إحیاء معنویت اسلامی – ایرانی

 

منوچهر دین پرست

آکادمی مطالعات ایرانی لندن (LAIS)

“آشنایی من با سهروردی سرنوشت معنوی مرا برای گذار از این دنیا تعیین کرد”. این جمله را هانری کربن، فیلسوف و متاله معاصر فرانسوی به فیلپ نمو گفته بود. سهروردی و مهم ترین کتاب او یعنی حکمه الاشراق مسیر زندگی و اندیشه کربن را چنان تغییر داد که او در جایی گفته بود من در سن سی و شش سالگی با مراد خویش و آثارش آشنا شدم و سهروردی نیز در سی و شش سالگی به شهادت رسید. گویی که هر دو در عالمی ملکوتی به گفت و گو نشسته ایم.

کلید واژگان: معنویت، اسلام، ایران، فلسفه، سهروردی، شایگان، هانری کربن.


سخنم را با هانری کربن آغاز کردم چرا که او از جمله کسانی بود که سهروردی را برای ما ایرانیان مجددا شناساند. سهم کربن در تصحیح و تفسیر نوشته های سهروردی قابل انکار نیست. او سرآمد سهروردی پژوهان معاصر است. درست همانند کاری که سهروردی انجام داد و میراث فلسفی و معنوی کهن ایران و در حقیقت، حکمت و خردش را احیاء کرد. اما به راستی چگونه این کار صورت گرفت و ایران ما دوباره زنده شد؟

بی گمان هدف سهروردی از اندیشه ایران و تفکر ایرانی چیزی نبود جز راست اندیشی و کردار حق طلبانه و توحید. او در رساله کلمه التصوف می نویسد: در میان ایرانیان قدیم گروهی بودند که به حق رهبری  می کردند و حق آنان را در راه راست رهبری می کرد، حکمای باستانی به کسانی که خود را مغان می نامیدند شباهت نداشتند. حکمت متعالی و اشراقی آنان را که حالات و تجربیات روحانی افلاطون و اسلاف وی نیز گواه بر آن بوده است، ما دوباره در کتاب خود حکمت الاشراق زنده کرده ایم.

سهروردی با چنین اندیشه ای جانش را بر سر راهی گذاشت که اینک ما از او به عنوان حکیم شهید یاد می کنیم. سهروردی فیلسوف ایرانی سده ششم قمری  مبلغ آنچه که او حکمت عتیق می نامد، تلاش کرد تا با وحدت بخشی میان فلسفه یونانیان و ایرانیان حکمت الهی که از جانب خداوند به پیامبرانش رسیده را تفسیر فلسفی کند. لذا او احیای حکمت کهن ایرانیان را به تنهایی به دوش کشید. سهروردی احترام خاصی به زرتشت داشت و او را به عنوان پیامبر ایرانی خطاب می کرد و از این رو بود که اندیشه و حکمت ایران باستان برای او اهمیت یافت.

حکمت اشراقی  که سهروردی از آن یاد می کند به دو معنا می توان فهمید. یکی معنای ظاهری و لغوی آن است که یعنی درخشش و نورافشانی آفتاب در حال طلوع؛ و دیگری معنای باطنی و عمیق آن است که بیان کننده لحظه ظهور معرفت است. در نتیجه حکمت اشراق مبتنی بر فلسفه شهودی و تجربه عرفانی و با سرچشمه گرفتن از مشرق عقول مجرد حاصل می شود. بدین لحاظ معرفت اشراقی را حکمت مشرقیین نیز لحاظ کرده اند و معنای آن این خواهد بود که فرزانگان ایران باستان، نه تنها به واسطه مکان آنان بر روی زمین یعنی ایران بلکه به سبب معرفت خود مشرقی بودند.

سهروردی ایران را سرزمین آریایی نمی بیند بلکه ایران برای او سرزمین حکمت مشرقی است. سهروردی این شرق اشراقی را به صورت هاله افتخار یا همان خورنه شاهانه ای که در گذشته گرد سر شاهان حکیم در ایران باستان می درخشید در روان ایران کشف می کند. به تعبیر هانری کربن این شجره نسب اشراقی مغان کهن ربطی به فلسفه تاریخ ندارد بلکه اصل و نسب قدسی است.

