه می‌شوید. پس عالم حس، عالم باطن را پوشانده است. البته پس از رفتن ما به عالم باطن، آن عالم برایمان ظاهر می‌شود. عالم عقل یا عالم روح یا عالم روحانی، همگی یکی هستند و در برابر عالم حس قرار دارند.

دلیل این نامگذاری‌های متعدد تناسب آن با اعتباراتش است و سرّی در آن نهفته شده و نه به این معنا که هر یک جدا از دیگری است. همان‌طور که می‌گوییم فلان مرد، هم پدر است و هم پسر و هم شوهر و هم برادر. پس اعتبارات مختلف شخص (در مثال مذکور) و حتی عوالم را صاحب نامهای گوناگون کرده است؛ مثلا از آن جهت که عقل حیات دارد، به آن عالم روح می‌گویند. به اعتبار آنکه آگاهی دارد و منشأ علم است، با نام عقل خوانده می‌شود. آنچه امروزه در جهان‌شناسی‌ها اصلا مطرح نیست و اتفاقاً در جهان‌شناسی‌های دینی و حکمی قدیم در بزرگترین آثار حکما و منابع ادیان سهم اساسی داشته، عالم عقل است. در زبان یونانی عالم عقل را «کزوس نوئتوس» می‌نامیدند و این دقیقاً همان روح است؛ زیرا جوهر مجرد علم به ذات دارد،‌پس عقل می‌شود. اصل عالم علم است، علم الهی. همان جوهری که علم به ذات دارد، حیات دارد؛ زیرا علم بدون حیات امکان‌پذیر نیست. و همان، وقتی به ماده تعلق می‌گیرد و تدبیر ماده و تصرف در ماده می‌کند، نفس نام می‌گیرد.

پس بنا بر نظر قدما، عالم عقل و نفس اساس این عالم است. و عالَم «انسان کبیر» است و روح دارد. آیا تاکنون گرچه مدت زمانی را در همین عالم زندگی کرده‌اید، از خود پرسیده‌اید: عالمی به این بزرگی (که شما آن را حسی و مادی می‌بینید) چه نظم شگفت انگیزی دارد؟ چه وحدتی دارد؟ ستاره‌ها و کهکشان در جای خود هستند و ریزترین ذرات نیز در جای خود. آیا چنین وحدتی بدون نظم امکان‌پذیر است؟ در بدن ما تا هنگامی که نفس هست، همه امور منظم پیش می‌رود، فعالیتها صورت می‌گیرد، احوال و افعالی نشأت می‌گیرد و… عالم نیز همین گونه است. بیهوده نیست که آن را انسان کبیر می‌نامند. و البته دقت کنید که «انسان کبیر» نامیدن عالم، تشبیه نیست. ما جزئی از انسان کبیر عالم هستیم و از قواعد آن مستثنا نیستیم و همان‌ها در ما ظهور می‌کند.

در ما روزنه‌ای وجود دارد که با آن عالم عقل را درک می‌کنیم و کشف می‌کنیم و احکام آن را پیدا می‌کنیم. قوانین علمی چگونه کشف می‌شوند؟ عقل ما به آن عالم متصل شده و آنها را کشف کرده است. چنان که با چشم و گوش با عالم حس ارتباط داریم، از طریق حواس باطن با عالم عقل مرتبط هستیم. عالم عقل و پدید آمدن عالم از عقل و عقلانی بودن تمام قوانین جهان، در دنیای امروز ما گم شده است. قوانین عقلی کشف شدنی نیست. قوانین عقلی مانند قوانین فیزیک است که در همه جا وجود دارد، در کل عالم جاری است. اینها قوانین عقل وجودی است و نه عقل ما که کارش کشف کردن است. البته بحث در این زمینه فراوان است.

پس از عقل وجودی، باید عقل انسان را بررسی کرد. امروزه مسأله عقل بسیار بی‌مزه و بی‌رنگ شده و در مباحث آبکی در باب آن صحبت می‌شود تا جایی که گاهی فرق میان «حس» و «عقل» و «خیال» اشتباه می‌شود. انسان و عقل انسان مراتبی دارد. انسان حس، خیال و عقل دارد. قدما مراتب عقل را چنین دسته‌بندی می‌کردند: عقل بالقوه، عقل بالفعل، عقل بالمعرفه،‌عقل مستفاد، عقل قدسی. این مراتب چه در انسان و چه در عقل، قابلیت تکامل دارند. عقل بر اثر تربیت کمال پیدا می‌کند. هرچه علم انسان فعلیت پیدا کند، عقل انسان نیز فعلیت می‌‌‌یابد.

