تحلیل روایت­ داستانی چگونگی آفرینش آدم (ع) درخطبۀ قاصعۀ نهج البلاغه

دکتر الهام حدّادی[۱]

دکتر فرهاد درودگریان[۲]

  چکیده

مهمترین دغدغۀ هستی­شناسی بشر، مسألۀ چگونگی خلقت خود و جهان هستی است و از این رو بر مبنای آموزه­های دینی و متونی مانند قرآن، روایت آفرینش آدم (ع) و ترک سجدۀ ابلیس یکی از اساسی­ترین مباحث چالش­برانگیز حوزۀ شناختی ذهن انسان است که توجه انسان را به نخستین مواجهۀ خویش با هویت خود و در جستجوی پیوستۀ آن بودن جلب می­کند. در این مقاله سعی بر آن است تا داستان آفرینش آدم (ع) و گردنکشی ابلیس از منظرِ روایتِ داستانی در نهج البلاغه بررسی شود و به تحلیل روایی روایتِ حضرت علی (ع) در خطبۀ قاصعه از این داستان مشهور پرداخته شود. در نتیجه طبق فرضیۀ روایت، تولید و تفسیر روایتِ خطبۀ قاصعه، با روایت از بالا به پایین یعنی از آغاز تکبر ابلیس و چگونگی آفرینش انسان تا به پیامبری حضرت محمد (ص) و دوران امامت حضرت علی (ع) برسد، تمرینی می­شود برای تجربه­اندوزی در پیش­گویی، بازنمایی، و تشریح کردار دیگران با توسل به استدلال­هایی که دست کم از دو جزء باور/ خواست تشکیل می­شوند؛ و این امر به افزایش خودآگاهی مخاطبان و آگاهی آنها از احوال یکدیگر از زمان خلق این روایت تا به امروز می­انجامد. در نهایت، حضرت علی (ع) با معرفی جهانِ انسانِ کامل، طرح و الگوی سازمان­یافته­ای به مخاطب خود می­دهد که براین اساس تجربۀ مخاطب به نظمی منجر می­شود که به آگاهی کاملی از هویت خویش و نقشش در هستی دست می­یابد و توانایی انتقال این فهم را به دیگری به دست­ می­آورد. در آخر براساس این روایت، تکبر می­تواند یکی از دلایل اصلی خلقت انسان باشد و  از اینجاست که اهمیت پیش­نمونۀ تکبر تا این اندازه نشان داده می­شود.

واژگان کلیدی: روایت، روایت داستانی، آفرینش آدم، نهج البلاغه، خطبۀ قاصعه.

۱٫     مقدمه

داستان آفرینش آدم (ع) و روایت سرکشی شیطان یکی از اَبرروایت­های آفرینش است که توجه انسان را به نخستین مواجهۀ خویش با هویت خود و در جستجوی پیوستۀ آن بودن جلب می­کند. انسان در ناخودآگاهش سراغ هویت خویش را بارها و بارها گرفته است و حاصل آن تدّبر و تعقل نظرات بی­شمار اندیشمندان و فیلسوفان و صاحب­نظرانی است که سعی در پاسخ به پرسش هویت یابی انسان داده­اند. در این میان متون مقدس از جمله قرآن و کتاب­های اولیاءالله مانند نهج البلاغه و همچنین در آثار عرفان اسلامی بارها به مسألۀ آفرینش انسان پرداخته شده و اهمیت این موضوع در شناخت انسان از هویت خویش به تبادر تکرار شده است.

 کتاب مقدس قرآن مسألۀ چگونگی آفرینش انسان و موضوع تکبر ابلیس را بارها در روایت­های داستانی متعدد روایت کرده است و به موضوع روایت و پیوند عمیق آن به شیوۀ درک و شناخت ذهن بشری بسیار توجه داشته است و سعی کرده است واقعیت­های اساسی هستی را با الگوهای و چارچوب­های روایت براساسی شرایط درک بشری تطبیق دهد و از این رو «در داستان­های قرآنی هدف هنری و دینی در هم آمیخته شده است. چرا که داستان نوعی از تعبیر و بیان عربی است و ابزاری از ابزارهای گسترش دعوت است. هر داستان دارندۀ شخصیت مشخصی است که مخاطب با آن شخصیت زندگی می­کند و در حوادث، نزاع و گفتگو با او همراه می­شود. داستان­های قرآنی منابع سرشار معارف حقیقی، رهنمودها و علم­های گوناگون هستند» (زارع زردینی به نقل از الدالی، ۸۰:۱۳۹۲).

نهج البلاغه که تفسیر دیگری از قرآن به روایتِ حضرت علی (ع) است به پیروی از قرآن مجید روایت را جهت افزایش منطق شناختی انسان به کار می­گیرد. در این مقاله سعی بر آن است تا داستان آفرینش آدم (ع) و گردنکشی ابلیس از منظر روایت داستانی در نهج البلاغه بررسی شود و به تحلیل روایی روایتِ حضرت علی (ع) در خطبۀ قاصعه از این داستان مشهور پرداخته شود.

خطبه قاصعه به این دلیل انتخاب شده است که یکی از طولانی­ترین خطبه­های نهج البلاغه است (مصادر نهج البلاغه، ج۳: ۵۶) و در اواخر حکومت امیرالمؤمنین(ع) در کوفه بیان شده است و مضمون آن  نکوهش کبر و خودپسندی و دوری از تفرقه اجتماعی است که عاملانش را از این کار تحذیر کرده است. دلیل بیان این خطبه توسط حضرت علی (ع) چنین است که « در اواخر خلافت حضرت، اهل کوفه که قبیله‌های گوناگونی بودند، به فساد گرویده بودند. بسیار اتفاق می‌افتاد که شخصی از محله قبیله خود خارج شده و گذارش به قبیله دیگری می‌افتاد، در  این جا گاهی از بعضی افراد اندک ناراحتی می‌دید؛ در این هنگام با سر و صدای زیاد و داد و فریاد قبیله خود را به مدد می‌طلبید و با صدای بلند ندا می‌کرد؛ مثلاً:‌ ای قبیله نخع! یا ‌ای قبیله کنده! و منظورش ایجاد آشوب و فتنه بود. در این هنگام بر اثر این سر و صدا چند نفر از جوانان قبیله مقابل جمع می‌شدند و اهل قبیله خود را صدا می‌زدند، و آن شخص را می‌زدند. سپس او به قبیله خود می‌آمد و یاری می‌خواست. بدین طریق بر یکدیگر شمشیر می‌کشیدند و فتنه و آشوب بر پا می‌شد بدون اینکه در واقع، منشأ و ریشه‌ای عقلائی داشته باشد بجز درگیری جوانان با یکدیگر. چون این کار بسیار شد امام(ع) سوار بر ماده شتری به میانشان آمد و این خطبه را ایراد فرمود (ابن میثم، ج۴، ۲۳۳).