سهروردی را فقیهان و متکلمان خشک مغز عهد ایوبیان به دلیل توجه او به حکمت اشراقی و نبوت به کام مرگ فرستادند و بنا به گزارشی او را کافر مرتد دانستند که در زندانی او را محبوس و بر اثر گرسنگی جانش از دست برفت. مرگ سهروردی نمونه بارز جدال تاریخی – معرفتی میان ظاهر و باطن حقیقت است.

داریوش شایگان از جمله چهره های شاخص ایرانی است که به سهروردی علاقمند  است. او در کتابی که درباره هانری کربن نوشته چنین می گوید: به نظر سهروردی پیامبر و قهرمانان ایران باستان همه در یک سرنوشت نبوی سهیم  بوده اند، سرنوشتی که تاریخ قدسی اهل کتاب بیانگر آن است. نقشی که سهروردی  به عنوان میانجی میان اسلام و حکمت ایران زرتشتی بازی کرده در واقع همان نقشی است که سلمان پارسی میان جماعت ایرانی و اهل بیت پیامبر بازی کرده است. باری می توان پنداشت که سهروردی شاهنامه را به همان شیوه ای قرائت کرده که عرفا تورات یا قرآن را قرائت می کنند.

در حقیقت ایران در نظر سهروردی فرهنگی کاملاً مستقل از یونان دارد و او حتی معتقد است افلاطون و دیگران از این فرهنگ متأثرند. به نظر سهروردی این فرهنگ به اسلام و معنویت حاصل از آن بسیار نزدیک است. زیرا از این روست که ایرانیان آن را به عنوان دین خود برگزیدند. به هرحال نمی توان سهم او را در این احیاء نادیده گرفت. آنچه او در این میان احیاء کرده است همان چیزی است که امروزه آن را حکمت اشراق می دانیم.

توجه ویژه سهروردی به ایران باستان را نباید به عنوان باستان گرایی و یا ملی گرایی در نظر آورد. چرا که نه سهروردی منشاء اوج گیری چنین توجهی در طول تاریخ بوده و نه سیاست زمانه چنین مقتضیاتی را فراهم آورده بود. قبل از سهروردی کسانی همچون ابوریحان بیرونی و فارابی و حتی فرودوسی به ایران نیز توجه خاصی داشتند. اما سهروردی دغدغه فلسفه شهودی و معنوی داشت که بن مایه آن اشراق بود، آنهم اشراقی ایرانی که تنها مبنای آن حکمت خسروانی ایران باستان بود. برای همین بود که سهروردی به ابن سینا ایراد می گرفت که کمتر به حکمت ایرانی و ایران باستان و اشراقیت آن توجه کرده است.

اما چه باید گفت، از مرگ سهروردی بیش از هشتصد سال می گذرد و به همان دلیل که حاسدان بر فلسفه او تاب نیاوردند و دستور قتلش را صادر کردند در طی این ایام نیز حکمت اشراقی او مورد توجه قرار نگرفت و اقبال بسیار کمی به افکار سهروردی شده است، اگرچه باید اذعان داشت که نگاه سهروردی به ایران لازمه زمان ما نیز هست اما باید لوازم زمینه و زمانه آن نیز فراهم گردد و در دنیای آشوب زده مدرنیته، حکمت خسروانی نیز جایی داشته باشد.

مطلبم را از هانری کربن آغاز کردم و با عبارتی از او به پایان می رسانم.” من شیخ الاشراق جوان را از دیرباز قهرمان و نمونه فلسفه می دانستم و با بهره جستن از الگوی او کوشیدم تمامی فرهنگ معنوی ایران را بفهمم و همه ابعاد در حال تکوین آن را ترسیم کنم. شاید بتوان گفت که طی این سالها ایرانیان بسیاری را یاری کردم تا راه خود را دریابند”.