 

در عقل بالقوه باید گفت: عقل قوه شناخت همه چیز را دارد و می‌تواند حقیقت اشیا را درک کند و به آن برسد. حس فقط نمود اشیا را نشان می‌دهد که در آن شیئی بر شخص ظاهر می‌گردد. اما پرسش درباره چیستی و کارکرد همان وسیله، کار عقل است. چرا می‌گوییم عقل بالقوه قوه شناخت همه چیز را دارد؟ زیرا می‌بینیم که برای نمونه در یک دانشگاه یک نفر فیزیک می‌خواند و کس دیگر الهیات. یک نفر نجوم می‌خواند و کس دیگر خداشناسی. پس همه این افراد و به عبارت دیگر انسان نوعی قوه شناخت دارند. قوه شناخت صرفاً مربوط به این عالم نمی‌شود، بلکه عالم دیگر و آخرت و خدا را نیز می‌تواند بشناسد. شخص به اندازه‌ای که از عقل بالقوه خود استفاده کرد و به شناخت رسید، به عقل بالفعل می‌رسد.

عقل بالملکه بدیهیات را درک می‌کند. عقل مستفاد دارایی خود را نه از اشیا، که از مبادی بالا دریافت می‌کند. گرچه مراتب دیگری از عقل نیز داریم، مانند: عقل بحثی و عقل شهودی. پس انسان یک چیز نیست، بلکه مراتب گوناگونی دارد و نمی‌توان او را در یک مرتبه محدود کرد. و همین امر، تفاوت او را با حیوان مشخص می‌کند. ملاصدرا می‌گوید: تفاوت انسان با حیوان در این است که انسان ماهیت ندارد و خودش ماهیتش را می‌سازد. ما یک انسان نداریم، بلکه انسانهای نامتناهی داریم که برای آنها چگونگی خودسازی شخص و به کجا رسیدن او مطرح می‌گردد.

انسان مانند سنگ و چوب نیست که همیشه همان باقی بماند. انسان قوه ارتقای طولی و عمودی دارد و به طرف حق می‌رود. انسان الهی است؛ یعنی تمام صفات الهی را دارد. عقل به معنای تمام وجود الهی در وجود انسان است. تمام آنچه گفتم، صورت اجمالی نظر حکمای قدیم در باب عقل بود.

 

تعریف عقل نزد حکمای قدیم، با تصویری که فیلسوفان جدید از عقل ارائه می‌دهند، چه تفاوتی دارد؟

 

در دنیای امروز، ما با «عقل سکولار» مواجهیم که فقط برای شناختن اشیا و کاربرد و استفاده از آنهاست. عقل سکولار به عنوان ابزار کشف برای تسخیر اشیا به کار می‌رود و نه شناخت طبیعت؛ یعنی علم در جهت فهم حکمت الهی که قدما به آن باور داشتند، پیش نمی‌رود. عقل باید حکمت الهی را دریابد و عالم را آن‌گونه ببیند که خدا خلق کرده است.

افلاطون در رساله تیمائوس درباره چگونگی خلق عالم توسط خدا در همین لحظه صحبت می‌کند؛ ولی امروز این مسأله مطرح نیست که چطور حکمت اصل اشیا است یا چطور عالم مبتنی بر حکمت است و… علم امروز، ابزاری است برای تسخیر طبیعت؛ یعنی علم نه در جهت حکمت و فهم حکمت وجود، بلکه برای کشف و تسخیر قوانین طبیعت به کار می‌رود. و این مسأله بسیار خطرناک است؛ زیرا انسانها تمام عقل خود را برای کشف علم جدید در جهت قدرت و تسخیر و استفاده بدون حکمت و بدون فهم نظام وجود و فقط برای تولید قدرت به کار می‌‌برند.

علم دیگر مانند علم قدیم در جهت استکمال نفس و فهم حکمت وجود و حکمت الهی نیست. علم جدید ـ از بیکن به بعد ـ معتقد به تسخیر طبیعت (البته تسخیر غیر الهی) بود. بشر قدیم خود را خلیفه الهی می‌دانست و تسخیر الهی می‌کرد. کشفهای علمی کنونی در جهت پول، قدرت تسخیر، قدرت سیاسی و استعمار به کار می‌رود.

بالاترین سطح حکمت در کار خداوند است که پایداری و همیشگی بودن مشخصه آن به حساب می‌آید؛ ولی علم جدید با نفی جنبه حکمت الهی وجود است که یا خدا را قبول ندارد، یا خدا برایش مسأله‌ای ثانوی است و هدفش کسب قدرت است. تمام این قدرت در دست افراد غیرحکیم است که آن را برای افزایش تسخیر و استعمار و استثمار بشر به کار برده‌اند.