روایتِ این خطبه حکایت تکبر و گردنکشی است و چون تکبر یکی از اَبرروایت­های خلقت جهان است، راوی از این مضمون نقب به روایت آفرینش آدم و سرکشی ابلیس می­زند و نتایج آن را در قالب روایی برای مخاطبان بیان می­کند و در ادامه موضوعات دوران خویش را از جمله، جنگ‌های با ناکثین، قاسطین، و مارقین و شجاعت ایشان در دوره جوانی و به خاک افکندن بزرگان عرب، تربیت پیامبر(ص) از کودکی به واسطه فرشته الهی، قرابت امام علی(ع) با پیامبر و تربیت شدنش تحت نظارت او، حیله‌های ابلیس و یکی از معجزات پیامبر(ص) در حضور بزرگان قریش مطرح می­شود.

پیشینۀ اثر روایت از آن دارد «ابن‌طاووس (متوفى ۶۶۴؛ ص ۴۱۴، ۵۰۴) گفته است که این خطبه را با اسنادش در کتاب عتیق تألیف شده به سال ۲۰۸ــ دیده است (درباره اختلاف نقل در سال تألیف این کتاب رجوع کنید به کولبرگ، ص ۲۳۲ـ۲۳۳). در آثار متعددى پس از سیدرضى نیز بخش­هایى از خطبه قاصعه آمده‌است (براى نمونه رجوع کنید به ماوردى، ص ۱۹۱ـ۱۹۲؛ زمخشرى، ج ۱، ص۴۰۰ـ۴۰۱؛ طبرسى، ج ۱، ص ۷۴؛ ابن‌شهر آشوب، ج ۱، ص ۱۱۲، ج ۲، ص ۲۸). برخى معاصران به سبب طولانى بودن خطبه، در انتساب آن به على علیه‌السلام تردید کرده‌اند، با این استدلال که در آن زمان اولا ایراد چنین خطبه‌هاى طولانى سابقه نداشته و ثانیآ حفظ آن تا زمان سیدرضى بعید به نظر مى‌رسد (رجوع کنید به احمد زکى صفوت، ص ۱۲۸ـ۱۳۱؛ کیلانى، ص ۵۶ـ۵۷). به‌علاوه احمد زکى صفوت (همانجا) عبارات پایانى این خطبه را درباره وزارت امام شاهدى بر ساختگى بودن کل خطبه و ساخته شدن آن به دست شیعه و صوفیه برشمرده است. شهرستانى (ص ۵۲ـ۵۳) در پاسخ به این شبهه، ضمن تأکید بر توانمندى ویژه امام در سخنورى، به نقل معلقات سبع و دیگر قصاید وارده از دوره جاهلیت و نیز خطبه‌ها و روایات رسیده از پیامبر اکرم و دیگران استناد جسته و در استبعاد ایشان خدشه کرده‌است. همچنین اخبار رسیده از پیامبر اکرم در منابع اهل سنّت هرگونه ایراد و اشکالى را درباره وزارت امام منتفى مى‌کند (براى نمونه رجوع کنید به طبرى؛ سیوطى، ذیل شعراء: ۲۱۴)» (احمدزاده، دانشنامه جهان اسلام، ج۱۵).

 این خطبه علاوه بر اینکه در ترجمه‌های صورت گرفته از کل نهج البلاغه آمده است، ترجمه‌های مستقلی نیز دارد، مانند: روایتی از سرگذشت انسان در هماوردی با ابلیس، ترجمه خطبه قاصعه، گروه ترجمه بنیاد نهج البلاغه. شماره ترتیبی این خطبه در نسخه‌های نهج البلاغه، متفاوت است: المعجم المفهرس و صبحی صالح، خطبۀ: ۱۹۲؛ فیض الاسلام و ابن میثم، خطبۀ: ۲۳۴؛ شرح خوئی و ملاصالح، خطبۀ: ۱۹۱؛ عبده، خطبۀ:  ۱۸۵؛ ابن ابی الحدید، خطبۀ:  ۲۳۸؛ ملافتح الله، خطبۀ:  ۲۷۳؛ فی ظلال، خطبۀ:  ۱۹۰ (محمدی و دشتی،۲۳۵:۱۳۷۸).

برخی از شرح‌های مستقل این خطبه عبارتند از:

۱٫     درس­هایی از نهج البلاغه: شرح خطبه قاصعه، حسینعلی منتظری.

۲٫     شرح خطبه قاصعه. فارسی. از ملا عبدالکریم بن محمد یحیی قزوینی از علمای سده یازده و دوازده (آقابزرگ طهرانى، ج ۱۴).

۳٫     استکبار در نگاه امام علی(ع): ترجمه و تأملی در خطبه قاصعه علی(ع)، گردآوری یدالله احسانی.

۴٫     شرحی بر خطبه قاصعه حضرت علی(ع): راهکاری جامع در اتحاد و انسجام اسلامی و غلبه بر دشمن درون و برون، غلامحسین کمیلی.

 

۲٫     چارچوب نظری

روایت به قدمت تاریخ بشر کهن و باستانی است و ذهن بشر بر پایۀ روایت­سازی جهان را درک می­کند. تفکر روایی بشر با زبان ساخته و پرداخته می­شود و روایت­ها به واسطۀ زبان پیوسته در حال شکل­گیری و تولد و مرگ هستند. بشر همواره در تاریخ زندگیش ناخواسته تن به روایت­ها داده است و گزیری از این موضوع نداشته است چه بسا که بدون تفکر روایی، زندگی ناقص بود؛ چنانچه بارت[۳] (۱۹۹۷) نیز در پیش­درآمدی بر تحلیل ساختاری روایت این موضوع را چنین طرح می­کند که:

روایت با خود تاریخ نوع بشر آغاز می‏شود و هیچ جا نمی‏توان مردمانی را یافت که چه در گذشته و چه در حال حاضر روایت نداشته باشند. همۀ طبقات اجتماعی، همۀ گروه­های انسانی، روایت خاص خودشان را دارند و همۀ انسان­ها با پس زمینه­های فرهنگی متفاوت، حتی متخالف، مشترکاً از لذت آن نصیب می­برند. روایت، که به تقسیم­بندی ادبیات خوب و بد وقعی نمی­گذارد، پدیده­ایست بین المللی، فراتاریخی و فرافرهنگی: روایت به سادگی وجود دارد مثل خود زندگی (ص:۲۰).