اگر بخواهیم فقط یک مسأله اساسی در جهان امروز بیابیم، آن است که علم دیگر در جهت فهم حکمت الهی و پی بردن به اسرار وجود به کار نمی‌رود. مشخص نیست که امروز علم در اختیار کدام دسته از افراد بی‌حکمت است. گفته‌اند:

 

تیغ دادن بر کف زنگی مست

 

به که افتد علم را نادان به دست

 

من نمی‌گویم که علم امروزی به دست نادانان افتاده است؛ ولی بعضی از آنها ممکن است نادان باشند. چه بسا اگر بمب اتم دست نادانی بیفتد، تمام دنیا را نابود کند. مگر جنگهای جهانی چگونه رخ داد؟ حادثه‌ای کوچک به دست چند نادان چنان فجایعی را ایجاد کرد. خدا نکند دیگر چنین اتفاقاتی رخ دهد.

 

با چنین پیشینه‌ای از مفهوم عقل در نزد حکما، عقلانیت سینوی به چه معناست؟ ابن سینا در شکل‌گیری و رشد مفهوم عقل چه جایگاهی داشته است؟

 

اگر بخواهیم در باب مقام عقلانیت ابن سینا صحبت کنیم، نیازمند تألیف کتابی قطور یا حتی دایره‌المعارف هستیم. به طور خلاصه و مجمل در باب عقلانیت ابن سینا باید گفت: ابن سینا جایگاه عظیمی در فلسفه و عقلانیت دارد که فهم آن نیازمند دانستن تاریخ فلسفه و چگونگی تطور افکار بشری است. فرهنگ بشری، پیوسته است و تمام مسائل به یکدیگر مرتبط هستند.

ابن سینا یک افق دیگری در عقلانیت باز کرد. ابن‌سینا یک فیلسوف افق‌بازکن بود. چرا ما پیامبران را ارج می‌نهیم؟ زیرا افقهای الهی باز کرده‌اند؛ زیرا در تاریکی دریچه‌هایی از نور گشوده‌اند، زیرا به مردم حکمت و معنویت و اخلاق و عقلانیت آموخته‌اند. ولی تمام این دلایل، صرفاً به پیامبران محدود نمی‌شود. اولیا و حکما نیز چنین کرده‌اند. خدا این افراد را حجت خود برای هدایت مردم قرار داده است. اگر این حجتها یعنی پیامبران و اولیا و حکما نبودند، بشر در تاریکی هیچ راه روشنی نداشت. خدا حجتهای خود را به اندازه کافی در همه جا فرستاده است.

افلاطون آدم کمی نبود. او از بسیاری از کسانی که گمان می‌کنیم الهی هستند، الهی‌تر است؛ منتها چون آثارش را نخوانده‌ایم یا سطحی با آنها مواجه شده‌ایم، به ارزش او پی نبرده‌ایم. بیشتر اشکالاتی که افراد بر افلاطون می‌گیرند، وارد نیست. این مرد الهی در «تیمائوس» خود خدا را در حال خلق کردن تجسم می‌‌کند، درست در همین لحظه! و این بی‌ارزش نیست، بلکه کار بزرگی است. حکمت مراتب مختلفی دارد؛ حکمت برای عوام، حکمت برای خواص و حکمت برای شاگردان خاص. کتابها و نوشته‌های بیرونی او برای عوام است. و مطالب حکمی خواص را به شکل رمزی و البته پراکنده بیان کرده است.

اگر بخواهیم جایگاه ارسطو، این انسان بزرگ، را در سیر تطور عقلانیت بررسی کنیم، پیش از همه با او آن هم با عنوان «معلم اول» مواجه می‌شویم. معلم به معنای کسی که درس می‌داده، نیست. ارسطو کسی است که در علوم مختلف کتاب تألیف کرده بود. منطق ارسطو را نباید کم بگیریم. ما ناچار به خواندن منطق ارسطو هستیم. بسیاری از شبهاتی که امروز وجود دارد، او پاسخ داده است. و تا وقتی که این کتاب را درست و دقیق نخوانیم، کارمان پیش نمی‌رود. مشکل اینجاست که معمولا این کتاب و امثال آن را نمی‌خوانند!

ارسطو درباره چگونگی و ماهیت فهم کتاب نوشته است. کتاب او با نام «پیری هرمنیاس» همان هرمنوتیک درباره چگونگی فهمیدن است. اینکه ما چگونه اشیا را می‌فهمیم و چگونه فهم خود را بیان می‌کنیم؟ این مسأله بسیار مهم است؛ زیرا شما گاهی به عنوان منطق به یک قضیه نگاه می‌کنید‌که این درست است؛ ولی ارسطو بخش قضایا را پیری هرمنیاس می‌نامد؛ یعنی درباره فهم ما از اشیا سخن می‌گوید. من می‌فهمم که این وسیله سفید است. حکم من مبتنی بر فهم انسانی است؛ اما فهم ما مبتنی بر چیست؟ هیچ کس درباره قضایا چنین سخن نگفته بود. البته ما نمی‌دانیم که او چنین مباحثی را از کجا گرفته است، ولی در هر صورت تبیین‌های بسیار دقیقی داشته است.

ارسطو درباره علم النفس، نجوم، بیولوژی و… کتاب نوشته است. می‌گویند او بزرگترین زیست‌شناس (بیولوژیست) دنیا بوده است. گرچه من اعتقاد خاصی به داروین ندارم، ولی داروین می‌گوید: «ارسطو مانند غولی است که ما بر شانه‌اش ایستاده‌ایم!» از طرف دیگر می‌گویند: اسکندر ۸۰۰ شکارچی و ماهیگیر در اختیار داشت که همگی انواع حیوانات را برای تشریح در اختیار ارسطو قرار می‌دادند. البته شاید در این نقل، اغراقهایی نیز صورت گرفته باشد. پس ارسطو در بحث تشریح نیز حرفهای زیادی برای گفتن دارد؛ ولی بعضی گمان می‌کنند خواندن چنین کتابهایی از مد افتاده است! ارسطو مسأله تطور تکامل جنین به انسان را از دید الهی بررسی کرده است. حکیم همان داده‌های علمی را از دیدگاه حکمی بررسی می‌کند. هر عالمی حکیم نیست. مشاهده و بررسی از دیدگاه حکمت، کار حکیمانه‌ای است.

ارسطو بنیانگذار علمی به نام ماوراءالطبیعه است و کتابی نیز با همین نام دارد که درسهای او در آن ثبت شده است؛ یعنی ارسطو آنقدر سواد داشته که شاگردانش هنگام شنیدن درسها، کتاب مذکور را نوشته‌اند. در آکادمی افلاطون به ارسطو، «نوس» (یعنی عقل) گفته می‌‌شد. او معروف بود به «عقل مجسم».

تمام این بزرگی‌ها را در باب ارسطو گفتم، ولی جالب است که بدانید ابن سینا متوجه اشتباهات متعدد در آثار و اندیشه‌های ارسطو شد. ابن سینا منطق ارسطو را تکمیل کرده است. بعضی از بی‌سوادانی که آثار او را نخوانده‌اند، به گمانشان تمام مطلب صرفاً یک تکرار است. در حالی که اصلا چنین نیست. هر بحثی را که پیشتر در آثار ارسطو آمده بود، در نوشته‌های ابن سینا بسیار رشد‌کرده‌تر و دقیق‌تر می‌توان یافت؛ مثلا در بحث قیاس، قضایا، قضایای شرطیه و تبدیل قضایای شرطیه به حملیه و حملیه به شرطیه (که درآثار ارسطو نیست) و… تحلیل ابن سینا نزدیکی بسیاری به منطق جدید دارد.

در توضیح جزئی تر باید بگویم، یکی از دانشجویان من در پایان‌نامه فوق لیسانس خود در این باره نوشت که از نظر ارسطو ما قضایای کلیه را می‌توانیم تبدیل به شرطیه کنیم و قضایای جزئیه را نمی‌توان شرطیه کرد و ابن سینا این مسائل را کشف کرده است. یکی دیگر از کشفهای او، بحث زمانیات و قضایای موجه بود. قضایای موجه دشوارترین بحث منطق است. قضایای موجه چنان عظمتی در آثار بوعلی دارد که به سادگی قابل بررسی نیست. مهم این است که ابن سینا برای نخستین بار چنین مسائلی را مطرح کرده است. ابن سینا شارح نبوده، بر خلاف ابن رشد که چند جمله را نقل می‌کند و سپس به شرح آن می‌پردازد. تمام ارسطوشناسان پیش از ابن سینا شارح بودند، مانند: اسکندر افرودیسی. وقتی شاگرد ابن سینا از او می‌خواهد که شرح کند، مخالفت می‌کند و می‌گوید: «من شارح نیستم؛ ولی اگر بخواهی از خودم بنویسم، می‌نویسم.» سپس ابن سینا کاغذ خواست و تمام مطالب شفا را طی دو یا سه روز از حفظ بدون مراجعه به منبعی نوشت.

ابن سینا شارح نبوده، بر خلاف ابن رشد که چند جمله را نقل می‌کند و سپس به شرح آن می‌پردازد. تمام ارسطوشناسان پیش از ابن سینا شارح بودند؛ مانند: اسکندر افرودیسی. وقتی شاگرد ابن سینا از او می‌خواهد که شرح کند، مخالفت می‌کند و می‌گوید: «من شارح نیستم؛ ولی اگر بخواهی از خودم بنویسم، می‌نویسم.» سپس ابن سینا کاغذ خواست و تمام مطالب شفا را طی دو یا سه روز از حفظ بدون مراجعه به منبعی نوشت.