روایت، یکی از راه­های شناخت جهان است که در کنار راه دیگر یعنی تفکر جانشینی، فرد را قادر به ساخت واقعیت‌های اجتماعی می‌کند (اردبیلی به نقل از برونر، ۳۰:۱۳۹۲).  و از این رو، از نظر کلود ل. استروس[۴]‌(۱۹۸۶) روایت (اسطوره) یکی از ابتدایی‌ترین و قوی‌ترین مصنوعات قوه شناخت انسان است (همان).

روایت‌ در هر دو صورت مکتوب و شفاهی منطق شناختی انسان را بالا می­برد و باعث می­شود موقعیت­ها و رویدادها در الگوهای قابل درکی مشخص شوند و ترکیب زمان و مکان در حوزۀ تجربۀ شخص قرار بگیرد (هرمن،۱۱۹:۲۰۰۷).

ترنر(۱۹۹۶) نیز در این رابطه موضوع فرافکنی تمثیلی را مطرح می­کند به معنای تصویرسازی موجود در روایت­ها و معتقد است:

فرافکنی تمثیلی با کمک قیاس موجبات برقراری رابطه بین داستان و استدلال را فراهم می‌کند. راوی از مخاطب خود انتظار دارد تا “درسی از داستان او بگیرد” و مخاطب این کار را با اعمال داستان بر موقعیت‌هایی انجام می‌دهد که به ظن مخاطب با داستان راوی قابل قیاس است. انسان‌ها به‌طور عام تلاش می‌کنند تا با استفاده از داستان‌های مبدا تجربه‌های جدیدی را که با آن مواجه می‌شوند معنادار کنند و از طریق فرافکنی این موقعیت‌های جدید به داستان‌های مبدا امکان پردازش آن تجربه‌ها را به خود می‌دهند. به بیان کلی، روایت ابزار مهمی در تفکر قیاسی است. روایت، محیطی شناختی و ارتباطی فراهم می‌کند که در آن می‌توان مقایسه‌های پویا و نقطه به نقطه‌ای را بین رویدادها و موقعیت‌های به ظاهر مختلف به‌وجود آورد (اردبیلی به نقل از ترنر، ۴۰:۱۳۹۲). 

روایت را می­توان به­طور همزمان از چند منظر مختلف ـ به عنوان گونه­ای بازنمود ذهنی، نوعی برونداد نشانه­ای یا متنی، و منبعی برای تعامل ارتباطی ـ بررسی کرد و از این راه، چهار عنصر بنیادین روایت الف) واقع­شدگی، ب) توالی رویدادها، ج) جهان­پردازی، د) هم­بوم­پنداری را  بازشناخت و آنها را از شرایط روایت­مندی، یا همان شرایط لازم برای روایی ­بودنِ هر روایت برشمرد (هرمن،۲۰:۱۳۹۳). 

تحلیل روایی بر آن است که مفسران با چه فرایندهایی جهان داستان را می‌‌سازند؛ این جهان از ظاهر و باطن روایت آشکار است و روایت از هر نوعی که باشد از فیلم گرفته تا گفتگوی روزمره جهان پنهان در خود را برای مخاطب به نمایش می­گذارد؛ پس می توان جهان داستان را چنین تعریف کرد:

جهان داستان بازنمود ذهنیِ فراگیری است که خواننده در قالب آن به تفسیر موقعیت­ها، شخصیت­ها، و رویدادهای آشکار یا نهفته در متن یا گفتمان روایی می­پردازد ذهنیتی برساخته از موقعیت­ها و رویدادهای مورد روایت که در آن، کسی به کمک دیگری کاری را در زمان و مکانی معین، و به قصد و شیوه­ای مشخص در حق کسی انجام می­دهد. آثار روایی نیز متقابلاً (در قالب متن، فیلم، و غیره) زمینه­ی لازم را برای انگاره­سازی جهان داستان و بازنگری در چنین انگاره­ای فراهم می­کنند» (همان، ص۱۰۰).

هدف مطالعات اخیر روایت­شناسی، یافتن منطق داستان است. «منظور از منطق داستان هم تولید و هم تفسیر مسایلی است که با فرایند ساخت (و بازساخت) جهان داستان سروکار دارند. این منطق دو لایه است. یکی از این لایه‌ها منطق خود داستان‌ است، یعنی منطقی که شامل طراحی اصولی است که ساختار روایت‌ها هم در سطح جهانی و هم در سطح موضعی بر اساس آنها عمل می‌کنند. علاوه بر این، روایت‌ها منطقی دارند که به انسان امکان می‌دهد تا تجربه‌های خود را نظم دهد و از این طریق آنها را بهتر درک کند. به‌طور خلاصه، منطق داستان انسان‌ را قادر می‌سازد تا جهان داستان‌ها را بسازد و آنها را بسازد، و این مسئله به نوبه خود کمک می‌کند تا تجربه نیز انتظام یابد و به‌صورت قابل درک، قابل کنترل و قابل انتقال درآید. محققان در این زمینه معتقدند که نتایج حاصل از مطالعات مربوط به عملکرد ذهن و بررسی‌های روایت‌شناسانه تا حد زیادی می‌توانند به درک بهتر و عمیق‌تر انسان یاری برسانند» (اردبیلی به نقل از برونر، ۵۰:۱۳۹۲). 

تجربه زیستن در جهان داستان تجربه منحصر به فردیست که مخاطب در طی خوانش یک داستان کسب می­کند. در واقع روایت داستانی، فرصت حضور و زندگی در جهانی شبیه به جهان واقعی را به مخاطب می دهد. ‍  دیوید هرمن براساس نظر (گریگ۱۹۹۳، رایان۲۰۰۱، یانگ۱۹۸۷) در این­باره می­گوید: «جذبه نیرومند روایت،دیری است که از جهان­پردازی گیرای آن یا توانایی­اش در انتقال خواننده به زمان و مکان داستان نیرو می گیرد.تازه دشوار بتوان گیرایی نهفته در داستان را به یاری مفهوم ساختارگرایانه­یfabulaیا داستان،یعنی تنها با توسل به چینش پدیده ها و آرایش رویدادها در پی­رنگ مورد روایت توضیح داد. مخاطب روایت، افزون بر دریافت منطقی پدیده­ها و رویدادهای داستان، از این پدیده­ها و رویدادهای گاه هیجان انگیز،گاه چندش آور،گاه برانگیزنده،گاه رقت بار،گاه شادی بخش،گاه دلخراش و گاهی چه و چه و چه …،بی نهایت تأثیر احساس (ذوقی) می­پذیرد (هرمن، ۱۱۰:۱۳۹۳).