خود در شرح حالش گفته است که هر جا مسأله‌ای را در آثار فیلسوفان بزرگ می‌خواندم، برای آن پرونده‌ای درست می‌کردم، تا ببینم صغری و کبرای قیاس مسأله چیست و آیا در آن مغالطه‌ای صورت گرفته یا خیر، منتج است یا منتج نیست. چنین کارهایی، سبک فکری و کاری یک فیلسوف به معنای دقیق کلمه است. من بارها و بارها گفته‌ام و لازم است حتی کتابی در این باب بنویسم و این گونه متذکر شوم که تا کنون کسی به این مسأله توجه نکرده است که: ابن سینا شارح نیست و فیلسوف است. ابن سینا با نگاه فلسفی آثار ارسطو را بررسی کرده نه با نگاه یک شارح. ابن سینا به جای شرح، مسائل و نظام فکری ارسطو را تحلیل کرده است. به تعبیر رایج امروز، ابن سینا منطق پراکنده در ارسطو را آگزیوماتیک یا اصل موضوعی کرده است. او منطق را که علم عالی ابزار برای اثبات همه علوم است، آگزیوماتیک کرده، یعنی آماده کرده تا از این طریق همه علوم را اثبات کند.

از طرف دیگر، الهیات شفا را با متافیزیک ارسطو مقایسه کنید. متافیزیک ارسطو حرف حرف است: آلفا، بتا، و… و هیچ ارتباط و نظمی میان آنها وجود ندارد. ابن سینا این الهیات را منظم و آگزیوماتیک (اصل موضوعی) کرده است. او می‌گوید: «موجود بما هو موجود بدیهی است» و سپس احوال موجود بماهو موجود را به لحاظ وحدت و کثرت و قوه و فعل و وجوب و امکان و علت و معلول، بررسی کرده است.

ابن سینا اول کسی است که علمی به نام هستی‌شناسی (آنتولوژی) یا الهیات به معنای اعم ایجاد کرده است. ارسطو اصلا چنین مباحثی را ندارد. ابن سینا موضوع و مسائل الهیات ـ به معنای اعم ـ را پایه‌گذاری کرده است. چنین مباحثی اصلا تا پیش از ابن سینا وجود نداشته است. پس علم آنتولوژی که ‌امروز اهمیت بسیار زیادی دارد، از ابن سینا آغاز شد. ابن سینا برای نخستین بار، الهیات بالمعنی الاعم را از بالمعنی الاخص (خداشناسی) جدا کرد، در حالی که همین بحث در آثار ارسطو در هم آمیخته‌شده است.

ابن سینا آن منطق را در مشکل‌ترین علم که علم الهی است، به کار گرفته. مشخص کردن موضوع و مسائل یک علم، و بیان رابطه موضوع و محمول علوم بسیار دشوار است و همین‌ها بیانگر عقلانیت شگرف ابن‌سیناست. چنین کار‌های اساسی اصلاً در غرب رواج زیادی ندارد؛ ولی در آثار ابن سینا به خوبی دیده می‌شود و اتفاقاً در غرب تأثیر فراوان داشته است. ژیلسون، بزرگترین مورخ تاریخ فلسفه، در یکی از کتابهای خود، بیش از هزار بار به طور مستقیم یا غیر مستقیم از ابن سینا نام می‌برد! ابن سینا در فلسفه جدید بسیار تأثیرگذار بوده است. گرچه این آثار را به دقت مطالعه و بررسی نمی‌کنند.

مبنای تفکر ارسطو در هستی‌شناسی، «جوهر و عرض» است و مبنای تفکر ابن سینا «وجود و ماهیت» است و این دو بسیار متفاوتند. ابن سینا اساس مابعدالطبیعه را کلاً تغییر داد. اکنون وجود و ماهیت یک کلمه خانگی شده است. گرچه برای نخستین بار ارسطو به وجود و ماهیت اشاره دارد، ولی او مبنای تفکرش را بر اساس جوهر و عرض و مقولات و موجود به معنای مقولات تنظیم می‌کند؛ ولی ابن سینا این را از حوزه مقولات خارج کرد و به موجود و ماهیت اشاره کرد. از نظر او وجودی داریم که عین ماهیت است که به آن «واجب» می‌گوییم و وجودی که غیر از ماهیت است و به آن «ممکن» می‌گوییم. سپس ممکن را به جوهر و عرض تقسیم کرد.

ابن سینا نظامی را تأسیس کرد که در آن مبنا بر وجود و ماهیت است، و چنان دقیق دست به این کار زد که حتی تا کنون نیز مبنای فکری‌اش جاافتاده و غیرقابل خدشه است. گرچه در فلسفه اگزیستانس بحث وجود و ماهیت به معنای دیگری وجود دارد، ولی در کل، وجود و ماهیت کاملا جاافتاده است و فقط تحقیقات درستی روی آن انجام نشده و به دلیل عدم مطالعه، و عدم شناخت سیر تفکر، به گمانمان چنین مسائلی تکراری است.

 

میان خدا و عالم یک فرق اساسی وجود دارد. عالم ممکن الوجود است و خدا واجب الوجود؛ یعنی ممکن هیچ اقتضائی ندارد و هر کمالی که دارد، برگرفته از اوست. این برهان قوی که از تمام براهین ارسطو قوی‌تر است، در آثار و اندیشه ارسطو دیده نمی‌شود. اکنون برای مطالعه و اثبات چنین ارزشهایی منابع متعددی در اختیار داریم. آثار ارسطو به صدها زبان ترجمه و بررسی شده است. حدود ۳۰۰ سال است که غربیان تمام متون ارسطو را بررسی کرده‌اند و اکنون این منابع مهم در دسترسمان است.

به طور خلاصه ابن سینا به آثار ارسطو نظم و تربیت داد، حتی بدون نام بردن، اشکالات بسیاری از آنها را دفع کرد و در مجموع علوم را علوم کرده است. پس می‌توان گفت معلم اول ابن سیناست که جنبه دقیق و علمی به این مباحث اعطا کرد.

علاوه بر این، ابن سینا افقهای مهم دیگری نیز باز کرد. او منطق ارسطویی و حکمت بحثی را لازم، ولی کافی نمی‌داند. حکمت عملی را از طریق دین ارتقا داد. جدای از اینها، بوعلی در ابتدای شفا می‌گوید: «من فلسفه‌ای غیر از تمام فلسفه‌‌های دیگر دارم به نام حکمت مشرقیه.» رساله‌ای نیز در باب حکمت مشرقیه داشته است. او کوشید که فلسفه را در جهت الهی سوق دهد و از این طریق عقلانیت طولی به وجود آورد و نه عرضی. او در مقدمه حکمت مشرقیه می‌گوید: «نقایص بسیار زیاد بود و گرچه من در جهت رفع آنها اقدام کردم، ولی همچنان راضی نیستم.»

بعضی در فلسفه مانند حنابله هستند. از ظاهر تجاوز نمی‌کنند. (زیرا حنابله به ظاهر توجه زیادی دارند، در حالی که فلسفه روی به باطن دارد.) زیرا گمان می‌کنند که ارسطو حرف مطلق را زده و حاضر نیستند که از او بگذرند. در حالی که ارسطو اشکالات فراوانی دارد. ابن سینا ادامه می‌دهد که: «ما حکمت را از منابع بسیار دیگر کشف کرده‌ایم، از منابع غیر یونانی.»

البته آثار متعددی از او حتی در باب حکمت مشرقیه از بین رفته‌اند. می‌توان گفت ابن سینا روح بزرگی داشت. حافظ نیز روح بزرگی داشت. حافظ، شاعری به این بزرگی، با چنین اشعار قدرتمندی، هیچ گاه اشعارش را جمع آوری نکرد. دیگران پس از او اشعارش را جمع کردند. ابن سینا نیز چنین طبیعتی داشت. کتابهای زیادی برای افراد مختلف می‌نوشت و به راحتی می‌گفت: «من فلان کتاب را نوشته‌ام و اکنون دست فلانی است!» این کتابها به تصادف بعدها پیدا می‌شدند؛ مثلا او کتاب حکمت عروضیه را برای شخصی به نام عروضی در گرگان نوشت. این کتاب فقط همان نسخه بود. بعدها بر حسب تصادف نسخه دیگری از آن نوشته شد. اکنون فقط یک نسخه از این کتاب در سوئد موجود است.

همچنین کتابی در ۲۰ جلد نوشته بود به نام «کتاب الانصاف». این کتاب محاکمه بین فلسفه شرق و غرب در ۲۰ هزار مسأله است. ۲۰ جلد عدد بزرگی است! ابن سینا بسیاری از کتابهای بزرگش را فقط یک جلد می‌دانسته است. نسخه این کتاب در حمله مسعود غزنوی که دشمن ابن سینا بود، در اصفهان از بین رفته است. مرحوم همایی یک مقاله درباره روزهای آخر زندگی ابن سینا نوشته‌ است ‌که خواندن آن اشک بر چهره خواننده جاری می‌کند. مسعود غزنوی چند سردار را در اصفهان مستقر کرده بود و هر سال به این شهر حمله می‌کرد. در این حملات ابن سینا و علاء الدین کاکویه ـ فرمانروای اصفهان ـ به کوهها پناهنده می‌شدند. همین حملات و پناهندگیها موجب شد که ابن سینا نتواند این کتاب را به رغم میل باطنی‌اش مجدداً بازنویسی کند. البته مقادیری از کتاب الانصاف باقی مانده است، مانند: مقامات العارفین (در انتهای اشارات)، رساله فی العشق (که نشان می‌دهد عالم مبتنی بر عشق است و وحدت عالم ناشی از عشق الهی است)، رساله حی بن یقظان، رساله الطیر (که غزالی و عطار به سبک آن آثاری دارند)، سلامان و ابسال. تمام آثار مذکور رمزی و بر مبنای حکمت مشرقی نوشته شده‌اند. در حکمت بحثی رمز جایی ندارد. همین اندیشه پس از تکمیل شدن در سهروردی به حکمت اشراق و حکمت ذوقی تبدیل می‌گردد. بنابراین، در عالم اسلام مطلقاً فیلسوفی استدلالی‌تر از ابن سینا نداریم، حتی ملاصدرا.