 

۳٫     تحلیل روایتِ خطبۀ قاصعه

مهمترین مسألۀ هستی که ذهن هر انسانی را به صورت جدی در دوران حیاتش بر روی زمین به خود مشغول می­کند و از دغدغه­های هستی­شناسی بشر به شمار می­رود، مسألۀ چگونگی خلقت بشر و جهان هستی است و از این رو بر مبنای آموزه­های دینی و متونی مانند قرآن، روایت آفرینش آدم (ع) و ترک سجدۀ ابلیس یکی از مهمترین مباحث چالش­برانگیز حوزۀ شناختی ذهن انسان است. حضرت علی (ع) با درک موضوع هویت­یابی انسان و مباحث شناختی ذهن بشر در کتاب نهج البلاغه سعی کرده است در قالبی روایی به پرسش­های هستی شناسانۀ او پاسخ دهد.     

خطبۀ قاصعه از ۵۲ روایت {براساس ترجمۀ علی شیروانی} شکل گرفته است که این روایت­ها حول اَبروایت­های کَلان جهانِ این روایت یعنی داستان آفرینش آدم (ع) و تکبر ابلیس پدید آمده است. آنچه از روایت نهج البلاغه بر می­آید اَبرروایت کلانِ خلقت است که این اَبرروایت سبب شکل­گیری دو کلان جهان است که از درون این کلان جهان­ها، خُرده­جهان­هایی با شخصیت­های مشخص در مکان زمانی به نام دنیا خلق می­شوند.

اَبر روایتِ کلانِ خلقت به واسطۀ آنچه در نهج­البلاغه در خطبۀ قاصعه روایت می­شود و این روایت نهج­البلاغه براساس آیات قرآن است -که در خود روایت به آیات مربوطه اشاره می­کند-روایت بزرگی و عزت حضرت حق است که این صفت تنها به ایشان تعلق می­گیرد و هیچ موجود دیگری در هستی اعم از فرشتگان، مقربان و… را شامل نمی­شود. صفت تکبر تنها شایستۀ حق تعالی است و اگر برای غیر از ایشان به کار برده شود، کاملاً مذموم و ناپسندیده است زیرا کسی را لیاقت و شایستگی برخورداری از این صفت نیست از این رو، حضرت علی (ع) خطبۀ قاصعه را بیان می­کند و نام این خطبه قاصعه می­شود. شارحان دلایلی برای  نامگذاری این خطبه بیان کرده­اند که سه دلیل آن از قرار زیر است:

۱٫         قصع در مورد نشخوار شتر به کار می‌رود و با توجه به اینکه شتر هنگام نشخوارکردن غذا را از درون به دهان می‌آورد و می‌جود و دوباره فرومی برد، این خطبه نیز به جهت اینکه از آغاز تا پایان، پندها و نهی‌هایش تکرار می‌شود، قاصعه نامیده شده است.

۲٫         قصع به معنای کشتن و خُردکردن نیز به کار می‌رود. بدین معنا گویا خطبه قاصعه، قاتل و خُردکننده ابلیس است.

۳٫        قصع به معنای تحقیر و کوچک‌کردن نیز به کار می‌رود. در این معنا گویا این خطبه متکبران را تحقیر می‌کند، هرچند مسلمان باشند (راوندی،۲۲۷:۱۳۶۴).

۳-۱٫  درآمدن به جهان روایت خطبۀ قاصعه

دروازه متن تنها مدخلیست که مخاطب از طریق آن به جهان روایی روایت وارد می­شود؛ «خواننده­ی روایت (خواه، ناخواه) از همان آستانه متن، وارد جهان داستان می­شود. حال باید دید خواننده در این میان چگونه با مقایسه و مقابله راه­های گوناگون درآمدن به داستان {روایت} می­تواند شیوه­های جهان­پردازی خاص یک رسانه، یا ژانر یا حتی متن روایی معین بازشناسد» (هرمن، ۱۰۴:۱۳۹۳). در واقع، ژانر را می توان برابر با بافتی دانست که در آن میزان تجربه­پذیری لازم برای پیش­نمونگی یک نمونه­ی روایی تعیین می شود (همان، ص:۱۲۸).

حضرت علی (ع) در آستانۀ ورود به روایت خطبۀ قاصعه با ستایش عزت و کبریایی حضرت حق روایت خود را آغاز می­کند با این مضمون که لباس عزت و بزرگی تنها شایستۀ اوست و این بزرگی را تنها برای خودش انتخاب کرده است. با این اوصاف درآمدن به جهان روایت خطبۀ قاصعه به این شیوه بیان می­شود:

 اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِی لَبِسَ اَلْعِزَّ وَ اَلْکِبْرِیَاءَ وَ اِخْتَارَهُمَا لِنَفْسِهِ دُونَ خَلْقِهِ وَ جَعَلَهُمَا حِمًى وَ حَرَماً عَلَى غَیْرِهِ وَ اِصْطَفَاهُمَا لِجَلاَلِهِ رأس العصیان وَ جَعَلَ اَللَّعْنَهَ عَلَى مَنْ نَازَعَهُ فِیهِمَا مِنْ عِبَادِهِ

ستایش خداوندى را که کسوت عزّت و بزرگى پوشید و آن دو را خاص خود گردانید نه آفریدگانش و آن دو را بر دیگران ممنوع و حرام نمود. عزّت و بزرگى را تنها براى جلالت شأن خویش برگزید و لعنت را نصیب کسى از بندگانش نمود که در عزّت و بزرگى با او به منازعت برخاست (شهیدی،۲۱۰:۱۳۷۷).

در شروع این روایت راوی برای بازنمایی مقتصدانه جهانی که مخاطب قرار است در آن اقامت گزیند، با به کارگیری کلماتی چون لبس، عزت، کبریا، اختار، لنفسه و حرما علی غیره به صورت مستقیم و آشکارا هدف خود را از روایت مشخص می­کند و چارچوب ذهنی منسجمی برای مخاطب برای درآمدن به جهانِ راویت مشخص می­کند تا این ابهام را به صراحت رفع نماید که مسألۀ عزت و کبریا تنها خاص و شایستۀ حضرت حق است و بر دیگران حرام شده است. در واقع، راوی حدود قرار گرفتن این صفت را در روایت تعیین می­کند و در ادامه با بیانی روایی چون جَعَلَ اَللَّعْنَهَ عَلَى مَنْ نَازَعَهُ فِیهِمَا مِنْ عِبَادِهِ  به شکل دقیقی شرایط کسی که خود را با صفت تکبر توصیف کند یا به نقل از این روایت، لباس تکبر بپوشد، معین می­کند که مورد لعنت خداوند قرار می­گیرد. اما این موضوع که چرا تا این اندازه به صراحت روایتی چنین بیان می­شود و اساس خلقت قرار می­گیرد و آیا کسانی قبل از خلقت انسان وجود داشتند که در صفت تکبر که حریم ممنوعه حضرت حق است، ورود کردند و خداوند انسان را به عنوان آزمونی برای ایشان قرار داده است، در جملۀ بعدی این روایت پاسخ داده می­شود که:

ثُمَّ اِخْتَبَرَ بِذَلِکَ مَلاَئِکَتَهُ اَلْمُقَرَّبِینَ لِیَمِیزَ اَلْمُتَوَاضِعِینَ مِنْهُمْ مِنَ اَلْمُسْتَکْبِرِینَ

سپس ملایکه مقرّب خود را بیاموزد تا متواضعانشان را از متکبّرانشان تمیز دهد (همان).

بله کسانی بوده­اند که باید مورد آزمون الهی قرار می­گرفتند و دلیل آنکه خداوند این آزمون را برایشان واجب و لازم دانست، مسأله تکبر است که هیچ کس در این مقام شایستۀ منازعت با حق تعالی نیست.

تا این قسمت، جهانِ روایی روایت مخاطب را در آستانۀ ورود به جهانی قرار داده است که با استناد به چند خط روایی ساختار ذهنی مخاطب را در این فرشینه روایی روایت چیده است که با این خطوط روایی مخاطب جهانِ روایت را در ذهنش ترسیم می­کند:

۱-     تکبر خاص خداست؛

۲-    هیچ کس در صفت تکبر در برابر خداوند قرار نمی­گیرد؛

۳-      هرکس در این صفت در مقابل خداوند بایستد، مورد لعنت قرار می­گیرد؛

۴-    برای تشخیص متواضعان و مستکبران آزمون الهی صورت می­گیرد.

سپس خداوند با آگاهی از راز درون سینۀ بندگان بدون آنکه هیچ کس از اتفاقی که قرار است، بیفتد آگاه باشد، روایتِ آفرینش انسان را در جمع فرشتگان بیان می­کند که در این بخش حضرت علی(ع) به صورت مستقیم از آیۀ صریح قرآن روایت ­می­کند:

إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ فَسَجَدَ اَلْمَلائِکَهُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلاَّ إِبْلِیسَ

{پروردگارت به فرشتگان گفت}: من بشرى را از گل مى‏آفرینم چون تمامش کردم و در آن از روح خود دمیدم همه سجده‏اش کنید. همه فرشتگان سجده کردند، مگر ابلیس (همان).

و این روایت بدون هیچ پیش­زمینه قبلی برای اذهان فرشتگان مطرح می­شود تا فردی که صفت تکبر در او ایجاد شده بود، به صراحت خود را معرفی کند و آن شخص ابلیس بود. در واقع صفت تکبر از چنان عظمت و والایی برخوردار است که اگر کسی در آن با حضرت حق برابری کند، مطرود و لعنتی خواهد شد.

از مدخل آستانۀ جهانِ روایت چنین برمی­آید که در این خطبه امام علی (ع) برای افزایش منطق شناختی انسان جهت آگاهی از چگونگی آفرینش خویش و جهانی که در آن می­زید، اَبرجهان کبریایی حضرت حق را به صورت یک جهان کانونی بازنمایی کرده است از آنجا که با تکیه بر فلسفۀ تحلیلی و منطق موجهات، وجه امتیاز روایت از دیگر جهان­های ممکن «ساختار وجهی مشترک میان همۀ آثار روایت­گونه است؛ ساختاری متشکل از یک جهان کانونی که جهان حقیقی به شمار می­رود و چندین جهان وابسته که هرکدام در قالب جمله­های خلاف واقع نمود پیدا می­یابد و افکار، رؤیاها، یا خاطرات شخصیت­های داستان را از زبان راوی یا خود شخصیت­ها بازگو می­کند» (هرمن، ۱۷۰:۱۳۹۳).

 این جهانِ کانونی که اَبرجهان کبریایی حضرت حق است دارای یک پیش­نمونه است که پیش­نمونه نیز از قوای شناختی انسان و بافت حاکم بر قابلیت­های شناختی انسان ریشه می­گیرد و برآیند ویژگی­های متعارف و نامتعارف یک مجموعه است، یعنی برجسته­ترین میانگین ویژگی یک مقوله را نشان می­دهد  (همان:۱۳۳٫۱۳۴). که پیش­نمونۀ کَلان این اَبرجهان، عزت و کبریایی است که تنها شامل حق است و لاغیر. اگر کسی در این جهان با این پیش­نمونه وارد شود، مورد لعنت قرار می­گیرد و خداوند به دلیل آگاهی از راز قلب­ها در اَبرجهان خود آگاه شده است که کسانی قصد ورود به اَبرجهان کبریایی او را کرده­اند. پس جهانِ روایت خطبۀ قاصعه با توصیف اَبرجهان کبریایی حضرت حق آغاز می­شود تا از این طریق پیش نمونۀ صفتی که جزء ممنوع­ترین و مذموم­ترین صفت مذموم در این اَبرجهان است به مخاطبان معرفی شود و زشتی و مطرودی این ادعای دیگری در داشتن این صفت مشخص شود. بر این پایه است که پیش­نمونۀ تکبر در این روایت به عنوان دلیل اصلی آفرینش انسان مطرح می­شود. پس مبنای آفرینش موجودی به نام انسان دلیل منازعۀ شیطان در پیش­نمونۀ تکبر با حضرت حق است و پروردگار برای اثبات این موضوع، انسان را به عنوان آزمایشی برای شیطان و امثال او انتخاب می­کند. به همین دلیل حضرت علی (ع) با استفاده از فرافکنی تمثیلی و از راه قیاس، بعد از روایت رخدادها، برای شناخت منطقی مخاطب استدلال می­کند که:

او{شیطان} بود که عصبیت را پایه نهاد و با خداى تعالى بر سر کسوت عزّت و جبروت به نزاع پرداخت و خود چنان کسوتى پوشید و جامه خوارى و مذلّت از تن به در نمود. آیا نمى‏بینید که خداوند چگونه او را به سبب تکبرش حقیر ساخت و به سبب بلند پروازیش پست و بی­قدر نمود و در دنیا مطرودش ساخت و در آخرت هم به عذاب آتش گرفتار خواهد نمود؟(شهیدی،۲۱۲:۱۳۷۷).

   براساس پیش نمونۀ تکبر  و گردنکشی شیطان در برابر حق، دو جهان­کَلان وابسته به اَبرجهان کبریایی حق ایجاد می­شود که براساس بافت روایت عبارتند از: ۱- کَلان جهان آفرینش انسان از خاک ۲- کَلان جهان ترک سجده ابلیس. این کَلان­جهان­ها به تبع خود خرده­جهان­هایی را ایجاد می­کنند که از بین این دو کلان جهان خرده جهان حکمت الهی مشترک مابین هردو است اما هر کدام به صورت اختصاصی خرده­جهان­های دیگری را به وجود می­آورند که خرده جهان کَلان جهان اول شامل: ۱-۱٫ عبرت­آموزی، ۱-۲- مراقبت از فریب شیطان و خرده جهان کَلان جهان دوم شامل ۲-۱٫ فریب، ۲-۲٫ نفرت است.