ابن سینا پس از مدتی به حکمت رمزی و ذوقی سوق پیدا کرد، البته آنجا نیز به شیوه کاملا فلسفی نظراتش را بیان کرده است. این خود افق دیگری است که ابن سینا باز کرده. ابن سینا نماینده عقلانیت است. اگر هم کسانی او را در این زمینه نفی کنند، به دلیل کم خوانی یا عمیق نخواندن آثار او به این نتیجه اشتباه رسیده‌اند. چنین کسانی حتماً باید تاریخ فلسفه و نحوه تکامل آن را درست مطالعه کنند.

ابن سینا پس از مدتی به حکمت رمزی و ذوقی سوق پیدا کرد، البته آنجا نیز به شیوه کاملا فلسفی نظراتش را بیان کرده است. این خود افق دیگری است که ابن سینا باز کرده. ابن سینا نماینده عقلانیت است. اگر هم کسانی او را در این زمینه نفی کنند، به دلیل کم خوانی یا عمیق نخواندن آثار او به این نتیجه اشتباه رسیده‌اند. چنین کسانی حتماً باید تاریخ فلسفه و نحوه تکامل آن را درست مطالعه کنند. در غرب، عده‌ای دوباره در پی کشف آثار و اندیشه‌های ابن سینا اقدام کرده‌اند. در همین مطالعات، معلوم خواهد شد که بسیاری از تفکرات فلسفی قرون وسطی و حتی امروز، برگرفته یا نشأت گرفته از آثار ابن‌سیناست.

افلاطون مردی بزرگ و الهی بود؛ ولی می‌بینیم که ابن سینا به او توجه ‌اندکی داشت و حتی بابت نشر آثار او گویا ابراز نگرانی کرده بود.

ابن سینا در ابتدا تحت تأثیر ارسطو بود؛ ولی به تدریج از او فاصله گرفت. حکمت مشرقیه ابن سینا، افلاطونی‌تر و نوافلاطونی‌تر است. فلاسفه اسلامی نمی‌توانستند با ارسطو خرسند باشند؛ زیرا او نمودار کمال حکمت بحثی است و حکمت ذوقی و عرفانی را که در سطح بالاتری است و مبتنی بر حق الیقین است، ندارد. ابن سینا با حکمت مشرقی راه را بر خود باز کرد و تا حدی به افلاطون نزدیکتر شد، بدون اینکه افلاطونی شود. اگر ابن سینا بیشتر عمر کرده بود، حتماً آثار دیگری از او می‌دیدیم که آثاری مبتنی بر توجه به عرفان و عرفا و مقامات‌العارفین و جنبه بررسی طولی وجود بود. آثار ارسطو برای فلاسفه مسلمان خرسندکننده نبود. به همین جهت برای جبران آن، خوشبختانه یا بدبختانه، رساله‌ای از اثولوجیا را که تلخیص نه‌گانه‌های چهارم و پنجم و ششم افلوطین است، به ارسطو نسبت دادند. شیخ اشراق متوجه چنین نسبت اشتباهی شد و مشخص کرد که این اثر متعلق به افلوطین است. شیخ اشراق و ملاصدرا می‌دانستند که این اثر منسوب به ارسطو است. به هر جهت، افلاطون مرد الهی‌تری است. لب اللباب افلاطون در تفسیر خاصی در افلوطین دیده می‌شود.

 

گرچه به ارسطو لقب عقل را داده بودند، ولی ابن سینا اشتباهات او را یافت و اندیشه‌های جدیدی را بیان کرد؛ اندیشه‌هایی که درست بودند و تاثیرگذار. چه اتفاقی می‌افتد که در آن برهه پدیده‌ای به نام ابن سینا متولد می‌شود و رشد می‌کند؟

 

سؤال مهمی است و برای پاسخگویی به آن باید شرح حال ابن سینا را که به شاگرد خود ابوعبید جوزجانی املا کرده، دقیق خواند. من بیش از ۱۵ بار این شرح حال را خوانده‌ام و هر بار به دقایق و نکات تازه‌ای می‌رسم و تحسین و اعجابم نسبت به او زیادتر می‌شود. ابن سینا یک شخصیت استثنایی و اعجوبه دهر است. او نشان‌دهنده عظمت خداست که چنین مخلوقی را آفریده است. اولین مسأله، دانشجویی اوست که چقدر ابن سینا عاشق علم بود. خدا به بعضی افراد استعداد می‌دهد؛ ولی مهم به کار بردن استعداد است. ابن سینا حدوداً در ۸ سالگی قرآن را حفظ کرده بود. البته خیلی‌های دیگر نیز در چنین سنی قرآن را حفظ‌اند، ولی فهمیدن غیر از حفظ کردن است.