براساس روایتِ خطبۀ قاصعه کَلان جهان شیطان دارای این شاخصه­ها است:

ü     بیماری کبر؛

ü     غفلت؛

ü     جهل؛

ü     آتش تعصب و کینه؛

ü     افتخار به حسب  و نسب

و شاخصه­های کلان جهان انسان از این قرار است:

ü     تواضع؛

ü     تقوا؛

ü     خاموش ساختن آتش عصبیت و کینه؛

ü     عدم اطاعت از فرومایگان؛

ü     عبرت گرفتن از پیشینیان.

 براساس شاخصه­های این کَلان جهان­ها خرده­جهانی که راوی به صورت داستان در داستان برای آن نمونه می­آورد، داستان قابیل و هابیل است:

و مباشید، همانند آن کس که بر برادر خود کبر ورزید بى‏آنکه، خدا او را بر برادرش فضیلتى داده باشد. جز آنکه کبر و خودپسندى که از حسد برخاسته بود، بر او روى نهاد و حمیّت در دل او آتش غضب افروخت و شیطان در بینى او باد غرور دمید. خداوند کیفر او را پشیمانى داد و گناه همه آدمکشان را تا روز قیامت بر گردن او نهاد (همان، ص:۲۱۳).

روایتِ خطبۀ قاصعه، دارای دو اَبرشخصیت به نام ابلیس و انسان می­شود که با دو کَلان جهان متفاوت در مقابل یکدیگر می­ایستند.

شخصیت­هایی که در کَلان جهان انسان اقامت گزیده­اند، شامل این افراد با این ویژگی­ها هستند:

ü     پیامبران و اولیا؛

ü     قشر مستضعف؛

ü     گونه­ها و سر را بر زمین می­مالند؛

ü     با گرسنگی و رنج آزمایش می شوند؛

ü     با جفاها و ناخوشی ها آزمایش می شوند؛

ü     دچار رویدادهای وحشت زا هستند.

و شخصیت­هایی که در کلان جهان شیطان ساکن هستند، شامل این افراد و ویژگی­ها هستند:

ü     قابیل، فرعون و ناکثین و…؛

ü     پیرو ثروتمندان و متکبران؛

ü     نسبت دهندۀ زشتیها به خدا؛

ü     منکر نعمت­های الهی بر خود؛

ü     مبارز حکم و قضای الهی؛

ü     بنا نهادن شالودۀ تعصبات جاهلی.

به صورت شاخص در کَلان­جهان ابلیس شخصیت­هایی چون فرعون و در کلان جهان انسان اشخاصی چون پیامبران ساکنند. حال راوی برای اقامت­گزینی مخاطب در جهانِ داستان و ملموس بودن کَلان­جهان­های روایت، خرده­جهان داستان موسی و فرعون را روایت می­کند و موسی را به عنوان نمایندۀ کَلان­جهان انسان و فرعون را به عنوان نمایندۀ کَلان­جهان شیطان در مقابل یکدیگر قرار می­دهد. موسی با توجه به شاخصه­های کلان­جهان انسان با لباسی پشمینه و عصایی در دست یعنی در شرایطی که ظاهری فقیرانه دارد به قصر فرعون که دارای قدرت و ثروت است، می­رود و راوی گفت­وگوی مابین آن دو را برای وقوع روایت در تناسب با بافت آن بیان می­کند:

چنانکه موسى بن عمران با برادرش هارون بر فرعون داخل شدند. آن دو جامه پشمین بر تن داشتند و هر یک را عصایى در مشت بود. به فرعون گفتند که اگر اسلام آورد عزّت و پادشاهیش باقى خواهد ماند.

فرعون گفت: آیا از این دو در شگفت نیستید که با من در باب بقاى عزّت و سلطنتم شرط مى‏کنند و خود چنانکه مى‏بینید در عین بینوایى و خوارى هستند. چرا دستبندهاى زرین به دستهایشان آویخته نیست؟ (شهیدی،۲۲۰:۱۳۷۷).

راوی به قصد تبیین جهانِ حکمت آزمون الهی، روایت را از کل به جزء یا از بالا به پایین حرکت می­دهد. اولین آزمون حکمت الهی، مابین انسان و شیطان اجرا می­شود و حال در سطحی پایین­تر مابین موسی و فرعون است تا به مخاطب در بافت روایی بر اساس این استدلال اثبات کند که همواره این آزمون الهی مابین خیر و شر برگزار می­شود تا متواضعان از متکبران متمایز شوند تا همچنان صفت بزرگی و کبر برای حق­تعالی باقی بماند. از این رو، راوی به تفسیر نظر فرعون در کَلان­جهان ابلیس می­پردازد تا شاخصه­هایی را که از ابتدا در فرشینه روایی روایت برای اقامت­گزینی مخاطب چیده است، قابل درک کند تا مخاطب با جهان این روایت هم­بوم شود:

زیرا فرعون زر و زراندوزى را بزرگ مى‏داشت و جامه پشمین پوشیدن را حقیر مى‏شمرد. اگر خداى سبحان، مى‏خواست که هنگام مبعوث داشتن پیامبران خود گنجها و معادن زر را برایشان بگشاید و باغهاى بهشت گونه را به آنان دهد و پرندگان آسمان و وحوش زمین را به فرمان ایشان در آورد، چنان مى‏کرد. ولى اگر چنان کرده بود، آزمایشها را موردى نبود و پاداش روز جزا باطل مى‏شد و اخبار آسمان تباه مى‏گردید و اجر و مزد امتحان شدگان بر پذیرندگان دعوت تعلق نمى‏گرفت و مؤمنان مستحق ثواب نیکوکاران نمى‏شدند. نامهاى مؤمن و کافر، معانى خود را از دست مى‏دادند. ولى خداى سبحان، پیامبران خود را به اراده و تصمیم، نیرومندى داد و بظاهر در چشم دیگران ناتوانشان نمود. با قناعتى که دلها و دیدگان را از بى‏نیازى پرسازد و بینوایى و فقرى که چشمها و گوشها را بیازارد. اگر پیامبران را نیرویى بود، چنانکه، کس را یاراى ستیز با آنان نبود و یا عزّت و جاهى بود که مورد ستم واقع نمى‏شدند یا سلطنتى بود، که مردم به سویشان گردن مى‏کشیدند تا هیبت و شوکتشان را بنگرند و از هر سو بار سفر بسته آهنگ ایشان مى‏نمودند، در این حال مردم اندرزهایشان را آسانتر مى‏پذیرفتند و در برابر آنان کمتر سرکشى مى‏کردند، آنگاه به آنان ایمان مى‏آوردند و این ایمان یا از وحشتى بود که بر آنها چیره شده بود یا رغبتى بود که به ایمانشان متمایل کرده بود. یعنى نیتهایشان خالص نبود و اعمال نیکشان میان مؤمن حقیقى و ظاهرى منقسم شده بود. اما خداوند مى‏خواهد که پیروى از رسولانش و تصدیق به کتابهایش و خشوع در برابرش و فروتنى در برابر فرمانش و تسلیم به طاعتش امورى باشند خاصّ او و از هر شایبه و آمیزه‏اى پاک که هر چه آزمایش بزرگتر باشد ثواب و جزاى آن بیشتر خواهد بود (همان).

در واقع راوی، حضرت علی (ع) از ابتدای روایت با چیدن کلان­جهان­ و خرده­جهان­های وابسته به آن شرایط هم­بوم­پنداری مخاطب را در روایت فراهم می­کند و برای ادراک هر چه بیشتر او به داستان­هایی که در ذهن مخاطب آشناست، نقب می­زند تا به درک مخاطب از چنین مسألۀ بزرگی در آفرینش یاری رساند از این روست که مفهوم روایت با این دیدگاه پذیرفتنی می­شود که:

روایت، داستانی است که به جای شرح اوضاع یا امور کلی و انتزاعی، ماجراهایی را نقل- و مجال تجربۀ احوالی را- فراهم می‏کند که در شرایطی خاص بر کسانی معین گذشته و به پیامدهای مشخصی انجامیده است و از راهکارهای اولیۀ بشر برای شناخت زمان، فرآیند و تغییر است (هرمن، ۲۴:۱۳۹۳).

مخاطبِ روایتِ خطبۀ قاصعه با درک ماجراهایی که در ابتدای آفرینش انسان، دلیل گردنکشی شیطان و حکمت آزمون الهی رخ داده است، مواجه می­شود و در ادامۀ آن با روایتِ داستان­های پیامبران به تجربۀ احوالی می­رسد که در شرایطی خاص بر کسانی خاص گذشته است و نتایج آن آشکار شده است. پس با قرار گرفتن در جهانِ این روایت به تجربۀ ادراکی می­رسد که با دانستن شاخصه­های کلان­جهان انسان و ابلیس، صفات خود را با اشخاص این دو کلان­جهان تطبیق می­دهد و می­تواند به شناختی از خویشتن دست یابد که این شناخت، همان آگاهی انسان از هویت خویش و دلیل حضور او در هستی است و تکلیف آدمی را از وضعیت او در آفرینش معین می­کند که راوی سعی کرده است با شیوۀ روایی مجالِ چنین تجربه­ای را به مخاطب در روایت خویش بدهد.

در ادامه، راوی با پیش­نمونۀ تکبر به نقل داستان­هایی از زمان آدم (ع)، مقایسۀ خانۀ کعبه و قرار گرفتن آن در سرزمینی بی آب و علف با شرایط پیامبران الهی که در فقر مبعوث می­شوند و بحث فلسفۀ حج، داستان فرزندان اسماعیل و اسحاق، مباحث رخدادهای دوران پیامبری حضرت محمد (ص) و شرایط دوران امامت خود می­پردازد و این گونه روایت کردن باعث می­شود که روایت خطبۀ قاصعه در شرایط روایت­پذیری قرار گیرد. منظور از روایت­پذیری «ارزش بازگویی یک رویداد یا مجموعه­ای از رویدادها در (تناسب) با یک موقعیت ارتباطی معین است» (هرمن، ۱۸۶:۱۳۹۳) که سرانجام باعث می­شود تا روایت خطبۀ قاصعه، بهترین شرایط گفتمانی ممکن را برای بازنمایی مسألۀ چگونگی آفرینش انسان فراهم کند و با توجه به استدلال­هایی که حضرت در مابین هر داستانی بیان می­کند، مخاطبان را به سوی خودآگاهی از خویش و احوال دیگران در گذشته آگاه سازد از آنجا که:

    روایت با وجود ماهیت منحصر به فرد شعور، اساساً به خودآگاهی افراد و آگاهی آنها از احوال یکدیگر می­انجامد؛ یکی به این دلیل که روایت نیز همساز با دریافت­های خام، در کار انگاره­سازی جهان است. این هم­پوشی میان ساختار روایت و پدیدار شناسی شعور- صرف نظر از روایتِ­وابستگیِ تشخصِ نفس در گذر زمان، و این که آیا با زنجیره­سازی رویدادهای پراکنده می­توان سیر تحول نفس را بر پیوستاری میان گذشته و آینده ترسیم کرد- از وابستگی روایت و ذهن خبر می­دهد و طبق این فرضیه تولید و تفسیر داستان تمرینی است برای تجربه­اندوزی در پیش­گویی، بازنمایی، و تشریح کردار دیگران با توسل به استدلال­هایی که دست کم از دو جزء باور/ خواست تشکیل می­شوند (همان،ص:۲۱۲).

در نهایت خطبۀ قاصعه از پیش­نمونۀ تکبر آخرین خرده­جهان را نقل می­کند تا به عنوان نتیجه تا زمان حیات حضرت دلیلی باشد برای متواضعان و متکبران. ایشان پیامبر اکرم (ص) و خود را به عنوان نمایندۀ کَلان­جهان انسان و قوم قریش را به عنوان نمایندۀ کَلان­جهان شیطان، پیش نمونۀ الگوی انسان کامل معرفی می­کند:

من از آن تبارم که در راه خدا، در آنان سرزنش هیچ ملامت‏گرى در نمى‏گیرد، چهره‏هاشان، چهره‏ى راستان باشد و گفتارشان، همسنگ نیکان، شب را آبادگران، و روز را مشعل فروزان همواره به ریسمان قرآن چنگ یازند، و سنتهاى خدا و رسولش را زنده مى‏دارند. نه استکبار ورزند و نه برترى جویى را آهنگ کنند، نه دغلکاراند و نه تباهى انگیزند. دلهایشان در بهشت پرواز کند و تن‏هاشان در کار و تکاپو باشد (شهیدی،۲۲۵:۱۳۷۷).