ابن سینا همه علوم را یک به یک آموخت: فقیه بود. تازگی کتابی درباره فقه از سهروردی پیدا شده که فوق‌العاده است. ابن رشد کتابی در باب فقه و اصول دارد که بیداد می‌کند. این افراد اگر می‌‌خواستند فقیه شوند، از بزرگترین فقها می‌شدند؛ ولی علم فقهی خود را به جهت حکمت ابراز نکردند. باور کنید اکنون نیز خواندن منابع علمی ابن سینا کار ساده‌ای نیست. اکنون نیز خواندن کتاب اقلیدس دشوار است. ما گمان می‌کنیم ساده است؛ زیرا آنها را به شکل ساده و خلاصه‌شده به ما می‌آموزند. ولی یاد گرفتن اقلیدس بر اساس کتاب خودش، اصلا آسان نیست. استدلالهای او و حتی شرحهای خواجه نصیر بر آنها بسیار دشوار است. ابن سینا می‌گوید: من مابعدالطبیعه ارسطو را چهل بار خواندم ولی باز هم اشکال داشتم. من اشکالات او را می‌دانم. ابن سینا کتاب را می‌فهمید، ولی در تفسیر او اشکال داشت که همین مسأله راه او را از همه مفسران جدا کرده و به ابن سینا تبدیل کرده است. شاید اگر ابن سینا قصد داشت شرحی بر کتاب ارسطو بنویسد، بسیار بهتر از تمام دیگر شارحان این کار را انجام می‌داد؛ ولی شارحی، کار ابن سینا نبود. البته او پاسخ اشکال خود را در یکی از کتابهای فارابی می‌یابد. به نقل از خودش، در راه با یک ورّاق مواجه می‌شود که التماس می‌کند این کتاب را بخر. ابتدا ممانعت می‌کند. وراق می‌گوید: صاحبش به پول کتابش نیاز دارد. کتاب را خرید و به خانه برد و دید که تمام مسائلش حل شد.

مسأله دیگر کتابهای فراوانی است که ابن سینا نوشته. مثلا کتاب الانصاف ۲۰ جلد است. یعنی اگر قرار بود امروز چاپ شود، شاید حدود ۶۰ یا ۷۰ جلد می‌شد. کتابهای زیاد دیگری نیز نوشته که یا باقی نمانده‌اند یا استنساخ اندکی از آنها صورت گرفته است. اگر این کتابها باقی مانده بودند، ما ابن سینای دیگری داشتیم.

 

ابن سینا حکمت را به سمت حکمت الهی سوق داد. حکمت دنیایی ارزشی ندارد. ابن سینا این کار را در زمانه‌ای انجام داد که همواره با جنگ و لشکرکشی و فرار به کوهستان مواجه بوده است. این زندگی رقت‌بار همواره در گریز سپری شد. حتی هنگام نخست وزیری، سپاهیان علیه او شوریدند و حدود ۴ ماه در زندان محبوس شد. البته در تمام آن مدت نیز مشغول نوشتن بود. چندین بار به ابن سینا تریاک دادند تا او را بکشند. شاگرد ابن سینا به نحو غیرمستقیم می‌گوید که او به موت طبیعی از دنیا نرفت. ابن سینا در زمان وفات حدود ۵۷ سال قمری یا ۵۴ سال شمسی داشت و نوشتن چنین آثار متعددی در این بازه زمانی اندک، بسیار عجیب است.

دقت کنید در ابتدای کتاب حکمت عروضیه، لبّ و اساس حکمت ارسطویی را بیان کرده است. حدود ۱۵ سال بعد، شفا را نوشت. چقدر این شخص در چنین بازه زمانی کوتاهی تکامل یافته است؛ حکمت عروضیه کجا و شفا کجا! ابن سینا در همین حال حکمت مشرقیه را بنا گذاشت. اگر ابن سینا نبود، مسلماً نه سهروردی بود و نه ملاصدرا. گرچه این دو به راه خود رفته‌اند، ولی آثار و اندیشه‌های ابن سینا برایشان بسیار راهگشا بوده است و وام‌دار او بوده‌اند.

 

کلید واژگان: ابن سینا، عقلانیت، فلسفه، اعوانی، حکمت، اسلام، غرب، ارسطو، افلاطون.

 

مصاحبه کنندگان: حورا نژاد صداقت و غلامرضا حسین‌پور