 

 

۴٫     نتیجه گیری

 ذهن هر بشری در جهانِ هستی به جستجوی مسألۀ هویت و شناخت خویش است. حضرت علی (ع) در نهج­البلاغه به پیروی از قرآن مجید از منطق روایت و روایت داستانی  به منظور تولید و تفسیر موضوع خلقت و آفرینش هستی استفاده می­کند تا با طرح پیش­نمونۀ تکبر، ساختار روایتِ آفرینش در سطح کلان آن در جهان­های روایی ساخته شوند تا از این طریق کلان­جهان انسان و ابلیس برمبنای آزمون الهی شکل بگیرد تا با این ساختار جهانی و خرده­جهان­هایی که از قبیل داستان­های پیامبران و فرعونان ایجاد می­شود، مخاطب داستان با درک این جهان­ها، تجربه­های خود را نظم دهد و با درک تجربۀ زیستن در جهان  داستان­هایی که با پیش­نمونۀ تکبر در گذشته­ای دور شکل گرفته  است، خود در شرایط شناختی قرار بگیرد که جهان جدیدی براساس داده­های روایی بسازد و حضرت علی (ع) با معرفی جهانِ انسانِ کامل، طرح و الگوی سازمان­یافته­ای به مخاطب خود می­دهد که براین اساس تجربۀ مخاطب انتظامی می­یابد که به آگاهی کاملی از هویت خویش و نقشش در هستی دست می­یابد و توانایی انتقال این فهم را به دیگری به دست­ می­آورد. در نتیجه طبق این فرضیه، تولید و تفسیر روایتِ خطبۀ قاصعه، با روایت از بالا به پایین یعنی از انسان و ابلیس تا به پیامبری حضرت محمد (ص) و دوران امامت حضرت علی (ع) برسد، تمرینی می­شود برای تجربه­اندوزی در پیش­گویی، بازنمایی، و تشریح کردار دیگران با توسل به استدلال­هایی که دست کم از دو جزء باور/ خواست تشکیل می­شوند؛ و این امر به افزایش خودآگاهی مخاطبان و آگاهی آنها از احوال یکدیگر  از زمان خلق این روایت تا به امروز می­انجامد. در آخر براساس این روایت، تکبر می­تواند یکی از دلایل اصلی دلیل خلقت انسان باشد و  از اینجاست که اهمیت پیش­نمونۀ تکبر تا این اندازه نشان داده می­شود.

 

 

 

 

 

 

 

منابع

         آقابزرگ طهرانى، الذریعه إلی تصانیف الشیعه، ج۱۴ نجف: مطبعه الغری

         اح‍س‍ان‍ی‌ ت‍ی‍رت‍اش‍ی‌، ی‍دال‍ل‍ه‌. ۱۳۸۰٫ اس‍ت‍ک‍ب‍ار در ن‍گ‍اه‌ ام‍ام‌ ع‍ل‍ی‌ ع‍ل‍ی‍ه‌ال‍س‍لام‌: ت‍رج‍م‍ه‌ و ت‍ام‍ل‍ی‌ در خ‍طب‍ه‌ ق‍اص‍ع‍ه‌ ع‍ل‍ی‌ ع‍ل‍ی‍ه‌ال‍س‍لام‌، ت‍ه‍ران‌: زه‍د.

         احمدزاده، سید مصطفی. ۱۳۹۳٫ خطبه قاصعه، دانشنامه جهان اسلام، ج ۱۵،  تهران: بنیاد دایره المعارف اسلامی.

         اردبیلی، لیلا. ۱۳۹۲٫ کاربست نظریه آمیختگی مفهومی برقصه­های عامیانه ایرانی. پایان­نامۀ دکتری زبان‏شناسی دانشگاه پیام نور.

         ابن میثم بحرانی.۱۴۲۷٫ شرح نهج البلاغه، قم: بنیاد پژوهش­های اسلامی.

         حسینی، عبدالزهرا، مصادر نهج البلاغه. بیروت: دارالزهرا.

          راوندی، قطب الدین. ۱۳۶۴٫ منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه، تحقیق عبدالطیف الکوهکمری باهتمام محمود المرعشی ج۲،  قم: مکتبه آیه الله العظمی المرعشی النجفی.

         روای‍ت‍ی‌ از س‍رگ‍ذش‍ت‌ ان‍س‍ان‌ در ه‍م‍اوردی‌ ب‍ا اب‍ل‍ی‍س‌: ت‍رج‍م‍ه‌ خ‍طب‍ه‌ ق‍اص‍ع‍ه.۱۳۶۹٫ ‌ م‍ت‍رج‍م:‌ گ‍روه‌ ت‍رج‍م‍ه‌ ب‍ن‍ی‍اد ن‍ه‍ج‌ ال‍ب‍لاغ‍ه‌، ت‍ه‍ران‌: ب‍ن‍ی‍اد ن‍ه‍ج‌ ال‍ب‍لاغ‍ه‌.

         زارع زردینی و همکار. ۱۳۹۲٫ تصویر هنری داستان حضرت آدم در قرآن کریم. مجله پژوهش­های ادبی و قرآنی، دوره ۱، شماره ۳، صص۱۰۰-۷۹٫

         شهیدی، سید جعفر. ۱۳۷۷٫ نهج البلاغه. تهران: علمی و فرهنگی.

         ک‍م‍ی‍ل‍ی‌، غ‍لام‍ح‍س‍ی‍ن‌. ۱۳۸۶٫ شرحی بر خطبه قاصعه حضرت علی علیه‌السلام: راهکاری جامع در اتحاد و انسجام اسلامی و غلبه بر دشمن درون و برون، مشهد: شاملو.

         محمدی، سیدکاظم، دشتی، محمد. ۱۳۶۹٫ المعجم المفهرس لالفاظ نهج البلاغه، قم: نشر امام علی(ع).

         منتظری، حسینعلی. ۱۳۶۸٫ درس‍ه‍ای‍ی‌ از ن‍ه‍ج‌ ال‍ب‍لاغ‍ه‌: ش‍رح‌ خ‍طب‍ه‌ ق‍اص‍ع‍ه‌، ته‍ران‌: اطلاع‍ات‌.

         هرمن، دیوید. ۱۳۹۳٫ عناصر بنیادین روایت، ترجمه حسین صافی، چاپ اول، تهران: نی.

         Barthes, R. ([1966] 1977). “Introduction to the Structural Analysis of Narratives”. Image Music Text. New York: Hill & Wang, 79–۱۲۴٫

         Bruner, J. (1986). Actual Minds, Possible Worlds. Cambridge, MA: Harvard University Press.

         Herman, D. (2007). “Nonfactivity, Tellability, and Narrativity”. Presentation for a Workshop on “Events, Eventfulness, and Tellability” sponsored by the University of Hamburg’s Interdisciplinary Centre for Narratology and the University of Ghent; Ghent, Belgium, February 2007.

         Turner, M.(1991). Reading Minds: The Study of English in the Age of Cognitive Science. Princeton, NJ: Princeton University Press.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


[۱] . کارشناس بنیاد سعدی و پژوهشگر پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی

 

[۲] . دانشیار دانشگاه پیام نور

[۳] .Barthes,R.

[۴] C. Lévi-Strauss